با یادداشت های من-رحیم علی صیادی یک خاطره از دو عکس ۴آذر1400
امشب هم
مثل سایر شب ها هنوز که ساعت ۳ شب است بیدار هستم. .... اما دارو مسله راه حل
بیماری نیست. راه حل بیماری جنگ لحظه مره است که باید انتخاب کنی و بیاییا بگویی.
مقاله ای
که دستم بود را کنار گذاشتم این دومین مقاله دراین هفته است که نصفه نیمه رها
کردم. از طرفی ذهنم درگیری وحشگیری مزدوران رژیم در اصفهان بود که میبایست مقاله
می نوشتم که کجاست گوربه گور خمینی ملعون که میخواست برای حکومت مستضعفان بسازد!.
ولی ایران را به دوزخ روی زمین ساختند...
مثل همیشه آخرشب ها عکس های تن واحدهای قدیم و
جدید را نگاه میکنم. امشب بچه هایی که برای روحیه ورفاه به اینطرف و آنطرف میروند را
معمولا نگاه میکنم و خودم را در جمع آنها می بینم. این یک شیوه جنگ با بیماری و
جنگ با تنهایی هایم است.
البته من هیچگاه تسلیم تنهایی نشدم هرچند ۱۳سال
است که روی پای خود به بیرون تردد نکردم. این هم یکی از افتخارات مجاهدین است. من
هم با لحظه های نجنگم با بیماری با انتخاب اینکه بیماری یک میدان رزم مجاهدی است و
آزمایش مجاهدی است با اتکا با استمرار انقلاب لبیک گفته و میجنگم.
در میان
عکس ها دریا را دیدم/ بچه هایی که اخیرا به کنار دریا رفته بودند. یک دفعه به ذهنم
زد که من در ساعت ۵ عصر 23 خرداد1360 درست در کنار دریا که داشتم آماده میشدم تا
به دریا بروم توسط وحوش چماقدار خمینی ملعون مورد حمله قرار گرفتم و درنهایت از پل
به پایین پرت شده و دستگیر شدم. این هم بهای مبارزه ناچیزم است. درصورتیکه مثل
سایرمیلیشیا ها باید شهید میشدم در فروغ ، یکماه شبگردی در فروغ، در پاکستان
و......
البته در کوران مبارزه من هیچگاه انتخاب نکرده
بودم که ۴۰ سال بعد این مطلب را بنویسم. شبی هم پاسداران در همان اول هفته دستگیری
مان گفتند که شما را از کوه های چالوس به پایین پرت میکنیم ما به ریششان خندیدم. امروز
هم که به آن خاطرات نگاه میکنم فقط ابهت، جنگاوری میلیشیا را می بینم که با شکنجه
و اعدام تسلیم نشدند و خمینی و ایدئولوژی ننگین ولایت فقیه را تاریخاً محو کردند و
غبار از رخ دید زدودند.
................................
البته بعد سال 65 که برای عملیات داخله به کراچی
پاکستان رفتیم دریا را دیدم بویژه با پیگیری شادروان کاک صالح (مجاهد قهرمان شهید
ابراهیم ذاکری)....روحش شاد، همیشه تاکید داشت جمعه ها کنار دریا بروید و برنامه
جمعی راه بیندازیم و ما هم همینکار را میکردیم.
البته جا
دارد که در اینجا از تن واحدهای عزیز و شهدای دلاور عملیات چریک شهری، مجتبی کاظمی
،ناصرپوده ای ، محمد حسن ارباب، فرامز، ابراهیم - موسی (اسامی مستعار است) نام
ببرم. با ناصر پوده ای و مجتبی کاظمی دو سال در زندان بودیم. مجتبی در فروغ و ناصر
در عملیات کاشمر برای عملیات بابل در سال65 شهید شد.
یاد مجتبی
و ناصر عزیزم بخیر و روحشان شاد. چقدر با هم بودیم زندان تا پاکستان تا فروغ و چقدار
بچه های مهربان و با معرفت وایمان از رخسارشان درس میگرفت ... این عکس چهارنفره هم
در پایگاه سعیدپور کرکوک است که در سال 64 قبل از رفتن به عملیات شهر پاکستان از
بچه ها گرفتیم.(متاسفانه بدلیل اینکه کمرم را سه ماه قبل عمل کرده بودم دراین عکس
نیستم ولی ای کاش میبودم).
هرگز نمیرد آنچه دلش زنده شد به عشق ثبت است در جریده
عالم دوام ما
آری،
ما دوام داریم چون در تداوم رویش بذرها، در
کوران سختی های باد و طوفان، این درختان هستند که ایستاده می میمرند و ما انتخاب
کردیم چون هزاران «مجاهد سر موضع و سربدار» ایستاده بمیریم و با تعهد به ناصر و
مجتبی و ....حاضرحاضر است و کلاش شما در دستمان است.
روزنامه نیوزویک
در شماره ۱آذر۱۴۰۰ به نقل از مجاهد خلق مجید صاحب جمع در مقاله ای با عنوان: «ما
فقط اعداد و ارقام نبودیم ما آینده بودیم» را درج کرد. مجید گفت: « آنها که هر روز
برای آزادی زندگی خود را فدا می کنند فقط اعداد نیستند. آنها آینده هستند».
درود به
برادرمان مجید و به همه سربداران 67 که نه فقط اینده ایران بلکه آینده تاریخ اسلام
را از آخوندهای دین فروش پاک کردند.
.....................................
داشتم عکس
های بچه هایی که اخیرا برای روحیه رفاه به خارج از اشرف سه رفته بودند را نگاه
میکردم. از میان عکس های بچه ها در کنار دریا ،عکس تن واحد سالهای رزم در بیماری
مهدی دولتی را دیدم . دیدم تنهایی روی یک تخته سنگی نشسته است و عکس انداخته است.
پیش خودم گفتم که نمیشه مهدی تنها باشه. هرچند قلباً کنارشان هستم ولی حتما باید
بروم که کنار مهدی روی سخره بنشنیم.. بلاخره دست بکار شدم....هرچند فتوشاپ .... تا
اینکه رفتم کنار دریا .... و در کنارش نشستم..... از آن دریای ۵ عصر 23خرداد 60 تا
این دریا...
مهدی یکی
از همان رزمندگان جبهه جنگ با بیماری است که ۲۳ سال بدون وفقه دارد با بیماری اش
می جنگند. من اولین بار مهدی را در بیمارستان طباطبایی بغداد سال ۷۷ در شرایطی
دیدم که هنوز بیماری اش ناشناخته بود. و بیماری روی سیستم عصبی اش هم تاثیر گذاشته
بود. من که برای آماده سازی عمل دوم روی کمرم در آنجا بستری بودم و هنوز عمل نرفته
بودم. برای اولین بار با چنین مجاهدی مواجه شدم که گویا از پله های درد بنای طاقت
انسان را می سازد...
البته من
سالهای متمادی که بیمارستان تردد داشتم مهدی را همواره در بیمارستان ها دیدم او
همیشه نسبت به بیماری ـ جنگاور و تسلیم ناپذیر و برای همه مان آموزگار درد و رنج
بود و بویژه مرحم دردهایم.
مهدی را با دردهایش شناختم و تا صبح بیدار ماندند
و... آنهم با تب های تا 43 درجه و بیحال و روزها وشب هایی که فکرمیکردیم دیگر مهدی
را نخواهیم دید. من آنجا درک و فهم جدیدی از بیماری و درد فهیمدم، و اینکه درد در
برابر طاقت انسان و مجاهد انتخاب کرده تسلیم پذیر است. روزهای مهدی با دردهایش
میگذشت و ماهم هربار که مهدی بیمارستان شهر میرفت گویا بدنمانم را بی جان روی تخت
می انداختیم تا ....
پهنه دیگر
این پیکار رزم کمک نفرات بیمار به هم بود که بویژه من از مهدی درس محبت ومهربانی و
وفا داری یاد گرفتم. شرایطم بعد از عمل کمرم خیلی بعد شده بود ولی مهدی کسی بود با
ان وضعت اش تازه کمک کار دردهایم هم بود. حتی یک غذا خوردن کنار تختم با او لذت
میبردم که نگاهش کنم تا از عشق او به
دیگران و رزمش با بیماری قوت قلب بگیرم.
چهگوارا گفت: «مردمان شهر برای آزادی تابوت ساختند و برای عشق
مرزی، غافل از اینکه نه آزادی در تابوت جا میگیرد و نه عشق مرز میشناسد. راهنمای
عمل یک انقلابی حقیقی، احساسات عمیق عاشقانه اوست. یک انقلابی واقعی توسط حس بزرگی
از عشق رهبری میشود.»
این بود که
با دیدن عکس بچه ها در کنار دریا و تکی نشستن مهدی بعد خودم را در کنارش دیدم..
لذا من هم رفتم در کنارش در روی تخت سنگ نشستم. تا دو تایی با شجاعت و با پشتوانه
جمع که همواره به مجاهدی مان صیقل میزنند و جنگ لحظه مره استمرار موتور انتخاب این
میدان رزم است، بر ایستادگان باشیم.
یکی میدان جنگ مستقیم با دشمن که سلاح در درست
دارند اما دیگری سلاح در قلب دارند
برای فتح قله های بالاتر. قله های جدید و
بلندتر.
خواهرمریم باید
قله های بالاتری را فتح کنیم. راستی قله بلند تر بعدی کجاست؟
«اریک فرم» میگوید: «انسان هاي شجاع و با کفايت براي تلاش حد و
مرزي نمي شناسند. هر قله اي را که فتح کنند، اولين چيزي که به ذهن شان خطور مي کند
اين است: قله ي بلندتر بعدي کجاست؟»
راستی بچه ها قلهی بعدی کجاست؟
پاسخ: ما مجاهدین این است : «قله رهایی مردم ایران»
ما زن و مرد جنگیم- بجنگ تا
بجنگیم
جمعه- ۰۴۱۳ – ۴آذر ۱۴۰۰



هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر