۱۴۰۴ آذر ۹, یکشنبه

۱۶آذر، بازتعریف دانشگاه به‌عنوان قلب تپنده آزادی و رادیکالیسم اجتماعی

 

۱۶آذر، بازتعریف دانشگاه به‌عنوان قلب تپنده آزادی و رادیکالیسم اجتماعی

دانشگاه، قلب تپنده آزادی و رادیکالیسم اجتماعی
دانشگاه، قلب تپنده آزادی و رادیکالیسم اجتماعی

۱۶ آذر، «روز دانشجو»، در تداول هر ساله‌ٔ خود یک گره‌گاه فکری و تاریخی است که در آن دانشگاه ایران بار دیگر جایگاه خود را به‌عنوان «وجدان بیدار جامعه» به نمایش می‌گذارد. این روز از لحظه تولدش به نماد مقاومت ساختاری در برابر دو شکل کلاسیک استبداد در ایران بدل شد: استبداد سلطنتی و استبداد دینی. به‌عبارت دیگر تاریخ معاصر ایران در این روز علیه دو صورت از سلطه شورش کرده است؛ و این سنت هنوز ادامه دارد.

در افق فکری امروز ایران ۱۶ آذر نه یادآور گذشته، بلکه پژواکی از آینده‌ای در حال آمدن است؛ آینده‌ای که موتور محرک آن همان دانشگاه و دانشجویی است که توانسته بارها در برابر ماشین له‌کننده‌ٔ قدرت بایستد و آن را به چالش بکشد. به این اعتبار، دانشگاه سنگری است که هرگاه قدرت سیاسی تلاش کرده آن را خاموش کند، با ضدقدرتی آفریننده‌تر و منسجم‌تر مواجه شده است.

 

بازگشت دانشگاه به نقش تاریخی

پس از دوره‌ای طولانی از فترت ناشی از سرکوب سیستماتیک، دانشگاه در دهه اخیر -به‌ویژه در قیام ۱۴۰۱- توانست هویت تاریخی خود را بازیابی کند: هویتی آزادیخواه، نوآور و ستیزنده با هر شکل از ارتجاع. دانشگاه دیگر فقط نهادی آموزشی نیست؛ به یک نهاد «آفرینش معنا» و «تولید رادیکالیسم اجتماعی» است. همان‌گونه که پاولو فرره می‌گوید، آموزش زمانی رهایی‌بخش است که «در خدمت خودآگاهی و عمل انتقادی» باشد(فریره، ۱۹۷۰).

امروز دانشگاه ایران بیش از هر زمان دیگری چنین نقشی را ایفا می‌کند و باید بکند.

 

ماشین سرکوب در برابر دانشگاه

ترس هیأت حاکمه از دانشگاه در نظام ولایت فقیه تصادفی نیست. دانشگاه تنها فضایی فیزیکی نیست؛ بلکه یک میدان مقاومت نمادین است، جایی که ایده‌ها زاده می‌شوند، نقدها شکل می‌گیرند و شبکه‌های اجتماعی اعتراض سر برمی‌آورند. به همین دلیل است که حاکمیت دینی با ترکیبی از سرکوب سخت و مهندسی نرم تلاش کرده این قلب تپنده را از حرکت بازدارد. در این زمینه برخی از اقدامات حاکمیت را مرور می‌کنیم:

۱. سرکوب میدانی و امنیتی

محاصره فیزیکی دانشگاه‌ها توسط نیروهای انتظامی و لباس‌شخصی‌ها، یورش به دانشگاه شریف و ده‌ها دانشگاه دیگر و حمله به تجمع‌های مسالمت‌آمیز دانشجویان بخشی از ماشین سرکوبی بود که در قیام ۱۴۰۱ به اوج رسید. این سرکوب خشونت‌بار که بیشتر نشانه هراس قدرت بود تا اقتدارش، نه‌تنها دانشگاه را خاموش نکرد بلکه انرژی جدیدی به آن تزریق کرد.

۲. بازداشت، ربایش و پرونده‌سازی

ربودن دانشجویان، بازداشت‌های شبانه، پرونده‌های امنیتی و احکام انضباطی سنگین، از جمله ابزارهای حکمرانی ترس بوده است. اما هر چه سرکوب شدیدتر شد، شبکه‌های مقاومت دانشجویی نیز سازمان‌یافته‌تر و آگاهانه‌تر می‌گردد.

۳. ابزارهای نرم‌سرکوب: سیرک «گفت‌وگو»

راه‌اندازی «کرسی آزاداندیشی» یا نشست‌های نمایشی گفتگو برای خنثی‌سازی مرزبندی روشن دانشجویان با قدرت، ترفندی آشناست. هدف این پروژه‌ها آن است که رادیکالیسم دانشجویی از امر سیاسی به یک بازی بی‌خطر شبه‌گفتگویی تقلیل یابد. اما دانشگاه امروز، با حافظه انتقادی و تجربه زیسته قیام ۱۴۰۱، به‌خوبی می‌داند که این تاکتیک‌ها چیزی بیش از مهندسی رضایت و بی‌زیان‌سازی اعتراض نیستند.

۴. تلاش برای قطع پیوند دانشگاه با جامعه

مهم‌ترین ترس حاکمیت این است که دانشگاه در پیوند ارگانیک با جامعه معترض باقی بماند. تجارب تاریخی گویای آن است که هرگاه جامعه وارد فاز انفجاری سیاسی شده، دانشگاه ناگزیر در مرکز آن قرار گرفته است.

 

رادیکالیسم به‌مثابه اخلاق مقاومت

هربرت مارکوزه با برجسته‌کردن ضرورت رادیکالیسم در برابر جوامع «یک‌بعدی» هشدار می‌دهد که وقتی عرصه‌ٔ عمومی به‌نحو نظام‌مندی از نقد تهی می‌شود، تنها واکنش رادیکال، امکان بازگشت به عرصه‌ٔ سیاست واقعی را فراهم می‌آورد(مارکوزه، ۱۹۶۴).

دانشگاه امروز ایران نیز به همین ضرورت رسیده است. یقین داشته باشیم که عقب‌نشینی در برابر استبداد تنها به تشدید سرکوب می‌انجامد. وحدت، سازماندهی و تهاجم آگاهانه تنها زبان قابل فهم قدرت سیاسی است و دانشگاه هرگاه «سنگر آزادی» شود، جامعه را نیز با خود به حرکت درمی‌آورد.

دانشجویان با فهم این لحظه تاریخی، در برابر فریب، سرکوب و مهندسی سیاسی، یک پاسخ روشن داده‌اند:

قاطعیت، رادیکالیسم، و وفاداری به حقیقت.

 

۱۶ آذر امروز: رسالت تاریخی و افق فردا

۱۶ آذر با این تلقی، ‌دیگر فقط مراسمی یادبود نیست؛ بلکه روز احیای پیمان دانشگاه با جامعه آماده‌ٔ قیام و پیشتازان جان بر کف است.

امروز بیش از هر زمان دیگری، دانشجو می‌داند که آزادی امری اهدایی نیست؛ انتخابی است که برای آن باید هزینه داد. هر نسل باید سهم خود را در ساختن آینده‌ای آزاد بر دوش بکشد. اگر استبداد می‌خواهد دانشگاه را منزوی کند، دانشگاه باید نسبت خود با جامعه را عمیق‌تر کند. اگر قدرت می‌خواهد پراکندگی ایجاد کند، دانشجو باید بر همبستگی، سازماندهی و عمل جمعی بیفزاید.

در تحلیل نهایی، پرسش این نیست که آیا دانشگاه می‌تواند نقشی تاریخی بازی کند؛ بلکه این است که چه زمانی این نقش را تا آخر ادامه خواهد داد.
و پاسخ ۱۶ آذر روشن است:

دانشگاه ایران به‌مثابه سنگر آزادی، به میدان آمده و تا تحقق انقلابی دموکراتیک از پا نخواهد نشست.

 

ارجاعات:

فریره، پائولو Paulo Freire). Pedagogy of the Oppressed. ترجمه: Myra Bergman Ramos. Continuum (انگلیسی)، چاپِ نخست انگلیسی ۱۹۷۰ (نگاه کنید به: Pedagogy of the Oppressed، Freire)...

مارکوزه، هربرت (Herbert Marcuse). One-Dimensional Man: Studies in the Ideology of Advanced Industrial Society. Beacon Press، ۱۹۶۴ (تحلیل‌های مارکوزه از جامعهٔ مصرفی، سرکوب انتقاد و ضرورت رادیکالیسم)

حماسه رژه میلیشیا در شهسوار–تنکابن از خیابان‌های شمال تا ستون فقرات مقاومت ایران روایتی کامل، یکپارچه و ماندگار

 حماسه رژه میلیشیا در شهسوار–تنکابن

از خیابان‌های شمال تا ستون فقرات مقاومت ایران

روایتی کامل، یکپارچه و ماندگار


حماسه رژه میلیشیا در شهسوار–تنکابن(عکس آرشیو)

در سال‌هایی که خمینی تازه پایه‌های دجالیت را می‌گذاشت و هنوز بسیاری نمی‌دانستند روبه‌روی چه هیولایی ایستاده‌اند، یک پدیدهٔ نو در تاریخ ایران قد برافراشت: میلیشیای مجاهد خلق.
نه فقط یک تشکل؛
یک تولد اجتماعی، یک انقلاب نسلی، یک هویت نو برای آزادی.

میلیشیا نسخه‌ٔ دوم انقلاب بود؛
این‌بار با آگاهی، با سازماندهی، و با هزینه‌دادن بی‌هراس.


نقطه اوج: رژه بزرگ میلیشیا در شهسوار–تنکابن

صحنه از یک مدرسه شروع شد.
تمرینات رژه با استقبال کم‌نظیر مردمی، برق‌آسا پیش رفت.
پنج گردان رسمی، هر کدام ۵۰ نفر، آماده شدند.

اما تاریخ قرار نبود با پنج گردان ثبت شود.

صبح جمعه در میدان اصلی شهر، صف میلیشیا وقتی شکل گرفت،
یک رعد بود.

  • پرده زردرنگ میلیشیا

  • آرم بزرگ سازمان

  • عکس‌های بنیانگذاران

  • پرده عظیم «سلام بر خلق» مسعود

  • نظم خیره‌کنندهٔ صف‌ها

  • دختران میلیشیا

  • گردان‌های متحدالشکل

  • شعارهای کوبنده و سنجیده

مردم که از دور نزدیک می‌شدند، چشم‌شان برق می‌زد.

اما ناگهان لحظهٔ بزرگ فرا رسید:

✦ نمازگزاران صف مسجد شکستند.

✦ مردم از دو سوی بلوار وارد رژه شدند.

✦ مادران با کودک قنداقی، پیرمردان، جوانان، اصناف، محصلان، کارگران — همه پیوستند.

تو که در وسط صف در حال هدایت رژه بودی، ناگهان موج انسانی را دیدی.
سریع تصمیم گرفتی:
یک گردان را بیرون کشیدی برای سازماندهی مردم تازه‌وارد.

این گردان، سیل انسانی را تبدیل کرد به یک نیروی جدید.
در چند دقیقه، از ۵ گردان شد:

✔ ۸ گردان منظم

✔ و ۳ گردان نامنظم

✔ و صدها نفر مردم پیوسته

در مجموع:

 حدود ۱۰۰۰ نفر رژه رفتند — منظم و نامنظم.

بزرگ‌ترین راهپیمایی میلیشیا در شمال ایران.

این همان صحنه‌ای است که سال‌ها بعد ربیعی، معاون وزارت اطلاعات روحانی،
با اعترافی از سر وحشت گفت:

«در هر شهری ۱۰۰۰ میلیشیا رژه رفتند.
در تهران هم هزاران نفر!»


✦ خشم و جنون ارتجاع

وقتی صف میلیشیا وارد بلوار اصلی شد:

  • خبرنگاران صداوسیمای مازندران

  • فیلم‌برداران

  • عکاسان

که برای پوشش نماز جمعه آمده بودند،
صف رژیم را ترک کردند و وارد رژه میلیشیا شدند!

گزارشگر با صداقت گفت:

«اینجا از کودک قنداق‌شده تا پیرزن و پیرمرد ۷۰ ساله،
همه بازوبند میلیشیا دارند.
این نظم و جاذبه بی‌سابقه است.»

تلویزیون مازندران همان شب دو بار فیلم رژه را پخش کرد.

امام‌جمعه رژیم در نماز جمعهٔ هفتهٔ بعد فریاد زد و گفت:

«این‌ها رفتند از منافق کور دل و بچه‌ چند ماهه‌اش فیلم پخش کردند!
رادیو و تلویزیون را ما دعوت می‌کنیم،
اما آن‌ها فیلم میلیشیا را در چشم ما فرو می‌کنند!»


✦ میلیشیا نبود، چه می‌شد؟

اگر میلیشیا نبود:

  • دیکتاتوری خمینی مانند امویان و صفویان، ده‌ها و شاید صدها سال می‌ماند

  • آزادی در همان سال اول خفه می‌شد

  • نسلی ساخته نمی‌شد که جلوی جنگ داخلی خمینی بایستد

  • ریشه‌های مقاومت دهه ۶۰ شکل نمی‌گرفت

  • ارتش آزادیبخش هرگز تاسیس نمی‌شد

  • شورش‌های بزرگ (۳۰ خرداد، ۵ مهر، قیام‌های پس از ۹۶ و ۱۴۰۱) رخ نمی‌داد

  • امروز ایران امیدی نداشت

میلیشیا سنگ بنای مقاومت نوین ایران بود؛
چیزی که رژیم هرگز نتوانست ببلعد.


از میلیشیا تا ارتش آزادیبخش

«چلچراغ» ـ روزی که گلوی خمینی گرفته شد

همان نسل میلیشیا، همان دختران و پسرانی که در شهسوار–تنکابن رژه رفتند،
بعدها در اشرف، ارتش آزادیبخش را ساختند.

و همین ارتش بود که در عملیات کبیر چلچراغ در مهران،
گلوی خمینی را فشرد و او را مجبور کرد:

«جام زهر آتش‌بس» را سر بکشد.

تنور جنگ ضدمیهنی را گل گرفت
و اجازه نداد خمینی جنگ داخلیِ واقعی‌اش علیه مردم را پنهان کند.


✦ و سپس: هزار اشرف و کانون‌های شورشی

تداوم همان نسلی که رژه رفت

همان روح میلیشیاست که امروز:

  • در هزار اشرف

  • در کانون‌های شورشی

  • در شهرهای شورشی ایران

  • در نشست‌های بزرگ جوانان در پاریس

  • در کنوانسیون‌های آمریکا با حضور هزاران دانشجوی ایرانی

زنده است.

مسعود گفت:

«میلیشیا پیاده‌نظام آزادی بود؛
کانون‌های شورشی پیشتازان سرنگونی‌اند.»


✦ یادنامهٔ فرماندهان و شهیدان میلیشیا

خون‌هایی که این راه را جاودانه کردند

در رژه شهسوار–تنکابن و پس از آن،
بسیاری از فرماندهان میلیشیا جانفشانی کردند:

  • فرمانده شهید فیروز رحیمیان

  • فرمانده شهید ابراهیم گلیج

  • فرمانده شهید شهرام تقوی

  • مجاهدان شهید:

    • ایرج امیرزادی

    • عباس ملایی

    • قاسم محمدعلی‌نژاد

    • سید نورالدین موسوی

    • زهرا امیری

    • قدیری

    • شاهمرادی

    • فردین مقدم

    • پرویز شاهپوری

    • و ده‌ها تن دیگر

  • و از همه دردناک‌تر:
    مصطفی نیکار
    که پس از دستگیری و شکنجه‌های وحشیانه،
    در ساحل دریای عباس‌آباد تیرباران شد —
    اما رازدار و وفادار ماند.

این نسل نسلِ «نترسیدیم و نلرزیدیم» بود.


✦ جان کلام

میلیشیا ـ نطفهٔ آزادی، ریشهٔ قیام، و الهام‌بخش نسل امروز

اگر امروز رژیم به لبهٔ سرنگونی رسیده،
اگر جوانان ایران «مرگ بر اصل ولایت فقیه» را فریاد می‌زنند،
اگر دختران با شجاعت در خیابان هستند،
اگر هزاران ایرانی در پاریس و واشنگتن گردهم می‌آیند،
به خاطر همان میلیشیایی است که:

  • اولین بار نور را روشن کرد

  • اولین بار نظم آزادی را نشان داد

  • اولین بار خمینی را لرزاند

  • اولین بار مردم را به صحنه کشید

  • و اولین بار هزینهٔ آزادی را با خون پرداخت

همه چیز از آن روزها شروع شد.
و این راه تا لحظهٔ سرنگونی ادامه دارد.

شکاف راهبردی در حاکمیت: مذاکره و تسلیم یا ادامه خط انقباض؟

 شکاف راهبردی در حاکمیت: مذاکره و تسلیم یا ادامه خط انقباض؟

شکاف راهبردی در حاکمیت
شکاف راهبردی در حاکمیت

در نظام ولایت فقیه نشانه‌های یک شکاف عمیق درونی در میان تصمیم‌گیران ارشد آشکار شده است. اظهارات اخیر علی لاریجانی، مشاور خامنه‌ای و دبیر شورای عالی امنیت ملی، مبنی بر این‌که «ما مذاکرات واقعی را می‌پذیریم، نه مذاکرات تصنعی»، مانند جرقه‌ای بود که رسانه‌های نزدیک به سپاه پاسداران را به واکنش تند و بی‌سابقه‌ای واداشت.

این سخنان لاریجانی در دیدار با رؤسای اندیشکده‌های پاکستانی در سفارت ایران در اسلام‌آباد بیان شد، او تأکید کرد: «مذاکرات باید پایه‌های واقعی داشته باشند و نتیجه از قبل اعلام نشود». لاریجانی در پست خود در شبکه اجتماعی ایکس نیز به زبان انگلیسی نوشت: «ما مذاکرات واقعی را می‌پذیریم، نه مذاکرات تصنعی، و نتیجه مذاکرات نباید از پیش تعیین شده باشد».

روزنامه جوان، ارگان مطبوعاتی سپاه، این سخنان را نه نشانه انعطاف هوشمندانه، بلکه مقدمه‌ای برای «تسلیم» تفسیر کرد. نویسنده سرمقاله با لحنی کنایه‌آمیز می‌پرسد: «کدام مذاکرات واقعی؟ مگر چیزی در افق مذاکرات دیده‌اید که به چشم شما مذاکرات واقعی آمده است؟» و بلافاصله یادآوری می‌کند که ترامپ بارها گفته «ایرانی‌ها می‌خواهند توافق کنند»، اما «ایران باید تسلیم شود» را هم بر زبان آورده تا نشان دهد از نظر او «توافق» مترادف با تسلیم است.

همزمان با سفر عباس عراقچی به فرانسه برای سنجش کم‌و‌کیف مذاکرات، شدت گرفت. صفحه اول روزنامه‌های آن روز نیز به اظهارات لاریجانی و سفر عراقچی به پاریس اشاره مستقیم داشت، که نشان‌دهنده برجستگی این موضوع در رسانه‌های وابسته به حاکمیت است.

 

اعلام موضع سیاسی یا یک انتقاد رسانه‌یی؟

این واکنش تنها یک انتقاد رسانه‌یی ساده نبود؛ نوعی اعلام موضع سیاسی از جانب بدنه نظامی–امنیتی نظام بود که خود را به‌اصطلاح پرچم‌دار «مقاومت» می‌داند. در همین حال، سفر هم‌زمان عباس عراقچی به پاریس نیز بهانه‌یی شد تا همین روزنامه در سرمقاله‌ای با تیتر «پاریس که رفتی بدان با وحشی طرفی!»، کل پروژه را زیر سؤال ببرد و اروپایی‌ها را «وحشی» بنامد: «اگر ندانیم وقتی با سیاستمدار اروپایی ملاقات می‌کنیم، با تفکر وحشی روبه‌رو هستیم، راه به خطا می‌رویم... اکنون باید دید که وزیر خارجه و آن باندی که در دولت دنبال صلح و دوستی با اروپاست، چقدر به این حقایق تاریخی و ذات و طبیعت اروپاییان توجه کرده است... آیا ما راهبرد مشخصی در رفت و آمد‌های دیپلماتیک دوره معاصر خود داریم، یا هم‌چنان نقشه استعمار غرب را اجرا می‌کنیم؟!»

 

تحلیل لایه‌های پنهان شکاف در حاکمیت

این کشاکش ۲تمایل یا سوگیری در حاکمیت را برملا می‌کند:

۱. سوگیری ظریف–روحانی (که هنوز در بخش‌هایی از ساختار قدرت نفوذ دارند): مذاکره ابزار سیاست خارجی است و می‌توان با حفظ خطوط قرمز، از فشار حداکثری کاست.

۲. سوگیری سپاه-کیهان-جوان: هر نوع مذاکره با آمریکا و اروپا در شرایط کنونی، حتی اگر «واقعی» نامیده شود، به‌معنای عقب‌نشینی و تسلیم است.

 

زمان‌بندی معنادار

این کشاکش در روزهایی شدت گرفت که ترامپ به‌طور علنی گفته «ایرانی‌ها به‌دنبال توافق هستند» و همزمان تهدید کرده که اگر توافق نکنند، «بدترین بمباران تاریخ» در انتظارشان است. اظهارات لاریجانی در ۵آذر ۱۴۰۴ بیان شد، و واکنش جوان در روز بعد(۶آذر) آمد، که با تیترهای صفحه اول روزنامه‌ها هم‌خوانی دارد. در چنین فضایی، هر سیگنال مذاکره از تهران بلافاصله از سوی تندروها به‌عنوان «ضعف» ترجمه می‌شود، و سفر عراقچی به پاریس به‌مثابه فرصتی برای حمله به باند رقیب عمل کرد.

 

پیام به خامنه‌ای ضعیف‌شده و هیمنه‌باخته

نکته ظریف ماجرا اینجاست که روزنامه جوان و کیهان به‌طور معمول بدون چراغ سبز بالا سرمقاله‌های این‌چنین تند نمی‌نویسند. شدت ادبیات علیه لاریجانی(که هنوز مشاور خامنه‌ای است) و عراقچی (معاون وزیر خارجه) نشان می‌دهد بخشی از هسته سخت قدرت قصد دارد پیشاپیش هر گونه نرمش احتمالی را مسدود کند و در موقعیت شکننده و ضعیف خامنه‌ای فضا را مساعد دیده است.

 

پایان دوران «نرمش قهرمانانه»؟

اظهارات لاریجانی یادآور عبارت معروف «نرمش قهرمانانه» در سال ۹۲ است، اما فضای سال ۱۴۰۴ با سال ۹۲ تفاوت ماهوی دارد: آمریکا دیگر به‌دنبال «توافق» نیست، به‌دنبال «تسلیم» است؛ اروپا از برجام خارج شده و اسراییل در موقعیت تهاجمی قرار دارد.

خامنه‌ای در آخرین سخنرانی‌اش راه هر گونه شکاف و مذاکره را بست اما باز هم این سؤال مطرح است که بالاخره آیا خامنه‌ای در نهایت به سمت «مذاکره» خواهد رفت یا زیر فشار این جبهه‌بندی درونی، هزینه اصرار بر مواضع شکست‌خورده‌ٔ خود را خواهد پذیرفت؟ مستندات رسانه‌یی نشان می‌دهد این شکاف، بیش از آن که تصادفی باشد، بخشی از یک جنگ ساختاریافته در درون حاکمیت است.

She Held a Cloth That Said “Woman, Resistance, Freedom.” Now She Awaits Execution in IRAN او پارچه‌ای در دست داشت که روی آن نوشته بود «زن، مقاومت، آزادی». حالا در انتظار اعدام است.

 


She Held a Cloth That Said “Woman, Resistance, Freedom.” Now She Awaits Execution in IRAN

One Execution Every Two Hours: The Machinery Killing Iran’s Dissidents

 
READ IN APP
 

Zahra Shahbaz Tabari

A Case Study in Repression: The Life and Threatened Death of Zahra Shahbaz Tabari

In the corner of a modest home in Rasht, a 67-year-old electrical engineer kept a small piece of cloth. It was not a manifesto or a weapon. It read, simply: “Woman, Resistance, Freedom.” That cloth — along with an unpublished voice note found on her phone — is what the authorities now call “evidence” that Zahra Shahbaz Tabari deserves to die.

According to her family, agents came at night. They searched the house, seized the cloth and the audio file, and took Ms. Tabari away. Weeks later, she appeared by video for a hearing that, her relatives say, lasted roughly 10 minutes. There was no independent lawyer at her side, no real chance to examine evidence or speak in her own defense. She was sentenced to death and transferred to Lakan Prison in Rasht. Ten days: that was the time the family was told they had to appeal a capital judgment.

If you want to understand how fragile life has become for Iran’s peaceful dissidents, start here — with a mother and retired engineer whose “crime,” as described by officials, is symbolic speech and the suspicion that she sympathizes with organized opposition. Ms. Tabari’s son, Soroush Samak, said, “My mother is not afraid of death … every execution only deepens public anger.” His words are grief and analysis at once: in a country where the government has turned slogans, reposts and voice notes into “national security” evidence, the gallows are not just a punishment but a message.

To many outside Iran, the label PMOI/MEK — an organized resistance advocating a non-nuclear democratic republic and championed by Maryam Rajavi — can feel distant, abstract, a tangle of acronyms. For the people who risk their freedom to hold a banner or share a recording, it is far simpler. It is about insisting, with unwavering determination, that Iranians deserve accountable government and basic rights. It is about believing that a life of dignity is not treason.

That belief is precisely what the state now works to criminalize. In the months after last summer’s regional hostilities, Iranian authorities reframed domestic dissent as an extension of foreign subversion. Prosecutors began to translate political expression into capital charges: “espionage,” “collaboration,” even “false information” posted online. Courts accelerated cases, sometimes to the point of ritual — hearings measured in minutes, judgments sealed from public view, appeals reduced to a race against the calendar. The result has been a spike in executions and a chilling message to anyone who might share a slogan, pass a leaflet, or lend a room for a meeting: the smallest act can be recast as an existential threat to the state.

Nowhere is this more clearly on display than in the four-day period between November 15 and 19, when Iranian authorities executed at least 59 prisoners — one every two hours. Among them were young men barely in their twenties, political detainees whose names remain unpublicized, and ordinary inmates swept into the conveyor belt of state violence. This is not due process; it is throughput. It signals a government that wants the world to understand it is willing to kill at scale — and quickly — while the window for appeals slams shut.

This accelerating pace of death did not go unnoticed. On November 19, 2025, the Third Committee of the United Nations General Assembly adopted a resolution condemning Iran’s “gross and systematic” human-rights violations — the 72nd such resolution since the Islamic Republic was founded. It denounced the alarming increase in executions, the use of the death penalty as a tool against dissent, and the rising number of executions of women and minors. It cited enforced disappearances, extrajudicial killings, destruction of evidence, and impunity that “allows for repetition.” The world rarely speaks so clearly. The tragedy is that clarity comes after the hangings, not before.

But Ms. Tabari is not a firebrand. She earned a master’s degree in sustainable energy at the University of Borås in Sweden, returned to Iran and lived a quiet life. Years before the night raid, she was briefly detained over a social-media post and then released with an electronic ankle tag — a signal that the state had marked her for watching. When agents came again this spring, the case moved fast: a cloth, a voice note, a video hearing, a verdict. If you sense the outline of a template, you are not wrong. This is how a government turns innocence into inference and inference into the irreversible.

Inside Iran’s prisons, people understand exactly what is happening. In Ghezel Hesar, about 1,500 inmates undertook a four-day hunger strike and issued a bleak statement: “Either kill us all or let us die on hunger strike.” It is hard to read that sentence and not hear the ticking of the clock that the authorities have built into this system — the 10-minute hearing, the 10-day appeal, the countdown from sentencing to the scaffold. Political prisoners are trying to survive a few more days, hoping that someone, somewhere, will slow the machine.

Why does the regime press so hard against people like Ms. Tabari? Because spontaneous anger can be waited out, but organized conscience is dangerous. The state’s repression calculus focuses on PMOI/MEK supporters and other disciplined networks not because they are violent, but because they are credible — able to carry a narrative of freedom from one household to the next. A banner in Rasht can become a banner in Ahvaz or Mashhad; a voice note that never posts still testifies to the spirit that recorded it. So the state has developed a simple doctrine: conflate a political actor with a criminal one. Call a banner “propaganda for a hostile organization.” Call a repost “psychological operations.” Call a mother’s voice note “collaboration.” Then call the gallows justice.

This is more than law twisted by politics; it is politics abolished by law. The right to life, the right to a fair trial, the right to peaceful expression — these are not Western ornaments. They are human guarantees precisely because every society needs a zone where ideas can breathe without fear. When a 67-year-old woman faces death for a piece of cloth and an unshared recording, the zone is gone.

There are those who will say that Iran’s choices are Iran’s business. But the government itself has made this international, by claiming to be under foreign attack and by treating peaceful citizens as enemy assets. When the state turns speech into espionage, it asks the world to accept that the line between opinion and treason no longer exists. No country should accept that.

What should we do, beyond bearing witness?

First, name the method. In every statement and headline, separate political expression from violent crime. Do not repeat the language that erases the difference.

Second, invoke the obligations Iran has already accepted. As a state party to the International Covenant on Civil and Political Rights, Iran is legally bound to uphold the right to life (Article 6), the right to a fair trial (Article 14), and the right to freedom of expression (Article 19). Executing people for banners, voice notes, or peaceful association — through minutes-long hearings with no independent counsel — is not only immoral; it is a treaty violation. Diplomats should say so plainly, and condition engagement on visible compliance: independent counsel of choice, reasonable preparation time, public judgments, and a moratorium on executions for non-violent political expression. Where officials — including judges and prosecutors — impose death sentences after sham proceedings, targeted sanctions and accountability measures should follow.

Third, protect the people who carry the truth. Families, lawyers, and local documenters are at immediate risk. They need visas, protective pathways, and rapid international support. Platforms must help preserve evidence — voice notes, posts, images — against coerced deletion. Every file that survives makes it harder to deny what was done.

And finally, hold the line on hope. Ms. Tabari’s son is clear-eyed: his mother, he says, does not fear death. But courage is not immunity. It is a gift to the living — a wager that we will use our freedom to help others keep theirs.

In the end, what Ms. Tabari’s case reveals is not only one woman’s peril but a plot: to eliminate political prisoners who are trying to survive just a few more days, to turn the calendar itself into a weapon. If you remember one thing, let it be that image — a clock in a prison hallway, counting down a life for a banner and a voice.

And now, with 59 executions in four days, the clock is running faster than ever.

What we expect now is modest, urgent, and entirely within the international community’s power:

  • A clear, public demand for a halt to political executions, grounded in Iran’s obligations under Articles 6, 14, and 19 of the ICCPR.

  • Open case files and independent counsel for those facing security-labeled charges — not as favors, but as treaty-mandated rights.

  • Targeted consequences for officials who turn speech into “espionage” and impose death sentences without due process.

  • Protection for the families, lawyers, and defenders standing between the condemned and the scaffold.

The plight of those on death row today does not permit a slower timetable.
They are waiting, counting hours now — not days.
Our duty is to make sure they are not counting alone.


For institutions, researchers, and policymakers seeking deeper insights, an 8,000-word analytical white paper—including legal mapping, UN-aligned due-process analysis, and a full breakdown of Iran’s evolving repression model—is available for commissioned work or professional collaboration.

This analysis also forms part of a broader portfolio on Middle Eastern geopolitics, with a special focus on Iran, its internal dynamics, and its impact on regional stability.
Professionals who wish to pursue this case, or the wider landscape of state repression and regional strategy, may request the full study.

Jalal Arani - Connect Here

او پارچه‌ای در دست داشت که روی آن نوشته بود «زن، مقاومت، آزادی». حالا در انتظار اعدام است.

یک اعدام هر دو ساعت: ماشین کشتار معترضان در ایران

در گوشه خانه‌ای ساده در رشت، یک مهندس برق ۶۷ ساله تکه‌ای پارچه نگه می‌داشت.
نه پیام محرمانه‌ای بود، نه سلاحی. فقط یک جمله روی آن نوشته شده بود:
«زن، مقاومت، آزادی».

اما همین پارچه — همراه یک فایل صوتی منتشرنشده در تلفنش — اکنون از نظر حکومت «مدرکی» است برای اینکه زهرا شهباز طبری باید بمیرد.

طبق گفته خانواده‌اش، مأموران شبانه آمدند، خانه را گشتند، پارچه و فایل صوتی را ضبط کردند و زهرا را بردند. چند هفته بعد، او در یک جلسه ویدئویی ظاهر شد؛ جلسه‌ای که خانواده می‌گویند حدود ده دقیقه طول کشید. نه وکیل مستقل داشت و نه فرصت دفاع. حکم اعدام صادر شد و او را به زندان لاکان رشت منتقل کردند. خانواده ده روز فرصت داشتند به حکم مرگ اعتراض کنند.

اگر می‌خواهید بفهمید زندگی dissidentهای صلح‌طلب در ایران چقدر شکننده شده، از همین‌جا شروع کنید — مادری بازنشسته که «جرمش» یک پارچه و یک فایل صوتی معرفی‌نشده است.

پسرش، سروش سماک، می‌گوید:
«مادرم از مرگ نمی‌ترسد… هر اعدامی فقط خشم مردم را بیشتر می‌کند.»

در کشوری که شعار، بازنشر یا یک فایل صوتی می‌تواند تبدیل به اتهام «امنیتی» شود، چوبه دار فقط مجازات نیست — پیام است.

برای بسیاری در خارج، نام‌های PMOI/MEK شاید پیچیده یا دور باشد. اما برای کسانی که چنین ریسک‌هایی می‌کنند، موضوع ساده است:
ایرانیان شایسته یک حکومت پاسخگو و حقوق اولیه انسانی‌اند.
این باور، همان چیزی است که حکومت می‌خواهد جرم‌انگاری کند.

پس از تنش‌های منطقه‌ای تابستان گذشته، حکومت ایران مخالفت داخلی را «جنگ نیابتی» معرفی کرد و ابراز عقیده سیاسی را به «جاسوسی» یا «همکاری با دشمن» ترجمه کرد. دادگاه‌ها در چند دقیقه حکم صادر می‌کنند؛ بدون شفافیت، بدون زمان مناسب برای دفاع، بدون وکیل مستقل. نتیجه؟
افزایش شدید اعدام‌ها و یک پیام هراس‌افکن برای هر کسی که شاید یک شعار بنویسد، تراکت پخش کند یا جلسه‌ای در خانه‌اش برگزار کند.

اوج این سیاست بین ۱۵ تا ۱۹ نوامبر بود:
۵۹ اعدام در چهار روز — یعنی یک اعدام هر دو ساعت.

روز ۱۹ نوامبر ۲۰۲۵، کمیته سوم مجمع عمومی سازمان ملل یک قطعنامه درباره «نقض فاحش و سیستماتیک حقوق بشر در ایران» تصویب کرد — هفتاد و دومین قطعنامه از زمان تأسیس جمهوری اسلامی. قطعنامه به افزایش اعدام‌ها، استفاده از مجازات مرگ علیه مخالفان، اعدام زنان و نوجوانان، ناپدیدسازی قهری و نبود پاسخگویی اعتراض کرد.

اما زهرا طبری آتش‌افروز سیاسی نبود. فوق‌لیسانس انرژی پایدار از سوئد داشت و زندگی آرامی را در ایران ادامه می‌داد. پیش از این یک بار بخاطر پست شبکه اجتماعی بازداشت شد و با پابند آزاد شد — نشانه‌ای که حکومت او را «زیر نظر» داشت. این بار پرونده با سرعت پیش رفت: یک پارچه، یک فایل صوتی، یک جلسه ده دقیقه‌ای، یک حکم اعدام.

در زندان‌ها نیز همه می‌دانند چه می‌گذرد. در قزل‌حصار، ۱۵۰۰ زندانی چهار روز اعتصاب غذا کردند و نوشتند:
«یا همه ما را بکشید یا بگذارید با اعتصاب بمیریم.»

سؤال اصلی این است: چرا حکومت این‌قدر به سراغ آدم‌هایی مثل زهرا می‌رود؟
چون خشم خودجوش می‌آید و می‌رود، اما وجدان سازمان‌یافته خطرناک است.
حکومت روی هواداران سازمان‌یافته (از جمله PMOI/MEK) تمرکز می‌کند زیرا خشونت‌طلب نیستند، اما قابل اعتماد، منسجم و تأثیرگذارند.

در ایران امروز، کافی است یک دولت، یک بنر را «تبلیغ سازمان معاند» و یک فایل صوتی را «همکاری» بنامد و یک مادر را راهی چوبه دار کند.

انسان وقتی یک زن ۶۷ ساله را بخاطر پارچه‌ای ساده محکوم به مرگ می‌کنند، می‌فهمد که «حق زندگی» و «حق بیان» در عمل حذف شده است.

حکومت ایران خودش موضوع را بین‌المللی کرده است؛ با متهم‌کردن شهروندان عادی به «همکاری با دشمن». وقتی سخن به «جاسوسی» تبدیل شد، جهان دیگر نمی‌تواند ساکت باشد.

چه باید کرد؟

۱) روش حکومت را نام ببرید:
بیان = جرم نیست.

۲) ایران به میثاق حقوق مدنی و سیاسی متعهد است:
ماده ۶ – حق زندگی
ماده ۱۴ – دادرسی عادلانه
ماده ۱۹ – آزادی بیان

۳) حمایت فوری از خانواده‌ها، زندانیان و وکلایی که در خطرند.

۴) امید را زنده نگه دارید.
شجاعت زهرا طبری هدیه‌ای به نسل امروز است؛ نه برای اینکه بمیرد، بلکه برای اینکه حرفش شنیده شود.

در پایان، او تنها یک نفر نیست؛ او الگویی از یک سیاست حکومتی است:
تبدیل تقویم به سلاح — تبدیل روزها به ساعت‌ها — تبدیل ساعت‌ها به لحظه‌های پیش از اعدام.

اکنون، با ۵۹ اعدام در چهار روز، ساعت‌ها سریع‌تر از همیشه می‌گذرد.