۱۴۰۳ دی ۱۶, یکشنبه

نامه تاج زاده به خامنه ای ۴- چرا رهبر برای منتقدان خط و نشان کشید؟

 نامه تاج زاده به خامنه ای ۴- چرا رهبر برای منتقدان خط و نشان کشید؟


تاج زاده وخامنه ای ۴

چرا رهبر برای منتقدان خط و نشان کشید؟

 رهبر اعلام کرد اگر فردی برخلاف نظر و دیدگاه او اوضاع منطقه و سقوط رژیم بعث را تحلیل کند، سروکارش با زندان خواهد بود. علت این تهدید آشکار آن است که کسی جرأت نکند به تبیین این شکست استراتژیک بپردازد و روشن نشود که می‌شد جلوی این‌همه خبط و خطا را گرفت.

کافی بود اسد به محض آغاز اعتراضات مسالمت‌آمیز مردم، مخالفان را به‌رسمیت بشناسد، به گفت‌وگو با آنان بپردازد، با انجام اصلاحات ضروری در قانون اساسی، انتخابات را آزاد برگزار کند و دولت منتخب اکثریت ملت را تشکیل دهد. آقای خامنه‌ای نیز می‌توانست به جای راهبرد "حفظ اسد به‌هرقیمت" بر ضرورت و فوریت تغییرات تاکید ورزد، پرهیز از جنگ داخلی را خط قرمز خود بخواند و اصالت را به تعیین سرنوشت سوریه توسط مردم آن بدهد. با کمال تاسف هردو مسیری برعکس و محکوم به شکست را پیمودند. فرصت‌ها را سوزاندند و نتیجه شوم آن را دیدند.

اسد تظاهرات مسالمت‌آمیز مردم را "فتنه" خواند تا سرکوب آن توجیه یابد و از انجام اصلاحات لازم طفره برود. آقای خامنه‌ای نیز اعتراضات مردم سوریه را "توطئه" آمریکا و اسرائیل خواند و آن را دارای ماهیتی متفاوت با خیزش ملت‌های عرب در بهار عربی معرفی کرد تا همکاری‌اش با ارتش بعث در سرکوب معترضان را توجیه کند. هرچند پس از مدتی به توجیهاتی شوونیستی و فرقه‌ای هم متمسک شد. عجیب آنکه هنوز نمی‌خواهد بپذیرد که رژیم اسد فاسد و خونریز بود و اکثریت مردم سوریه او را نمی‌خواستند. هنوز در توهم بازگشت اسد سیر می‌کند. هنوز نپذیرفته است که اسد می‌توانست به‌جای آنکه مردم معترض را به خاک و خون بکشد، دست به اصلاحات ساختاری بزند و راه برای انتخابات آزاد باز کند. هم سرنوشت دیگری برای مردم سوریه رقم زند و هم خود و خانواده‌اش را آواره نکند. به نظر من رهبر گفت‌وگوی آزاد درباره حوادث سوریه را ممنوع می‌کند، زیرا می‌داند در این موضوع حتی نمی‌تواند به پرسش‌های حامیان خود پاسخ دهد، چه رسد به سوالات افکارِ عمومی. شراکت در جنایات یک رژیم سفاک و خونریز اتهام کوچکی نیست. به‌ویژه آنکه اگر معلوم شود در همان ابتدا و در سال ۱۳۹۰ کسانی به آقایان خامنه‌ای و اسد هشدار داده بودند که مسیر سازش با مردم معترض و نه سرکوب آن‌ها را در پیش گیرند (کاری که مثلاً ملک محمد ششم، پادشاه مراکش انجام داد و با تغییر قانون اساسی، انتخابات آزاد برگزار کرد و دولت را به منتخبان واقعی ملت واگذار نمود).

تبیین علل و عوامل شکست سیاست مشت آهنین، خطر بزرگ دیگری برای ولی مطلقه فقیه دارد. معلوم می‌شود برای اینکه ایران سوریه نشود، لازم است رهبر به فوریت اصلاح و تغییر قانون اساسی مطابق نظر اکثریت ملت را در دستور کار قرار دهد، انتخابات را آزاد و غیراستصوابی برگزار کند، به راهبرد "النصر بالرعب" پایان دهد و به حاکمیت ملت تمکین نماید. در یک جمله حکومت اقلیّت بر اکثریت را برچیند.

 

ترس رهبر موجه است و راهکارش ناموجه

 رهبر از هیچ موضوعی به اندازه گردش آزاد اطلاعات هراس ندارد. او می‌داند هنگامی که مردم بیدار می‌شوند، قدرت "کلام" از "سلاح" بیشتر می‌شود؛ اما نمی‌داند تلاش برای بستن فضا، آن‌هم در عصر جهانی‌شدن ارتباطات، پیشاپیش محکوم به شکست است. از او که ناتوانی ساواک را در خفه‌کردن صدای مخالفان دیده است، انتظار می‌رود که به در بسته نکوبد و برای تک‌صداشدن جامعه، بیهوده نکوشد. اگر اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات پس از ۷ اکتبر به دستور رهبر با تک‌تک مخالفان سیاسی و رسانه‌ای تماس نمی‌گرفتند و آنان را با تندی و خشونت از تحلیل و نقد این عملیات باز نمی‌داشتند، چه بسا برخی خطاهای بزرگ در همین یک‌سال رخ نمی‌داد و کشور در چنین تنگنایی قرار نمی‌گرفت. کوتاه آنکه اگر شیوه و درون‌مایه مذاکرات جلیلی با اروپایی‌ها و اعزام مستشار به سوریه در زمان خود نقد می‌شد، ایران به این نقطه نگران‌کننده نمی‌رسید. با اغتنام فرصت می‌گویم: چنانچه رهبر دستور توقیف فله‌ای مطبوعات را نمی‌داد، روزنامه‌نگاران دلسوز را به زندان نمی‌فرستاد، صداوسیما را به تریبون شخصی تبدیل نمی‌کرد و به گفت‌وگوی آزاد و امن دامن می‌زد، اساسا به دفاع از یک رژیم فاشیستی و فاسد نیاز پیدا نمی‌کرد، با چنین شوک‌ها و شکست‌هایی روبه‌رو نمی‌شد، نظام را به ضعیف‌ترین موقعیت خود نمی‌انداخت و سرمایه اجتماعی آن را به باد نمی‌داد.

 

محو اسرائیل؟

 من نابودی اسرائیل را با جنگ ناشدنی و ناممکن می‌بینم. اگرچه فروپاشی آن را از درون (اگر در آپارتاید ساختاری‌اش تجدیدنظر نکند)، منتفی نمی‌دانم. به نظر من اسرائیل زمانی از توسعه‌طلبی و برتری‌جویی دست برمی‌دارد و حقوق فلسطینی‌ها را محترم می‌شمارد که اولاً: کشورهای عرب و مسلمان اطرافش از سیکل معیوب فقر و عقب‌ماندگی و استبداد خارج شوند و به توسعه، علم و دمکراسی اولویت دهند؛ ثانیا: جمعاً اسرائیل را تحت فشار قرار دهند. تا زمانی که اسرائیل میان اقیانوسی از رژیم‌های دیکتاتور و فقیر و عقب‌مانده به سر برد و اراده عرب‌ها و مسلمانان به پشتیبانی فلسطینی‌ها شکل جمعی و واقعی نگیرد، صرفاً دفاع فلسطینی‌ها و حامیانشان در چارچوب مرزهای به‌رسمیت شناخته شده بین‌المللی ممکن و موجه است و جواب می‌دهد، نه تهاجم نظامی به اسرائیل.

 

عملیات ۷ اکتبر؛ "خطا و پرهزینه"

 من چند روز بعد از عملیات ۷ اکتبر آن‌را "خطا و پرهزینه" خواندم [اینجا] و به مقامات ایرانی اکیداً توصیه کردم وارد جنگ با اسرائیل نشوند و تمام توان خود را در جهت برقراری آتش‌بس فوری به کار بندند؛ باوجوداین حزب‌الله وارد جنگ شد؛ آسیب‌های جدی دید و موقعیتش در لبنان به‌شدت تضعیف گردید؛ اسد سقوط کرد؛ یمن لطمه دید و حریم هوایی ایران برای نخستین بار مورد تعرض جنگنده‌های اسرائیلی قرار گرفت. عبرت‌آموز آنکه آقای خامنه‌ای یک‌ماه قبل از فرار اسد، از اشتباه محاسباتی اسرائیلی‌ها سخن گفت. او خبر نداشت که خود در حال ارتکاب بزرگ‌ترین خطای محاسباتی‌اش است.

 

اشتباهات رهبر در سوریه

 اولین خطای رهبر، جدا کردن ماهیت و حساب اعتراضات مخالفان مسالمت‌جو در بهار عربی یا به قول خودش "بیداری اسلامی" بود. او تظاهرات مردم را "توطئه آمریکا و رژیم صهیونیستی" خواند و طبیعتاً راه‌حلی که ارائه کرد، ایستادگی قاطع مقابل "توطئه" و "سرکوب" فریب‌خوردگان بود. نهایت آنکه به اسد توصیه می‌کرد به‌جای تیراندازی مستقیم با گلوله جنگی به سوی مردم معترض، با باتوم و آب‌پاش آن‌ها را متفرق کند تا کشته‌های کمتری بر جا بماند. وی در اولین سخنرانی خود غفلت اسد از دشمن را علت سرنگونی رژیم او خواند؛ نه غفلت اسد از مردم خود و فراگیرشدن ناخرسندی‌های آنان.

دومین خطای آیت‌الله خامنه‌ای، اتخاذ استراتژی "حفظ اسد به‌ هر قیمت" بود. چک سفید امضای او موجب شد که اسد احساس کند هر رفتاری با مردم خود داشته باشد و هر جنایتی مرتکب شود، از حمایت ایران و روسیه بهره‌مند است و در قدرت می‌ماند. حال آنکه رهبر می‌توانست و می‌بایست جلوگیری از جنگ داخلی را هدف‌گذاری کند. با به‌رسمیت شناختن مخالفان، در جلب مشارکت ایشان در تدوین قانون اساسی جدید بکوشد و با انجام اصلاحات ساختاری و برگزاری انتخابات آزاد مانع براندازی رژیم شود.

سومین اشتباه رهبر واگذاری دیپلماسی ایران در منطقه به سپاه قدس بود. با حاکمیت میدان بر دیپلماسی، نظامی‌گری حرف اول را زد و گفت‌وگو برای دستیابی طرفین برای رسیدن به راه‌های مرضی‌الطرفین به محاق رفت.

چهارمین خطای رهبر، ممنوع کردن گفت‌وگوی انتقادی درباره سیاست منطقه‌ای نظام در تمام ۱۳سال گذشته بوده است. اگر در این زمینه بحث آزاد صورت می‌گرفت، به‌احتمال‌زیاد اسد و حامیانش می‌توانستند خطاهای خود را اصلاح کنند و گرفتار چنین سرنوشت شومی نشوند.

پنجمین اشتباه آیت‌الله خامنه‌ای، موفق ارزیابی‌کردن الگوی حکومتی حزب بعث است: "اقلیّت مومن، مسلّح و منسجم می‌تواند برای همیشه در قدرت بماند و اعتراضات را هر قدر هم فراگیر، خاموش سازد." غفلت بزرگ آقای خامنه‌ای نادیده گرفتن مطالبات بی‌پاسخ‌مانده اکثریت مردم سوریه بود که آنها را هم از اسد و هم از حامیان خارجی‌اش منزجر کرده بود.

ششمین اشتباه رهبر، منشاء روان‌شناختی دارد. او در ناخودآگاه خود با آقای خمینی رقابت کرد و درصدد اثبات این برآمد که جمهوری اسلامی در دوران او قدرتمندتر، امن‌تر و بالنده‌تر از زمان سلف خود شده است. به‌همین‌دلیل می‌تواند توصیه بنیان‌گذار نظام را مبنی بر اینکه "ایران نباید در خط‌مقدم نبرد با اسرائیل قرار گیرد" نادیده بگیرد و البته سرمایه‌گذاری‌های ۱۳ ساله را در ۱۱ روز به باد فنا دهد.

هفتمین خطای رهبر، درافتادن با آمریکا هم‌زمان با اعزام نیرو به سوریه بود. درواقع سهمگین‌ترین تحریم‌ها، یعنی تحریم‌های نفتی و بانکی در سال ۱۳۹۰ آغاز شد که هم‌زمان با بهار عربی و آغاز لشکرکشی ایران به سوریه بود. کاهش درآمدهای نفتی و افزایش مشکلات بانکی، همراه با مصارف سنگین جنگی، فشار زیادی به اقتصاد کشور و معیشت مردم، به‌ویژه قشرهای کم‌درآمد و محروم وارد آورد.

 

پروژه شخصی رهبر

 هیچ سیاست و پروژه‌ای به اندازه اعزام نیرو به سوریه برای رهبر جنبه حیثیتی ندارد. او در مورد جنگ ۸ساله با عراق احساس مسئولیت ویژه‌ای نمی‌کند و مانع نقد سیاست‌های جنگی ایران نمی‌شود. درباره اشغال سفارت آمریکا در تهران و پیامدهای آن نیز حساسیت خاصی نشان نمی‌دهد و نقد آن حرکت با عتاب او مواجه نمی‌شود. حتی درمورد مسئله هسته‌ای، بجز در مقطع مسئولیت جلیلی، فضا کاملاً بسته نبوده و نقد سیاست‌های هسته‌ای تا حدودی ممکن بوده است. یک مورد استثناء است: عملکرد جمهوری اسلامی در سوریه. بعد از شکست سنگین ایران و متحدانش، رهبر بر شدت تهدیدات منتقدان این موضوع افزوده است. اگرچه بی‌فایده است و به لطف فضای مجازی، گفت‌وگوی آزاد بین شهروندان تا حدود زیادی ممکن گردیده است. تهدیدهای پی‌درپی رهبر خود بزرگ‌ترین نشانه موضع تضعیف شده جمهوری اسلامی و نیروهای نیابتی آن است.

در جانب مقابل شکست‌های امنیتی، اطلاعات، سیاسی و نظامی اخیر از رهبر جوابگویی می‌طلبد نه طلبکاری. تغییر استراتژی و اصلاحات ساختاری می‌خواهد نه شاخ و شانه کشیدن برای منتقدان و تهدید مخالفان مسلحی که رژیم بعث سوریه را سرنگون کرده‌اند.

 

چرا دشمنی با حاکمان جدید؟

خطای تازه رهبر ستیزه با فاتحان دمشق است. معلوم نیست او با چه تحلیل و محاسباتی، درصدد دورکردن آن‌ها از ایران و ایرانیان است. حال آنکه کسی سودی از افزایش تنش بین طرفین نمی‌بیند. وظیفه اخلاقی و سیاسی جمهوری اسلامی، دلجویی از ملت سوریه است بدان امید که زخم‌های ۱۳ سال التیام یابد. اکنون دوره دیپلماسی فرا رسیده است. باید سیاست‌گذاری و اجرا از سپاه قدس گرفته شود و به دولت و وزارت امور خارجه بازگردد. اگر "منافع ملی" که در سالیان اخیر به محاق "جبهه مقاومت" رفته است، بار دیگر جایگاه خود را در دکترین امنیت ملی و توسعه کشور پیدا کند و ما شاهد عادی‌سازی مناسبات ایران با دنیا شویم، شاید این تهدید بزرگ به فرصتی استثنایی تبدیل شود و کشور روی آبادی و آزادی را ببیند.

 

آیا آیت‌الله خامنه‌ای مسیر بشار اسد را می‌پیماید؟

 ایران سوریه نیست و با آن تفاوت‌های زیادی دارد؛ اما علل و عوامل سرنگونی رژیم‌های استبدادی شباهت‌های زیادی با یکدیگر دارند: بی‌اعتمادی و بی‌اعتنایی حاکمیت به ملت و تلاش برای برقراری تک‌صدایی؛ ناکارآمدی در اداره امور کشور؛ شکاف طبقاتی و فقیرترشدن فقرا و محرومان؛ سرکوب مستمر منتقدان و مخالفان؛ فساد فراگیر و سیستماتیک و انتخابات فرمایشی.

چه‌بسا اگر ایرانیان تجربه انقلاب ۵۷ را نداشتند و سرنوشت انقلاب‌های عربی را در بهار عربی ندیده بودند، تابه‌حال انقلاب جدیدی آفریده بودند. درهرحال تغییرات اساسی نیاز است و فرصت اندک. به نظر من بهترین روش برای گذر از بحران‌های هم‌افزا و کمرشکن، عمل کردن مانند عصر مشروطه است. دستگاه‌ها و نهادها به کار خود ادامه دهند و هم‌زمان مجلس مؤسسان با انتخاباتی صددرصد آزاد تشکیل شود تا تغییرات لازم را در قانون اساسی به‌وجود آورد. سپس مصوبات خود را به همه‌پرسی ملی بگذارد. به‌این‌ترتیب می‌توان دست به تغییرات اساسی زد، بدون اینکه گرفتار آسیب‌های یک انقلاب ویرانگر شد.

تغییرات سیاستی و دیپلماتیک در کنار تغییرات ساختاری هم ضرورت دارد و هم فوریت. رهبر باید بفهمد وظیفه حکومت در ایران، ریشه‌کنی اسرائیل نیست، ریشه‌کن کردن فقر، رکود، تورم، تبعیض و عقب‌ماندگی است. رسالت حکومت در ایران بازگرداندن اسد و بعث فاشیست بر سریر قدرت نیست، برقراری مناسبات صمیمانه و همه‌جانبه با همسایگان است تا توسعه میهن ممکن شود و اقتصاد آن رونق یابد.

بر بزرگان قوم و قم، هردو واجب است که با آقای خامنه‌ای اتمام حجت کنند. او باید تن به تغییرات و اصلاحات متناسب با خواست ملت بدهد، یا کناره بگیرد. درصورت استنکاف، عزل شود. راه دیگری نیست اگر بخواهیم ایران در چاه ویل بی‌دولتی و تبعات ویرانگر آن نیفتد.

 زندان اوین ۱۱ دی ۱۴۰۳

 


🆔h@MostafaTajzade

همه قسمت ها روی لینک کلیک کنید وبخوانید 

نامه مطصفی تاجزاده به خامنه ای قسمت اول - علل سرنگونی دیکتاتور دمشق وآینده ناروشن سوریه....

نامه مطصفی تاجزاده به خامنه ای۲ - درس‌های سقوط یک دیکتاتور

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر