۱۴۰۴ شهریور ۱۹, چهارشنبه

"مرگ در مرکز، زیست در حاشیه"

 "مرگ در مرکز، زیست در حاشیه"


دکتر محمد مصدق رهبر کبیر نهضت ملی ومسعود رجوی رهبر انقلاب نوین مردم ایران

هیچ متنی در آغاز نمی‌داند از کجا شروع می‌کند، همان‌طور که تاریخ نمی‌داند کجا پایان می‌گیرد، فقط لحظه‌ای هست که چیزی در آن ترک برمی‌دارد، لحظه‌ای که در آن قدرت برای یک آن، نه سرکوب می‌شود و نه می‌میرد، که از درون خودش می‌شکند، مثل شکافی در دیوار که نه نور را وعده می‌دهد و نه آزادی را، فقط نشان می‌دهد که این دیوار جاودانه نیست و سیاست، در این معنا، همیشه از همین ترک‌ها آغاز می‌شود، نه از قهرمانان، نه از فریادها، نه از اصلاح‌ها و نه حتا از انقلاب‌ها، که از لحظه‌ای که تاریخ در بی‌خانمانیِ خودش، مرکزیتش را از دست می‌دهد و زمین تازه‌ای طلب می‌کند.
در این مسیر با هر واژه‌ای که بر زمین می‌نشیند، ممکن است هر دو سوی ماجرا را برنجاند، هم آنان که اصلاح در مدار قدیم را آخرین امکان می‌دانند و هم آنان که عصیان را بی‌خطا می‌خواهند. اما حقیقت این است که هیچ متنی در برابر قدرت، نمی‌تواند تا ابد در سکوت بماند. داوری حتی اگر تلخ باشد، ناگزیر است، چه‌که در دل خود تردید را حمل می‌کند، اضطرابی که نه برای ستایش آمده و نه برای نفی، که برای آن‌که لحظه‌ای در برابر تاریخ بایستد، بی‌آن‌که به یقین‌هایش دلخوش کند.
آن‌چه در پی می‌آید، نه در ستایش است و نه در نفی، نه در پی پاسخ است و نه در پی حکم، که فقط نگاهی است به دو تقدیر متضاد، یکی در مدار کهنه ماند و محو شد، دیگری از همان مدار عبور کرد و هنوز ایستاده است.این‌جا نه قضاوتی هست و نه پایان‌بندی‌ِ از پیش نوشته‌شده‌ای،که فقط مسیری است میان اصلاح و عصیان، میان نجابتی که با قدرتِ قدیم کنار آمد و شورشی‌ که حتی در برابر خودش ایستاد تا تاریخ دوباره بسته نشود.
در این مسیر دو چهره بر کفه‌ی ترازو گذاشته می‌شوند،مصدق با تمام نجابت و فردیتی که در مدار قدرت قدیم ایستاد و مسعود رجوی با تمام بی‌خانمانی و عصیان‌اش، زمینِ تازه‌ای برای سیاست و آینده ساخت.زاویه‌ی سنجش‌ام نه اخلاق است و نه وفاداری تاریخی، که لحظه‌ای‌ست که در آن قدرت یا در منطق کهنه‌ی خودش فرو می‌ریزد یا از آن عبور می‌کند، لحظه‌ای که در آن اصلاح، اگر در مدار سابق بماند،در تقدیر همان قدرت محو می‌شود و عصیان، اگر از آن بگذرد، تاریخ را وادار به آغاز تازه‌ای می‌کند،حتی اگر این آغاز علیه خودش بشورَد.

از مصدق شروع می‌کنم، فئودال‌زاده‌ای که نه‌تنها تجربه‌ای از زیست استثماری نداشت، که در رگ‌هایش همان خونی می‌دوید که قرن‌ها در کاخ‌ها و عمارت‌ها، قدرت را چون میراثی خانوادگی منتقل می‌کرد. پدرش وزیر دفتر دربار ناصرالدین‌شاه، مادرش نوه‌ی عباس‌میرزا،از کودکی در خانه‌هایی بزرگ شد که دیوارهایشان نه با صدای گرسنگی، که با طنین نجابت اشرافی ساخته می‌شد، در جهانی که قدرت را نه در انقلاب، که در سلسله و سلطنت می‌دید و در همین تناقض می‌خواست سلطنت را مهار کند. کسی که در بطن همان طبقه‌ای ریشه داشت، که سلطنت بر دوشش ایستاده بود و شاید از همین روست که اصلاح را به‌جای عصیان برگزید، گویی می‌شد با اخلاق، با قانون، با نجابتِ طبقاتی،سلطه را رام کرد، بی‌آنکه زمینش را لرزاند. قهرمان‌ملی با همه‌ی هوش و نجابتش، در ژرفای ناخودآگاه تاریخی‌اش هنوز به بازگشت سلطنت در چهره‌ای رام‌شده باور داشت، گویی تاریخ می‌توانست بدون گسست، بدون عصیان،صرفاً با عقلانیت حقوقی و ترمیم و آرایش تدریجی، آزادی را در همان مدار قدیم ممکن کند. پهلوان اصلاحات نه چونان خائن، که چونان اسیری در شبکه‌ی همان قدرتی ظاهر می‌شود که می‌خواست مهارش کند.از همین نقطه است که تقدیر اصلاح را پیشاپیش می‌نویسد، تا وقتی زمین عوض نشود، اصلاح دیر یا زود در منطق همان قدرت حل می‌شود، همان‌طور که کودتای بیست‌وهشت مرداد با خشونتی بی‌رحم،پایان رؤیای قهرمان ملی را رقم زد. اما مسئله فقط کودتا نیست، مسئله این است که قهرمان تاریخ نفت حتی سیاست را در شکل جمعی و تشکیلاتی‌اش نخواست یا درنیافت. او با تمام نجابت و پاکی نیت، در فردیت سیاسی خویش زندانی ماند، گویی تاریخ را می‌شد با شخصیت‌های بزرگ، با قهرمانان اخلاقی، با کاریزمای فردی جلو برد. اما قدرت در منطق عریانش، فقط با قدرت مهار می‌شود،با اندامی که بتواند در برابر مرکز، مرکز بسازد و ماشینی که بتواند توده‌ی فاعل تاریخ بزاید.
اما رجوی، فاعلی که می‌خواهد همیشه اپوزیسیون بماند، حتی در برابر خویش،گویی از پیش می‌داند هر قدرتی اگر در مرکز آرام بگیرد، اگر در هندسه‌ای بسته بایستد، دیر یا زود بدل می‌شود به همان چیزی که روزی برای شکستنش برخاسته بود.در برابر مرکز می‌ایستد،در برابر ثبات، در برابر وسوسه‌ی پایان‌دادن به این عصیان ممتد، اپوزیسیونی که می‌خواهد در مرز بماند،در فاصله، در حاشیه‌ای که هیچ مرکزیتی را به رسمیت نمی‌شناسد، حتی اگر این مرکزیت از دل خودش برخاسته باشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر