۱۳۹۷ بهمن ۱۸, پنجشنبه

همراه با اشرف و موسى

همراه با اشرف و موسى

مقاله و گزارشات

با حماسه سازان ۱۹بهمن

حماسهٴ شرف در شعر

حماسه ۱۹بهمن سال۱۳۶۰ - شهادت اشرف رجوی و موسی خیابانی

  • اشرف، مفهومی نایاب در فرهنگ شاه و خمینی ـ مسعود رجوی ۱۹بهمن۱۳۶۲
  • فدا، کلیدواژه بقا در حماسه ۱۹بهمن ۶۰
  • اشرف، مادر عقیدتی زنان مجاهد ـ مریم رجوی ۱۹بهمن ۱۳۶۴
  • موسی محور و لنگر تشکیلاتی مجاهدین ـ سخنرانی مسعود رجوی، تبریز ۱۳۵۸

همراه با اشرف و موسى

مقاله و گزارشات

۱۳۹۷ بهمن ۱۶, سه‌شنبه

سالروز شهادت مجاهد کبیر احمد رضایی، آموزگار بزرگ شجاعت‌، فداکاری و قاطعیت در نبرد

سالروز شهادت مجاهد کبیر احمد رضایی، آموزگار بزرگ شجاعت‌، فداکاری و قاطعیت در نبرد

-

مجاهد کبیر احمد رضایی، نخستین شهید و  آموزگار بزرگ فداکاری و قاطعیت در نبرد
مجاهد کبیر احمد رضایی، نخستین شهید و آموزگار بزرگ فداکاری و قاطعیت در نبرد
یازدهم بهمن‌ماه، سالروز شهادت مجاهد کبیر احمد رضایی، از مسئولان برجسته سازمان مجاهدین خلق ایران است که طی نبردی قهرمانانه با مزدوران ساواک شاه در خیابان غفاری تهران به شهادت رسید.
 احمد رضایی، نخستین شهید سازمان مجاهدین خلق و یکی از درخشانترین چهره‌های انقلابی تاریخ معاصر ایران است. او قهرمانی است که تا آخرین لحظه‌ی زندگیش، بار تمام مسئولیتها و وظایفش را با قاطعیت و پشتکاری شگفت‌انگیز به دوش کشید و با شهادتش نیز سنت قهرمانانه و پاکبازانه‌ی ”فدای تمام‌عیار“ را بنیان گذاشت. از آن روز به بعد، رویکرد قهرمانانه احمد، به الگوی یکی از شورانگیزترین ارزشهای مجاهدین تبدیل گردید.
احمد رضایی، از نسل انقلابیونی بود که از کودتای استعماری ۲۸مرداد۳۲ و کشتار بی‌رحمانه شاه در ۱۵خرداد سال۴۲، تجربه و درس مبارزه انقلابی آموختند و قدم در مسیر راهگشایی بن‌بست مبارزه مردم ایران گذاشتند. او که مبارزه سیاسی را در نوجوانی در پیوند با جریانات و گروههای سیاسی و مذهبی سالهای آخر دهه‌ی ۳۰ آغاز کرده بود در میان شخصیتها و مبارزان مذهبی آن دوران، به‌ویژه نزد پدرطالقانی، بسیار محبوب بود.
احمد در سالهای ۱۳۴۳ و ۱۳۴۴ در تبدیل عزاداریهای معمولی به ‌یک تظاهرات وسیع سیاسی در تهران نقش برجسته‌یی داشت. سال سوم دبیرستان بود که در حال انتقال یک دستگاه چاپ به‌منزل، توسط پلیس، دستگیر و مدتی در زندان بود.
احمد با این‌که در دبیرستان، شاگرد ممتازی بود، ولی همواره در تضاد میان تحصیل و مبارزه، مبارزه را انتخاب می‌کرد. به‌همین دلیل از سال پنجم دبیرستان، درس را رها کرد. به‌سربازی هم نرفت و زندگیش را به‌طور تمام‌عیار وقف مبارزه نمود.
او به‌دلیل کاراکتر بسیار فعال و پرجوش و خروشی که داشت، در میان طبقات و اقشار مختلف کارگر، بازاری و دانشجو صدها دوست و آشنا داشت و همه، او را به‌عنوان سمبل تحرک و جسارت می‌شناختند.
احمد دور جدید فعالیتهای انقلابی خود را با مرزبندی با جریانات سیاسی آن دوران آغاز کرد. در این مسیر بود که در سال۴۸، گمشده خود را یافت و به‌سازمان مجاهدین خلق ایران پیوست. در این راه در پرتو تلاش و فعالیتی پیگیر و خستگی‌ناپذیر به‌عنوان یکی از مسئولان ارزنده تشکیلات مجاهدین، منشأ خدمات بسیار گردید.
اما آنچه نام احمد را به‌عنوان یک انقلابی بزرگ و یکی از برجسته‌ترین کادرهای مجاهدین برای همیشه در تاریخ سازمان و مبارزات انقلابی مردم ایران به‌ثبت رسانده، نقش بی‌همتای او در بازسازی تشکیلات مجاهدین پس‌از ضربه گسترده رژیم شاه به تشکیلات مجاهدین در سال ۵۰ بود. هنگامی که در اوضاع تیره و بحرانی پس‌از یورشهای ساواک، با دستگیری کلیه بنیانگذاران و۹۰درصد از اعضای مرکزیت مجاهدین، اساس موجودیت سازمان در‌معرض خطر قرار گرفته بود، احمد به‌عنوان تنها کادر باقیمانده از مسئولان مجاهدین، رسالتی سنگین را بر‌عهده داشت و می‌بایست در بحبوحه بسیج دیوانه‌وار ساواک و تور وسیعی که برای دستگیریش پهن شده بود، به بازسازی تشکیلات بیرون زندان مبادرت می‌کرد.
 
 
 
احمد طی شش‌ماه تلاش بی‌وقفه و خستگی‌ناپذیر و با صمیمیت، فداکاری و شجاعتی توصیف‌ناپذیر، شروع به گردآوری و سازماندهی نیروهای باقیمانده کرد. او بی‌هراس از تورهای وسیع ساواک با اجرای روزی ۲۰قرار، توانست به کمک کادرهای ارزنده‌یی چون فرمانده کاظم ذوالانوار و نیز مجاهد کبیر رضا رضایی، که به‌نحوی قهرمانانه از چنگ ساواک گریخته بود، مسئولیت عظیم و حساس بازسازی تشکیلات سازمان را به‌خوبی به‌انجام برساند.
یکی از مجاهدانی که تا قبل از دستگیری سال ۵۰، تحت مسئولیت شهید احمد رضایی بوده می‌گوید: «هنگامی که در شهریور۵۰، هجوم ساواک به پایگاههای مجاهدین آغاز شد، هنوز چند هفته‌یی از وصل شدن تیم ما به احمد نمی‌گذشت. احمد با تجربه‌یی که داشت و بخصوص به‌مدد هوشیاری و آمادگیش، توانست به‌سرعت از آنچه در اطرافمان می‌گذشت نتیجه‌گیری کرده و خانه‌هایی را که در معرض خطر بودند، تخلیه کند. از جمله، پایگاه استقرار تیم ما در تهران که احمد به سرعت آن را تخلیه کرده و علامت سلامتیش را برداشته بود و علامت خطر گذاشته بود و ما با دیدن علامت خطر از دستگیری جستیم و به پایگاههای دیگر منتقل شدیم».
احمد در این دوران و تا زمان دستگیری محمد حنیف‌نژاد، یار و یاور و کمک بسیار مهمی برای او بود. او به‌تلاشی بی‌وقفه و خستگی‌ناپذیر برخاست و با شور و حرارت و انگیزه خارق‌العاده‌یی به‌یاری سازمان شتافت. گویی در این سختی و ضربه، احمد، بال و پر درآورده بود و فضای پرواز پیدا کرده بود. شگفتا که در آن شرایط سخت و سنگین پلیسی که ساواک به‌طور تمام‌عیار برای درهم‌پیچیدن تشکیلات سازمان، بسیج شده بود، احمد فضای کار، تلاش، مسئولیت‌پذیری، فداکاری و در یک کلام جانبازی مساعدتری پیدا کرد و به مدد ویژگیهای برجسته‌یی که داشت، از جمله سرعت عمل بالا و تیزی و قاطعیتش در تصمیم‌گیری، موفق شد مسئولیت سنگینش در این دوران را به‌نحو احسن به‌پیش برد.
نقش احمد بخصوص وقتی بیشتر بارز شد که بعد‌از مدت کوتاهی شهید بنیانگذار محمد حنیف‌نژاد هم دستگیر شد و عملاً سنگینی بار مسئولیت حفظ و تجدید سازماندهی سازمان، اداره کادرها و حفظ ارتباطاتشان بر دوش احمد قرارگرفت و او مسئولیتش را به تمام و کمال انجام داد.
احمد معتقد بود به‌دلیل خیانت به‌اصطلاح رهبران سیاسی گذشته، مردم به این سادگی به حزب و سازمان و هیچ رهبر سیاسی اعتماد نمی‌کنند. او به این حرف تا بن استخوان ایمان داشت. آنقدر که گویی همواره مترصد بود با شهادتش اعتماد مردم را به‌پیشتازان راستینشان بازگرداند. به‌همین دلیل با تغییر فضا و پلیسی- نظامی شدن جامعه پس از ضربه سال۵۰، او اولین کسی بود که با ذکاوت انقلابیش، ضرورت مسلح شدن و درآویختن مسلحانه و تا آخرین نفس با مزدوران مسلح ساواک را دریافت و در عمل کردن به آن بسیار قاطع بود.
همین انگیزه و اعتقاد او بود که توانست روح تهاجمی را در کادرهای سازمان، به‌ویژه پس از ضربه ۵۰، بدمد. احمد به‌طور خاص با شهادتش خط سرخ مقاومت و نثارخون برای رهایی خلق را به‌عنوان یک ارزش در انقلاب ایران خلق کرد. امروز از برکت آن خونها و راهی که قهرمانان پیشتازی همچون احمد رضایی گشودند، بذل مال و جان و عزیزان و خانمان برای نسل مجاهد خلق، بسیار ساده شده و در شمار بدیهیات است. اما در آن روزگار، آن کار سنگین و طاقت‌فرسا و دست و پنجه نرم کردن ۲۴ساعته با خطرها و تهدیدها، حتی برای بسیاری از نیروهای آگاه جامعه هم قابل فهم نبود.
یکی دیگر از مجاهدانی که پس از ضربه سال ۵۰، درارتباط با احمد رضایی قرار داشت می‌گوید: در روزهای بحرانی بعد ‌از ضربه ‌ ، احمد قهرمان، تأثیر بسیار زیاد و تعیین‌کننده‌یی در حفظ سازمان داشت. بعد از هر ضربه‌یی، امیدواری، تحرک، حرکت به‌پیش و پرهیز از هر نوع سکون، مهمترین عوامل برای بازسازی هستند. احمد به‌دلیل قاطعیتش در برابر دشمن، فی‌الواقع سمبل و نمونه بارز چنین خصوصیاتی بود. همه ما وقتی سر قرار احمد می‌رفتیم، فشار و سختی ضربه سنگین شهریور را فراموش می‌کردیم. احمد به درستی درک کرده بود که باید پیش‌آمدن ضربه را با همه درمیان بگذارد و تغییر شرایط را به همه بگوید و هر‌ کس را در هر سطحی که هست در مقابل مسئولیتهایش قرار بدهد. او با تک‌تک افراد سازمان در سطوح مختلف قرارهایی اجرا می‌کرد که اسمش را گذاشته بود ”قرار تعیین‌تکلیف“. مضمون حرف احمد در این قرارها و توضیح به افراد این بود که سازمان در معرض ضربه سختی قرار گرفته و علت، هر‌چه باشد، در این شرایط سخت از هر فرد سطح جدیدی از مسئولیت و مایه‌گذاری انتظار می‌رود. زیرا دیگر، مدار قبلی از کار و ارتباط با سازمان قابل‌قبول نیست. هرفرد باید به این مسأله، جواب مشخص می‌داد و ”تعیین‌تکلیف“ می‌شد که در این مرحله چه خواهد کرد. تردید و دودلی و یأس و سختی ضربه، به‌این صورت از صفوف ما رخت برمی‌بست و به امید و تحرک و تلاش و آمادگی برای ورود به ‌مرحله انجام عملیات نظامی تبدیل می‌شد.
این شیوه برخورد قاطع و جدی احمد، در فاصله کوتاهی در مناسبات باقیمانده سازمان و نیروهای هوادارش، همه چیز را یک مدار کیفی ارتقا داد. او با قدرت تصمیم‌گیری و سخت‌کوشی در جلوگیری از دامنه ضربه تلاش کرد و موفق شد.
در صدر کارنامه درخشان حیات انقلابی احمد، شهادت و قاطعیت او در نبرد با دشمن می‌درخشد و این سنت را جنبش نوین انقلابی مردم ایران مدیون احمد رضایی است. از این جهت دامنه تأثیر کار احمد به سازمان ما محدود نشد و سایر انقلابیونی که در دوران شاه، دوش‌به‌دوش مجاهدین می‌جنگیدند بارها در زندان و خارج زندان از نقش و تأثیر راهگشای احمد و نحوه شهادت او تقدیر کردند و حق قهرمانی او را به‌جا آوردند. چرا که همه، تأثیر مادی آن را، که یک گام به‌پیش در مبارزه مسلحانه بود، می‌دیدند.
روز دوم شهریور، ‌وقتی در اولین قرار پس‌از ضربه، احمد را در قرار زاپاس ملاقات کردم، کاری را که ۵ماه بعد، در درگیری با ساواک انجام داد، برایم به‌صورت ایده کاملاً مشخصی بیان کرد و گفت ”ما حق نداریم زنده به‌دست دشمن بیفتیم و باید با دشمن درگیر شویم“ و او خود، نخستین کسی بود که به این درس بزرگ در صحنه رودررویی با دشمن عمل کرد و با این قاطعیت خود، نقشی کیفی، تاریخی و راهگشا در مسیر مبارزه انقلابی با رژیم شاه ایفا کرد. او حتی اجازه نداد دشمن به سلاحش نیز دسترسی پیدا بکند. شهادت احمد، گام بسیار آگاهانه مشخصی بود که در تقدیر حرکت سازمان قرار داشت و فکر می‌کنم به‌همین دلیل است که تابلو شهادت احمد تا این درجه، کامل و صیقل‌خورده و شفاف است».
مجاهد خلق ابوالقاسم رضایی، برادر کوچکتر احمد، که در آن هنگام در زندان اوین بود، خاطره شنیدن شهادت احمد و تأثیرات آن را چنین بازگو می‌کند:
 «در آن شرایط ما توانسته بودیم یک رادیوگوشی وارد اوین کنیم. این رادیو را بچه‌های خودمان در زندان قزل‌قلعه برایمان آورده بودند. آن روزها وقتی زندانیان مجاهد را برای پرونده‌خوانی و دیدار با‌ بازپرس و وکیل به دادرسی ارتش می‌بردند، گاهی دور از چشم نگهبانان می‌توانستند مجاهدینی را که از زندانهای دیگر آمده بودند، ببینند و مخفیانه، چیزی را رد‌و‌بدل کنند.
این رادیو در آن دنیای بی‌خبری زیر چنگ ساواک، برایمان ارزش زیادی داشت و نهایت سعی ما این بود که لو نرود. به‌همین دلیل به‌رغم آن‌که همه افراد بند عمومی از خودمان بودند و جاسوسی بین ما نبود، هنگام گوش‌کردن به‌رادیو زیر پتو می‌رفتیم تا اگر نگهبان به‌طور ناگهانی در را باز کرد متوجه آن نشود. گوش‌دادن به‌اخبار ساعت ۲بعد‌از‌ظهر که مهمترین بخش خبری آن بود به‌طور نوبتی توسط چند‌نفر انجام می‌شد. آنها خبرها را به‌خاطر سپرده و برای بقیه نقل می‌کردند. روز ۱۱بهمن نوبت شهیدعلی میهن‌دوست بود که اخبار را گوش کند. هنوز چند‌دقیقه‌یی از شروع اخبار نگذشته بود که سراسیمه از زیر پتو برخاست، سرجایش نشست و گفت: ”بچه‌ها احمد شهید شد“! دقایقی همه ساکت شدند. این سکوت سنگین، با ‌زمزمه سرود عربی «اقمص یداک فی دمی» یا سرود «شهید» شکسته شد، زمزمه این سرود از گوشه اتاق شروع شد و به سرعت، تمام اتاق را فراگرفت. ما آن‌موقع، خودمان هنوز سرودی نداشتیم و تعدادی از بچه‌ها که در فلسطین، دوره دیده بودند برخی سرودهایی را که حفظ کرده بودند به‌بقیه یاد می‌دادند. مضمون این سرود به‌این‌قرار بود:
انگشتانت را به‌خون من آغشته کن
و از زبان من وصیتم را بنویس
بنویسید برای همه، ای برادرانم، ای برادرانم
که من وصیت خود را نوشتم
این رسالت نسل ماست
این علامت صبح پیروزی ماست
این پایان شب تیره ماست
من رفتم. شما راه را ادامه دهید و سختیهایش را تحمل کنید، تحمل کنید
با‌خواندن این سرود بود که مجاهدین به‌استقبال اولین شهیدشان رفتند. شهادت احمد در آن شرایط به‌همه، انگیزه دیگری داد. چون مجاهدین همه‌چیز را در طبق اخلاص گذاشته و آماده بودند تا برای آزادی میهنشان، دست ‌به‌هر ‌فداکاری بزنند. دستگیری غافلگیرانه شهریور۵۰ و دستگیریهای بعدی که به‌دنبال آن صورت گرفت همه بدون درگیری بود و همه اعضای سازمان از این‌که دستگیری غافلگیرانه، اجازه نداده بود با‌رژیم مقابله کنند، افسوس می‌خوردند. احمد با ‌شهادت خود، آن‌هم به‌آن‌صورت حماسی، آرزوی همه مجاهدین را در مقابله با ساواک شاه محقق کرد. دشمن به هیچ چیز احمد دست نیافت بخصوص که ساواک بعد از دستگیری شهیدحنیف‌نژاد، برای جلوگیری از تجدید سازماندهی مجاهدین همه انرژیش را روی دستگیری احمد متمرکز کرده بود. طرح احمقانه ساواک در فرستادن رضا به‌همراه مأمورانش برای این‌که ردی از احمد پیدا کنند، دقیقاً به‌همین خاطر بود. طرحی که به فرار قهرمانانه رضا منجر شد و داغ سنگینی بر دل ساواکیها گذاشت».
مجاهدی دیگر، خاطره خود را از لحظه ‌شنیدن خبر شهادت احمد، چنین بازگو کرده است:
 «لحظه‌یی که خبر شهادت احمد را در زندان اوین شنیدیم هرگز از یادم نمی‌رود. شهید بنیانگذار سعیدمحسنپس از پخش خبر شهادت احمد از رادیو و انتشار آن در بند عمومی اوین، با روی خندان و بشاش، و حالتی که فهم آن در آن لحظات برایم مشکل بود، گفت بچه‌ها تبریک می‌گویم، راه،  باز شد. احمد حق بزرگی به گردن سازمان دارد. واقعاً برای جنبش مبارک است. مات و مبهوت، سعید را نگاه می‌کردیم و برایمان عجیب بود که چرا سعید در فقدان چنین مسئول ارزنده‌یی تبریک می‌گوید.
سعید توضیح داد که راه را باید با قاطعیت ادامه داد و باید کسی در این زمینه پیشقدم می‌شد و این خیلی برای سازمان ما افتخار است که سمبلی از قاطعیت، فداکاری و جسارت و پاکبازی را به‌عنوان اولین شهید در مقابله با دشمن، آن‌هم دقیقاً به‌همین شکل ارائه کند. این خون به تمام کسانی که از این پس با دشمن، روبه‌رو می‌شوند پیام خواهد داد که چگونه باید با دشمن برخورد کنند. احمد رضایی نه فقط در صحنه تشکیلاتی و حفظ سازمان بلکه در این صحنه، مسئولیت خود را به بهترین صورت و کاملترین وجه به‌پایان رسانده است.
آنچه شهید بنیانگذار سعید محسن، بیان کرد، به‌طور واقعی و مادی از همان روز به دو سنت انقلابی چشمگیر ویژه مجاهدین تبدیل شد و باقی ماند. اول، نفس برخورد با شهادت؛ دوم این‌که در مقابل شهادتها نه‌تنها خم به‌ابرو نیاورند و به عزا و مصیبت ننشینند، بلکه تبریک بگویند. تبریک به‌خاطر این‌که یک مجاهد خلق به‌عهد خود با خدا و خلق وفا کرده و چنین راهی را با افتخار و سرافرازی به‌انتها رسانده است. هر مجاهدی که به‌شهادت می‌رسد، بار مسئولیتش را در اوج سرفرازی و شایستگی بر زمین می‌گذارد و از این جهت است که آن را شایان تبریک می‌دانیم. اگر‌چه فقدان هر مجاهد خلق بسیار تلخ و دردناک و شایسته عمیق‌ترین تسلیتهاست».
زندگی کوتاه اما پربار احمد، فرازها، نقطه‌عطفها و آموختنیهای بسیار دارد. اما شهادت قهرمانانه ‌او و سنت انقلابی که از خود برجای گذاشت، آنچنان تأثیرات انگیزاننده‌یی در میان مجاهدین داشت که مجاهد کبیر رضا رضایی درباره ‌ارتقاء روحیه نظامی و خشم انقلابی در میان اعضای مجاهدین گفت: «اگر رعایت مصالح و ضوابط سازمانی ایجاب نمی‌کرد، نمی‌شد مانع از این شد که اعضای ما در هر جا به‌دشمن حمله نبرند».
از آن‌روز تاکنون و به‌ویژه در دیکتاتوری سیاه و ضدبشری آخوندی، ‌دههاهزار مجاهد، با افتخار، همان ارزشی را که احمد به‌عنوان اولین شهید مجاهد، پرچمدارش بود، لبیک گفته‌اند و حماسه‌های بسیار آفریده‌اند. اگر آن‌روز احمد، ستاره‌یی در آسمان مبارزات خلق ایران بود، اینک این آسمان، غرق ستاره‌هاست و کهکشان بلند شهیدان بر پیروزی محتوم مقاومتی که با خون آنها شکل گرفته گواهی می‌دهد.
 
 
احمد رضایی از زبان مجاهد شهید رضا رضایی
 
 
 
 
شهادت احمد، امیددهنده و راهگشا بود. احمد، دوست بزرگ و صمیمی مردم بود و یک لحظه در زندگیش از یاد دردهای مردم غافل نبود. همیشه به من سفارش می‌کرد که اگر من شهید شدم، از طریق آدرسهایی که نوشته‌ام به کمک به آنها ادامه بده. در آخرین روز از زندگیش در این دنیا به من گفت، رضا! برای این‌که درخت انقلاب، خشک نشود خون ما باید ریخته شود. ما با خون خود باید مسیر حق و عدالت و راه مبارزه را به‌طور مشخص ترسیم کنیم و ادامه داد که برای مبارزه کردن باید نفرتی عمیق نسبت به دشمن داشت، بدون نفرت عمیق نسبت به دشمن نمی‌توان مبارزه کرد… همیشه‌ آرزو می‌کرد که در گرماگرم پیکار، شهید شود و زنده به‌دست دشمن نیفتد؛ و به آرزویش رسید. او می‌گفت: چه اهمیتی دارد که ما شهید شویم در‌حالی‌که می‌بینیم به‌جای هر شهیدی و هر تفنگی که بر زمین می‌افتد صدها و هزاران پیکارجوی مجاهد سر برمی‌آورند و تفنگ به‌دست می‌گیرند.
 احمد با شهادتش، راه شجاعت، راه فداکاری و ایمان به‌حق را به مردم آموخت و امروز ما با امید فراوانتر، روحیه‌یی قویتر، گامهایی استوارتر و قلبی سرشار از کینه و نفرت به دشمن در راه پرافتخار او گام بر‌می‌داریم و در آرزوی شهادتی این‌چنین به پیکار خود ادامه می‌دهیم… شش‌ماه از آخرین روزهای زندگی احمد سرشار از شجاعت، فداکاری، صمیمیت و سخت‌کوشی بود.
او معلم بزرگ ما بود و صفاتش درس آموزنده‌یی است برای ما. او با شجاعت و پشتکاری که از خود نشان داد، امیدها برانگیخت و شجاعتها آموخت. حماسه فداکاریهای او، بیش از پیش ما را به خلقی که چنین فرزندان پاکی را در دامن خود پرورده است، امیدوار می‌سازد… شهادت احمد همان‌قدر که برای ما غم‌انگیز بود، امیددهنده و راهگشا نیز بود. او به‌ما نشان داد که آنچنان قدرت و شرفی داریم که دشمن ناپاک را حتی در یک نبرد نابرابر به‌ضجه وامی‌داریم. خون احمد با همه عشق و کینه‌یی که در درون داشت، امروز در رگهای ما جاری است و خاطره قهرمانی و فداکاری او به‌ما عزمی استوار می‌بخشد که تمام آرزوهای مقدس و انقلابیش را تحقق بخشیم و در خواندن سرود رزم‌آوری و پیروزی با او همصدا شویم.
شهادت احمد برخلاف تصور احمقهایی که برای اثبات نظرات تسلیم‌طلبانه‌شان از هر شکست، ناامیدی و از هر سوز سرما، زمستانی می‌سازند، نه‌تنها هیچ ناتوانی‌یی را اثبات نمی‌کند، بلکه درست، نشان‌دهنده این است که ما تا آن‌حد از ظرفیت فداکاری و جانبازی برخورداریم که رنج نبردی سخت و طاقت‌فرسا را تا آن زمان که خلق را به‌حرکت درآوریم دلاورانه بر دوش بکشیم. حیف این است که احمدهای فراوانی بوده‌اند که مجال خدمتی بیشتر نیافته‌اند و احمدهای فراوانی خواهند آمد که این رسالت را به‌آخر برسانند.
ما در پس همه جنایتهای خونبار رژیم آدمکشان شاه، ضعف و زبونی و نکبت او را می‌بینیم.‌در پس وحشت او از زنده‌نگه‌داشتن جوانی ۱۹‌ساله و ریختن خون برادر مجاهدمان مهدی در زیر وحشیانه‌ترین شکنجه‌ها، وحشت او را از موج خروشان جوانان رزمنده‌یی که هرگز در چهره‌های مردانه‌شان تسلیم و سکوت خوانده نمی‌شود، می‌بینیم. (از نامه مجاهد شهید رضا رضایی به‌مادرش، به‌مناسبت اولین سالگرد شهادت احمد)
 بیشتربدانید

جعفر کاظمی و محمدعلی حاج آقایی ـ پیشتازان اشرف‌نشان قیام

جعفر کاظمی و محمدعلی حاج آقایی ـ پیشتازان اشرف‌نشان قیام
جعفر کاظمی و محمدعلی حاج آقایی ـ پیشتازان اشرف‌نشان قیام
چهارم بهمن، سالروز شهادت قهرمانانهٔ دو مجاهد، جعفر کاظمی و محمدعلی حاج آقایی است. دلاورانی که مرگ را و رژیم مرگ آفرین را مغلوب ارادهٔ خود کردند.


پیام مسعود رجوی به‌ مناسبت شهادت جعفر کاظمی و محمدعلی حاج آقایی

سلام بر حسین
و پیشتازان اشرف‌نشان قیام
مجاهدان شهید جعفر کاظمی و محمدعلی حاج آقایی
مسعود رجوی- ۵بهمن۱۳۸۹

السّلام علیک و علی الارواح الّتی حلّت بفنائک
سلام بر حسین و بر روانهای مجاهدانی که در اربعین حسینی، بر آستان او سر سائیدند
پرچمداران اشرف‌نشان قیام، قهرمانان مجاهد خلق، جعفر کاظمی و محمدعلی حاج آقایی،

پیشتازان و پیام آوران «جنگ صد برابر با عزم حداکثر» که یک‌سال در زیر حکم اعدام، هر روز و هر شب و هر ساعت و هر دقیقه، در آماده‌باش کامل، با مرگ پنجه درافکندند و سرانجام آن را با همان رژیم مرگ گستر و مرگ بستر، با خون سرخ و جوشان درهم پیچیدند و مغلوب کردند.
فاتحان 11سال و 7سال زندان و شکنجه، ستارگان درخشان قیام خلق….

این است خانواده مجاهدین….
پس ننگ و نفرت، بر مزدوران و خانواده و خاندان سیاسی رژیم پلید ولایت در محاصره اشرف باد، که به دریوزگی و ارتزاق ننگین از شمر و یزید دوران، روی آورده‌اند. لعنت بر سفلگان آل ابی سفیان وآل زیاد و آل خمینی و خامنه‌ای، قاتلان فرزندان مردم و سارقان حق حاکمیت ملت ایران.
سلام بر حسین و بر اصحاب حسین و بر مجاهدان رکابش، در اشرف و در تهران. الّذین بذلوا مهجهم دون الحسین علیه السّلام. آنان که جانهای خود را در راه پیامبر جاودان آزادی، نثار کردند.
بار خدایا این فدیه‌های عظیم را از ما و از خلق ما بپذیر، همانا که تو نسبت به احوال و روزگار ما و خلق ما، شنوا و دانایی. ربّنا تقبّل منّا إنّک أنت السّمیع العلیم


مجاهد قهرمان جعفر کاظمی

مجاهد سربه‌داری که قهرمانانه به عهد و پیمان خود وفا کرد، همان مجاهد نستوهی است که در بیدادگاه و بازجویی در پاسخ دژخیمانی که از او می‌خواستند به جای کلمه مجاهد از عنوان خمینی ساخته منافق استفاده کند، شجاعانه خروشید: «من منافقین نمی‌شناسم، من سازمان مجاهدین خلق می‌شناسم».
جلادان خامنه‌ای جعفر را در ۲۸شهریور ۱۳۸۸ به جرم دیدار با فرزندش در اشرف بازداشت کردند و شعبه ۲۸دادگاه انقلاب به اتهام محاربه او را به اعدام محکوم کرد. شعبه ۳۶دادگاه تجدیدنظر نیز حکم اعدام او را تأیید کرد.
مجاهد قهرمان جعفر کاظمی، قبلاً ده سال به‌خاطر ارتباط با سازمان مجاهدین خلق ایران، زندانی بود. وی که در اثر شدت شکنجه به بیماری سیاتیک مبتلا شده بود، از دردهای طاقت‌فرسا رنج می‌برد. مزدوران بهداری زندان حتی از رسیدگی به دندانهای او که در زیر شکنجه شکسته و درد و عفونت داشت، خودداری می‌کردند.
جعفر کاظمی در ۱۲مهر ۸۹یعنی حدود ۴ماه قبل از اعدامش در نامه‌یی که از زندان که نوشت به‌خوبی بینش عمیق انقلابی خودش را از مبارزات آزادیبخش مردم ایران بیان کرد.
در بخشی از این نامه آمده است:
من جعفر کاظمی قطره‌ای هستم در این هستی که سعی کرده‌ام همسو با حرکت تکاملی هستی در راه خلقم قدم بردارم و دِینَم را به پروردگارِ عالَم ادا نمایم.
من برای هدفمند بودن مبارزه‌ام و با تجربه‌ای که از مسیر مبارزات گذشته ملتمان برایم ثابت شده است، در چارچوب یک نیروی انقلابی و با تجربه و البته موحد که اصالت خود را در سرفصلهای بسیار صعب مبارزاتی از خود نشان داده است شکل داده‌ام. به‌نحویکه هر روز که از اتصالم به این جریان عمیق و تاریخی می‌گذرد، بر خود می‌بالم یعنی اتصال به مجاهدین خلق ایران...
رژیم بی‌پایه و اساس خمینی که ثمره ۱۴۰۰ سال ارتجاع سفیانی است و از خون اسلام تغذیه کرده است، بی‌گمان رفتنی است و آنچه که پایدار و ماندنی است حقیقت روشن فردا است.
جعفر کاظمی ۱۲/۷/ ۱۳۸۹

مجاهد شهید محمدعلی حاج آقایی

محمدعلی حاج‌آقایی، اهل فریدن، از توابع اصفهان، کارگری سخت‌کوش و زحمتکش بود که اول بار در سال۱۳۶۲به‌دلیل آشنایی با سازمان مجاهدین دستگیر و به ۵سال زندان محکوم شد. مجاهد قهرمان محمدعلی حاج آقایی، چهره‌ای بسیار صبور و مهربان داشت و با متانت و استواری بسیار، در برابر تمامی رنجها و شکنجه‌ها ایستادگی می‌کرد.
تحمل شرایط سنگین در زندان برای مجاهد خلق محمدعلی حاج آقایی در شرایطی بود که دو فرزند او به‌دلیل بیماری در آستانه مرگ بودند. کودکان بی‌گناه، مبتلا به دردی بودند که از میان هر چند میلیون، نصیب یک نفر می‌شود.
یکی از همبندان این مجاهد دلیر نوشته است: این پدر صبور بعد از دستگیری به همسرش گفت همه سرمایه و سرپناه را بفرو شد و بچه‌ها را درمان کند. آنها خانه را فروختند؛ همه سرمایه و اندوخته‌ها را سوختند؛ اما مشکل بیماری کودکان حل نشد. آخرین پاسخ پزشکان این بود که بچه‌ها تا ۱۸سالگی فلج می‌شوند و بعد می‌میرند. دژخیمان جنایتکار همین مشکل را به عاملی برای فشار بر او تبدیل کردند تا بلکه او را به ندامت بکشانند. اما هیهات.
محمدعلی حاج‌آقایی بعد از پایان محکومیتش در سال۶۷آزاد شد و پس از مدتی، فرزندان بی‌گناه در برابر چشمان اشکبار پدر جان باختند.
محمدعلی حاج آقایی در جریان قیام مردم ایران در سال ۸۸به‌جرم همراهی با میلیونها جوانی که جانشان به لب رسیده و مرگ دیکتاتور را طلب می‌کردند دستگیر شد. مقیسه‌ای جلاد در اولین برخورد با پرونده گفت بوی اشرف می‌دهد؛ باید اعدام شود. مگر آن‌که در تلویزیون بگوید که جاسوس اسراییل بوده و پول از آمریکا می‌گرفته و خط «نفاق» را پیش می‌برده...
دژخیم محمد مقیسه‌ای که از آمران و عاملان قتل‌عام ۳۰هزار زندانی سیاسی در سال ۱۳۶۷است، محمدعلی حاج‌آقایی را با عنوان محارب به اعدام محکوم کرد و دادگاه تجدیدنظر ۱۰ اردیبهشت، این حکم جنایتکارانه را تأیید کرد. سپس معلوم شد وکیل پرونده در طول مراحل دادرسی حتی اجازه مطالعه پرونده را نداشته و در جریان قضایای محکمه و حکم تجدیدنظر هم نبوده است. وکیل پرونده گفت این‌قدر می‌داند که حاج آقایی هم مانند علی صارمی و جعفر کاظمی محارب خوانده شدند. اما نمی‌داند موکلش در کدام حرب شرکت داشته!
لابد می‌گویند منظور حرب بی‌سلاح خیابانی‌ست که میلیونها محارب هم‌چنان در صحنه‌اند و به حربشان با هیولا افتخار می‌کنند...

سرانجام در روز چهارم بهمن ۱۳۸۹، هم‌زمان با اربعین حسینی، جعفر کاظمی و محمدعلی حاج آقایی در حالیکه بر لب سرود آزادی داشتند و راه سرخ سرور آزادگان را دنبال می‌کردند به دست دژخیمان خامنه‌ای بر بالای دار رفتند.
راهش گرامی و پر رهرو باد
۴ بهمن ۸۹ ـ سالروز شهادت جعفر کاظمی و محمدعلی حاج آقایی