۱۴۰۲ مرداد ۹, دوشنبه

اشرف نشان پرتلاش و خستگی‌ناپذیر مهدی نوری جاودانه شد

 اشرف نشان پرتلاش و خستگی‌ناپذیر مهدی نوری جاودانه شد

 اشرف نشان مهدی نوری
اشرف نشان مهدی نوری

اشرف‌نشان پرتلاش و خستگی‌ناپذیر، مهدی نوری، روز ۵مرداد ۱۴۰۲ همزمان با تاسوعای حسینی و در سالگرد عملیات کبیر فروغ جاویدان، به خواهر شهیدش، جاودانه‌فروغ مریم نوری پیوست.

مهدی نوری یکی از حامیان فعال مجاهدین در سوئد بود. تواضع، فروتی، شور و شوق و از همه مهمتر عشق پاکش به راه و آرمان مجاهدین توصیف مشترک جمع یاران از او است.

او همواره یار دوران و کارهای سخت بود. همیشه پرتلاش و داوطلب سخت‌ترین کارها بود و با روحیه‌ای بشاش و شاداب به جمع هوادران سازمان عشق می‌ورزید.

حضور مستمر و بی‌وقفه در آماده‌سازی و چیدمان نمایشگاه عکس شهدای قتل‌عام مجاهدین و مبارزین در سال۶۷در مقابل دادگاه دژخیم حمید نوری که نزدیک به یک سال در شهر استکهلم به طول انجامید، بعضاً در سرمای ۱۸درجه زیر صفر، به‌گفته مهدی از درخشان‌ترین دوران مبازره‌اش بر علیه دیکتاتوری آخوندی بود. تأثیر آکسیون‌ها و شعارهای کوبنده مهدی و سایر یاران اشرف‌نشانش در مقابل دادگاه تا به آن حد بود که بارها دژخیم حمید نوری با کلافگی از رئیس دادگاه می‌خواست آنان را متوقف کند.

فقدان این حامی گرانقدر مجاهدین را به خانواده‌اش و همه هوادارن مجاهدین در سوئد تسلیت می‌گوییم. 

 

با یاد مجاهد شهید مکرم پوررضا از زنان پیشتاز نبرد علیه دو دیکتاتوری شاه وشیخ

 با یاد مجاهد شهید مکرم پوررضا از زنان پیشتاز نبرد علیه دو دیکتاتوری شاه وشیخ

مجاهد شهید مکرم پوررضا
مجاهد شهید مکرم پوررضا

محل تولد: رودسر
شغل: استاد ، فیزیکدان
سن: 28
تحصیلات: لیسانس - دبیر
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 7-12-1360
محل زندان: -

زندگینامه شهید


مکرم متولد شهر رودسر و از خانواده نسبتا مرفه بود. او با درد و رنج مردمش آشنا و همدرد بود. به‌رغم مخالفت خانواده‌اش به فعالیت سیاسی روی آورد و در جریان انقلاب ضدسلطنتی شرکت داشت و پس از مطالعه کتاب راه حسین با آرمان سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا شده و آنرا انتخاب کرد و برای دفاع از انقلاب و آرمان آزادی به انجمن جوانان رودسر پیوست. در جریان حمله چماقداران وحشی خمینی به انجمن رودسر قهرمانانه مقاومت کرد و رذیلانه‌ترین تهمتها و افترائات را به‌جان خرید و در برابر ارتجاع و ولایت سفیانی خمینی ایستاد.

با مادران شهر رشت فعالیت می‌کرد و مادران از رابطه‌هایی که با آنها برقرار می‌کرد به وی علاقمند بودند وقتی مکرم برای مأموریت از رشت به تهران می‌رفت همرزمانش که با وی فعالیت می‌کردند ناراحت بودند.

در زمستان سال۶۰ پایگاهشان ناگهان مورد حمله مزدوران جنایتکار خمینی قرار گرفت. درگیری طوری بود که نتوانسته بودند خبر سلامتی را بردارند و همسر مکرم که در حال آمدن به پایگاه بود با پاسداران مسلح درگیر می‌شود و بشهادت می‌رسد و مکرم در این صحنه دستگیر می‌گردد.

مکرم را به‌شدت شکنجه می‌کنند. بدون لباس گرم و امکانات گرمایشی در یک سلول سرد انفرادی می‌اندازند. اما او مقاوم و استوار ایستاد.

یکی از زندانیان که در بند دیگر زندان بوده در مورد مکرم می‌نویسد در فرصتهایی که می‌توانستم تماس هر چند کوتاه به‌دور از چشم زندانبانان بگیرم. مکرم خواست دستمان را زیر درب سلولش ببریم که دست ما را لمس کند. یکبار که اینکار را کردم دستش از شدت سرمای زمستان در سلول، سرد و یخ زده بود. اما صدای گرمش را می‌شنیدیم که سرود شهادت و سرود آزادی را آرام و متین می‌خواند.

یکروز به‌ما گفت: «شهید می‌شوم شما بعد از ما می‌مانید ارزش خود را بدانید مسئولیت سنگینی بدوش دارید و این مسئولیت را تا به آخر به سرانجام برسانید» صدایش آن‌قدر مطمئن و آرامش بخش بود که با هر کلامش نیرو می‌گرفتیم. متأسفانه همان زمان زندانبان سر رسید و متوجه این ارتباط شد و بعد از تهدید و عتاب و خطاب گفت سر کارتان با بازجوهاست...

روز بعد جای زندانیان و بندها را عوض کردند.

قهرمانی که هرگز چهره‌اش را ندیدم ولی یاد و خاطره‌اش برای همیشه در ضمیرم نقش بسته است.

مکرم قهرمان بعد از عاشورای مجاهدین در ۱۹بهمن۶۰ جزو مجاهدان جسور و شجاعی بود که با نشان‌دادن پیکر سردار شهید خلق موسی خیابانی به زندانیان، به لاجوردی و پاسداران شب اعتراض کرده و به شهیدان ۱۹بهمن ادای احترام می‌کند.

مکرم پس از شکنجه‌ها و اذیت و آزار در زندان در اسفند۶۰ به‌شهادت می‌رسد. وی هنگام شهادت ۶ماهه باردار بوده است. و با خون پاکش شقاوت و قساوت خمینی و نظام ارتجاعی و ضدبشری‌اش را به نمایش می‌گذارد و به الگو و گواهی برای فدای همه چیز برای آرمان آزادی و رهایی خلق ستمدیده می‌گردد.

نامش گرامی و جاودان و راهش پر رهرو باد

با یاد مجاهد شهید حسن کاظم پور مقدم از پیشتازان نبرد علیه دو دیکتاتوری شاه وشیخ

 با یاد مجاهد شهید حسن کاظم پور مقدم از پیشتازان نبرد علیه دو دیکتاتوری شاه وشیخ

مجاهد شهید حسن کاظم پور مقدم
مجاهد شهید حسن کاظم پور مقدم

محل تولد: کرج
شغل: دانشجوی فیزیک
سن: 26
تحصیلات: دانشجوی فیزیک
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 28-6-1360
محل زندان: زندان اوین

زندگینامه شهید


زندانی زمان شاه: ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۴ به مدت یکسال

نحوه شهادت: تیرباران

حسن در سال۱۳۳۴ در شهریار کرج در یک خانواده مرفه متولد شد. تحصیلات خود را در شهریار کرج و در ادامه در تهران در مدرسه هدف به پایان رساند و دیپلم اش را گرفت. سپس تحصیل خود را در رشته فیزیک دانشگاه اصفهان ادامه داد.

حسن از دانشجویانی بود که از همان سال۵۲ که وارد دانشگاه شد در مبارزات دانشجویی علیه رژیم ضدخلقی شاه فعالانه شرکت داشت و در همین زمان بود که با سازمان مجاهدین خلق آشنا شد و از آنجا که آرمانهایش را در این سازمان پیدا کرد، مبارزاتش را در دانشگاه در هواداری از سازمان ادامه داد.

حسن به‌دلیل همین فعالیت‌ها و جرم هواداری از سازمان مجاهدین از دانشگاه اصفهان اخراج شد و شهر زاهدان منتقل شد. وی توانست در زاهدان در رشته راه و ساختمان دانشگاه زاهدان به تحصیلاتش ادامه دهد. اما سرانجام به‌دلیل همین فعالیت‌ها در سال۵۳ توسط ساواک شاه به جرم همکاری به مجاهدین و حمایت از مبارزه مسلحانه دستگیر و به زیر شکنجه برده شد. شدت شکنجه‌های اعمال شده بر روی وی به حدی بود که یک پایش دچار مشکلاتی شده بود که تا زمان شهادتش در راه رفتن مشکل داشت.

حسن پس از تحمل شکنجه‌های ساواک شاه به مدت ۱سال در زندان اوین به سر برد. دوران یکساله زندان و آشنایی از نزدیک با مجاهدین باعث صیقل خوردن هر چه بیشتر اراده حسن برای ادامه مبارزه در مسیر مجاهدین شد.

حسن در سال۵۴ از زندان آزاد شد و لی با توجه به این‌که ساواک اجازه تحصیل وی در دانشگاه را نمی‌داد، به‌اجبار برای ادامه تحصیل و ادامه فعالیت‌های سیاسی‌اش راهی خارج کشور شد و به آلمان رفت.

حسن در آلمان در دانشگاه صنعتی هانور در رشته مکانیک مشغول به تحصیل شد و همزمان اقدام به فعالیت در تبلیغ اندیشه‌ها و آرمان مجاهدین در میان دانشجویان کرد و با مرزبندی با جریانهای راست دانشجویی و اندیشه‌های ارتجاعی که به‌خصوص بعد از ضربه اپورتونیستهای چپ‌نما رشد کرده بودند مرزبندی کرد و انجمن دانشجویان مسلمان که هوادار سازمان مجاهدین بودند را به کمک دانشجویان همفکرش راه‌اندازی کرد.

پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی حسن به ایران برگشت و با بسیج جوانان هوادار مجاهدین در شهریار کرج انجمن توحیدی شهریار را پایه‌گذاری نمود.

وی که پس از بازگشت به ایران وارد دانشگاه صنعتی شریف شده بود، در انجمن دانشجویان مسلمان این دانشگاه به فعالیت‌هایش ادامه داد و طی مدت کوتاهی با توجه به صلاحیتهای انقلابی که داشت به عضویت شورای انجمن دانشجویان در آمد.

حسن روحی سرکش و قلبی مالامال از عشق به آرمان مجاهدین و شخص برادر مسعود داشت. تمامی نفراتیکه با حسن در ارتباط قرار می‌گرفتند، شیفته برخوردهای صمیمی او و جسارتش در دفاع از مجاهدین می‌شدند.

سرانجام حسن قهرمان که پس از سی خرداد سال۶۰ هم‌چون سایر مجاهدان به زندگی مخفی روی آورده بود، در مرداد ماه سال۱۳۶۰ در حین یک تردد برای انجام مأموریتی، در خیابان مورد شناسایی مزدوران قرار گرفت و دستگیر شد و یک سره به زندان اوین برده شد.

از آنجایی که لاجوردی جلاد او را می‌شناخت و کینه حیوانی از او بدل داشت، وی را به‌شدت زیر شکنجه و انواع و اقسام فشارهای جسمی و روحی قرار داد که به‌زعم خود اراده پولادین او را در هم بشکنند ولی حسن قهرمانانه بر سر موضع قهرمانانه‌اش ایستاد و وقتی دشمن نتوانست با شکنجه حسن را در هم بشکند سعی کرد با آوردن خانواده‌اش و دادن وعده و عید او را وادار به مصاحبه تلویزیونی بنماید. چنان‌چه در آخرین مقالات پدرش با وی وقتی از پشت شیشه محل ملاقات پدرش گفته بود که رژیم گفته است تنها حسن بیاید در تلویزیون و هیچ حرفی هم نیاز نیست بزند او را آزاد می‌کنیم، حسن بر روی شیشه محل ملاقات نوشته بود «القتل اولی من رکوب العار» و در حالی‌که می‌خندید ملاقات را ترک کرد.

نهایتا حسن قهرمان در ۲۸شهریورماه ۱۳۶۰ با قلبی مالامال از عشق به خلق قهرمان ایران و کینه‌ای مقدس از رژیم ضدبشری خمینی به جوخه تیرباران سپرده شد.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

با یاد مجاهد شهید سیدغلامحسین هاشمیان از پیشتازان نبرد علیه شاه وشیخ از قزوین

 با یاد مجاهد شهید سیدغلامحسین هاشمیان از پیشتازان نبرد علیه شاه وشیخ از قزوین

مجاهد شهید سیدغلامحسین هاشمیان
مجاهد شهید سیدغلامحسین هاشمیان

محل تولد: قزوين
شغل:
سن: 25
تحصیلات: دیپلم
محل شهادت: جنگلهای قزوین
تاریخ شهادت: 11-8-1360
محل زندان: -

زندگینامه شهید


سید غلامحسین هاشمیان در سال۱۳۳۵ در شهر قزوین در خانواده‌ای زحمتکش و مذهبی بدنیا آمد. تحصیلات ابتدایی خود را در قزوین به پایان برد و همراه با تحصیلات دوره متوسطه با مسائل سیاسی آشنا شد و فعالیت علیه رژیم شاه را آغاز کرد. به‌طوری‌که چندین بار توسط مدیر مزدور دبیرستان به وی هشدار داده شد. سرانجام در همین رابطه او را از دبیرستان اخراج کردند و او به دبیرستان دیگری منتقل شد که در آنجا هم دست از مبارزه برعلیه شاه برنداشت و با همکاری دوستانش گروه‌های کوچک و فعالی را شکل دادند و علاوه بر مطالعات سیاسی به پخش اطلاعیه‌ها و شب نامه‌هایی علیه شاه خائن اقدام کردند.

به‌دنبال این فعالیت‌ها غلامحسین در سال۵۴ به اتفاق چندین نفر از همرزمانش توسط ساواک دستگیر شد. وی به‌مدت ۵روز در شهربانی قزوین زیر شکنجه قرار داشت و سپس به زندان کمیته مشترک منتقل و به مدت ۹ماه زیر بازجویی و شکنجه قرار داشت، در حالی‌که خانواده وی از این مسأله اطلاعی نداشتند و ساواک آنها را سر می‌دواند.

غلامحسین به‌دلیل شکنجه‌های سنگین به‌شدت لاغر شده و دچار بیماریهای کلیوی و داخلی گردید که تا آخر عمرش از آن رنج می‌برد.

غلامحسین دلیر که سرفرازانه از این مرحله عبور کرده بود در بیداگاه نظامی شاه به ۱۵سال زندان محکوم شد.

ورود وی به زندان مقارن بود با آشکار شدن ضربه خیانت بار اپورتونیست‌های چپ‌نما به سازمان.

غلامحسین در صف مجاهدین در مقابل هجوم و فشارهای همزمان رژیم و اپورتونیستها و مرتجعین راست با آموزشهایی که از سازمان گرفت، ایستادگی کرد، و در اعتصاب ۳۳ روزه زندانیان مجاهد و مبارز شرکت نمود. وی در جریان همین آموزشها و مرزبندی‌ها تبدیل به یک مسئول همه‌جانبه شد.

در سال۵۷ همزمان با خروش خلق قهرمان به همراه سایر مجاهدین از زندان آزاد گردید.

غلامحسین بعد از پیروزی انقلاب در صفوف مجاهدین خلق فعالیت سیاسی خود را ادامه داد. مدتی در نهاد روستا کار می‌کرد. محبوبیت زیادی در میان روستاییان پیدا کرده بود و مواضع سازمان را در میان آنها تبلیغ و ترویج می‌کرد، به‌طوری‌که بهمین دلیل ایادی ارتجاع به او حساسیت عجیبی نشان می‌دادند و یکبار هم اوایل پیروزی انقلاب توسط ژ۳ به‌دستان ارتجاع دستگیر گردید.

به واسطه همین عملکردها و افشاگریهای غلامحسین و نفوذی که در اقشار مختلف جامعه پیدا کرده بود، آخوند باریک‌بین امام جمعه خمینی در قزوین غلامحسین را باعث انحراف جوانهای قزوین از مکتب امام دجالش و روی آوری آنها به مجاهدین می‌دانست.

این آخوند خمینی‌صفت می‌گفت اگر غلامحسین توبه کند نه تنها خانواده او بلکه بسیاری از جوانهای این شهر هم از مجاهدین جدا می‌شوند.

اما غلامحسین در رابطه با اباطیل نماینده خمینی خائن می‌گفت: «من هر چه دارم از مجاهدین گرفته‌ام و من به‌صورت یک فرد نمی‌توانم در مردم اثر بگذارم، بلکه این جریان مجاهدین است که هر روز به‌خاطر اصولی بودن مواضعش در مقابل ارتجاع گسترده‌تر می‌شود و مردم و جوانان را جذب می‌کند».

آخرین مسئولیت او در جمع شورای منطقه بازارچه آقا کبیر قزوین بود که در ارتباط با سازمان قرار داشتند.

مزدوران خمینی قبل و بعد از ۳۰خرداد ۴بار برای دستگیری غلامحسین به منزل وی حمله‌ور شدند. عاقبت روز ۲۱مهر ۱۳۶۰ وی را در باغهای اطراف قزوین دستگیر و به زندان منتقل کردند و بلافاصله زیر بازجویی و شکنجه بردند.

غلامحسین مدت ۲۰روز در زندان به‌سر برد و در این ۲۰روز با ایمان و پایداری و روحیه پرشورش اثرات زیادی روی سایر زندانیان گذاشت.

سرانجام غلامحسین قهرمان را در ۱۱روز آبان به همراه ۱۰تن از برادران مجاهدش در جنگل قزوین به جوخه اعدام سپردند.

یکی از پاسداران خمینی، پس از تماشای صحنه اعدام این ۱۰مجاهد خلق، آن‌چنان تحت تأثیر شعارها و صحنه شورانگیزی که هنگام اعدام خلق کردند قرار گرفت، که همان شب لباس پاسداری خود را در آورد و از صفوف مزدوران جنایتکار خمینی جدا شد.

دو برادر غلامحسین به‌نامهای حبیب و مجبتی هاشمیان از شهدای مجاهد خلق هستند و مادر هاشمیان (مادر مجاهد مهین کیهانی) با فدا کردن سه فرزندش در راه آزادی مردم ایران در میان درد و رنج و فشار بسیار جان به جان آفرین تسلیم کرد و به فرزندان مجاهدش پیوست.

یادشان گرامی و راهشان پررهرو باد.

 

یاد مجاهد شهید ابراهیم احمدی گرامی باد پیشتاز نبرد علیه شاه وشیخ

 یاد مجاهد شهید ابراهیم احمدی گرامی باد پیشتاز نبرد علیه شاه وشیخ 

مجاهد شهید ابراهیم احمدی
مجاهد شهید ابراهیم احمدی

محل تولد: هولاندشت خرم آباد
شغل: دانشجو
سن: 23
تحصیلات: -
محل شهادت: خرم آباد
تاریخ شهادت: 22-9-1361
محل زندان: -

زندگینامه شهید


مجاهد شهید ابراهیم احمدی در سال۱۳۳۸ در روستای هولاندشت از توابع خرم‌آباد لرستان و در یک خانواده زحمتکش به‌دنیا آمد. از ابتدای زندگی با رنج و فقر دست به گریبان بود.

ابراهیم دوران ابتدایی را در روستای تجره از توابع خرم‌آباد گذراند و دوره راهنمایی و دبیرستان را در شهر خرم‌آباد گذراند.

وی که در همان دوران نوجوانی به مسبب عوامل بدبختی و فقر مردم یعنی نظام شاه خائن، اشراف پیدا کرده بود، نسبت به دیکتاتوری حاکم کینه انقلابی عمیقی پیدا کرد.

ابراهیم در دبیرستان به همراه سایر دوستان خود به فعالیت‌های سیاسی و افشاگری بر علیه رژیم شاه در میان دانش‌آموزان می‌پرداخت. هم‌چنین در هر فرصتی که پیدا می‌کرد در تجمع مردم اقدام به افشاگری علیه دیکتاتوری حاکم می‌کرد.

ابراهیم در سالهای آخر دبیرستان تابستانها به تهران می‌رفت و با دوستانی که در ارتباط با سازمان بودند به فعالیت‌های خود علیه رژیم شاه ادامه می‌داد.

به‌دنبال همین فعالیت‌ها بود که در شهریور ۵۶ بهمراه دو تن دیگر از دوستان خود از جمله مجاهد شهید منصور حیدری در محل سکونتشان توسط دژخیمان ساواک دستگیر گردید و در زندان اوین تحت وحشیانه‌ترین شکنجه‌های ساواک قرار گرفت.

شکنجه وی به‌حدی بود که بعد از مدتها بی‌خبری وقتی او را ملاقات کردند به‌شدت لاغر وضعیف شده بود و بر اثر کابل هایی که بر پاهای او زده بودند به سختی راه میرفت.

ابراهیم به‌رغم این سختیها همیشه از دوران زندان به نیکی یاد می‌کرد و می‌گفت: «نعمتی بود که خدا بمن داد تا به مجاهدین وصل شوم واز آموزشهای آنها سرشار شوم».

او در سال۵۷ به همت خلق قهرمان ایران از زندان آزاد شد و پس از آزادی فعالانه در تظاهرات علیه شاه خائن شرکت داشت و جوانان را با ایدئولوژی سازمان آشنا می‌کرد.

ابراهیم پس از پیروزی انقلاب بهمراه تنی چند از هواداران مجاهدین مانند مجاهدین شهید علی‌اکبر قاضی و منصور حیدری ستاد جنبش ملی مجاهدین را در خرم‌آباد راه‌اندازی کردند. .

وی که در سال۵۸ وارد دانشگاه صنعتی شریف برای ادامه تحصیل شد، فعالیت‌های خود را همراه با دانشجویان هوادار مجاهدین در انجمن دانشجویان مسلمان دانشگاه ادامه داد.

ابراهیم در مراسم انتخابات ریاست‌جمهوری و کاندیداتوری برادر مجاهد مسعود رجوی فعالانه شرکت نمود و در همین رابطه در میتینگی که با همکاری دیگر هواداران در میدان ششم بهمن خرم‌آباد برگزار کردند، مورد حمله چماقداران خمینی قرار می‌گیرد و به‌شدت مجروح و بلافاصله به بیمارستان منتقل می‌شود. از آنجا که مزدوران کینه‌ای عمیق نسبت به ابراهیم داشتند تلاش می‌کنند که در بیمارستان او را به‌شهادت برسانند ولی با هوشیاری هواداران سازمان، وی به خانه یکی از هواداران منتقل می‌شود.

ابراهیم قهرمان هم‌چنین یکبار دیگر در سال۵۹ در دانشگاه تهران مورد حمله چماقداران رژیم قرار گرفته و به‌شدت مجروح می‌گردد.

شور و شوق و عشق ابراهیم به مردم و سازمان محبوبش و نیز صبر انقلابی او در مقابله با تضادها و مشکلات، زبان‌زد همرزمانش بود.

بعد از ۳۰خرداد ۶۰ و در فاز مبارزه انقلابی مسلحانه ابراهیم هم به زندگی مخفیانه روی آورد و به شهرستان همدان منتقل گردید.

این مجاهد قهرمان در شهریور سال۶۰ در یک درگیری خیابانی در همدان زخمی و توسط پاسداران آدمکش خمینی دستگیر گردید و زیر وحشیانه‌ترین شکنجه‌های قرون‌وسطایی قرار گرفت و پس از یک ماه از زندان همدان به بازداشتگاه خرم‌آباد منتقل کردند.

دژخیمان خمینی در این زندان نیز بارها وی را زیر شکنجه‌های سنگین بردند. آخوند عباسعلی صادقی حاکم شرع ضدخلق خمینی در خرم‌آباد بارها به وی وعده پست و مقام داد تا شاید او از آرمانهای انقلابی و اهداف توحیدی‌اش دست بردارد اما ابراهیم قهرمان بر مواضع و آرمانهای مجاهدین استوار ایستاد.

ابراهیم در اواخر خرداد۶۱ و در ماه مبارک رمضان توانست از شکنجه‌گاه زندان خرم‌آباد با یک نقشه دقیق و حساب شده از چنگ دژخیمان خمینی فرار کرده و به خانه یکی از همرزمان مجاهدش در خرم‌آباد برود و بعد از مدت کوتاهی به سازمان وصل شود.

ابراهیم به‌همراه چند تن از همرزمان مجاهدش مدتها در کوه‌های لرستان به مبارزه بر علیه رژیم خمینی مشغول بودند. آنها جزوات و اعلامیه‌های سازمان را شبانه به خرم‌آباد و بخشهای حومه می‌بردند و آنها را میان خانه‌های مردم پخش می‌کردند و پیام انقلاب و سازمان را به مردم می‌رساندند.

نهایتاً ابراهیم قهرمان به‌همراه دو تن دیگر از همرزمان مجاهدش از جمله مجاهد شهید جعفر حیدری در روز ۲۲ آذرماه ۶۱ در نزدیکی روستای تجره واقع در ۱۲ کیلومتری خرم‌آباد به محاصره دهها تن از پاسداران خمینی در می‌آیند و سرانجام پس از دو ساعت درگیری و نبرد قهرمانانه تا آخرین گلوله مجاهد خلق جعفر حیدری به‌شهادت می‌رسد و ابراهیم قهرمان در حالی که آخرین گلوله‌هایش را شلیک کرده و مورد اصابت چند گلوله قرار گرفته بود، سلاح خالی از فشنگ خود را به سینه می‌چسباند و ضامن نارنجکی که بهمراه داشت را می‌کشد. به این ترتیب ضمن تکه‌تکه شدن سلاحش، داغ زنده دستگیر شدن را هم به دل مزدوران خمینی می‌گذارد.

یادش گرامی و راهش پر روهرو باد.

با یاد مجاهد شهید کاظم سـیدی کمجانی پیشتاز نبرد علیه دو دیکتاتوری شاه وشیخ

 با یاد مجاهد شهید کاظم سـیدی کمجانی پیشتاز نبرد علیه دو دیکتاتوری شاه وشیخ

مجاهد شهید کاظم سـیدی کمجانی
مجاهد شهید کاظم سـیدی کمجانی

محل تولد: جنوب تهران
شغل: دیپلم
سن: 26
تحصیلات: -
محل شهادت: تبریز
تاریخ شهادت: 29-6-1360
محل زندان: -

زندگینامه شهید


کاظم در سال۱۳۳۴ در یکی از محلات محروم جنوب تهران متولد شد. از آنجا که خودش در سختی و مشقت برزگ شد از همان ابتدا با دردها و رنجهای مردم از نزدیک آشنا شد.

از این رو از همان آغاز زندگی عشق به‌توده‌های محروم در دلش شعله‌ور گردید. اولین فعالیت‌های اجتماعی خود را از سنین نوجوانی با کمک به‌فقرا و رسیدگی به‌دردهای آنها آغاز کرد. اما به‌زودی دریافت که راه‌حل نهایی و بنیادی محو هر گونه ستم و استثمار در یک مبارزه انقلابی سیاسی است. با علنی شدن سازمان مجاهدین و درخشش سازمان در مبارزه مسلحانه انقلابی با رژیم شاه کاظم در مسیر مبارزه‌یی که انتخاب کرده بود با سازمان و اهداف آن آشنا شد.

کاظم قهرمان درباره این دوره از زندگی خود گفته است: «زندگی من از وقتی چشم باز کردم با فقر و محرومیت همراه بود. وقتی بزرگتر شدم هیچ عشقی جز مردم محروم نداشتم. حاضر بودم برای نشاندن یک لبخند بر روی لبان یک کودک گودنشین هرکاری بکنم. به‌میان آنها رفتم. ساعتهای متمادی و روزهای طولانی در گودهای جنوب تهران نظیر گود عربها با آنها زندگی کردم و برایشان هرکاری که از دستم برآمد کردم. ابتدا تصورم این بود که با این قبیل کارها مسأله آنها حل می‌شود. اما تلاشهایم را بی‌ثمر می‌دیدم. می‌دانستم که اگر هزاران نفر هم مثل من پیدا شوند و تمام انرژی خود را برای بهبود زندگی محرومان بگذارند کار به‌جایی نخواهد رسید. فهمیدم در حاکمیت رژیمی غارتگر و ضدمردمی کارهای امثال من نه‌تنها چاره کار نیست که برعکس به‌بقای همان دزدان و غارتگران کمک می‌کند. در همین سال‌ها بود که برای اولین بار نام سازمان مجاهدین به‌گوشم خورد. سازمانی که راه نجات را در مبارزه مسلحانه علیه ظلم و ستم حاکم می‌دانست. از آنجا بود که راهم را عوض کردم و به‌سلک هواداران سازمان پیوستم».
از آن‌پس تمام کوششهای کاظم صرف پیدا کردن راهی برای ارتباط با سازمان شد. وی با عده‌یی از دوستانش شروع به فعالیت در راه معرفی و تبلیغ آرمان مجاهدین کرد. این ایام مصادف با دورانی است که کاظم را به‌سربازی برده و او در پادگان قزوین مشغول انجام وظیفه است. عاقبت پس از ۸ماه فعالیت در پادگان، در سال۵۴، فعالیت‌های او لو می‌رود و توسط مزدوران رژیم دستگیر می‌شود. به‌علت این‌که سرباز بود ابتدا به‌زندان دادرسی ارتش منتقل شده و ۴۰روز را در زیر شدیدترین شکنجه‌ها سپری می‌کند. یکی از یاران او در این‌باره نوشته است: «دستگیری کاظم مصادف با ماه رمضان بود. او در تمام مدتی که در زیر شکنجه قرار داشت روزه بود و با وجود این، از بهترین نمونه‌های مقاومت در برابر دژخیمان بود. او را به‌قدری زده بودند که در سلول به‌صورت چهار دست و پا حرکت می‌کرد. با این‌حال روحیه‌یی بسیار شاد و سرزنده داشت به‌طوری که همه ما را تحت‌تأثیر قرار می‌داد».
عاقبت بعد از پایان دوران شکنجه و بازجویی، کاظم را در دادگاه به‌۶سال حبس محکوم کردند. او سپس به‌زندان کمیته شهربانی و بعد به‌زندان قصر منتقل شد. یکی از مجاهدانی که در زندان با کاظم آشنا شده در این‌باره می‌نویسد: «برای اولین بار او را سال۵۴ در بند۲و۳ قصر دیدم. اولین چیزی که از او در خاطرم حک شد این بود که با فردی مواجهم که علاوه بر داشتن روحیه بالا در امر مبارزه مصمم و جدی است. معلوم بود با ایمان کامل مبارزه را انتخاب کرده و بسیار شاد، چالاک و هوشیار بود. با وجود تحمل شکنجه‌های زیاد اصلاً به‌روی خودش نمی‌آورد و تمام هم و غمش این بود که چگونه مبارزه‌اش را ادامه دهد. به‌همین خاطر بسیار زود جذب روابط درونی تشکیلات مجاهدین در درون زندان شد».
این ایام با ضربه خائنانه اپورتونیستی به مجاهدین مصادف بود. یکی دیگر از مجاهدان اسیر که در زندان شاه با کاظم بوده در رابطه با تنظیم کاظم به این ضربه می‌گوید: «اولین نتیجه خیانت اپورتونیستها سربرداشتن یک جریان راست ارتجاعی بود. بعد از ضربه، مدعیان رنگارنگی در برابر سازمان سربلند کردند که تا آن موقع جرأت حرف زدن هم نداشتند. اما حالا مانند افعیان یخ‌زده در گرمای تابستان به‌هوش آمده و می‌خواستند کار خیانتکاران اپورتونیست را در جهت اهداف و آرزوهای ساواک تکمیل کنند و کار مجاهدین را یک‌سره سازند. به‌همین دلیل جنگی بسیار جدی و حاد بین ما و عناصر راست ارتجاعی درگرفت که در این مقطع کاظم هم از جمله کسانی بود که در پیمودن راه مجاهدین تردیدی به‌خود راه نداد. او با قاطعیت مرزهای سیاسی ـ ایدئولوژیک خود را با مرتجعان و مدعیان ترسیم کرد و در برابر آنها موضع گرفت».
موضع‌گیری قاطع کاظم او را به‌عنوان عنصری انقلابی هر چه بیشتر به آرمان انقلابی مجاهدین نزدیک کرد. او تحت مسئولیت مجاهدین دلاوری هم‌چون سیاووش سیفی و حمید جلالزاده و علیرضا کرمعلی قرار گرفت و هر روز و هر لحظه بر عمق بینش و آگاهی انقلابی خود افزود. آموزشهای تئوریک سازمان بر جدیت و عزم راسخ کاظم افزود و به‌زودی او از جمله کادرهای مجاهدی گردید که خود می‌توانست مسئولیتهای متعددی را به‌عهده بگیرد و با شایستگی تمام آنها را انجام دهد.
در آبان سال۵۷، هم‌زمان با اوجگیری جنبش اعتراضی مردم علیه نظام ستم‌شاهی، کاظم نیز در کنار تعداد دیگری از مجاهدان از زندان رهایی یافت. کاظم قهرمان بلافاصله پس از آزادی به‌یکی از بستگانش گفت: «ما آزادی خودمان را مرهون خونهای بر زمین ریخته‌شده مردم هستیم. این خونها برای همیشه بر دوشهای ما سنگینی می‌کند و لذا ما باید سربازهای خوبی برای مردم باشیم». او که مجاهدی فروتن و ساده‌زیست بود با بیان این جمله خطوط کلی زندگی آینده‌اش را ترسیم کرد و تا به‌آخر به‌آن وفادار ماند.
کاظم پس از آزادی مدتی به‌روستای آبا و اجدادی خود در نطنز رفت و مورد استقبال شدید مردم قرار گرفت. اما به‌زودی به تهران بازگشت و ارتباط خود را با سازمان برقرار نمود. بعد از آن با شور بسیار در حرکات و تظاهرات اعتراضی مردم علیه رژیم شاه شرکت فعال داشت. کاظم در این دوران از زمره اعضای تیمهای عملیاتی سازمان بود که به‌صورت مسلحانه در پیروزی قیام نقش داشتند. او در تسخیر مسلحانه مراکز رژیم از جمله رادیو و تلویزیون شاه فعالانه شرکت داشت و مدتی پس از آن نیز به‌حفاظت از آن پرداخت. سپس با تیم عملیاتی خود به‌دانشگاه منتقل شد و مدتی نیز به‌حفاظت از دانشگاه مشغول بود.
پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی کاظم قهرمان از جمله مجاهدینی بود که برای راه‌اندازی دفاتر مجاهدین به‌شهرستانها منتقل گردید. وی به‌تبریز رفت و در آنجا تحت مسئولیت مجاهد شهید سیاوش سیفی در بخش کارگری سازمان در تبریز به‌کار پرداخت. پس از اندک مدتی به‌خاطر صلاحیتهایی که از خود نشان داد مسئولیت بخش کارگری را به‌عهده گرفت.

او به‌یمن خصائل انقلابی و مجاهدی خود توانست تشکلهای متعددی برای احقاق حقوق کارگران زحمتکش و مبارز تبریز پی‌ریزی کند. بسیاری از کارگران مجاهدی که بعدها خود به‌صفوف مجاهدین پیوستند در این دوران و بر اثر فعالیت‌های بی‌وقفه کاظم و سایر خواهران و برادرانش در بخش کارگری سازمان به‌حقوق تاریخی خود آشنا شدند. کاظم در افشاگری نسبت به ارتجاع تازه به حاکمیت رسیده لحظه‌یی کوتاهی نمی‌کرد و با‌توجه به‌شناختی که از این جریان داشت با زبانی ساده و مؤثر حقایق را برای کارگران توضیح می‌داد و راه رهایی آنان را برایشان روشن می‌ساخت.

یکی دیگر از مسئولان او نوشته است: «کاظم در کار تشکیلاتی و انجام مسئولیت خودش هیچ‌گاه خسته نمی‌شد و سر از پا نمی‌شناخت و هر‌وقت که سراغ او می‌رفتیم تا دیر‌وقت مشغول به‌کار بود‌. او علاقه خاصی به‌برادر مسعود و موسی داشت و هنگامی‌که پای صحبت آنها بود سراپا گوش بود که ببیند آنها چه می‌گویند. وقتی که درگیریهای فاز سیاسی با چماقداران و فالانژها در سطح شهر شروع شد کاظم و یارانش جزو اولین کسانی بودند که در هر صحنه‌یی حاضر می‌شدند و با حضور او صحنه می‌چرخید».

یکی از مجاهدین دیگری که با کاظم از نزدیک کار کرده در این‌باره نوشته است: «کاظم در اوج صداقت و با انگیزه‌های بسیار والای انقلابی کار می‌کرد. او به‌راستی از هرکاری که برای پیشبرد اهداف سازمان تشخیص می‌داد دریغ نمی‌ورزید و با پشتکار بسیار به‌جنگ مشکلات می‌رفت. برای همین هم به‌زودی توانستیم در بسیاری از کارخانه‌های بزرگ تبریز، نظیر ماشین‌سازی و تراکتورسازی نفوذ بسیاری پیدا کنیم».

مجاهد دیگری نوشته است: «در تبریز، بخش کارگری ما یکی از قویترین و پرنفوذترین ارگانهای موجود در تبریز بود. و کسی که بیشترین نقش را در گسترش این نفوذ داشت کاظم بود که با زحمات شبانه‌روزی، با پشتکار و با عشق بی‌دریغش نسبت به‌مردم این راه را باز کرد. با وجودی که او زبان ترکی نمی‌دانست اما توانسته بود در صحبت متقابل با کارگران این مسأله را حل کند. او به‌کارخانه‌های مختلف سرمی‌زد و رابطه بسیار نزدیکی با کارگران برقرار می‌کرد. کاظم همیشه می‌گفت خمینی رهبری انقلاب را ربود و این بزرگترین خیانتی است که کسی می‌توانست در حق مردم انجام دهد. خیانت به‌آرمان و عواطف مردم از جمله گناهانی است که خدا هیچ‌گاه نمی‌بخشد و من از سالهای قبل آموخته‌ام که دست قدرت خدا از آستین توده‌ها بیرون می‌آید. بنابراین باید تا ذره آخر این لقمه حرام را از گلوی این مفتخور کلاش بیرون بکشیم».

با چنین کینه انقلابی بود که کاظم با مرتجعان نوکیسه برخورد می‌کرد و به‌معرفی آرمان سازمان می‌پرداخت.

او در سال۵۹، علاوه بر مسئولیت بخش کارگری، مسئولیت بخش دانش‌آموزی سازمان را نیز به‌عهده گرفت. یکی از خواهران مجاهد که در آن ایام تحت مسئولیت کاظم بوده، نوشته است: «کاظم همیشه ما را به‌تهاجم تشویق می‌کرد و از ما می‌خواست در برابر چماقداران کوتاه نیاییم. در سال۵۹، در نشستی که با خواهران دانشجویی و دانش‌آموزی داشت، گفت: «پاسدار و کمیته‌چی ایدئولوژی ندارد. چماقش را بگیرید پرت کنید وسط خیابان، دیگر همه هیبتش می‌ریزد». مدتی بعد کاظم به‌عنوان مسئول کل بخش اجتماعی سازمان در تبریز انتخاب شد. علاوه بر آن مسئول اطلاعات و امنیت سازمان در استان آذربایجان بود.
با شروع مبارزه مسلحانه انقلابی علیه رژیم آخوندی بعد از سی خرداد، مرتجعان که کاظم را به‌خوبی می‌شناختند از او کینه‌یی شدید به‌دل داشتند. آخوند جنایتکار موسوی، دستور داد عکسهای کاظم را چاپ و در سراسر شهر پخش کنند و از مزدوران خود خواست تا هرطور شده او را دستگیر کنند.

یکی از برادرانی که در آن زمان با کاظم ارتباط داشت، نوشته است: «صبح روز ۲۹شهریور۶۰ از کاظم جدا شدیم. او سوار ماشینش شد و رفت. نیمساعت بعد او را در خیابان شناسایی کردند. اما از آن جا که می‌دانستند در صورت نزدیک شدن به او چه بلایی سرشان خواهد آمد ترسیدند به او نزدیک شوند. فرمانده مزدور سپاه دستور داد او را در حین رانندگی به رگبار بستند که درجا پشت فرمان به‌شهادت رسید».
به‌این ترتیب دفتر زندگی مجاهدی بسته شد که سالهای عمر پربار خود را صرف رهایی مردمش کرده بود و در مسیر مجاهدت و نبرد از هیچ چیز دریغ نورزید.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

 

با یاد مجاهد شهید قیصر داوراز پیشتازان نبرد با دیکتاتوری شاه وشیخ

 با یاد مجاهد شهید قیصر داوراز پیشتازان نبرد با دیکتاتوری شاه وشیخ 

مجاهد شهید قیصر داور
مجاهد شهید قیصر داور

محل تولد: مهدی شهر (سنکسر) سمنان
شغل:
سن: 27
تحصیلات: دانشجو
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 21-8-1360
محل زندان: -

زندگینامه شهید


قیصر داور در سال۱۳۳۳در سنگسر در یک خانواده تنگدست بدنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در زادگاهش پشت سر گذاشت و در دانشسرای عالی سمنان دوران دانشجویی‌اش را ادامه داد. .

او که ظلم و غارتگری دیکتاتوری سلطنتی را از نزدیک می‌دید، طولی نکشید که روح سرکش و جستجو گرش او را با محافل مذهبی و سیاسی آشنا کرد و در این مسیر همراه با همفکران و همرزمانش به ایجاد تشکلهایی در هواداری از سازمان مجاهدین برای فعالیت علیه شاه اقدام کردند.

به‌دلیل این فعالیت‌ها قیصر داور به همراه همرزمانش در سال۵۳ توسط ساواک شاهنشاهی دستگیر شده و تحت شکنجه‌های وحشیانه ساواک قرار گرفتند. آنها ابتدا در زندان سمنان و پس از آن به تهران و به زندانهای قصر و اوین منتقل شدند.

او در برابر انواع شکنجه‌ها استوار ایستاد. در زیر شکنجه و آزار ساواک مهره‌های کمرش خمیده شد و آثار شکنجه‌ها روی بدنش مشهود بود. سن او نسبت به سایر زندانیان کمتر بود در سال۵۶ از زندان آزاد شد و به سازماندهی و فعال کردن جوانان محل پرداخت به‌طوری‌که با جوانان آن زمان در زمان انقلاب چندین ساختمان را از دست نظامیان ساواک آزاد کرده بودند. وی طی دوره‌ای که در زندانهای قصر و اوین بود در ارتباط نزدیک با محاهدین قرار گرفت و تحت آموزشهای ایدئولوژیک تشکیلاتی مجاهدین، برای ادامه رزمی بی‌امان برای سقوط دیکتاتوری آبدیده‌تر شده و به کادری لایق و ذیصلاح تبدیل شد.

قیصر داور سه سال رنج زندان ستم‌شاهی همراه با شکنجه‌هایش تحمل کرد تا این‌که همراه با آزادی زندانیان سیاسی در پروسه انقلاب ضدسلطنتی از زندان آزاد شد. بعد از آزادی، نیز در تشکیلات مجاهدین مسیر رهایی مردم ایران را که مورد خیانت و سرقت خمینی جلاد قرار گرفته بود ادامه داد.

او که کینه عمیقی به خمینی و خمینی صفتان داشت، به جوانان مهدی‌شهر (سنگسر) که ابتدا در آنجا فعالیت می‌کرد می‌گفت: «عکس این مرتجع را در ماه دیده‌اند، ولی یک قلب سیاه و اندیشه تاریک دارد و به‌زودی در تاریخ آشکار خواهد شد که چه بلایی بر سر مردم ایران خواهد آورد». او هم‌چنین می‌گفت: «هرگز مجاهدی که به زندان رفته و برای آزادی سلاح برداشته و راه جهاد را گشوده است و با شعار آزادی و استقلال انقلاب کرده، حالا در مقابل دیکتاتوری مهیبی که می‌خواهد با یک فتوا، ”کاندید نسل انقلاب“راحذف کنند؟ تسلیم نخواهد شد؛ این دیکتاتوری از آن نوع کلاسیک آن نیست، می‌خواهد از احساسات مذهبی مردم سو‌ء استفاده کند. خمینی را فقط مسعود می‌شناسد چون در آن سر طیف اندیشه تاریک او قرار دارد، آنتی‌تز خمینی و ارتجاع او، مسعود است، اما هنوز خوب فهمیده نمی‌شود».

بعد از ۳۰خرداد او همانند مجاهدان دیگر برای ادامه مبارزه به زندگی مخفی روی آورد و در یکی از ترددهایش که مورد شناسایی قرار گرفت، درگیر و دستگیر شد و مدتی تحت شکنجه‌های بیرحمانه قرار گرفت اما بر سر موضع مجاهدی‌اش ایستاد و بازجویان و شکنجه‌گران را ناکام و بور و مستاصل کرد. نهایتاً دژخیمان سال۶۰ کار ناتمام شاه را که گفته بود اشتباه کردم که اینها را اعدام نکردم و می‌خواست مجاهدین را نابود کند و نتوانسته بود، پاسداران خمینی تکمیل کرده و او را به‌شهادت رساندند.

برادر زاده این شهید به‌نام تیمور داور ۱۸ساله در سال۶۲ نیز به‌دست دژخیمان خمینی اعدام شده است.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد


با یاد مجاهد شهید مجید شناسی فام از پیشتازان نبرد علیه شاه وشیخ از تبریز

 با یاد مجاهد شهید مجید شناسی فام از پیشتازان نبرد علیه شاه وشیخ از تبریز

مجاهد شهبد مجید شناسی‌فام
مجاهد شهبد مجید شناسی‌فام

محل تولد: تبريز
شغل: مهندس مکانیک
سن: 26
تحصیلات: فارغ التحصیل مهندسی
محل شهادت: اصفهان
تاریخ شهادت: 10-5-1360
محل زندان: -

زندگینامه شهید


مجید شناسی فام در سال۱۳۳۴ در تبریز در یک خانواده متوسط بدنیا آمد و بعد از تحصیلات ابتدایی و متوسطه وارد دانشگاه شد و در رشته مهندسی مکانیک فارغ‌التحصیل شد.

در دانشگاه در شرایطی که فضای بگیر و ببندهای ساواک به‌ویژه در دانشگاهها برقرار بود، با دانشجویان مبارزی آشنا شد که با تشکیل گروه‌های کوچکی با آنها، وارد فعالیت علیه دیکتاتوری حاکم شد و به مرور این فعالیت‌ها را گسترش دادند.

در پی همین فعالیت‌ها بود که در سال۵۴ توسط ساواک شاه خائن دستگیر شد.

مجید جزو نفراتی بود که از بازجویان و شکنجه‌گرهای ساواک سهمیه شکنجه داشت. یکی از هم بندیهای وی می‌گفت: «مجید از این‌که دستگیر شده بود خیلی خوشحال بود و می‌گفت همین را می‌خواستم تا به سازمان محبوبم سازمان مجاهدین وصل شوم... . اواخر سال۵۴ یا اوایل سال۵۵ روزهای خاصی بود. ساعت ۲ بعدازظهر هر وقت بلندگوی زندان بصدا در می‌آمد، معنی‌اش بردن افراد جدید از زندان به کمیته جهت شکنجه برای گرفتن اطلاعات جدید بود.

یکی از روزها او را صدا زدند و حدود ۱۰روز بعد او را آوردند. این بار تمام بدنش جای سوختن با سیگار بود. پاهایش تا زانو باد کرده خونی و عفونی بود ولی روحیه‌اش بسیار عالی بود. هیچوقت سراغ ندارم که تبسم در چهره‌اش نباشد. به قران تسلط زیادی داشت. همیشه ساکت بود و خیلی آرام صحبت می‌کرد.

وی به‌سرعت جایگاهش را به‌عنوان یک کادر برجسته و مسئول همه‌جانبه در زندان پیدا کرد. او مسئول آموزش نفراتی بود که تازه توسط ساواک دستگیر می‌شدند. او مسئولیتش را در زندان که مقاومت و پایداری و انتقال تجربه در برابر ساواک و بازجویان بیرحمش بود هم‌چنین به‌ویژه آموزش کادرهای همه‌جانبه را به‌خوبی انجام می‌داد.

در سال۵۶ که جوّ آزاد سیاسی کارتر رواج یافته بود و رژیم ننگین شاه می‌خواست گروه حقوق‌بشر سازمان ملل را برای دیدار به زندانها بیاورد، زندانها را به یک دوم جمعیت همیشگی تقلیل داد. لذا افرادی را که آثار شکنجه جدید داشتند، دست چین کرده از زندان قصر بردند و مجید را هم که بسیار شکنجه شده بود از ما جدا کردند و بردند که بازدیدکنندگان او را نبینند تا دست شاهنشاه آریامهر! و ساواکی‌های شکنجه‌گرش رو نشود».

سرانجام مجید هم مانند سایر زندانیان سیاسی به‌همت خلق قهرمان ایران در سال۵۷ از زندان آزاد شد. بعد از آزادی از زندان با روحیه‌ای بالا و احساس مسئولیت همیشگی، کارش را در رابطه با بسیج مردم برای تظاهرات علیه شاه ادامه داد.

پس از انقلاب مجید که مهندس مکانیک ذوب آهن بود مدتی در اصفهان به‌عنوان مسئول قسمت کارگری کارخانه ذوب آهن انجام وظیفه کرد در عین‌ حالی که عضو شورای کارکنان ذوب آهن اصفهان هم بود.

مجید بسیار پرکار و خستگی‌ناپذیر بود و رژیم و دست اندکاران سرکوب و سپاه حساسیت ویژه‌یی به او داشتند و تلاش می‌کردند که او را دستگیر کنند که نهایتاً او را در یکی از خیابانهای اصفهان دستگیر می‌کنند. ولی در حال انتقال او به خودروی رژیم با چالاکی خاصی خود را به زیر چرخهای یک کامیون انداخت، اما به‌شهادت نرسید. پاسداران بلافاصله او را با همان حالت جراحت به زیر شکنجه بردند. کتف و گردن و استخوانهایش را شکستند ولی او لب نگشود و در زیر شکنجه در مرداد ماه ۶۰ به‌شهادت رسید.

جلادان وحشی خمینی مدتی بعد به خانواده‌اش خبر دادند که مجید در تصادف کشته شده و وی را در پزشکی قانونی تحویل بگیرند. خانواده‌اش به پزشکی قانونی مراجعه می‌کنند که آنجا متوجه می‌شوند که مجید قهرمان را زیرشکنجه به‌شهادت رسانده‌اند.

روی تمام بدن مجید آثار کبودی و شکستگی مشهود بود. سر و صورتش متورم و خون آلود، به‌طوری‌که بینی و پیشانی و گودی چشمانش در یک سطح قرار داشتند. شدت تورم به حدی بود که جمجمه وی ۵/۱ برابر جمجمه عادی شده بود... . . ، ناخنهایش را کشیده بودند و صورت و دستهایش را با تیغ پاره پاره کرده بودند. دستش از وسط شکسته و در کلیه نقاط بدن آثار کبودی بر اثر ضربه دیده می‌شد.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

با یاد مجاهد شهید محمد (محمد آقا) مشرف از پیشتازان نبرد علیه شاه وشیخ و از مسئولین جنبش ملی مجاهدین در گیلان

 با یاد مجاهد شهید محمد (محمد آقا) مشرف  از پیشتازان نبرد علیه شاه وشیخ و از مسئولین جنبش ملی مجاهدین در گیلان 

مجاهد شهید محمد(محمدآقا) مشرف
مجاهد شهید محمد(محمدآقا) مشرف

محل تولد: قم
شغل:
سن: 29
تحصیلات: دانشجو
محل شهادت: رشت
تاریخ شهادت: 2-6-1360
محل زندان: -

زندگینامه شهید


محمد مشرف در سال۱۳۳۱ در شهر قم متولد و تحصیلات ابتدایی و متوسط را در همان شهر به‌پایان برد و بعد وارد دانشگاه شد

مجاهد شهید مشرف از دوران دانشجویی به فعالیت‌های مبارزاتی روی آورد. در آن دوره او در گروه کوچکی که از جمله تشکل‌های دانشجویی خودجوش هوادار مجاهدین به‌شمار می‌رفت فعالیت می‌کرد این تشکل در سال۵۳ تحت ضربه مزدوران ساواک قرار گرفت و اعضای آن از جمله محمد دستگیر شدند.

شرح مقاومت قهرمانانه محمد در برابر ماهها شکنجه‌ی وحشیانه‌ٔ دژخیمان ساواک زبان‌زد تمامی یارانش بود به نحوی که تا هنگام شهادت و پس از گذشت سالها هم‌چنان از عواقب شکنجه رنج می‌برد و آثاری آن بر روی پاهایش کاملاً مشهود بود.

محمد از ابتدای بازجویی تحت شکنجه‌های بسیار شدیدی قرار گرفت به حدی که ساواک مجبور شد او را پس از چندی؛ برای معالجه به بیمارستان منتقل کنند؛ وی در بیمارستان توانست با برقراری ارتباط با مجاهد شهید فاطمه امینی که او نیز به‌دلیل شکنجه‌های وحشتناک در همان بیمارستان برده شده بود از وضعیت باز جویی و شکنجه‌ٔ او مطلع گردد (خاطرات محمد از مجاهد شهید فاطمه امینی و از وضعیت باز جویی و شکنجه‌هایش در کتاب حماسه‌ی یک پایداری بزرگ زندگینامه‌ فاطمه امینی درج شده است).

محمد قهرمان پس از اتمام باز جویی‌ها در بیدادگاه نظامی شاه خائن به حبس ابد محکوم شد و به زندان اوین انتقال یافت.

محمد مشرف طی مدتی که در زندان اوین بود موفق شد تا در ارتباط مستقیم و از نزدیک با تشکیلات مجاهدین از آموزش هاو تعلیمات سازمان بهره گیرد.

بالاخره محمد نیز به همراه آخرین دسته از زندانیان سیاسی در دیماه ۱۳۵۷ به همت خلق قهرمانم ایران از زندان آزاد شد و چندی بعد با پیروزی انقلاب در شهر زادگاهش قم در پایه‌ریزی جنبش ملی مجاهدین در آن شهر فعالانه تلاش کرد.

محمد در اواخر تابستان ۵۸ به گیلان منتقل شد و در مسئولیت معاون مسئول شاخه‌ٔ گیلان که مجاهد شهید حسین جلیلی پروانه بود به فعالیت پرداخت.

بعد از فروردین ۶۰ و انتقال مجاهد شهید حسین جلیلی پروانه به تهران مسئولیت شاخه گیلان برعهده مجاهد شهید محمد مشرف قرار گرفت. وی تا لحظه شهادت همین مسئولیت را به‌عهده داشت.

وی بعد از سی خرداد ۶۰ و آغاز نبرد مسلحانه انقلابی در نبرد با دشمن ضدبشری در استان گیلان نقش چشمگیری ایفا کرد.

محمد قهرمان با ویژگی‌های برجسته قاطعیت و تواضع انقلابی از محبوبیت فوق‌العاده‌ای در میان یاران و همرزمان مجاهدش برخوردار بود.

نهایتاً این مجاهد قهرمان و پاکباز در دوم شهریور ماه ۶۰ هنگام تردد در یکی از خیابانهای شهر رشت به‌طور اتفاقی مورد سوءظن واحد گشتی پاسدارن مزدور قرار گرفت و پس از مدتی جنگ و گریز با آنها بشهادت رسید.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد