9شقایق سرخ تپههای اوین قهرمانان فدائی ومجاهد که تا به آخر وفا دار ماندند ودژخیمان را زبون وبور نمودند یادشان گرامی باد
روز30فروردین۱۳۵۴، ساواک شاه دست بهیکجنایت سبعانه زد و فدایی قهرمانبیژن جزنی و یاران همزنجیرش؛حسنضیاءظریفی، عزیزسرمدی،سعیدمشعوفکلانتری، عباسسورکی،محمدچوپانزاده و احمدجلیلافشار و نیز مجاهدان خلق؛ کاظم ذوالانوار و مصطفی جوان خوشدل را در منتهای رذالت بهشهادت رساند.
ساواک از مدتها قبل برای اینجنایت که آنرا بهصورت ترور بهاجرا درآورد زمینهسازی کرده بود و پساز بهشهادترساندن آنها اعلام کرد که 9زندانی، درحال فرار کشته شدند. این جنایت فجیع درهمانموقع بهرغم سرکوب و اختناق درزندانهای سیاسی با عکسالعمل شدیدی ازسوی زندانیان مواجه شد. 4سال بعد، پساز پیروزی انقلاب، دژخیمان دستگیرشده ساواک فاش ساختند که این قهرمانان را با دستها و چشمهای بسته بهتپههای اوین برده و با مسلسل بهرگبار بستند و آنها را بهشهادترساندند. همهساله در فصلبهار و فروردینماه، باد بهاری، عطر خاطره این 9شهید انقلاب ایران را که قربانی جنایت هولناک ساواک آریامهری شدند، با خود میآورد و آنرا با خاطره 30هزار زندانی سیاسی قتلعامشده توسط جلادان رژیم آخوندی در تابستان ۱۳۶۷ پیوند میزند. یاد این قهرمانان و پیشتازان مبارزه انقلابی گرامی و راهشان پررهرو باد.
یادواره کوتاه مجاهدان شهید30 فروردین سالهای 51 و 54
مجاهدشهید ناصرصادق وی درسال 44 جزو اولین کسانی بود که به سازمانمجاهدین خلق ایران پیوست. زندگی در درون یک تشکیلات انقلابی، تمام قوا و استعدادات ناصر را شکوفا کرد. ناصردر زندان هم مثل دیگر همرزمانش، تعهدات انقلابیش را از یاد نبرد و با مقاومت خود، دفاعیات پرشور و شهادت پاکبازانهاش پایبندیش را بهآرمانهای والای توحیدی اثبات کرد. ناصر در بیدادگاه شاه گفت:
«ای تودههای خلق، اگر امروز فرزندان شما در زیر رگبار گلولهها جان میسپارند و یا در زیر شلاقهای رژیم بهفریاد درآمدهاند، اگر شرایط موجود بسیار سخت و غمافزاست، اما ما بهشما نوید میدهیم، ما بهشما طلوع فجر را در شب تاریک مژده میدهیم، ما دماغه کشتی پیروزی را در افق اقیانوس خلقها میبینیم، ما طلوع صبح را میبینیم، ما پیروزی توحید را میبینیم».
وی در بیدادگاه نظامی ضمن دفاع شجاعانه از سازمان و ایدئولوژی و اهداف انقلاب، گفت:
ما پذیرفتهایم که تنها با فداکردن جان خود میتوانیم در این راه قدم برداریم. ما دانستهایم که نهضت قربانیهای فراوان میطلبد و خود آمادهایم که از اولین قربانیان آن باشیم…».
مجاهدشهید علیمیهندوست میگفت: وظیفه هر انقلابی این است که در هرلحظه موقعیت و محل دقیق خود را در صفحه مختصات نبرد و در میدان مبارزه تعیین کرده و از آن طریق درجه صلاحیت و قدرت خود را درقبال مسئولیتها تعیین کرده و سپس با تمام نیرو و امکانات خود بهانجام مسئولیت بپردازد و بداند که فقط در حین عمل و کار جمعی است که جنبههای مثبت فرد رشد یافته و جنبههای منفی ازمیان میروند.
درباره او سردار شهید خلق موسی خیابانی چنین گفته است:
«برادر شهیدمان باکری برای ما مظهراخلاق انقلابی و یک فرد تشکیلاتی حلشده در انقلاب و تشکیلات بود. او مظهراحساس مسئولیت بود. بهروز (علیباکری) سعی میکرد از لحظههای وقت و زندگیش در پیشبرد اهداف سازمان استفاده کند. همیشه از مسائلی کـه پیش میآمـد بهما درسها و آموزشها میداد. این خصیصه را آنهایی هم که در زندان با او بودند، بهیاد دارند…»
وی پساز دستگیری در شهریور50، مبارزه را با مقاومت دلیرانهاش ادامه داد. محمد در بیدادگاه در پاسخ یاوههای «دادستان» خروشید:
«ما پاکترین جوانهای این میهن هستیم. میگویند شما که میتوانید صاحب مقام و منصب شوید و مرفه باشید چرا میخواهید تا آخر عمر در زندان بپوسید یا مقابل جوخه آتش قرار بگیرید؟ وقتی تاریخ ایران را ورق بزنیم هیچ دورهیی را نمیتوان یافت که خلق ما برای گرفتن حق خود ساکت نشسته باشد. هرساله عده زیادی را بهمحاکمه میکشند و محکوم میکنند. امروز نوبت ماست که بهعنوان توطئهگر محاکمه شویم. توطئهگر واقعی ما هستیم یا اینهایی که ما را بهمحاکمه کشیدهاند؟ … اما هیچ توطئهیی موفق بهفرونشاندن کامل شعلههای آزادیخواهی نشده و نخواهد شد»...
کاظم در 12مهر51 بهکمین ساواک افتاد. هنگام دستگیری بهشدت مجروح شده بود. او را بلافاصله بهکمیته مشترک (کمیته بهاصطلاح ضدخرابکاری) منتقل کرده و زیر وحشیانهترین شکنجهها قرار دادند. ساواک سپس کاظم را درحالیکه هنوز از جراحتهایش رنج میکشید و درد بسیاری را تحمل میکرد. برای مدتها درسلولهای انفرادی نگهداشت. مجاهد قهرمان کاظم ذوالانوار در دوران اسارتش از گردانندگان اصلی فعالیتهای داخل زندان بود و نقش برجستهیی در آموزش و تربیت کادرها داشت.
مسعودرجوی، فرمانده ذوالانوار را سمبل اخلاق، انضباط و انسانیت توصیف کرد و او را شاهد شهیدان میخواند.
راستی که کاظم درمیان شهیدان، جایگاهی ممتاز و برجسته دارد؛ با شخصیتی بهغایت جاذب و دوستداشتنی. و این را عموم زندانیان سیاسی که کاظم را از نزدیک دیده بودند بهیاد دارند.
شهیدخسروگلسرخی طی همان مدت کوتاهی که در زندان، همزنجیر کاظم بود، بهشدت تحتتأثیر وی و افکار و عقاید او قرار گرفت و این تأثیرپذیری، درسخنانی که خسروگلسرخی دردفاعیات پرشور خودش درباره اسلام انقلابی بهزبان آورد، بهخوبی بارز بود.
کاظم یکبار هنگام ضربهسال50 دستگیر شد ولی موفق شد از چنگ مزدوران فرار کند. بعداز ضربه50 او نزدیک بهیکسال در کنار احمد و رضارضایی در بازسازی سازمان نقش ارزندهیی ایفا کرد و از همان تاریخ عضو کادر مرکزی و فرمانده بسیاری از طرحهای سازمان بود.
در دوره بازجویی درزندان، اراده پولادین و بردباری شگفتآور کاظم در تحمل درد و رنج، زبانزد همسلولیهایش بود. موقع دستگیری درحالیکه بهشدت مجروح شده بود، خود را بهبیهوشی زده بود تا شاید درهمانحال امکان فرار پیدا کند. بعداز انتقال بهزندان، پزشکان گفته بودند او بیهوش نیست و ساواک برای آزمایش صحت این حرف، دستور داد او را درهمانحال زیر عمل جراحی ببرند. با اینحال او درد را تحمل کرد و اصلاً بروز نداد که گویا یک عمل جراحی بسیار سخت روی فک او درحال انجام است. وجه برجسته دیگر، نقش تشکیلاتی بیمانندی است که کاظم در زندان ایفا کرد. علاوهبرهدایت امور و آموزشها و مسائل کادرها، کاظم موفق شده بود با عادیسازی ماهرانهیی ارتباطات مطمئنی با بیرون زندان برقرار کند و اطلاعات ذیقیمت و ارزشمندی درباره دشمن و عناصر ساواک بهتشکیلات بیرون منتقل نماید. اما آنچه در زندگی کاظم نقطه اوج و کمال فعالیتهای انقلابی اوست، تلاش عاشقانهاش برای فداشدن و سپربلاشدن در راه حفظ رهبریش مسعودرجوی بود؛ و شهادتش درهمینرابطه بود.
او درمورد فعالیتهای داخل زندان و اطلاعات حساسی که لو رفته بود هرگز اجازه نداد پای مسعود بهمیان کشیده شود. از این نظر مجاهدین و تاریخ ایران بهطور مضاعف مدیون مجاهد قهرمان کاظم ذوالانوار است.
مصطفی جوان خوشدل در شهریور50 دستگیر شد. ساواک، او را بهعنوان یک عضو مهم و ارزشمند سازمان بهشدت زیر شکنجه برد. اما مصطفی که همیشه طیفی از سمپاتها، از طبقات پایین جامعه را پیرامون خود داشت، بهدقت مراقب بود که اطلاعات آنها نزد ساواک لو نرود. از آنهنگام تا روز شهادتش در 30فروردین54 دورهیی از شکنجه و درد و رنج برای مصطفی شروع شد. دستکم ششبار او را بهکمیته زیر بازجویی بردند. چراکه درجریان دستگیریها هربار ردپایی پیدا میشد که انتهای آن بهمصطفی ختم میشد. نگهبانان کمیته میگفتند مصطفی خوشدل بهصورت عضو ثابت کمیته درآمده است. بهرغم اینکه مدتهای مدید در سلول انفرادی بود، همواره روحیهیی شاداب و سرشار داشت. شکنجهگران درمورد مصطفی، سیاست شکنجه فرسایشی را اعمال میکردند. شکنجهیی که انتها ندارد و هرلحظه باید منتظر شکنجه باشد. این سیاست برای افراد خردناشدنی اجرا میشد.
یکی از مجاهدان که مدتها با مصطفی جوانخوشدل همسلول بود، درمورد او گفت: در تمام دوران زندان بین مصطفی و ساواک یک جنگ علنی و رودررو وجود داشت، یک جنگ ایدئولوژیک. شکنجهگر میخواست او را بشکند و از هرامکان و وسیلهیی بهاینمنظور استفاده میکرد، اما او درهمنمیشکست و عجبا که هرچهبیشتر او را شکنجه میکردند، راسختر میشد. از آنجا که عده زیادی از کارگران بازار و دیگر اقشار زحمتکش جامعه در حیطه ارتباطات مصطفی بودند و ساواک میدانست که نیروهای زیادی بهاو وصل بودهاند، اما مصطفی عهد کرده بود که حتی یککلمه درباره آنها نگوید و اطلاعاتی ندهد. هربار که یکی از آنها دستگیر میشد، باز مصطفی را برای شکنجه میبردند و او خیلی صبور و آرام مسئولیتها را بهعهده میگرفت و این باعث میشد که بیشتر شکنجهاش کنند.
یکبار درجریان ملاقات با خانوادهشان، بازجوی ساواک با اصرار و التماس بهخانواده مصطفی گفته بود، بهاو بگوئید فقط یکسطر بنویسد، ما هیچچیز دیگری از او نمیخواهیم و مصطفی با تمسخرگفته بود «سواد ندارم».
مقاومتش در زیر شکنجه و پایداریش برای حفظ اسرار خلق و سازمان و برخوردهای تحقیرآمیزش با بازجوها، در آنها کینه عمیقی نسبتبهمصطفی ایجاد کرده بود. یکبار بازجو بهاو گفته بود «بالاخره تو را اعدام میکنیم» و مصطفی در کمال خونسردی جواب داده بود «تازه بهآرزویم میرسم».
مصطفای قهرمان استعداد خارقالعادهیی در توضیحدادن و بیان ساده و شیوای غامضترین مسائل ایدئولوژیک و سیاسی داشت و میتوانست هرموضوعی را بهکمسوادترین اقشار هوادار سازمان تفهیم کند و دستاوردهایش دراین زمنیه و در رابطه با اقشار زحمتکش جامعه واقعاً بینظیر بود. درسلول، گاه از شدت درد شکنجه بهخواب میرفت و درهمانحال «یاحسین، یاحسین» میگفت. گاهی که شکنجهگران از شکنجهکردن او خسته میشدند، او را مدتی پشت در نگه میداشتند تا صدای شکنجه سایرین را بشنود چراکه میدانستند برای یک انقلابی، شاهد شکنجه دیگران بودن، بهمراتب سختتر از شکنجهشدن است.
یکبار برادرمسعود از او پرسید در صف انتظار شکنجه چکار میکنی؟ مصطفی گفت: دعای ابراهیم را میخوانم، «رب انی بما انزلت الی من خیر فقیر» «خدایا نسبت بهتمام خیرهایی که برایم میفرستی نیازمندم».
قهرمان مجاهد خلق سرانجام در سحرگاه 30فروردین54 بهعهد خونینش با خدا و خلق وفا کرد و همراه با 8همسفر قهرمان خود، جان برسر پیمان نهاد.
هربامداد
کبوتری سپید از قلبش آب میخورد
و در تمام روز
دو ببر سیاه در چشمانش میدوید
کبوتران تشنه!
ببرها را چگونه کشتند!؟
ببرها را چگونه کشتند!؟
میخواهم در قلب مجروح کبوتران
برای دو ببر سیاه بگریم.
کبوتری سپید از قلبش آب میخورد
و در تمام روز
دو ببر سیاه در چشمانش میدوید
کبوتران تشنه!
ببرها را چگونه کشتند!؟
ببرها را چگونه کشتند!؟
میخواهم در قلب مجروح کبوتران
برای دو ببر سیاه بگریم.
یادواره کوتاه مجاهدان شهید30 فروردین سالهای 51 و 54
مجاهدشهید ناصرصادق وی درسال 44 جزو اولین کسانی بود که به سازمانمجاهدین خلق ایران پیوست. زندگی در درون یک تشکیلات انقلابی، تمام قوا و استعدادات ناصر را شکوفا کرد. ناصردر زندان هم مثل دیگر همرزمانش، تعهدات انقلابیش را از یاد نبرد و با مقاومت خود، دفاعیات پرشور و شهادت پاکبازانهاش پایبندیش را بهآرمانهای والای توحیدی اثبات کرد. ناصر در بیدادگاه شاه گفت:
«ای تودههای خلق، اگر امروز فرزندان شما در زیر رگبار گلولهها جان میسپارند و یا در زیر شلاقهای رژیم بهفریاد درآمدهاند، اگر شرایط موجود بسیار سخت و غمافزاست، اما ما بهشما نوید میدهیم، ما بهشما طلوع فجر را در شب تاریک مژده میدهیم، ما دماغه کشتی پیروزی را در افق اقیانوس خلقها میبینیم، ما طلوع صبح را میبینیم، ما پیروزی توحید را میبینیم».
مجاهدشهید علیمیهندوست
وی در بیدادگاه نظامی ضمن دفاع شجاعانه از سازمان و ایدئولوژی و اهداف انقلاب، گفت:
ما پذیرفتهایم که تنها با فداکردن جان خود میتوانیم در این راه قدم برداریم. ما دانستهایم که نهضت قربانیهای فراوان میطلبد و خود آمادهایم که از اولین قربانیان آن باشیم…».
مجاهدشهید علیمیهندوست میگفت: وظیفه هر انقلابی این است که در هرلحظه موقعیت و محل دقیق خود را در صفحه مختصات نبرد و در میدان مبارزه تعیین کرده و از آن طریق درجه صلاحیت و قدرت خود را درقبال مسئولیتها تعیین کرده و سپس با تمام نیرو و امکانات خود بهانجام مسئولیت بپردازد و بداند که فقط در حین عمل و کار جمعی است که جنبههای مثبت فرد رشد یافته و جنبههای منفی ازمیان میروند.
مجاهدشهید علیباکری
درباره او سردار شهید خلق موسی خیابانی چنین گفته است:
«برادر شهیدمان باکری برای ما مظهراخلاق انقلابی و یک فرد تشکیلاتی حلشده در انقلاب و تشکیلات بود. او مظهراحساس مسئولیت بود. بهروز (علیباکری) سعی میکرد از لحظههای وقت و زندگیش در پیشبرد اهداف سازمان استفاده کند. همیشه از مسائلی کـه پیش میآمـد بهما درسها و آموزشها میداد. این خصیصه را آنهایی هم که در زندان با او بودند، بهیاد دارند…»
مجاهدشهید محمدبازرگانی
وی پساز دستگیری در شهریور50، مبارزه را با مقاومت دلیرانهاش ادامه داد. محمد در بیدادگاه در پاسخ یاوههای «دادستان» خروشید:
«ما پاکترین جوانهای این میهن هستیم. میگویند شما که میتوانید صاحب مقام و منصب شوید و مرفه باشید چرا میخواهید تا آخر عمر در زندان بپوسید یا مقابل جوخه آتش قرار بگیرید؟ وقتی تاریخ ایران را ورق بزنیم هیچ دورهیی را نمیتوان یافت که خلق ما برای گرفتن حق خود ساکت نشسته باشد. هرساله عده زیادی را بهمحاکمه میکشند و محکوم میکنند. امروز نوبت ماست که بهعنوان توطئهگر محاکمه شویم. توطئهگر واقعی ما هستیم یا اینهایی که ما را بهمحاکمه کشیدهاند؟ … اما هیچ توطئهیی موفق بهفرونشاندن کامل شعلههای آزادیخواهی نشده و نخواهد شد»...
مجاهدشهید کاظم ذوالانوار:
کاظم در 12مهر51 بهکمین ساواک افتاد. هنگام دستگیری بهشدت مجروح شده بود. او را بلافاصله بهکمیته مشترک (کمیته بهاصطلاح ضدخرابکاری) منتقل کرده و زیر وحشیانهترین شکنجهها قرار دادند. ساواک سپس کاظم را درحالیکه هنوز از جراحتهایش رنج میکشید و درد بسیاری را تحمل میکرد. برای مدتها درسلولهای انفرادی نگهداشت. مجاهد قهرمان کاظم ذوالانوار در دوران اسارتش از گردانندگان اصلی فعالیتهای داخل زندان بود و نقش برجستهیی در آموزش و تربیت کادرها داشت.
مسعودرجوی، فرمانده ذوالانوار را سمبل اخلاق، انضباط و انسانیت توصیف کرد و او را شاهد شهیدان میخواند.
راستی که کاظم درمیان شهیدان، جایگاهی ممتاز و برجسته دارد؛ با شخصیتی بهغایت جاذب و دوستداشتنی. و این را عموم زندانیان سیاسی که کاظم را از نزدیک دیده بودند بهیاد دارند.
شهیدخسروگلسرخی طی همان مدت کوتاهی که در زندان، همزنجیر کاظم بود، بهشدت تحتتأثیر وی و افکار و عقاید او قرار گرفت و این تأثیرپذیری، درسخنانی که خسروگلسرخی دردفاعیات پرشور خودش درباره اسلام انقلابی بهزبان آورد، بهخوبی بارز بود.
کاظم یکبار هنگام ضربهسال50 دستگیر شد ولی موفق شد از چنگ مزدوران فرار کند. بعداز ضربه50 او نزدیک بهیکسال در کنار احمد و رضارضایی در بازسازی سازمان نقش ارزندهیی ایفا کرد و از همان تاریخ عضو کادر مرکزی و فرمانده بسیاری از طرحهای سازمان بود.
در دوره بازجویی درزندان، اراده پولادین و بردباری شگفتآور کاظم در تحمل درد و رنج، زبانزد همسلولیهایش بود. موقع دستگیری درحالیکه بهشدت مجروح شده بود، خود را بهبیهوشی زده بود تا شاید درهمانحال امکان فرار پیدا کند. بعداز انتقال بهزندان، پزشکان گفته بودند او بیهوش نیست و ساواک برای آزمایش صحت این حرف، دستور داد او را درهمانحال زیر عمل جراحی ببرند. با اینحال او درد را تحمل کرد و اصلاً بروز نداد که گویا یک عمل جراحی بسیار سخت روی فک او درحال انجام است. وجه برجسته دیگر، نقش تشکیلاتی بیمانندی است که کاظم در زندان ایفا کرد. علاوهبرهدایت امور و آموزشها و مسائل کادرها، کاظم موفق شده بود با عادیسازی ماهرانهیی ارتباطات مطمئنی با بیرون زندان برقرار کند و اطلاعات ذیقیمت و ارزشمندی درباره دشمن و عناصر ساواک بهتشکیلات بیرون منتقل نماید. اما آنچه در زندگی کاظم نقطه اوج و کمال فعالیتهای انقلابی اوست، تلاش عاشقانهاش برای فداشدن و سپربلاشدن در راه حفظ رهبریش مسعودرجوی بود؛ و شهادتش درهمینرابطه بود.
او درمورد فعالیتهای داخل زندان و اطلاعات حساسی که لو رفته بود هرگز اجازه نداد پای مسعود بهمیان کشیده شود. از این نظر مجاهدین و تاریخ ایران بهطور مضاعف مدیون مجاهد قهرمان کاظم ذوالانوار است.
مجاهدشهید مصطفی جوان خوشدل
مصطفی جوان خوشدل در شهریور50 دستگیر شد. ساواک، او را بهعنوان یک عضو مهم و ارزشمند سازمان بهشدت زیر شکنجه برد. اما مصطفی که همیشه طیفی از سمپاتها، از طبقات پایین جامعه را پیرامون خود داشت، بهدقت مراقب بود که اطلاعات آنها نزد ساواک لو نرود. از آنهنگام تا روز شهادتش در 30فروردین54 دورهیی از شکنجه و درد و رنج برای مصطفی شروع شد. دستکم ششبار او را بهکمیته زیر بازجویی بردند. چراکه درجریان دستگیریها هربار ردپایی پیدا میشد که انتهای آن بهمصطفی ختم میشد. نگهبانان کمیته میگفتند مصطفی خوشدل بهصورت عضو ثابت کمیته درآمده است. بهرغم اینکه مدتهای مدید در سلول انفرادی بود، همواره روحیهیی شاداب و سرشار داشت. شکنجهگران درمورد مصطفی، سیاست شکنجه فرسایشی را اعمال میکردند. شکنجهیی که انتها ندارد و هرلحظه باید منتظر شکنجه باشد. این سیاست برای افراد خردناشدنی اجرا میشد.
یکی از مجاهدان که مدتها با مصطفی جوانخوشدل همسلول بود، درمورد او گفت: در تمام دوران زندان بین مصطفی و ساواک یک جنگ علنی و رودررو وجود داشت، یک جنگ ایدئولوژیک. شکنجهگر میخواست او را بشکند و از هرامکان و وسیلهیی بهاینمنظور استفاده میکرد، اما او درهمنمیشکست و عجبا که هرچهبیشتر او را شکنجه میکردند، راسختر میشد. از آنجا که عده زیادی از کارگران بازار و دیگر اقشار زحمتکش جامعه در حیطه ارتباطات مصطفی بودند و ساواک میدانست که نیروهای زیادی بهاو وصل بودهاند، اما مصطفی عهد کرده بود که حتی یککلمه درباره آنها نگوید و اطلاعاتی ندهد. هربار که یکی از آنها دستگیر میشد، باز مصطفی را برای شکنجه میبردند و او خیلی صبور و آرام مسئولیتها را بهعهده میگرفت و این باعث میشد که بیشتر شکنجهاش کنند.
یکبار درجریان ملاقات با خانوادهشان، بازجوی ساواک با اصرار و التماس بهخانواده مصطفی گفته بود، بهاو بگوئید فقط یکسطر بنویسد، ما هیچچیز دیگری از او نمیخواهیم و مصطفی با تمسخرگفته بود «سواد ندارم».
مقاومتش در زیر شکنجه و پایداریش برای حفظ اسرار خلق و سازمان و برخوردهای تحقیرآمیزش با بازجوها، در آنها کینه عمیقی نسبتبهمصطفی ایجاد کرده بود. یکبار بازجو بهاو گفته بود «بالاخره تو را اعدام میکنیم» و مصطفی در کمال خونسردی جواب داده بود «تازه بهآرزویم میرسم».
مصطفای قهرمان استعداد خارقالعادهیی در توضیحدادن و بیان ساده و شیوای غامضترین مسائل ایدئولوژیک و سیاسی داشت و میتوانست هرموضوعی را بهکمسوادترین اقشار هوادار سازمان تفهیم کند و دستاوردهایش دراین زمنیه و در رابطه با اقشار زحمتکش جامعه واقعاً بینظیر بود. درسلول، گاه از شدت درد شکنجه بهخواب میرفت و درهمانحال «یاحسین، یاحسین» میگفت. گاهی که شکنجهگران از شکنجهکردن او خسته میشدند، او را مدتی پشت در نگه میداشتند تا صدای شکنجه سایرین را بشنود چراکه میدانستند برای یک انقلابی، شاهد شکنجه دیگران بودن، بهمراتب سختتر از شکنجهشدن است.
یکبار برادرمسعود از او پرسید در صف انتظار شکنجه چکار میکنی؟ مصطفی گفت: دعای ابراهیم را میخوانم، «رب انی بما انزلت الی من خیر فقیر» «خدایا نسبت بهتمام خیرهایی که برایم میفرستی نیازمندم».
قهرمان مجاهد خلق سرانجام در سحرگاه 30فروردین54 بهعهد خونینش با خدا و خلق وفا کرد و همراه با 8همسفر قهرمان خود، جان برسر پیمان نهاد.
هربامداد
کبوتری سپید از قلبش آب میخورد
و در تمام روز
دو ببر سیاه در چشمانش میدوید
کبوتران تشنه!
ببرها را چگونه کشتند!؟
ببرها را چگونه کشتند!؟
میخواهم در قلب مجروح کبوتران
برای دو ببر سیاه بگریم.
کبوتری سپید از قلبش آب میخورد
و در تمام روز
دو ببر سیاه در چشمانش میدوید
کبوتران تشنه!
ببرها را چگونه کشتند!؟
ببرها را چگونه کشتند!؟
میخواهم در قلب مجروح کبوتران
برای دو ببر سیاه بگریم.
مسعود رجوي: هر شهيدي شاهدي است فرمانده ذوالانور شاهد شهيدان است
کاظم در 12 مهر 51 بهکمین ساواک افتاد. هنگام دستگیری بهشدت مجروح شده بود. او را بلافاصله بهکمیته مشترک (کمیته بهاصطلاح ضدخرابکاری) منتقل کرده و زیر وحشیانهترین شکنجهها قرار دادند. ساواک سپس کاظم را درحالیکه هنوز از جراحتهایش رنج میکشید و درد بسیاری را تحمل میکرد. برای مدتها درسلولهای انفرادی نگهداشت. مجاهد قهرمان کاظم ذوالانوار در دوران اسارتش از گردانندگان اصلی فعالیتهای داخل زندان بود و نقش برجستهیی در آموزش و تربیت کادرها داشت.
مسعود رجوی، فرمانده ذوالانوار را سمبل اخلاق، انضباط و انسانیت توصیف کرد و او را شاهد شهیدان میخواند.
راستی که کاظم درمیان شهیدان، جایگاهی ممتاز و برجسته دارد؛ با شخصیتی بهغایت جاذب و دوستداشتنی. و این را عموم زندانیان سیاسی که کاظم را از نزدیک دیده بودند بهیاد دارند.
شهیدخسروگلسرخی طی همان مدت کوتاهی که در زندان، همزنجیر کاظم بود، بهشدت تحتتأثیر وی و افکار و عقاید او قرار گرفت و این تأثیرپذیری، درسخنانی که خسروگلسرخی دردفاعیات پرشور خودش درباره اسلام انقلابی بهزبان آورد، بهخوبی بارز بود.
کاظم یکبار هنگام ضربه سال50 دستگیر شد ولی موفق شد از چنگ مزدوران فرار کند. بعداز ضربه50 او نزدیک بهیک سال در کنار احمد و رضارضایی در بازسازی سازمان نقش ارزندهیی ایفا کرد و از همان تاریخ عضو کادر مرکزی و فرمانده بسیاری از طرحهای سازمان بود.
در دوره بازجویی درزندان، اراده پولادین و بردباری شگفتآور کاظم در تحمل درد و رنج، زبانزد همسلولیهایش بود. موقع دستگیری درحالیکه بهشدت مجروح شده بود، خود را بهبیهوشی زده بود تا شاید درهمانحال امکان فرار پیدا کند. بعداز انتقال بهزندان، پزشکان گفته بودند او بیهوش نیست و ساواک برای آزمایش صحت این حرف، دستور داد او را درهمانحال زیر عمل جراحی ببرند. با اینحال او درد را تحمل کرد و اصلاً بروز نداد که گویا یک عمل جراحی بسیار سخت روی فک او درحال انجام است. وجه برجسته دیگر، نقش تشکیلاتی بیمانندی است که کاظم در زندان ایفا کرد. علاوهبرهدایت امور و آموزشها و مسائل کادرها، کاظم موفق شده بود با عادیسازی ماهرانهیی ارتباطات مطمئنی با بیرون زندان برقرار کند و اطلاعات ذیقیمت و ارزشمندی درباره دشمن و عناصر ساواک بهتشکیلات بیرون منتقل نماید. اما آنچه در زندگی کاظم نقطه اوج و کمال فعالیتهای انقلابی اوست، تلاش عاشقانهاش برای فداشدن و سپربلاشدن در راه حفظ رهبریش مسعودرجوی بود؛ و شهادتش درهمینرابطه بود.
او درمورد فعالیتهای داخل زندان و اطلاعات حساسی که لو رفته بود هرگز اجازه نداد پای مسعود بهمیان کشیده شود. از این نظر مجاهدین و تاریخ ایران بهطور مضاعف مدیون مجاهد قهرمان کاظم ذوالانوار است
مسعود رجوي: هر شهيدي شاهدي است فرمانده ذوالانور شاهد شهيدان است
کاظم در 12 مهر 51 بهکمین ساواک افتاد. هنگام دستگیری بهشدت مجروح شده بود. او را بلافاصله بهکمیته مشترک (کمیته بهاصطلاح ضدخرابکاری) منتقل کرده و زیر وحشیانهترین شکنجهها قرار دادند. ساواک سپس کاظم را درحالیکه هنوز از جراحتهایش رنج میکشید و درد بسیاری را تحمل میکرد. برای مدتها درسلولهای انفرادی نگهداشت. مجاهد قهرمان کاظم ذوالانوار در دوران اسارتش از گردانندگان اصلی فعالیتهای داخل زندان بود و نقش برجستهیی در آموزش و تربیت کادرها داشت.
مسعود رجوی، فرمانده ذوالانوار را سمبل اخلاق، انضباط و انسانیت توصیف کرد و او را شاهد شهیدان میخواند.
راستی که کاظم درمیان شهیدان، جایگاهی ممتاز و برجسته دارد؛ با شخصیتی بهغایت جاذب و دوستداشتنی. و این را عموم زندانیان سیاسی که کاظم را از نزدیک دیده بودند بهیاد دارند.
شهیدخسروگلسرخی طی همان مدت کوتاهی که در زندان، همزنجیر کاظم بود، بهشدت تحتتأثیر وی و افکار و عقاید او قرار گرفت و این تأثیرپذیری، درسخنانی که خسروگلسرخی دردفاعیات پرشور خودش درباره اسلام انقلابی بهزبان آورد، بهخوبی بارز بود.
کاظم یکبار هنگام ضربه سال50 دستگیر شد ولی موفق شد از چنگ مزدوران فرار کند. بعداز ضربه50 او نزدیک بهیک سال در کنار احمد و رضارضایی در بازسازی سازمان نقش ارزندهیی ایفا کرد و از همان تاریخ عضو کادر مرکزی و فرمانده بسیاری از طرحهای سازمان بود.
در دوره بازجویی درزندان، اراده پولادین و بردباری شگفتآور کاظم در تحمل درد و رنج، زبانزد همسلولیهایش بود. موقع دستگیری درحالیکه بهشدت مجروح شده بود، خود را بهبیهوشی زده بود تا شاید درهمانحال امکان فرار پیدا کند. بعداز انتقال بهزندان، پزشکان گفته بودند او بیهوش نیست و ساواک برای آزمایش صحت این حرف، دستور داد او را درهمانحال زیر عمل جراحی ببرند. با اینحال او درد را تحمل کرد و اصلاً بروز نداد که گویا یک عمل جراحی بسیار سخت روی فک او درحال انجام است. وجه برجسته دیگر، نقش تشکیلاتی بیمانندی است که کاظم در زندان ایفا کرد. علاوهبرهدایت امور و آموزشها و مسائل کادرها، کاظم موفق شده بود با عادیسازی ماهرانهیی ارتباطات مطمئنی با بیرون زندان برقرار کند و اطلاعات ذیقیمت و ارزشمندی درباره دشمن و عناصر ساواک بهتشکیلات بیرون منتقل نماید. اما آنچه در زندگی کاظم نقطه اوج و کمال فعالیتهای انقلابی اوست، تلاش عاشقانهاش برای فداشدن و سپربلاشدن در راه حفظ رهبریش مسعودرجوی بود؛ و شهادتش درهمینرابطه بود.
او درمورد فعالیتهای داخل زندان و اطلاعات حساسی که لو رفته بود هرگز اجازه نداد پای مسعود بهمیان کشیده شود. از این نظر مجاهدین و تاریخ ایران بهطور مضاعف مدیون مجاهد قهرمان کاظم ذوالانوار است.
فدای بیکران در راستای وفای به پیمان بیاد 9شقایق تپه های اوین
عارف شیرازی
به مناسبت سالروز تیرباران اولین گروه از اعضای مرکزیت مجاهدین و سالگرد کشتار سبعانۀ قهرمانان فدائی و مجاهد در تپههای اوین
30 فروردین سالگرد تیرباران اولین دسته از اعضای مرکزیت مجاهدین شهدای پرافتخار علی میهندوست، ناصر صادق، علی باکری و محمد بازرگانی بدست جلادان ساواک شاه در سال 1351 میباشد.
شهدای والامقامی که با نثار خون خود به قول پدر طالقانی راه جهاد را گشودند و مسیر مبارزه قهرآمیز مسلحانه را هموار نموده و حتمیت سرنگونی دیکتاتوری سلطنتی را مُهر کردند.
همچنین این روز یادآور سفاکیت افسارگسیختۀ شاه در به گلوله بستن زندانیان اسیر، فدائیان قهرمان بیژن جزنی، عزیز سرمدی، مشعوف کلانتری، حسن ضیاءظریفی، عباس سورکی، احمد جلیل افشار و محمد چوپانزاده و مجاهدین نستوه فرمانده کاظم ذوالانوار و مصطفی جوانخوشدل در سال 1354 میباشد.
مجاهدین بویژه اعضای مرکزیت آنها پس از ضربه سنگین شهریور 1350 با ایمان به این حقیقت سرسخت که راه تکامل جز با فدا و قربانی و مسیر مبارزه جز با پرداخت بهاء هموار نمیشود و اینکه جاده آزادی و رهائی همواره خونین و سرخفام میباشد در دوران اسارت به مصاف دشمن غدّار که سعی در به سازش و تسلیم کشاندن آنها داشت شتافته و کلیه ترفندهای او را خنثی نمودند.
نبردی نابرابر با خیل دژخیمان سفاک و ددمنش-مجهز به کلیۀ ابزار جنایت برای به زانو درآوردن زندانی- و با اتکاء به آرمان توحیدی و رهائیبخش و با عشق به میهن و مردم در راستای آزادی و رهائی خلق، دشمن را از دستیابی به هدف شوم خود مأیوس نمودند.
نبردی سهمگین، از یکطرف ایستادگی و پای فشردن بر شرف مبارزاتی، از طرف دیگر سفاکیت لجامگسیخته، از یکطرف حماسه و آرمان، از طرف دیگر شقاوت عُریان.
از اینرو مرکزیت مجاهدین از هر فرصتی برای به چالش کشیدن رژیم سلطنتی و تبلیغ آرمان و راه و رسم انقلابی، توحیدی و خطوط سیاسی استراتژیک خود بهره گرفته و بهای آنرا نیز تمام و کمال پرداختند.
آنها با اشراف به توطئۀ کثیف ساواک که با تشکیل دادگاه باصطلاح علنی میخواست روحیه مجاهدین را تضعیف، حقانیت مبارزه انقلابی را مخدوش و پرچمداران مبارزه رهاییبخش را سربهنیست و اعدام نماید و پرچم مبارزه مسلحانه را واژگون سازد، در آن بیدادگاه رژیم شاه را به محاکمه کشیده، بر حقانیت راه و رسم انقلابی خویش تأکید نموده و بر چشمانداز پرشور آزادی و رهائی مردم انگشت گذاشتند.
در همین رابطه مجاهد شهید ناصر صادق با توجه به یأس ناشی از اختناق حاکم بر جامعه خطاب به مردم گفت: "ای تودههای خلق... اگر شرایط موجود بسیار سخت و غمافزاست اما ما به شما نوید میدهیم، ما به شما طلوع فجر را در شب تاریک مژده میدهیم، ما دماغۀ کشتی پیروزی را در افق اقیانوس خلقها میبینیم، ما طلوع صبح را میبینیم، ما پیروزی توحید را میبینیم". وی همچنین گفت: "ما به اتهام کوشش برای سرنگونی رژیم محاکمه میشویم، با کمال افتخار این اتهام را قبول میکنیم".
شهید علی میهندوست گفت: "ما پذیرفتهایم که تنها با فدا کردن جان خود میتوانیم در این راه قدم برداریم. ما دانستهایم که نهضت قربانیهای فراوان میطلبد و خود آمادهایم که از اولین قربانیان آن باشیم...".
شهید محمد بازرگانی فریاد برآورد "از این پس میان خلق و رژیم جز دریایی از خون چیزی وجود نخواهد داشت". سپس خطاب به برادران مجاهدش که رسالت ادامه راه دشوار آزادی را بر عهده داشتند سفارش نمود: "تا زمانیکه تفنگ وجود دارد و دشمن آنرا بدست میگیرد شما هم تفنگ را به زمین نگذارید".
برادر مجاهد مسعود رجوی خروشید و گفت: "ما را اعدام کنید. این بالاترین افتخار ماست، منطق ما با جانبازی و از خود گذشتگی شروع میشود... پیروزی نزدیک است، ما قیمت آنرا پذیرا هستیم و این شعله خاموش نخواهد شد".
وی در ابتدا همچون 3 عضو دیگر مرکزیت سازمان به اعدام محکوم گردید. سپس رژیم بر اثر فشارهای بینالمللی ناشی از تلاشهای گسترده شهید بزرگ حقوق بشر دکتر کاظم رجوی –که علنی بودن دادگاه را به آنها تحمیل کرده بودند- مجبور گردید که از اعدام وی عقبنشینی کرده و آنرا به حبس ابد تبدیل کند. اما با قساوتی فوقالعاده مجاهد والاقدر علی باکری از برجستهترین مسئولان مجاهدین را در کنار 3 عضو دیگر مرکزیت مجاهدین در لیست اعدامیها قرار داده و به جوخههای تیرباران سپرد.
سردار کبیر خلق موسی خیابانی دربارۀ شهید سرفراز علی باکری (بهروز) گفته بود: "برادر شهیدمان باکری... برای ما مظهر اخلاق انقلابی و یک فرد تشکیلاتی حل شده در انقلاب و تشکیلات بود، او مظهر احساس مسئولیت بود و سعی میکرد از لحظههای وقت و زندگیش در پیشبرد اهداف سازمان استفاده کند...".
اما همچنانه در ابتدا اشاره کردم این روز با نام 9 فدائی قهرمان و 2 گرد سرفراز مجاهد نیز مُهر شده است، مجاهدین قهرمانی که از لحظۀ اسارت، دشمن و شکنجههای وحشیانه او را به سُخره گرفته و دژخیم را بستوه آوردند و حسرت دادن کمترین اطلاعات را بر دل دژخیم نشاندند، فرمانده کاظم ذوالانوار و مجاهد خلق مصطفی جوانخوشدل.
از حماسه غیرقابل تصور کاظم در موقع دستگیری که با وجود اقدام به خودکشی بعلت اصابت همزمان گلوله دژخیمان به پای او و لرزش ناشی از آن، گلوله خودش بجای شقیقه به فکش اصابت کرده و زنده دستگیر شد و اینجا نبرد حماسی این فرمانده والاقدر مجاهد خلق آغاز گردید.
او بایستی بعنوان یک عنصر ارزنده از مرکزیت مجاهدین، کلیۀ اطلاعات سازمانی را سوزانده و یاران مجاهدش بویژه مجاهد شهید رضا رضائی را از افتادن به دام ساواک برهاند. از اینرو با وجود زخمی جانکاه بر فکش با شگردی زیرکانه و با تهور و مقاومتی فوق تصور بازجویان را فریب داده و خود را به بیهوشی زد. بازجویان با وسیلهای تیز محل اصابت گلوله به فک او را تحریک میکردند اما کاظم قهرمان هیچ عکسالعملی که بیانگر حس کردن آن تحریک باشد را از خود نشان نمیداد. دکتر مزدور که همزمان در بازجوئی حضور داشت میگفت همه شواهد حکایت از این دارد که وی بیهوش نیست اما بیحرکت بودن کاظم هنگام تحریک نمودن زخم گلوله برای بازجویان غیرقابل باور بود. بویژه اینکه بدن در مقابل تحریک یک زخم، هرچند کوچک بطور خودبخودی واکنش نشان میدهد. اما کاظم قهرمان از آنچنان اراده مستحکمی برخوردار بود که ساعتها بدین صورت خود را به بیهوشی زده و در پایان دژخیمان را شکست خورده و درمانده به زانو درآورد. راستی اگر فرمانده ذوالانوار چنین مقاومتی نکرده و قرارهایش را نمیسوزاند و پرچمدار اصلی سازمان در بیرون زندان –رضا رضائی- دستگیر و یا شهید میشد چه ضربه سهمناکی برای سازمان و چه پیروزی بزرگی برای رژیم بود. در حقیقت کاظم خود را سپر بلای پرچمدار سازمان در بیرون نموده و برای حفظ و حراست از برافراشته باقی ماندن آن پرچم، چنین مقاومت حماسی را از خود نشان داد.
مجاهد شهید مصطفی جوانخوشدل از قهرمانان مقاومت و پایداری در زیر شکنجه بود. او برغم ارتباطات بسیار گستردهاش در بیرون –بویژه با بازاریان، کارگران و زحمتکشان شهری- هیچگونه ردی را در اختیار ساواک قرار نداد و هرگاه برخی از افراد مرتبط با او به علت فعالیتهایشان لو رفته و دستگیر میشدند و ارتباط آنها با مصطفی لو میرفت وی برای بازجوئی مجدد به کمیته مشترک احضار شده و زیر شکنجه قرار میگرفت. اما او همواره از دادن اطلاعات لو نرفته خودداری میکرد و بازجویان را حسرت به دل باقی میگذاشت. درعین حال سعی مینمود با پذیرش فعالیتهای لو رفته، پروندۀ افراد مرتبط با خودش را سبک کند. وی مستمراً بین کمیتۀ مشترک و زندان قصر در رفت و آمد بود. دست کم 6 بار او را برای بازجوئی مجدد به کمیته بردند، نگهبانان او را عضو ثابت کمیته میدانستند و ساواک نسبت به وی حساسیت زیادی داشت. وی در زُمره قهرمانانی بود که سیاست شکنجه فرسایشی را دربارهاش اعمال میکردند و جیرۀ شکنجه ثابت روزانه داشت.
ساعتها برای به زانو درآوردن وی او را پشت اتاق شکنجه نگه میداشتند تا صدای ضجه و ناله شکنجه شدگان او را از پای بیاندازد. افرادی که خود زیر شکنجه رفتهاند به خوبی میدانند که صدای شکنجه شدن دیگران بسیار دردناکتر از شکنجه شدن خود فرد میباشد. شکنجهگران تلاش داشتند از هر امکانی برای خُرد کردن و درهمشکستن او استفاده کنند. اما مصطفی مجاهد خلق و شکستناپذیر بود. هرچه بیشتر او را شکنجه میکردند او پایدارتر و مقاومتر میشد. مقاومت حماسی او زیر شکنجه و پایداری او برای حفظ اسرار و اطلاعات سازمان، کینۀ عمیقی را نسبت به وی در بازجویان ایجاد کرده بود. یکبار بازجوی دژخیم به او گفته بود: "سرانجام تو را اعدام میکنم"، مصطفی در کمال آرامش در جواب گفته بود: "تازه به آرزویم میرسم". آری، مجاهدین اینگونه با بالاترین مقاومتها و با حداکثر ایثار و از خود گذشتگی سعی نمودند که پرچم حنیف را همواره در اهتزاز نگهدارند.
خلاصه کنم؛ به راه (آزادی) اندیشیدن و از مشکلات نهراسیدن، به افراشته نگهداشتن پرچم مبارزه فکر کردن و در حفظ و حراست پرچمداران اصلی آن از هیچ کوششی فروگذار نکردن، به پرداخت بهای لازم برای رهائی ملتزم بودن و از هیچ جانبازی و از خودگذشتگی و فدیه و فدا دریغ نکردن و در یک کلام به فدای بیکران در مسیر وفای به پیمان تا بن استخوان پایبند بودن، این است عصارۀ راه و رسم مجاهدین از ابتدا تا کنون.
یاد شهدای این روز گرامی و راهشان پر رهرو باد.
عارف شیرازی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر