۱۳۹۷ مهر ۱, یکشنبه

گزیده از کتاب «راه حسین» - قسمت اول ودوم وسوم






استحاله تاریخ
تغییر کهنگی‌ها به‌نوها، به‌ویژه در قلمرو اجتماعی، «که انسان موضوع آن است»، صرفاً وقتی‌که به‌قدر کافی کمیتها بر روی هم انباشتند، میسر می‌باشد. از این‌رو عملاً نمی‌توان در جهش اجتماعی «نقطه جوش لایتغیری قائل شد». اراده انسانهای آگاه و تدارک ذهنی انقلاب و انتقال مفاهیم ضروری بر آحاد افراد می‌تواند متقابلاً در هر عصری در حصول نقطه مطلوب مؤثر باشد.‌ «همچنین از آنجا که هر انقلابی زمینه و محتوای تاریخی خود را دارد و همچنین به‌دلیل پیوند ارگانیک حوادث آن»، بررسی وقایع قبل‌ از نهضت حسینی به‌منظور نتیجه‌گیری و تحلیل همه‌جانبه از جنبش امام (ع) ضروری است.‌ «به این ترتیب عملکرد رشد تضادهای اجتماعی آن دوران را که به‌چنان استحاله تاریخی انجامیدند مختصراً مطالعه می‌کنیم».

نظم نو
پیش از اسلام عصبیتهای قومی در حادترین اشکال خود بر همه اقوام عرب حاکم بود و ازاین‌رو تضادهای وحشتناک بی‌شماری بین آنها جریان داشت. در چنین زمینه‌یی از جهالتها و تشتت آرا که سالیان دراز قدمت داشت، پیامبر اکرم (ص) بر اساس توحید شالوده یک اجتماع مترقی را در تحت لوای حاکمیت اعتقادات اسلامی بنا نهاد. ولی این بدان معنا نیست که «خصلت‌های جاهلی» به‌ویژه در عناصر تشکیل‌دهنده نظام پیشین در چنین مدت محدودی به‌کلی ریشه‌کن شده باشد. «چه، این امر مطلقاً تدریجی است و به پروژه بی‌پایان حل تضادهای درونی انسان مربوط می‌شود».
بسیاری از سران و اشراف گذشته که اکنون «جنبه مغلوبیت» داشتند، با حفظ کم و بیش ماهیت اصلی خویش، «جبراً تسلیم آیین امتیاز برافکن شدند». بنابراین هرآن این امکان وجود داشت که با تغییر شرایط، «جنبه مغلوبیت» حاکمیت احراز کند. البته این معنا در مورد هر انقلابی صادق است، ولی نمونه اسلام مصداق فوق‌العاده اکیدتری است؛ چرا که تغییراتی که در اجتماع ایجاد نمود صرفاً ناشی از درون جامعه یا جنبش خودبه‌خودی و رشد و سازمان‌یافتگی (رهبری شدن) آن نبود، بلکه از خارج (وحی) نیز حرکتی القا می‌شد و لذا نگهداری و اکمال آن بسیار مشکل‌تر از انقلابات معمول است.
این نگهداری و اکمال طبعاً نقش و مسئولیت رهبری را بسیار مهم‌تر می‌کند و به‌همین دلیل است که شیعه «امامت» را تکمیل دین دانست و آیه «الیوم اکملت لکم دینکم» را در شأن جانشینی علی (ع) از پیامبر (ص) در حجه‌الوداع دلیل می‌آورد.

وداع با پیامبر
پیامبر اسلام (ص) در حالی‌که «اهل بیت» و «کتاب خدا» را که از جاهلیت آلودگی‌یی همراه نداشتند، به‌نشانی خود در میان امتش می‌گذاشت، با آنها وداع نمود و درگذشت. با اختتام وحی که دیگر حرکتی از خارج القا نمی‌شد، از این پس طی «راه» بالتمام به‌ آگاهی و اراده انسان وابسته می‌شود. موجودی که به‌ تعبیر قرآن پس از ارتحالات گوناگون، به‌مقام جانشینی خدا در زمین (خلیفة‌الله) رسیده و با «اختیار» و «امانت» نگاهدار الهی شده بود تا اراده و نور خدا به‌دست او «اتمام گردد». مسافری که بارها ارابه‌اش را تازیانه وحی در راه کمال جهش داده بود، اکنون به‌منزلی رسید که باید زمام امور را به‌اتکای آگاهی و اراده‌اش شخصاً عهده‌دار شده و پیش راند.

خلافت
از تاریخ خلافت بیش‌ و کم همه مطلعیم. نکته قابل‌توجه این‌که تحلیل حوادث پس از  رحلت پیامبر  (ص) مبین این حقیقت است که شیوه‌های دقیق و صحیحی برای حل تضادهای موجود به‌کار گرفته نشده است.
از جمله در زمان خلیفه اول می‌بینیم برخی از طوایف که اسلام ایشان را از بند شیوخ و امیران فاسد و روابط ظالمانه آسوده کرده بود، دوباره به‌خصلتهای جاهلی عودت کرده و از اطاعت حکومت مرکزی سرپیچی می‌کنند. ابی‌بکر می‌کوشد تا با لشکرکشی آنها را وادار به‌اطاعت کند. اما این عودتها متوقف نمی‌شود. طبعاً از علل عمده این سرکشی‌های محلی و قبیله‌یی فقدان کار پرحوصله توضیحی و تربیتی بر روی نومسلمانهاست. لیکن چنین می‌نماید که خلیفه برای خاموش ساختن ایشان، با استفاده از خوی سرکشی و جنگاوریشان، ایشان را به‌مرزها گسیل داشت تا همراه با مجاهدان، به‌کار فتوحات بپردازند.
روشن است که ساده‌گزینی در حل تضاد فوق‌الذکر و اعزام پیام‌آورانی که به‌پیام خود آگاه نیستند یا لااقل آگاهی و مسئولیت همه‌جانبه ندارند، در درازمدت چه‌نقایصی می‌آفریند. دیده می‌شود که گاه فرمانده اسلامی فقط مانند یک فاتح که بیشتر به‌غنیمت و افتخار نظر دارد، وارد محل می‌شود، تا یک پیامبر.
شاید از سر همین توجه به‌خارج، که هرگز ناشی از حل قطعی مسائل داخلی نبوده است‌، می‌باشد که عناصر ضدانقلابی چون معاویه توانستند زمینه‌های قدرتمندی را تدارک ببینند و بی‌جهت نبود که در زمان علی (ع) جهان‌گشایی به‌کلی موقوف شد.
گرچه به‌این ترتیب کار مخالفت‌های داخلی در زمان خلیفه اول خاتمه یافت، اما بعدها این تضادهای لاینحل مجدداً با قوتی صدچندان سرباز کردند و فتنه‌ها آغاز شد.

جاهلیت و اشرافیت جدید
اطرافیان نزدیک پیامبر (ص) که در راه اسلام متحمل زحمات بسیار شده بودند (تشکیل قشر صحابه را داده و در نزد مردم دارای یک‌نوع برتری طبیعی بودند)، لیکن در زمان حیات پیامبر (ص) اینان هیچ‌گونه امتیاز مادی نسبت به‌دیگران نداشتند. پس از رحلت پیامبر (ص) برخی از صحابه، در کشمکش بین ایدئولوژی اسلامی و بقایای ناخالصی‌های عصر جاهلیت، مغلوب نیروهای کهنه شدند و از همین جا نطفه بسی مصیبتها بسته شد. آنها آزمندانه به‌صورت طفیلی‌هایی درآمدند که هنرشان میراث‌خواری قهرمانی‌های گذشته بود. خلاصه بی‌سر و صدا، برتری‌طلبی و اشرافیتی به‌وجود آمد که اساس آن نزدیکی با پیغمبر بود و از این رهگذر و از آنجا که در قرآن نام مهاجرین بیش از انصار ذکر شده! حکومت خاص قریش و مشورت حق انصار گردید.
اهمیت این انحرافات وقتی روشن می‌شود که ببینیم در دوران حکومت بنی‌امیه، صحبت از برتری عرب بر دیگر اقوام است. زیرا غیر از این‌که بعضی از مهاجرین و نزدیکان پیغمبر (ص) به‌سبب این‌که با پیامبر (ص) نزدیک بودند، خود را بر انصار و دیگران برتر می‌شمردند و اعراب نیز بدین‌علت که پیامبر از میان ایشان مبعوث شده، امتیاز خاصی نسبت به‌غیر عرب (عجم) برای خود قائل بودند.

شورا
عمر، خلیفه دوم، با قدرت تمام وظایف خود را انجام می‌داد. سختگیری وی، به‌ویژه در مورد کارگزاران و فرماندارانش، مشهور است. هم در آغاز کار و هم به‌هنگام عزل کارگزارانش، از دارایی آنها صورت می‌گرفت، اگر در پایان تفاوتی کرده بود مازاد را قسمت می‌کرد و بخشی از آن را به‌بیت‌المال بازمی‌گرداند. وی احکام و حدود را به‌شدت و حتی در مورد خانواده‌اش بلااستثنا اجرا می‌کرد. ولی مشی اقتصادی عمر چنان بود که ثروتمندی و مال‌اندوزی نیز به‌نحوی در آن مجاز بود. چنان‌که خود در اواخر عمر گفته بود: «اگر در آغاز کار چنان بینا بودم که در پایان آن هستم، زیادی مال توانگران را می‌گرفتم و به‌مستمندان می‌دادم». در این مورد ویل‌دورانت می‌گوید:
«... عمر فاتحان را از خرید زمین کشاورزی منع کرده بود و می‌خواست در خارج عربستان به‌حال سپاهیگری بمانند و دولت معاش آنان را فراهم کند تا ارزش جنگی خود را حفظ کنند. ولی دستورات وی پس از مرگش فراموش شد. در ایام حیاتش نیز این امر، به‌واسطه گشاده‌دستی وی، بی‌اثر ماند. وی چهار پنجم غنائم را میان سپاهیان تقسیم می‌کرد و یک‌پنجم را به‌خزانه مسلمین می‌سپرد. اقلیتی از مردان صاحب کفایت قسمت اعظم این ثروت روزافزون را به‌چنگ آوردند. اشراف قریش در مکه و مدینه قصرهای مجلل بنیاد کردند، زبیر در شهرهای مختلف خانه‌ها داشت و هم او هزار اسب و ده‌هزار برده داشت. عبدالرحمن عوف هزار شتر و ده‌هزار برده و چهل‌هزار دینار نقد (1 میلیون و 912هزار دلار) داشت. عمر تجمل قوم خود را به‌دیده تأسف می‌نگریست»... .

با توجه به‌آنچه تحت عنوان حکومت اسلامی در مورد مسائل اقتصادی اسلام اشاره شد (البته به‌طور خیلی مختصر و فشرده)، جالب است نظر  حضرت علی  (ع) را راجع به‌تقسیم اموال در زمان عمر نیز ملاحظه کنیم. در این مورد طه‌حسین می‌گوید:
«... برای علی (ع) آن بود که طبق سنت دیرین عمل شود (سنت رسول خدا) … علی (ع) می‌گفت عایداتی را که به‌خزانه می‌رسد قسمت کن، چندان که وقتی سال به‌سرآید درهمی یا دیناری در خزانه نماند و همه آن به‌مستحقان داده شود. اما عثمان گفت این اموال فراوان است و اگر ضبط نشود می‌ترسم سررشته کار از دست برود. سرانجام عمر به‌این نتیجه رسید که باید دفاتری ترتیب دهد و مقرری هرکس را طبق آن بپردازد و مازاد آن را نگهدارد»... .

توضیح این‌که رسول خدا (ص) بر پایه مساوات عمل می‌کرد و لذا علی (ع) در برابر نظر عثمان معتقد بود که باید به‌همان شیوه که مال‌اندوزی را مجاز نمی‌دانست عمل شود.
نکته دیگری که در بررسی دوران عمر حائز اهمیت است عدم عزل و تغییر فرماندارانی چون معاویه و عمروعاص است. گرچه ایشان از عمر بسیار حساب می‌بردند، لیکن این مانع نبود که در ورای رویه‌کاری و ظاهرسازی وسیع خود به‌آنچه می‌خواهند نپردازند. ابن‌خلدون با لحن دفاع‌آمیز، زندگی‌اشرافی و پرزرق و برق معاویه را چنین توجیه می‌کند:
«و چون معاویه هنگام آمدن عمر به شام با ابهت و شکوه و لباس پادشاهی و سپاهیان گران و بسیج فراوان با عمربن‌خطاب (رض) ملاقات کرد، عمر این وضع را ناپسند شمرد و گفت: ”ای معاویه آیا به روش کسرایان (خسروان) گراییده‌ای؟
معاویه گفت: ”ای امیرالمؤمنین من در مرز می‌باشم و با دشمنان روبه‌رو هستم و ما را در برابر مباهات ایشان به آرایش جنگ و جهاز نیازمندی است“. عمر خاموش شد و او را تخطئه نکرد، زیرا استدلال او به یکی از مقاصد دین بود. اگر منظور ترک پادشاهی از اساس می‌بود، به‌چنین پاسخی درباره پیروی از کسرایان (خسروان) و اتخاذ روش ایشان قانع نمی‌شدند، بلکه به‌کلی او را به خروج از آن روش می‌انگیخت. منظور عمر از «کسرویت» اعمال ناستوده‌یی بوده است که ایرانیان در کشورداری به‌کار می‌بستند، از قبیل ارتکاب باطل و ستمگری و جفاکاری و پیمودن راههای آن (ستمگری) و غفلت از خدا و معاویه پاسخ داد که مقصود از این جاه و جلال، کسرویت ایران و امور باطل ایشان نیست، بلکه نیت و قصد او در راه خداست و از این‌رو عمر خاموش شد»... .
ملاحظه می‌شود که قطعه فوق حاوی نوعی قشریگری و ساده‌اندیشی عمر نیز می‌باشد (البته در مدار بالا)، والاّ او کسی نبود که امثال معاویه را تحمل کند.

به‌هرحال خلیفه دوم در پایان کار خود شورایی مرکب از شش‌ نفر را مأمور انتخاب خلیفه جدید از میان خود کرد. این عده عبارت بودند از: عبدالرحمن عوف، سعدبن ابی‌وقاص، زبیربن عوام، طلحة‌بن عبدالله، عثمان‌بن عفان و علی‌ابن ابیطالب (ع). بی‌مناسبت نیست با اعضای شورا بیشتر آشنا شویم:
1.   عبدالرحمن: وی در زمان جاهلیت بازرگان ورزیده‌یی بود. پس از اسلام نیز تجارتی وسیع داشت. در به‌کار انداختن سرمایه و کسب سود بسیار ماهر بود. درباره خودش گفته است: «سنگی را برنمی‌دارم مگر آن‌که می‌دانم طلا و نقره‌یی در زیر آن است». او از ثروتمندان به‌نام مدینه بود. پیامبر (ص) از جمله به او گفته بود: «تو توانگری و جز زانوکشان به‌بهشت راه نمی‌یابی، پس به‌خدا وام بده تا دوپای ترا بگشاید». عبدالرحمن میراث فراوانی به‌جا گذاشت، از آن جمله: هزار شتر، سه‌هزار گوسفند، یکصد اسب و املاک مزروعی بسیار. سهم هر یک از زنانش بین 80 تا 100هزار درهم می‌شد.‌ عمر گاه از او وام می‌گرفت. عبدالرحمن شیدای خوشگذرانی و زندگی‌اشرافی بود. او تلویحاً در مقام ریاست شورا قرار گرفته بود، بدین معنا که بر طبق وصیت عمر، در صورت تساوی آرا، نظر وی حجت شمرده می‌شد.
عبدالرحمن از آغاز از خلافت صرفنظر کرد تا میان داوطلبان داوری کند. به‌راستی او در مقابل مسئولیتهای حکومت شغل تجارت را ترجیح می‌داد. ضمناً عثمان داماد وی و رشته خویشاوندی میان ایشان محکم بود.

2.   سعدبن وقاص: میراثی برابر 200 تا 300هزار درهم به‌جای گذاشت. وی فاتح ایران است و زنان بسیار داشت. او بعدها در ایام فتنه زمان عثمان (اوایل خلافت علی (ع) در جواب مردمی که مشتاق دانستن موضعگیری او بودند، گفت: «مرا شمشیر گویایی دهید که بگوید این مؤمن است و این کافر». و با تمسک به‌این جمله چندپهلو، حق را هم‌چنان از نظر عموم مخفی نگهداشت و با این حرف هر گونه معیاری را که با تکیه بر آن مردم می‌توانستند حق و باطل را تشخیص دهند و جهت‌گیری و موضع خود را اصلاح کنند باطل شمرد و چنین نمایاند که معیاری موجود نیست که بتوان طبق آن نظر داد حق با علی (ع) است یا طرف دیگر.
در حالی‌که چنین نبود که هیچ ممیزی برای تمیز مرز اعتلا و سقوط موجود نباشد و با تکیه بر معیارهای اسلامی و استناد به‌ کتاب خدا و سنت رسول خدا (ص) راه رشد و طغیان آشکار می‌شد، ولی سعد با بیان این جمله عافیت‌جویانه عقب نشست و از خود سلب مسئولیت کرد.

3.   زبیر: تنها 40 میلیون درهم برای ورثه‌اش پول به‌جای گذاشت. علاوه‌بر غلات و زمینهای فراوان، 11‌خانه نیز در مدینه داشت. گرچه از نامزدان خلافت بود، ولی کار را به‌عهده عبدالرحمن واگذار کرد. رابطه‌اش با عثمان بسیار صمیمانه بود، به‌طوری‌که عثمان پس از خلافت 600هزار درهم به‌او بخشید. زبیر امانت‌های مردم را صرفاً به‌صورت وام می‌پذیرفت تا بتواند با آن تجارت کند.

4.   طلحه: بعد از اسلام نیز مانند گذشته تجارت می‌کرد. گویا زندگیش در تجارت خلاصه می‌شد. حتی در جلسات شورا نیز به‌علت سرکشی به اموال و املاکش در مدینه حضور نداشت و از این‌که انتخاب در غیبت او صورت گرفته بود آزرده شد.

5.   علی: زندگی وی روشن‌تر از آن است که نیازی به توضیح داشته باشد، فقط باید گفت که چیزی از مال دنیا نداشت. لباسش خشن و وصله‌دار، غذایش بسیار ساده و غالباً نان خشک بود. در عوض، کمتر خانواده بزرگ و صاحب‌امتیازی بود که علی (ع) در جنگهای بین اسلام و کفار، یک‌تن از آنها را نکشته باشد.
نتیجه شورایی با این ترکیب مشخص است. قدر مسلم این‌که علی (ع) وجه تشابهی با نمایندگان بزرگ مالکی و اشراف و تجار بزرگ نداشت و طبعاً نمی‌باید انتخاب می‌شد. همان علی (ع) که بعدها به‌محض احراز قدرت صریحاً اعلام کرد که حقوقی را که ناشی از کار و استحقاق خودی نباشد، ولو به کابین زنان هم رفته باشد، به‌جای خود برمی‌گرداند. همان علی (ع) که بعدها فرمانداری را که با اشراف به‌ولیمه‌یی نشسته بود، ملامتها کرد... و همان علی (ع) را که عمل به‌کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) را پذیرفت و لیکن روش شیخین را رد کرده بود.
این‌ها و صدها حوادث دیگر موجب شد که رفته‌رفته نطفه‌های مبارزه علیه اشراف حاکم در شهرهای مهم اسلامی منعقد گردد. مبارزه‌یی مخفیانه در مدینه به‌وجود آمد که اخبار آن زبان به‌زبان می‌گشت، ولی گردانندگان آن معلوم نبودند.

فتوحات خارجی ـ تشدید تضادهای داخلی
هنگام مرگ عمر هنوز کار فتح ایران پایان نیافته بود. یزدگرد با بقایای نیروهای خود مقاومت می‌کرد. سپاه کسری با آن‌همه شوکت، به‌علت فقر آرمانش بیش از دو ماه تاب مقاومت نیاورد. همان سپاهی که با زنجیر به‌میدان فرستاده می‌شد.
در‌ حقیقت این ایدئولوژی اسلام بود که قلب ایرانی‌ها را تسخیر کرد و سپاه اسلام چیزی جز پیام‌آور این ایدئولوژی نبود. افسانه عظمت رژیم سلطنتی شاه شاهان پاک دروغ از آب درآمد. آرمان انقلابی! عرب‌های پابرهنه را به‌صورت درهم‌شکنندگان حکومت اشرافی هفت‌فامیلی درآورد. کاخ‌ها بر سر کاخ‌نشینان ویران گردید و همه برابر شدند.
و این نیروی دگرگون‌کننده که از درون شعار لااله الاالله سرچشمه می‌گرفت، جوشش‌کنان هر گونه بت و محتوای طبقاتی آن را برای هموار کردن جاده توحید و تحقق صفات توحید درهم کوبید.
به‌هرصورت، در زمان عثمان مابقی کار ایران تمام و «ارمنیه» نیز فتح شد. دامنه اقتدار دولت اسلامی تا مغرب‌زمین گسترش یافت، آفریقا به‌تصرف درآمد و آندلس مورد حمله قرار گرفت. اما در‌ حالی‌که قلمرو حکومت اسلام این‌چنین از طول و عرض گسترده می‌شد و شعار انقلابیش قلبهای خلق‌های اسیر دورترین نقاط جهان آن روز را فتح می‌کرد، از درون با یک‌سلسله حرکات ضد‌ انقلابی مواجه بود که با بحثهای گذشته دیگر ضرورتی به‌ توضیح آن نیست. این‌که اشخاصی چون ابوذر که برای جهاد و مبارزه با عناصر ضد‌ انقلابی و ضد‌اسلامی داخلی به‌پا‌خاسته بودند، این عناصر ضد‌ انقلابی به‌سهولت می‌توانستند آنها را متهم به‌مخالفت با جهاد کرده و روانه مرزها نمایند تا بدین‌وسیله هم از شر مزاحمت آنها آسوده شوند و موقعیت خود را تثبیت کنند یا به‌زعم منطق سالوسانه‌شان، سعادت و شهادت را نصیب آنها گردانند.
در این زمان است که معاویه، فرماندار شام، با همکاری «عبدالله‌بن ابی‌سرح»، فرماندار مصر، دست به‌کاری زد که در روزگار عمر نتوانسته بود. توضیح آن‌که در زمان عمر، معاویه چندین‌بار کوشید تا از مرزهای دمشق به‌قلمرو روم نفوذ کرده و جنگ دریایی آغاز نماید. ولی عمر هرگز این اجازه را به‌او نداد تا بدون موافقت و صلاحدید حکومت مرکزی دست به‌جهانگشایی بزند.
انگیزه‌های معاویه نسبت به این کار و وسیع‌تر کردن قلمرو حکومتش، استفاده از ثروت سرشار رومی‌ها و بالاخره، مهم‌تر از همه، نام‌آوری و هموار کردن زمینه حکومت آینده خود، به‌عنوان یک‌سردار مجاهد و با‌ سابقه اسلام بود. پس از مرگ عمر در زمان عثمان او توانست آرزوهای جاه‌طلبانه خویش را تحقق بخشد، به‌جنگ دریایی با رومی‌ها پرداخته و قبرس را فتح کرد. بدین ترتیب ملاحظه می‌شود در زمان عثمان «مرکزیت» حکومت از بین رفته و کارگزاران او بدون توجه به‌مصالح کلی مملکت، خودسرانه و به‌طمع غنائم جنگی و ارضای هوا و هوسهای شخصی و کسب اشتهار دست به‌جنگ تجاوزی می‌زنند. این فتوحات بی‌رویه و صرفاً خودخواهانه، غنائم و ثروت زیادی را نیز به‌سوی مرکزیت سرازیر می‌کرد که غالباً به‌جیب کارگزاران حکومت ریخته می‌شد و محنتها و مصائب آن نیز نصیب مردم می‌گشت و در مجموع راه را برای انفجار تضادها هموار می‌ساخت.

سیاست اقتصادی حاکم، مهمترین عامل درهم‌ریختگی و انحراف
جهانگشایی ممتد و عنان‌گسیخته، غنائم مادی و انسانی (بندگان) بسیاری به‌ارمغان می‌آورد. تجمع این شکست‌خوردگان محروم همراه با توزیع غیرعادلانه غنائم، در قلب حکومت اسلامی خطر بالقوه‌یی را به‌وجود می‌آورد. شهرهایی چون کوفه به‌صورت مرکز تجمع چنین آوارگانی درآمد. بسیاری از اهالی آنجا غربا و اسیرانی بودند که فاتحان جنگ آنها را در میان خود قسمت کرده و بدان‌جا روانه ساخته بودند. ظهور این طبقه و گسترش سریع آنها تضادهای طبقاتی شدیدی را در کوفه به‌وجود آورد، به‌حدی که کارگزار خلیفه سوم (سعید) خطر این برخوردها را برای او نوشت.‌ عاقبت برای حل این تضادها راهی برگزیده شد که بعدها موجب مصیبت‌های بی‌شمار شد. مضمون این پیشنهاد چنین بود: سهم کسانی را که در خارج از شهرهای عربی مالک‌اند با هر کسی که بخواهد با زمینهای داخلی کشور معاوضه می‌کنیم.
درباره چنین دستورالعملی گویا این‌طور استدلال شده باشد که با یک‌کاسه کردن مالکیتهای کوچک، قشرهای ثابت و وابسته زمین ایجاد گردد تا به این ترتیب از مناقشات مربوطه و همچنین تحریکاتی که پیوسته برای تبدیل به یک‌شورش انجام می‌شد جلوگیری گردد.
برای توضیح این مطلب بهتر است رشته صحبت را به‌دست دکتر طه‌حسین بدهیم. وی در صفحه 101 جلد اول، فتنة‌الکبری می‌گوید:
برای روشن شدن حقیقت باید توضیح داد که عده‌یی از بزرگان صحابه، سرمایه فراوانی از نقد و جنس در حجاز داشتند. پس از آن‌که چنین تصمیمی گرفته شد، آنها به سرعت این اموال را فروختند و از پول آن زمینهای خارج را خریدند. زیرا می‌دانستند که آن اراضی، خاکی مستعدتر دارد و محصول آن از حجاز بیشتر است و بهتر به‌دست می‌آید. طلحة‌بن عبدالله کوشید تا همه سهام خیبر را از کسانی که در فتح آن با پیغمبر بودند و مالک آن شدند از خود آنها یا ورثة ایشان خریداری کند. با گشوده شدن این در، طلحه سهامی را که در خیبر مالک بود با کسانی از حجازیان که در فتح عراق شرکت داشتند و مالک اراضی آنجا بودند معاوضه کرد. سپس با‌ مال بسیاری که در اختیار داشت، سهم دیگران را نیز از سرزمین عراق خرید و از خود عثمان نیز زمینی را که در عراق داشت با زمینی از آن خویش در حجاز مبادله نمود و دیگران نیز مانند طلحه چنین معاملاتی کردند و هرکس که می‌خواست از حجاز به سرزمینهای ملکی خود در خارج برود آن را فروخت و به‌جای آن از اراضی بلاد عربی خریداری کرد
این پیشآمد دو نتیجه به‌دنبال داشت:
یکی آن‌که مالکیتهای بزرگ در عراق و شهرهای دیگر به‌وجود آورد. زیرا کسانی که از این پیشنهاد استفاده می‌کردند سرمایه‌داران بزرگ مانند طلحه و زبیر و مروان‌بن‌حکم بودند که می‌توانستند سهام خرده‌مالک‌ها را از ایشان بخرند و در نتیجه بازار خرید و فروش و وام و مبادله، در این سال رواجی به‌سزا داشت.
اجرای این طرح تنها به‌حجاز و عراق منحصر نشد، بلکه در شهرهای عربی و در تمام نقاطی که مسلمانان فتح کرده بودند جریان یافت و اقطاعات وسیع و اراضی پهناوری به‌وجود آمد که کارگران از بنده و آزاد در آنها به‌کار مشغول شدند و به‌دنبال آن طبقه ملاکی به‌وجود آمد که اشرافیت آن مولود مال فراوان و ثروت سرشار و بسیاری اتباع بود.
نتیجه دوم که به‌دنبال این تصمیم بود، آن‌که خریداران اراضی ممالک عربی و به‌خصوص زمینهای حجاز ناچار شدند برای برداشت محصول بندگان بسیاری به‌کار گیرند. دیری نگذشت که حجاز به‌صورت زیباترین، پرنعمت‌ترین، پردرآمدترین و پرمحصول‌ترین سرزمین‌ها گردید و آنچه را که این ثروتمندی از تنعم و تن‌آسایی به‌دنبال دارد به‌همراه خود آورد. در مدت کوتاهی در مکه و مدینه و طائف از سرزمین حجاز طبقه‌یی از اشراف به‌وجود آمد که فارغ‌البال زیسته و دست به‌کاری نمی‌زدند، بلکه دسترنج بردگان را خورده و وقت خویش را به‌بطالت و عیاشی و تن‌آسایی صرف می‌کردند. به‌دنبال این تحول، تمدن!؟ به‌حجاز و شهرهای دیگر عربی وارد شد و خوشگذرانی و بطالت و آنچه را که به‌دنبال دارد از آوازخوانی، رقص و شعری که ـ‌ به‌جای تجسم حقیقت و خاطره نشاط انگیز‌ـ تصویری از بطالت و لاقیدی و حرص بر لذت و فراغت را می‌نمایاند رواج یافت.
دوش به‌دوش این طبقه، بندگانی به‌سر می‌بردند که رشته حیات صاحبان خود را در دست داشتند و چرخ زندگانی ایشان با‌ همه هوسرانی و بطالت و هواپرستی که در آن بود به‌دست آنان می‌گردید و باز دوش به‌دوش این اربابان بنده، یا بندگانی که آقایی می‌کردند، طبقه‌یی دیگر از عرب‌های بیابان‌نشین محروم به‌سر می‌بردند که در حجاز زمینی نداشتند تا با زمینهای عراق معاوضه کنند و در عراق زمینی را مالک نبودند تا آن‌را با زمینهای حجاز مبادله نمایند.
همین اشرافیت جدید با نفوذ روز‌افزونش در حاکمیت می‌کوشید تا فرمانداری شهرها را به‌دست آورده یا با حاکمیت بر سربازان مرزها بر میزان غنائم و ثروت خود بیفزاید. کشمکش طبقات بالا گرفت و از آنجا که هجوم سرمایه‌داران به‌سرزمینهای عراق بیش از بلاد دیگر بود، این برخوردها در آنجا و به‌ویژه در کوفه و بصره بیش از نقاط دیگر مشهود بود. به‌حدی که وقتی سعید، کارگزار خلیفه، در محفلی گفت: اراضی عراق تیول قریش است. ولوله‌یی در کوفه ایجاد شد و دامنه آن به زد و خوردهای تندی کشید. توده‌های محروم که شعار برابری اسلام در گوششان صدا می‌کرد برآشفتند که این چه‌حرفی است، اراضی عراق را خداوند روزی همه ما کرده است. چرا باید قریش از دیگر مسلمانان سهم بیشتری داشته باشد. چون دامنه برخوردها بالا گرفت، بر اساس دستور، والی کوفه عده‌یی از افراد مورد احترام طبقات پایین را که خطرناک تشخیص داده بود به‌شام تبعید کرد و این تبعید خود موجب برافروخته شدن بیشتر آتش مخالفت مردم گردید؛ تا آنجا که وقتی حاکم کوفه از مسافرت به‌مرکز باز می‌گشت عده‌یی از مردم کوفه، به‌ریاست مالک اشتر، از ورود او به‌شهر مانع شدند و حاکم را وادار کردند که از مراجعت به‌کوفه منصرف شود.
به‌طور کلی باید گفت که در آن دوران، تعصب‌های قبیله‌یی دوباره پیدا شد و هر قبیله‌یی فقط به‌منافع و امتیازات خود می‌اندیشید. در میان این قبایل، قریش و از میان قریش به‌خصوص امویان رقیب بلامنازع میدان بودند. آنها توانسته بودند زمام هر چهار ولایت مهم حکومت اسلامی یعنی شام، بصره، کوفه و مصر را خود به‌دست گیرند.

شورش
نقش ابوذر، عمار یاسر، مالک اشتر، ابن‌مسعود و… که همگی از طرفداران علی (ع) بودند، به‌عنوان عامل ذهنی، دیگر جایی برای سکون و سکوت باقی نگذاشت. در آغاز، رفته‌رفته دامنه نارضایتی مردم از طبقه حاکم و کارگزاران جبارش بالا گرفت تا مردم جمع شده و علی (ع) را از طرف خود برای اتمام‌حجت به‌نزد خلیفه فرستادند.
خلاصه سخنان علی (ع) به‌او چنین است: «تو کور نیستی تا ترا بینا کنند. تو نادان نیستی تا ترا دانا سازند. راه، روشن و آشکار و حدود دین، معلوم و معین است. بهترین بندگان نزد خدا امام عادلی است که خود رستگار باشد و مردم را رستگار سازد. بدترین مردم نزد خدا پیشوای ستمکاری است که گمراه باشد و مردم بد و گمراه شوند. من از پیامبر‌ (ص) شنیدم که می‌گفت روز قیامت پیشوای ستمکار را می‌آورند، نه یاوری دارد نه عذرخواهی. من ترا از خدا و سطوت و کیفر او می‌ترسانم. عذاب خدا سخت و دردناک است، من می‌ترسم تو نخست پیشوای این امت باشی که کشته می‌شوی».

جواب خلیفه وقت به علی (ع) بسیار جالب است و خلاصه آن چنین است: «آنچه را که گفتی به‌خوبی دانستم. اما تو اگر به‌جای من بودی هرگز من سرزنشت نمی‌کردم و بر تو عیب نمی‌گرفتم و ترا در مقابل مخالفانت تنها نمی‌گذاشتم و نمی‌گفتم که چرا صله رحم کردی (بخشش به اقوام) و چرا بیچاره‌یی را توانگر ساختی و چرا به‌فلان و بهمان حکومت بخشیدی. چرا این ایراد را به عمر نمی‌گرفتی؟».

عثمان از این‌که در این موقعیت حساس علی (ع) او را تنها در چنگ مخالفانش می‌گذارد بسیار آزرده شد. او پس از شنیدن سخنان مردم توسط علی (ع)، بر بالای منبر رفته و طی خطابه‌یی تهدیدآمیز به‌مردم اخطار کرد:
«آفت این امت و بلای این نعمت طعنه‌زنان و عیب‌جویان هستند. اگر من نتوانم زیادی مال بیت‌المال را مطابق میل خودم خرج کنم پس برای چه پیشوا شده‌ام؟ شما چرا در زمان عمر که این همه سختگیر بود لب فرو‌ بستید ولی چون من نرمی را پیش گرفتم بر من می‌شورید؟».
سپس مردم را ترسانده، می‌گوید: «به‌خدا هم اطرافیان من بیشترند و هم یاران من نزدیک‌ترند و هم سپاه فراوان‌تر دارم که همگی گوش به‌فرمان من هستند».

به‌دنبال این خطابه، مردم ناراضی فهمیدند که مشکلات آنها جز با عزل خلیفه از مقام خلافت سامان نخواهد پذیرفت و به‌همین دلیل موج جنبش مردم شدت فوق‌العاده یافت.

 توده‌های ناراضی مصر و کوفه و بصره و مدینه پیمان قیام بستند و از شهرهای خود به‌سوی مدینه، مقر حکومت، حرکت کردند. انقلابیون به مدینه رسیده و منزل خلیفه را محاصره کرده و به‌او پیام دادند که از خلافت استعفا کند. ولی او مایل نبود جامه‌یی را که خدا به‌تن او پوشانده است، بیرون آورد! پس از مدتی محاصره‌کنندگان اطلاع یافتند که عثمان به‌فرمانداران خود نوشته است نیرو بفرستند و شورشیان را از مدینه بیرون کنند. آنها به‌محض آگاهی از این خبر، بر‌ شدت محاصره خود افزودند. مردم شروع به‌سنگ‌پرانی به‌سوی او کردند و آب را به‌رویش بستند. رفته‌رفته شدت محاصره به‌مراحل باریکی رسید. محاصره‌کنندگان او را بین مرگ و استعفا از حکومت مخیر گردانیدند. ولی او چون به‌استعفا تن در‌نداد، لذا بر خانه او هجوم برده و وی را کشتند.

رئوس نظریات انقلابیون را می‌توان چنین خلاصه کرد: نگاهداری خلافت اسلامی از تباهی‌های حکومت فردی، «مصرف بیت‌المال در جهت مصالح عموم» و «بیت‌المال مال مسلمانان است نه خلیفه».


حکومت علی (ع) - رهبر اسلامی
پس از رخدادهایی که به مرگ خلیفه سوم انجامید، انبوه مردم به‌جانب علی (ع) روان شده و از او دعوت به‌کار کردند. وی نیز چنان‌که خود می‌گوید: بر اساس خواست حاضرین، و ضرورت وجود یاوری برای خلق‌ها و این‌که خدا از دانایان پیمان گرفته است تا بر سیری ظالم و گرسنگی مظلوم راضی نشوند (و ما اخذالله علی العلماء ان لایقاروا علی کظة ظالم و لاسغب مظلوم… مسئولیت جدید را عهده‌دار می‌شود. راستی جز این از علی انتظاری نیست، هم او که 25سال برحق خود، به‌خاطر حفظ مکتب صبر نمود و به‌رغم پیشنهاداتی از جانب ابوسفیان که همان ابتدا حاضر شده بود (البته به‌نیت از هم پاشیدن نهضت) قوایی در اختیارش بگذارد تا با آن به‌احقاق حق بپردازد، شیوه شکیبایی انقلابی را برگزید. همان شکیبایی که بعدها رنج آن را چنین توصیف کرد… در کار خود اندیشه می‌کردم… دیدم صبر کردن خود مناری است، پس صبر کردم در حالتی که چشمانم را خاشاک و گلویم را استخوان گرفته بود… هم اوست که به‌خاطر دو کلمه «روش شیخین» حکومت را پس‌زده و هم اوست که در تمام این مدت در نهایت جوانمردی از هیچ دلسوزی و راهنمایی صدیقانه دریغ نکرد. دکتر طه‌حسین در این مورد می‌گوید:
«این نکته را تأکید می‌کنم که علی (ع) با این دو خلیفه بیعت کرد و خالصانه با ایشان دوستی ورزید و در هرکجا که به‌مشورت او نیازمند بودند رأی خود را به ‌آنها گفت. البته این شیوه علی (ع) هم‌چون بسیاری روش‌های دقیق انقلابی قضاوت‌های کثیری را علیه خود بر می‌انگیخت، چنان‌که خود می‌گوید: ”اگر سخنی بگویم می‌گویند برای حرص به‌امارت و پادشاهی است و اگر خاموش نشسته دم برنیاورم می‌گویند از مرگ و کشته شدن می‌ترسد. هیهات…“ اما همت و تحمل انقلابی او بالاتر از آن بود که قضاوت دیگران وی را از راهی که ضامن بقای مکتبش می‌دانست، باز دارد».
اما تمام این گذشته پرافتخار با همه شکوه جاودانه‌اش مانع از این نشد تا دشمنان سوگندخورده خلق‌ها و غاصبان حقوق محرومین «پیراهن عثمان» را بر قامت او نبرند، و چه پیراهن خون‌آلود خوش‌برکتی که از آن «قبا» های بسیار به‌بسیاری رسید! و این علی (ع) است، وارث سالها کجروی و از هم پاشیدگی، که اکنون باید تار و پود این قبا را از هم دریده و از نو برای جامعه، برحسب اندازه‌های قرآنی جامه‌یی نو بدوزد

بدیهی است که تشریح حوادث دوران حکومت علی (ع) محتاج به کتاب‌های جداگانه‌یی است و لذا ما در این سطور به‌رئوس کلی جریان اکتفا می‌کنیم:
در جبهه داخلی از همان ابتدا صریحاً اعلام نمود که گذشته را از آینده جدا نمی‌داند و تمام امتیازاتی را که به‌ ناحق احراز شده باشد بازخواهد ستاند. راجع به زمین‌هایی هم که حاتم‌بخشی شده بود، به‌خدا سوگند خورد که «اگر آنها را بیابم به‌مالک آن بازگردانم، اگر‌ چه از آن زن‌ها شوهر رفته و کنیزان خریده باشند». چرا که در منطق علی (ع) «الحق‌القدیم لایبطله‌شیئ » (حق قدیم را هیچ چیز از بین نمی‌برد و هرگز مشمول مرور زمان و این‌گونه توجیهات نمی‌گردد) و در این دیدگاه عدالت که استواری کارها به‌جهت آن است، یعنی «اعطای کل ذیحق حقه» (رسانیدن هر حق به‌صاحبش). چنان‌که قبلاً نیز اشاره شد از زمان خلیفه دوم امتیازاتی در تقسیم بیت‌المال رسم شده بود که در نهایت به‌اوضاع زمان خلیفه سوم کشید. اما علی (ع) به‌رغم خواست همه کسانی که سالها در تبعیض زندگی کرده و امتیازات متجاوزانه خود را چون حق طبیعی‌شان می‌پنداشتند، سوگند خورد که: «اگر بیت‌المال مال شخص من هم بود آن را بالسویه تقسیم می‌کردم، پس چگونه می‌شود حال آن‌که مال خداست».
بدیهی است که چنین طرز عملی چگونه تمامی استثمارگران و انگل‌های اجتماعی را که تجاوز و سلب حقوق دیگران پیوسته دستور روزشان است علیه علی (ع) بسیج می‌کرد، به‌ویژه که دشمن در خارج، آن هم به‌قدرتمندی و کینه‌توزی و حیله‌گری معاویه، پایگاه خارجی مطمئنی برای ایشان باشد و از همین‌جا بود که بالاخره جنگ جمل برخاست.

جنگ جمل
جریان مختصر این جنگ را عیناً از کتاب شیعه در اسلام نقل می‌کنیم:
«سبب جنگ اول که جنگ جمل نامیده می‌شود غائله اختلاف طبقاتی بود که از زمان خلیفه دوم در تقسیم مختلف بیت‌المال پیدا شده بود. علی (ع) پس از آن‌که به‌خلافت شناخته شد و مالی در میان مردم بالسویه قسمت فرمود، چنان‌که سیرت پیامبر اکرم (ص) نیز همان‌گونه بود و این روش، زبیر و طلحه را سخت برآشفت و بنای تمرد گذاشتند و به‌نام زیارت کعبه از مدینه به‌ مکه رفتند و ام‌المؤمنین عایشه را که در مکه بود و با علی (ع) میانه خوبی نداشت با خود همراه ساختند و به‌نام خونخواهی خلیفه سوم! نهضت و جنگ خونین جمل را برپا کردند. با این‌که همین طلحه و زبیر هنگام محاصره و قتل خلیفه سوم در مدینه بودند از وی دفاع نکردند و پیش‌ از کشته شدن وی، اولین کسانی بودند که از مدینه به ‌اطراف نامه‌ها نوشته مردم را بر خلیفه می‌شوراندند».

به‌هرحال «جمل» با پیروزی کامل علی (ع) به‌پایان رسید و او در این جنگ است که ضمن سپردن پرچم به‌ فرزندش، راز پیروزی را چنین می‌آموزد: «کوه‌ها بجنبند و تو مجنب (در برابر شدائد)، دندان به‌روی دندان بنه، کاسه سرت را به‌خدا عاریه ده و پایت را چون میخ در زمین بکوب…».
اما «جمل» به‌بسیاری فهماند که باید هوای سازش با علی (ع) را از سر به‌در کرده و برای خود فکری دیگر کنند و از این‌جا نیروهای بالقوه زیادی علیه وی شکل گرفت. گذشته از تحریکات مغرضانه، با در نظرگرفتن سطح پایین آگاهی مردم آن روزگار و کندی ارتباطات (برای درک پیام علی (ع) )، باید به‌خاطر داشته باشیم که در نظر آنها پیروزی جمل چندان مسرت‌بار نبود. چه، هر چه باشد طلحه و زبیر دو تن صحابه مشهور پیامبر بودند که در منقبت آنها بسی چیزها از پیامبر (ص) رسیده بود! و علی‌الظاهر هم ایشان زشتی فاحشی نکرده بودند و صرفاً خون عثمان را می‌خواستند! خصوصاً که آدم صاف و ساده‌یی چون ابوموسی اشعری که برای بسیاری سمبل مسلمانی است (و متأسفانه جامعه مذهبی ما مملو از این نوع مسلمانان است)، اصولاً جنگ میان دو گروه مسلمان را حرام می‌داند و بدتر از همه آن‌که علی (ع) به ‌هیچ‌ وجه غارت و غنیمت گرفتن را در این جنگ مجاز ندانسته و از آن شدیداً جلوگیری می‌کرد… بی‌جهت نیست که می‌بینیم علی (ع) به‌رغم پیروزیهای مهم، هرگز چنان‌که باید از اوضاع جبهه داخلی خود راضی نیست و پیوسته آنانی را که توانایی و استعداد کوشش و جهاد در راه به‌سامان شدن اوضاع را دارند، ولی بدان برنمی‌خیزند، ملامت می‌کند.

جنگ صفین
در جبهه خارجی، معاویه فرماندار شام، گرفتاری عمده علی (ع) بود. او که در زمان ابی‌بکر و عمر حکومت دمشق را به‌عهده داشت، در دوران عثمان حکومت فلسطین و حمص را به‌دست آورده، بر سراسر شامات مسلط شد. چهار سپاه زیر فرمان داشت که او را فوق‌العاده نیرومند می‌نمود. معاویه از دیرباز مقدمات خلافت! خود را فراهم می‌کرد و از این‌رو پس‌زدن عثمان را خوش داشت و از همه جریانهای به‌نفع خود بهره‌برداری می‌کرد و اکنون با دنیایی از دروغ و تبلیغات مزورانه و به‌اتکای سپاهیان تحمیق‌شده‌یی که غالباً به‌خاطر دین آنها را تشجیع کرده و با انبوهی از درهم و دینار که پیشاپیش از محرومین به‌غارت برده و برای پر کردن دهانها و خرید وجدانها آماده کرده بود، به‌صورت دشمن شماره‌ یک علی (ع) پا به‌میدان می‌نهاد.
و از این‌جا بود که جنگ صفین برخاست و بیش ‌از صدهزار خون ناحق ریخته شد. صفین صحنه دیگری از فداکاری فرزندان خلف اسلام است. عمار که در غالب نبردهای اسلام شرکت جسته، اکنون در سنین کهولت سرتاپا جوشش است و فریاد: «چنان شدید خواهیم نواخت که خواب از سرتان بپرد و دوستان یکدیگر را فراموش کنند»... و علی (ع) است که فرمان می‌دهد: «پی‌درپی حمله کنید، درون آن سراپرده را بزنید که آنجا شیطان پنهان است (معاویه)، جنگیدن با او و همراهانش را قصد کنید تا حقیقت بر شما روشن شود».

به‌راستی در این فرمان چه‌ مفاهیمی نهفته است؟ در صفین است که عاقبت عمار قهرمان و والا شهید می‌شود. شهادت عمار در سنین کهولت پس از عمری مبارزه طولانی و فروزان حاوی پیام لرزاننده‌یی است که بر طبق آن مسئولیت انقلابی، چون عظمت روحش، نامحدود و بی‌انتهاست.
در یکی از صحنه‌های همین صفین است که علی (ع) آنچه را که درباره «حیات انسانی» که از دیرباز عنوان بحثهای فلسفی بوده، از قرآن آموخته و چنین خلاصه می‌کند: «فالموت فی‌حیاتکم مقهورین والحیات فی‌موتکم قاهرین».
به‌هرحال درست در یک قدمی پیروزی سپاه علی (ع)، دشمن که در قلمرو تعارض نیروهای نظامی نقصی در حریف نمی‌دید، تاکتیک خود را عوض کرده و قرآنها را بر سر نیزه‌ها نموده و درست در آستانه شکست، به شیوه ابدی تمام متجاوزین فرومایه، ندای صلح و برادری در داد. لیکن علی (ع) به‌پیروی از قرآن که در تضاد شکل و محتوا پیوسته صورت و شکل را مردود می‌داند (فی‌المثل مسجد ضرار)، فرمان داد تا بی‌هیچ سستی قرآنها را که اکنون علیه «قرآن» اعمال شده و دیگر ورق‌نوشته‌هایی بیش نبودند سرنگون سازند.
این امتحانی بود از عمق و آگاهی آنها که به‌حزب خدا پیوسته و همدوش علی (ع) می‌جنگند تا سیه‌روی شود هر که در او غش باشد. و به‌راستی در صراط کمال جای خالی «ابهام هدف» را، هرگز قوای مادی پر نخواهد کرد و از دشمن نیز هرگز آن انتظار نیست که از کمترین نقطه ضعف چشم بپوشد و با تمامی درندگی مزورانه‌اش بر آن نتازد. به این ترتیب جریان تاریخی خوارج شکل گرفت و همه آنها که در بند «صورت و خارج» بودند در آن جای گرفتند و این جریان از شکست قطعی معاویه جلوگیری کرد و حکمیت در آغاز این ماجرا بود.

حکمیت
شرح حکمیت در همه تواریخ موجود است و به‌قول دکتر طه‌حسین «چیزی جز فریب نبود که با آن نه از فتنه بلکه از شکست می‌خواستند جلو گیرند». خلاصه به‌اصرار و تهدید اشعث و یاران کثیرش، چه خواستاران رفاه و زرخریدان معاویه یا کوتاه‌فکران قشریگرا، داوری ابوموسی با کراهت تمام از جانب علی(ع) پذیرفته شد و خود علی (ع) بعداً در این مورد گفت: «من شما را از حکومت حکمین نهی کردم، پس شما امتناع کرده مخالفت نمودید، مانند مخالفان پیمان‌شکن تا این‌که به‌میل شما رفتار کردم». به‌ویژه ‌اینکه آنها صریحاً به‌ علی (ع) گفتند: «اگر دعوت ایشان را اجابت نکنی ترا تسلیم آنها می‌نماییم». این تهدید نشانه قدرتمندی ایشان است و روشن می‌سازد که چنان‌چه علی (ع) نمی‌پذیرفت و می‌گذاشت تا شکاف داخلی عمیق‌تر شود، بی‌تردید جریان به‌نفع دشمن تمام شده و نیز بسیاری از مسائل از بیخ و بن لوث می‌شد.
موافقت علی (ع) با داوری، به‌رغم خواست خود و سرداران شجاع پرهیزگاری چون مالک اشتر، با ضرورت‌های تاریخی که برحسب آن رهبری هرگز نباید به‌ فاصله بعید در جلو گام بردارد تطبیق می‌کند. چنین می‌نماید که حتی برای تربیت آنان در حادثه و عمل، همگامی موقت با ایشان را نیز صلاح دانسته است. چنان‌که خود می‌گوید: «بهترین مردم در این زمان (و شرایط) گروه میانه‌اند (نه راستها و نه چپ‌ها هیچ‌یک صحیح حرکت نمی‌کنند). از سواد اعظم (اکثریت) ما پیروی کنید، زیرا دست خدا بر سر این جماعت است (موضعگیری این‌هاست که جهت تاریخ را معین می‌کند) و بر حذر باشید از مخالفت و جدایی (تکروی) زیرا تنها و یک‌سو شده از مردم دچار شیطان (کجروی) است»... بدیهی است که گام برداشتن با اکثریت از نظر علی (ع) تا آنجا مجاز است که ضامن بقای جنبش باشد، در غیر این‌صورت این همگامی جز ناشی از سستی و بی‌ارادگی نیست. جالب این‌جاست که پس از روشن شدن نیرنگ دشمن، بسیاری از همانها که بر داوری اصرار داشتند و خود ضرورت را ایجاد کرده بودند، اکنون علی (ع) را ملامت می‌کردند که: «چون خلق را در کار خالق حکم ساختی، اکنون به‌کفر و خطای خویش اقرار و پس از آن توبه کن تا از تو اطاعت و پیروی نماییم!».

منظور ایشان از کار خالق همان شعار چپ‌روانه «لاحکم الا لله» بود که علی (ع) آن را کلمه حقی که از آن باطل اراده شده، می‌دانست و آنچه علی (ع) ایشان را پند می‌داد که «نافرمانی اندرزگوی مهربان آزموده، ناکامی به‌بار آورد و پشیمانی به‌دنبال دارد و من آنچه را باید درباره این دو مرد و داوری به‌شما گفتم و نیک اندیشیدم و اندیشه خود را آشکار ساختم، ولی شما چیزی جز آنچه که می‌خواستید نپذیرفتید…»، چندان فایده نداشت.

جنگ نهروان
«خارجی‌گری» و بنا‌ به اصطلاحات متداول کنونی «انجماد راست» که حتی در سالهای اخیر نیز دنیای اسلام خالی از آن نیست، آغاز شده و به «سکتاریسم راست مذهبی» کشید، کفاره پشت کردن به‌دینامیسم قرآن پس از  رحلت پیامبر  (ص) است. پدیده‌یی که مضافاً بر سطح ضرورتاً نازل فرهنگ کلی (چه در سطح قومی ـ‌که هنوز «جاهلیت» را مطلقاً نفی نکرده بودـ و چه جهانی، اکنون رشد نموده) باید با محک ابتلا مانند تمام نقایص دیگر، بالضروره خود را بروز می‌داد. بنابراین بدیهی است که حالیه رفع آن در کوتاه‌مدت به‌ وسائل عادی از جمله موعظه و دلیل ممکن نیست، به‌ویژه که این فرقه آرام نگرفته و به ‌تحریک معاویه نیز شورش می‌کردند. تا آن‌که بالاخره در «نهروان» علی (ع) با ایشان مصاف داده و غائله‌شان را ختم نمود. گرچه در این نبرد نیز علی (ع) دشمنان بسیاری برای خود آفرید، لیکن پیروزمندانه مشئوم‌ترین لکه‌یی که به‌دامان مکتب نشسته و می‌رفت تا محتوای انقلابی آیین را در قالب‌های مبتذل و پوچ زاهدمآبانه مسخ کند، پاک کرد.

شهادت علی (ع)
عاقبت علی (ع) به‌دست یک‌تن از این گروه شهید شد و با فریاد «رستگاری» به‌ وادی جاویدان «پرورگار کعبه‌اش» پیوست (فزت و رب الکعبه).
بشریت در طول تاریخ پرفراز و نشیبش رهبران بزرگی را به‌خود دیده است، اما در این میان علی (ع) به‌واسطه تجمع عالی‌ترین فضیلت‌های انسانی در او به‌ هرجهت یگانه می‌نماید. در ستایش این فضیلتها گفتار بسیار است. لیکن در ورای همه آنها رایحه این پیام قرآنی که از سراسر وجود علی (ع) استشمام می‌شود «معنای ویژه‌یی» دارد. به‌موجب این پیام فرزندان انسان بر ستمگری و ظلمات که همان جاهلیت است، محققاً پیروز می‌شوند.

ادامه جنبش در عصر تحریف
درک عمیق جنبش حسینی، آن‌چنان‌که در خور دعوت به‌عمل انقلابی باشد، بالضروره بررسی زمینه‌های تاریخی ـ‌که چنین نقطه کمالی میسر ساخته‌ـ را لازم می‌کند. روشن است که مقدمات چنین کمالی به‌طور عمده در فاصله شهادت علی (ع) و حکومت یزید فراهم آمده‌اند. یعنی دورانی که خلافت کوتاه حسن‌بن‌علی (ع) و سلطنت دراز معاویه موضوع آن است. به‌ویژه ‌این بررسی برای ما از آن نظر حائز اهمیت است که با یکی از بزرگ‌ترین (و شاید صرفاً بزرگ‌ترین) تحریفات تاریخ اسلام که به‌حق می‌توان آن را نمونه کامل و به‌اصطلاح کلاسیک «عصر تحریف» دانست روبه‌رو می‌شویم.
خواهیم دید که چگونه کار پیگیر رهبرانی که خط‌مشی واحدی را تعقیب کرده و «بی‌درنگ یک‌شکل فعالیت را جانشین شکل دیگر» کرده‌اند، با پرده‌های ستبر جهالتهایی که توانایی درک جریان رشد وظایف رهبری را ندارند مواجه شده و در نهایت به‌تحریف شخصیت یکی از فداکارترین و منزه‌ترین راهبرانی می‌کشد که حفظ و ادامه جنبش را بر تشویقات چپ‌روانه، مرجح می‌دارد. آری سخن از حسن‌بن‌علی (ع) است که آماج رگبار ناجوانمردانه‌ترین پیکانهای زهرآلودی است که بسیاری از آن را، دوستان! در کمان گذاشته‌اند.

تحلیل کوتاهی از شیوه کار امام حسن (ع)
حسن (ع) با پدرش در جنگهای بصره و صفین و نهروان همراه بود. او بی‌شک دستاوردهای فراوانی از این فراز و نشیب‌های تاریخ اسلام به‌همراه داشت. پس از شهادت علی (ع) و به‌خاک سپردن آن حضرت، در روز 21رمضان سال40 به‌خلافت انتخاب شد.
طبعاً حضرت حسن (ع) که بیشتر عمر خود را در دوران انقلابها و دائماً در کنار پدرش گذرانده بود، به اشکالات و پیچیدگی امور به‌خوبی واقف بوده است. در آن زمان نوعی ابهام تاریخی وجود داشت که دستگاههای دروغ‌سازی و فربیکاری اموی هر زمان آن‌را آشفته‌تر می‌کرد تا در ظلمات این تاریکی «تفاوت دشمن و دوست را پنهان کند» و تا تمیزها و تشخیص‌ها را از کار بیندازد. این است که او در اولین خطبه پس از بیعت، بعد از تشریح اوضاع، مردم را به‌مرکزیت دعوت نموده و ضمن جلب اعتماد، اشاره می‌کند:
«ماییم یکی از ”ثقلین“ که پیغمبر (ص) در میان امت نهاد و از دنیا رفت. ماییم در پی آینده (مکمل) قرآن که در آن تفصیل هر چیزی هست (اصول کلی که باید توسط پیشوای واجد شرایط در عمل پیاده شود) که نه از پیش رود و نه از پشت سر (با اتکای عمیق به آن می‌توان هر مسأله‌یی را بدون افراط و تفریط و بر حسب شرایط زمان حل کرد). باطل در آن راه ندارد و بنابراین در تفسیر قرآن بر ما اعتماد باید کرد که در تأویل آن راه فتون (راه حیله و غیرصحیح) نسپریم، بلکه از روی یقین و اطمینان باشیم».
آنگاه امام (ع) بر آیه 83 سوره نساء استناد جسته و آن‌را تفسیر می‌کند. ترجمه آیه چنین است:
«هنگامی‌که امری مربوط به‌بیم و ایمنی مطرح باشد (مسأله اساسی مربوط به‌منافع خلق) آن‌را پراکنده می‌کنند (این طرف و آن‌طرف گفتنهای بی‌فایده، که مسأله را از کادر تخصصی خارج می‌کند و بازار شایعه را رونق می‌دهد). در صورتی‌که آن‌را نزد پیامبر (ص) و رهبرانشان ببرند، همانا کسانی که از آنها اهل استنباط (شناخت درست از نادرست) هستند، آن‌را خواهند دانست و اگر برتری و سرپرستی خدا و رحمت او بر شما نبود، جز اندکی، همگی شیطان را پیروی می‌کردند».

درگیری با معاویه
از همان ابتدای کار، امام (ع) دشمنی چون معاویه در مقابل دارد که برای مبارزه با حضرت به‌انواع نیرنگهای سیاسی متمسک می‌شود. ما قبل‌ از این معاویه را شناخته و به‌نقش وی مخصوصاً عوامفریبیش و مهارت رذیلانه‌اش در واژگون جلوه‌دادن شخصیت علی (ع) پی برده‌ایم. او که از همان زمان عثمان به‌دلائل مسلم تاریخی در هوای حکومت بود، اکنون که علی (ع) نیز از دنیا رفته است، بهترین فرصت را یافته و لذا با مجموعه‌یی از نقشه‌های حساب‌شده و به‌اتکای حزب اموی که از پیش درصدد امحای آیین نو و احیای نظام تبعیضی منحط گذشته بودند، به‌عمل می‌پردازد.
به‌این منظور و در اولین قدم درصدد منفرد کردن حضرت حسن (ع) و همراه با آن، پیدا کردن «آدم» برای خودش برآمد و ابتدا بر یکی از دهها معروف عرب، «زیادبن‌ابیه»، که مردی زیرک و کاردان و متهور و جسور و فرماندار علی (ع) در فارس بود و نیز توسط خلیفه جدید در مقامش ابقا شده بود، انگشت گذاشت. به این معنی که اول نامه‌یی سراپا تحقیر برایش نوشته و او را به‌خدمت خود خواند و تهدیدها کرد و چون «زیاد» مرعوب نشد، این بار از در تطمیع وارد شد و او را به‌پدر خود نسبت داد و برادر خود نامید و به‌انحای طرق او را فریفت و خلاصه به ‌شام آورد.
از این پس نیز معاویه هم‌چنان در ربودن سران لشکر و سرداران نامی و عمال نامور و کارآزموده امام حسن (ع) بکوشید و «حکم کندی» را که امام حسن (ع) با 4هزار کس به «انبار» فرستاده بود با 500هزار درهم بفریفت و به‌معاویه پیوست و از آن ‌پس امام حسن (ع) مردی از قبیله بنی‌مراد را به «انبار» فرستاد و معاویه او را نیز با 500هزار درهم به‌سوی خود کشانید. عبیدالله‌بن‌عباس را که سرکرده سپاه امام حسن (ع) بود، با هزار هزار درهم فریب داد و او شبانه به‌معاویه پیوست و نیز جاسوسانی به‌قلمرو امام (ع) گسیل داشت. اما امام (ع)، پس از آگاهی بر اعمال معاویه، طی نامه‌یی به ‌او اعلان جنگ داد و نوشت:
«... پس انتظار آن‌را ببر که به‌خواست خدا به‌جنگ تو بیرون شتابم»...، و سپس به‌تهیه مقدمات جنگ پرداخت.

یادآوری - درباره هدف امام (ع) از خلافت
قبل از آن‌که به‌تعقیب جریاناتی که رخ داده است بپردازیم، ضروری است به‌رغم مورخین ساده‌اندیشی که تاریخ را به‌حد واقعه‌نگاری تنزل داده‌اند، اندکی تأمل کرده و ببینیم طرفهای اصلی این مبارزه چه‌غایتی را دنبال می‌کنند؟ چه بدون توجه به‌غایات، درک وضع اشیا تقریباً محال است. همین‌جاست که آن‌گونه مورخین در سنجش یک‌ شکست یا پیروزی معیاری جز کمیات ندارند و این خود سرآغاز تفسیر مکانیکی وجود است.
ناگفته پیداست که یک‌طرف این دعوا صرفاً تشنه قدرت و مقام و منشعبات آن است و در نظام ارزشهای او هیچ‌چیز جز این‌ها اعتبار ندارد. قبله‌گاه او حیوانیتی است که بی‌نهایت‌طلبی انسان به آن افزوده شده و در ورای هر مرزی وسعتش داده است. از این‌رو سبعانه و با یک ‌جهان پلیدی و اهریمنی در ارضای تمایلات پستش می‌کوشد تا در پایان بگوید: «ما در نعمت دنیا غلت زدیم».
اما طرف دیگر افق‌های دیگر دارد. او پویای اثبات انسانیتی است که از نفی مظاهر حیوانی به‌دست می‌آید و توانایی و قدرت را که در قالب مسئولیت می‌پذیرد، صرفاً به‌خاطر این تغییر عظیم می‌خواهد؛ «تغییر انسان از کهنگی به‌نو»، تغییری که «اتمام نور خدایی» را در تموج آن دیده است. به این ترتیب دیگر جای سؤال نیست که چرا او روش دشمن را علیه دشمن به‌کار نگرفت. قطعاً او وجود خویش را در رسالتی باور داشت که منافی چنین طرز عملی بود. بعدها نیز در برابر گروهی که به‌خاطر واگذاری حکومت به‌حریف بر او خرده می‌گرفتند، تصریح کرد که «من از او (معاویه) نه حزمم (سیاستم) کمتر بود نه سطوتم»...
به‌راستی باید میان سادگی و انقلابیگری تفاوت گذاشت. اگر‌چه در این میان نوعی شباهت احساس شود. تفاوتی که غالباً در این‌گونه موارد فراموش می‌شود. گاه راجع به‌علی (ع) نیز چنین سوءتفاهم جانگدازی وجود دارد.

تحریف - افشاگری
در پرتو مطالب فوق و به‌ویژه توجه به‌هدف امام (ع) از کسب قدرت، باید به یک‌جریان افشاگری و کار توضیحی مداوم از جانب وی در برابر سیلی پیگیر از تحریفات و اکاذیب معاویه اشاره کرد. همان معاویه که به‌فرمانداران خود نوشت: «... احادیث مدح عثمان همه شهرها را گرفته و موقعی که این بخشنامه به‌شما می‌رسد، دستور دهید که مردم درباره فضائل یاران پیغمبر (ص) و زمامداران سخن بگویند، دقت کنید که هر روایتی که درباره فضلیت علی (ع) نقل شده است شما مانند آن را درباره خلفا جعل نمایید، زیرا این‌کار برای من بهتر و چشم مرا روشن می‌کند و خوشحال‌تر می‌گردم».

قضیه لعن و نفرین علی (ع) بر سر منابر که تا زمان عمربن عبدالعزیز نیز ادامه داشت و به ‌فرمان معاویه آغاز شده بود، که دیگر شهره عام و خاص است.
به‌ هر صورت امام حسن (ع) طی نامه‌های افشاگرانه مکرری دشمن را نیز پند و اندرز می‌دهد و به راه صواب می‌خواند و مکرراً یادآور می‌شود که قصدش از جنگ احراز مقام و عنوان نیست: «من از خداوند درخواست دارم که در دنیای ناپایدار به‌من چیزی ندهد که در آخرت موجب نقصان صوابم گردد».

معاویه اموال رنجبران و محرومان را می‌خورد و هدر می‌کرد و آنگاه برای ساکت کردن محرومان به‌قرآن ـ‌که همه‌چیز را از آن خدا می‌داندـ استناد می‌جست و می‌گفت «المال، مال‌الله». یا آزادمردان بزرگواری چون مالک را با عسل مسموم می‌کرد و آنگاه به‌استناد مضامین قرآنی می‌گفت: «انّ‌للّه جنوداً من عسل».

ملاحظه کنید چگونه معاویه، ساحت اصیل‌ترین حقایق هستی را به‌کثافت خود آلوده می‌کند!


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر