۱۳۹۷ شهریور ۱۴, چهارشنبه

در شوق وصال آزادی، ۵۳سال در هاله مشعل ارزش‌ها

در شوق وصال آزادی، ۵۳سال در هاله مشعل ارزش‌ها

آرم سازمان مجاهدین خلق ایران


آرم سازمان مجاهدین خلق ایران

نسل‌ها و ارزش‌ها 

در جامعه‌شناسی می‌گویند که نسل‌ها هر ۲۵ ـ ۳۰سال تغییر می‌کنند. با نو شدن نسل‌ها، ارزش‌ها نیز متحول می‌شوند. در این تحول، عناصر گوناگونی مثل تکنولوژی، ارتباطات و فرهنگ اجتماعی نقش مهم و اثرگذار دارند.
ارزش‌ها که از دیرباز در مناسبات طبقاتی و استثماری حاکم بر جوامع بشری، در جان و ضمیر و میل و کشش‌ها رخنه کرده و رسوب نموده‌اند، کماکان با جاذبه‌ها و دافعه‌هایشان، وجود آدمی را سمت و سو می‌دهند. این‌ها عناصر و عوامل واقعی در جامعه و در فرد فرد انسانها هستند. یعنی جمله‌گی، واقعیت‌های سرسخت اجتماعی و انسانی می‌باشند.
اکنون سازمان مجاهدین خلق در آستانه ۵۳سالگی، سه نسل را در تاریخچهٔ خود پرورده است. نسل‌هایی که پیرامون هاله ارزش‌هایی چون فدا، صداقت، نفی خودپرستی، هنر شنیدن، بی‌چشم‌داشتی و بی‌نام و نشانی و نفی جنسیت‌گرایی و... گرد آمده‌اند تا با عبور از ۵۳سال مبارزهٔ بی‌توقف برای نیل به آزادی، فصل جدیدی از حیات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی را در میهنشان رقم زنند.
مجاهدین در مباحث شناخت فلسفی، معتقد به «جهان خارج از خود» یا «هستی رئالیستی» هستند. این اهمیت را با به‌رسمیت شناختن واقعیت خارج و بیرون از ذهن، تبیین می‌کنند و تلاش دارند به قانونمندی‌هایش مسلط شوند. از جمله این «هستی رئالیستی» باید به غبارزدایی از ارزش‌های انسانی اشاره نمود. ارزش‌هایی که در این نوشته به تشریح و شناخت آنها در تجربه‌ها و زندگی روزمره مجاهدین خواهیم پرداخت.

طولانی‌ترین حضور سیاسی و تشکیلاتی 

۱۵شهریور امسال سازمان مجاهدین خلق ایران ۵۳ساله می‌شود. چرا مجاهدین ۵۳سال عمر سیاسی و تشکیلاتی داشته‌اند؟ چرا با وجود سرکوب‌های سنگین دو دیکتاتوری شاه و خمینی از بین نرفته‌اند و در تاریخ معاصر ایران طولانی‌ترین حضور سیاسی و اجتماعی و تشکیلاتی را داشته و دارند؟
بی‌شک بیش از همه ایرانیان، حاکمیتها و دولتها و دستگاههای عریض و طویل شاه و خمینی می‌دانند که چه بلاهایی بر سر مجاهدین خلق آورده‌اند که این میزان شدت عمل سرکوب و زندانی کردن و کشتار را بر سر هیچ گروه و حزب و سازمانی نیاورده‌اند. پس چرا مجاهدین از تمام این آوردگاهها و ابتلائات موفق بیرون آمده‌اند؟ آیا اسطوره‌یی در کار است؟ آیا اعضا یا کادرهای مجاهدین و رهبران پنج دهه آنها دارای ویژه‌گی‌های خاصی علاوه بر انسانهای معمول در ایران بوده‌ و باشند؟
واقعیت این است که هرگز نه اسطوره‌یی در کار بوده است و نه مجاهدین در اشتراکات انسانی‌شان با دیگر انسانها، تفاوتی دارند. واقعیت در این ۵۳سال این بوده است که اعضا و رهبران مجاهدین انتخاب کردند که در برابر شاه و خمینی مقاومت و پایداری کنند و به قیمت از دست دادن خانواده و جلوه‌های زیبای زندگی و شیرینی جان، هرگز تسلیم نشوند. اما باز این سؤال پیش می‌آید که آیا این همه مسأله است؟ و مگر در جهان ما و مشخصاً در مبارزات صد ساله مردم و پیش‌آهنگان آزادی در ایران، گروهها یا انسانهایی نبوده‌اند که از جلوه‌های زیبای زندگی و شیرینی جان دست شسته‌اند؟ ولی چرا در ادامه نتوانستند بر رسالت خود پای بفشارند؟
واقعیت این است که بر اساس واقعیت‌های سیاسی و اجتماعی تاریخ ۴۰سال گذشته ایران ـ که دوره حاکمیت خمینی و خامنه‌ای تحت عنوان حکومت ولایت مطلقه فقیه بوده است ـ مجاهدین خلق پایداری و تسلیم‌ناپذیری شکوهمندی داشتند که هر ناظر منصفی را خیره می‌کند.
تردیدی نیست که توان پایداری و ایستادگی ریشه در آرمان و تعهد عملی به ارزشهای جوشیده از آن آرمان دارد. هر قدر آن آرمان منطبق‌تر با جوهره تکاملی هستی (رهایی از هر جبر بنده ساز) و عاری از عنصر استثماری باشد طبعاً ارزشهای جوشیده از آن رهاسازتر و با جوهره انسانی همخوان‌تر است.

چگونه باید مبارزه و مقاومت را تضمین کرد؟ 

انتخاب مبارزه، مقاومت و تسلیم نشدن به دیکتاتور، جنبه‌یی مقدماتی از یک نوع زندگی سیاسی و تشکیلاتی برای نیل به جامعه‌ی شایسته‌تر و زندگی‌یی بهتر می‌تواند باشد. در این زمینه ـ یعنی انتخاب اولیه ـ وجه مشترکی بین مجاهدین و تمام گروه‌های سیاسی پنج دهه گذشته وجود دارد. اما تفاوت در ادامهٔ مسیر و تضمین استمرار مبارزه تا سرنگونی دیکتاتور است. از این‌جا تفاوتها شروع می‌شود. اما پرسش این است که استمرار مبارزه و مقاومت را چگونه باید تضمین کرد؟ از این‌جا است که نقش عناصری برجسته می‌شوند که توانسته‌اند استمرار مبارزه برای نیل به آزادی، وحدت تشکیلاتی و یک زندگی جمعی طولانی را به قدمت پنج دهه و با چهار نسل پیاپی، تضمین کنند. این عناصر چیستند و کدامند؟ این‌ها «ارزش»هایی هستند که مجاهدین در مسیر مبارزه‌شان یکی یکی کشف کرده و بین خودشان جمعی و عام نموده‌اند.

تجلی آرزوهای زیبای بشری 

اکنون به چند نمونه از این «ارزش»ها و کارکردهای مادی و تجربی و اثرگذاری‌شان بر زندگی ۵۳سالهٔ‌ مجاهدین خلق می‌پردازیم. ارزش‌هایی که به‌طور مشخص بعد از انقلاب رهایی بخش درونی ایدئولوژیک مجاهدین (نفی جنسیت گرایی) بیش‌از‌پیش در مناسبات مجاهدین برجسته شدند و عمق پیدا کردند و البته مجاهدین برای حراست و زنده و پویا و جاری نگهداشتنشان، بهای بسیار سنگینی پرداخته‌اند.
«ارزش‌»هایی که مجاهدین را در هر جایی از جهان که بوده و باشند، با یکدیگر وصل و همسان و صمیمی نگه داشته است.
«ارزش»هایی که مدام باید خود را با آنها تراز نمود تا نو ماند، از منافع خویش کند و به نیاز مبرم بیرون و یگانگی با آن پیوست و پاسخ گفت.
«ارزش»هایی که در هر سویی از این کره آبی ـ خاکی باشند، آنها را رو به ایران، برای مردم ایران و پاسخگوی مسئولیت تاریخی‌شان در قبال سرنوشت میهنشان نگاه داشته است.
«ارزش»هایی که همیشه در طول زمان و عرض زمین، ستودنی و سرورانگیز بوده‌اند و نیل و دستیابی به آنها از آرزوهای بشری بوده و هست و خواهد بود.
«ارزش»هایی که تا قبل از تولد مجاهدین، در طول زمان بر اثر سلطه استثمارگران و سوداگران سود و سرمایه و نیز سیطره ریاکاران و دین‌فروشان و مرتجعین جهالت‌پیشه از جوهر انسانی، مفهوم اجتماعی و پیام تاریخی‌شان تهی شده‌ و بسا غبارها گرفته‌اند.
نمونه‌هایی از این ارزش‌ها عبارت‌اند از:
صدق ورزیدن
نفی خودپرستی
بی‌چشم‌داشتی و بی‌نام و نشانی
هنر شنیدن
بدهکاری یا منت دار بودن
به دل نگرفتن
یگانگی با جمع
فدا کردن
آرمانگرایی
این‌ها «ارزش»هایی هستند که مجاهدین خلق با تأسی به آنها توانسته‌اند در برابر هیولای انسان‌ستیز فردیت و جنسیت بایستند و خود را همواره صیقل‌زده‌تر، نوتر و آماده‌تر برای استمرار نبرد با دیوسالار آخوندیسم نگه دارند.
هیولای انسان‌ستیز فردیت و جنسیت همان اهرمی است که خمینی و نحله مرتجعین ضدبشر با دشنه و شمشیر آن توانسته‌اند زندگی‌ها و انسانهایش را به تباهی و سرخوردگی و استیصال بکشانند. از قضا با همین دو سلاح هم خواستند به قافله مجاهدین در مسیر طولانی مبارزه بزنند ـ که بسیار هم برایش تمهیدات و تمکینات کردند و می‌کنند ـ؛ اما آنچه پادزهر تمامی این دسیسه‌ها در مسیر این مبارزه طولانی و مهیب و در عین‌حال غرورانگیز بوده و هست، همانا تأکید و اصرار و تکرار جمع مجاهدین بر پیوندشان با ارزش‌های انسانی و مبارزاتی‌ بوده است.
نگاهبانی از ارزش‌های مبارزاتی و انسانی در مناسباتی همواره جمعی و فراگیر، پتانسیلی را می‌طلبد که بتواند همواره این ارزش‌ها را نو و منطبق با مراحل مبارزاتی همساز و همراه کند. پویشی از جوهر دینامیک انسان‌شناسی می‌طلبد تا در یک مبارزه طولانی و سرسخت سیاسی و اجتماعی و تاریخی برای نیل به سپیده خجسته آزادی، مغلوب واقعیت‌های تلخ بازدارنده نشود.

تعریف: 

ارزش‌ها و اصول حیات انسانی مواردی نیستند که فقط برای خوب شدن و تنزه فردی ما باشند؛ بلکه به‌طور مستقیم برای استمرار و تضمین مبارزه، برای ماندگاری مقاومت و برای پیشروی هستند.
ارزش چیست؟ ارزش‌ها آن اصول کلی هستند که از جهان‌بینی ما ناشی شده‌اند. اگر جهان‌بینی را کلیتی از تعریف و شناخت ما نسبت به هستی بدانیم که با این شناخت، چگونگیِ حرکت و سمت و سوی زندگی‌ و مبارزه‌مان را با آن تبیین می‌کنیم، ارزش‌ها تابلوهای راهنما برای تراز کردن و انطباق حرکت‌مان به جانب هدف و مقصود می‌باشند.
ارزش‌ها تابع مصلحت نیستند. پراگماتیسم‌پذیر نیستند. همان‌طور که اشاره شد، ارزش‌ها در ردیف «اصول» می‌باشند؛ بنابراین اصول را نمی‌توان موقتی و تاکتیکی دانست که تحت‌الشعاع تضادها و منافع، مثلاً استحاله شوند یا تغییر یابند.
نباید انتظار داشته باشیم که اگر ارزش‌ها را به‌جا بیاوریم، فواید و دستاوردهایی نصیبمان می‌کنند. ارزش‌ها برای داد و ستد و معامله نیستند.
اکنون در مسیر رو به آینده که با اوج گرفتن قیامهای پی‌درپی خلق محبوبمان، حرکت در آن سیر شتابانی به جانب تحقق آزادی در ایران گرفته است، به تشریح ارزش‌هایی می‌پردازیم که توانسته‌اند مجاهدین را هم‌چنان متحد، منسجم، سرشار از امید، رزمنده و پویا و وفادار به آزادی و رهایی خلق و میهنشان نگاه دارند.

صدق ورزیدن 

راستی و کژی، صداقت و دروغ و بیگانگی و یگانگی همواره موضوعاتی بوده و هستند که پیامبران، فیلسوفان، انسان‌شناسان و روان‌شناسان بسیار به آنها پرداخته‌اند. اما باید اعتراف کرد که این موضوعات بیشتر در بررسی‌های نظری و تئوریک مد نظر بوده تا به میدان تجربه و عمل کشاندن آنها در یک مناسبات مبارزاتی، اجتماعی و گروهی و ارگانیک.
واقعیت این است که به جز خمینی و دیکتاتورهای امثال او که صریحاً دروغ گفتن را برای پیشبرد منافعشان تجویز کرده‌ و فتوا داده‌اند، کسی نیست که از راستی و صداقت تمجید نکند. نظامهای دیکتاتوری ـ به‌طور خاص دیکتاتوریهای مذهبی مثل حاکمیت ولایت فقیه ـ مبنای مناسبتشان بر پوشاندن حقیقت و زدن برای منافع فردی و جاه‌طلبی استوار می‌شود. حاصل چنین مناسباتی وقتی به جامعه و حل مشکلات و تضادهای آن راه می‌برد، لاجرم به دست‌یازی به قهر و سرکوب می‌انجامد.
مجاهدین در یک زندگی تنگاتنگ تشکیلاتی و سیاسی و مبارزاتی ـ به‌خصوص پس از انقلاب ایدئولوژیک درونی ـ به تبیین و شناخت ارزش و موضوع «صدق» پرداخته و آن را در مناسباتشان جاری و ساری نموده‌اند.
مجاهدین صداقت و یگانگی را این‌طور تبیین کرده‌اند:
صدق درون‌گرایانه: بسته شدن وحدت قلب و زبان در درون فرد.
صدق برون‌گرایانه یا برون‌کوک: آن چیزی که بین قلب و زبان با دنیای بیرون از خود، وحدت برقرار می‌کند. صدق و راستگویی حقیقی، در این نوع از صدق معنای واقعی و عملی می‌یابد.
پیداست که این‌گونه صدق ورزیدن، حتی برای هر انسانی که از جامعه‌ طبقاتی و ضدارزش‌های استثماری آن هجرت کرده، هنوز کاری سخت است. اما تمرین و ممارست در یک مناسبات شکل گرفته بر «صداقت برون‌گرا و برون‌کوک»، آرام‌ آرام بیگانگی‌ها و دوگانگی‌ها را می‌زداید و انسان با بیرون از خود به وحدت می‌رسد.
با طی کردن این مسیر نظری و تجربی است که مجاهدین توانسته‌اند با ضدارزش‌هایشان بجنگند، اشکالات و کاستی‌ها را مستمر یادآوری کنند و زیر چتری از اعتماد و یگانگی صداقتی برون‌گرا، از پس مسائل پیچیده مناسبات جمعی و انسانی برآیند. به‌خصوص که این مناسبات در بستری از مبارزه‌یی مستمر و طولانی جریان داشته و دارد.
در قسمتی دیگر از تبیین صداقت از نظرگاه مجاهدین، به ربط آن با مهار کردن فردیت می‌پردازیم. واقعیت این بوده و هنوز هم هست که آدمی تا به خودش، منافع خود، نظر خود، دستاوردهای خود، بخش و قسمت خود چسبیده، نمی‌تواند صادق باشد. مبارزه با فردیت و پس‌راندن خودخواهی‌هاست که راه صدق و راستی را باز می‌کند.
در هر عمل یا موضعی که بر اساس «فردیت فرو برنده» باشد، لامحاله عنصری از کذب و عنصری از لاپوشانی حقیقت وجود دارد. مجاهدین در نبردشان با «فردیت فرو برنده»، همواره با یادآوری «صداقت برون‌گرا»، از یک کنش و واکنش فردی و درون‌گرا دوری می‌جویند و با اصالت دادن به نیروی بیرون از خود، به یگانگی و آرامش دست می‌یابند.
جنبه‌یی دیگر از کارکرد و تأثیر صداقت برون‌گرا، اثبات توانمندی و وجوه انسانی دیگران یا بیرون از خود است. واقعیت این است که در دنیای رایج و فرهنگ مسلط بر جهان ما «منافع خود»، «موقعیت و مقام خود»، «توانمندی و دانش خود»، «فردیت و جنسیت خود» و نمونه‌های مشابه، اساس مناسبات اجتماعی را تشکیل می‌دهد. حاصل چنین رویکردی چشم و هم‌چشمی، حسادت، جدایی و تک‌گرایی و نیز کمبود عشق و دوستی و ایثار و فدا می‌باشد. دیگر رمقی و شوقی برای دیدن واقعیت‌های آشکار خوبی‌ها و نیکی‌ها و سجایای دیگران باقی نمی‌ماند. در حالی که به‌جز دیکتاتورها و ریاکاران و سرکوب‌گران، هیچ وجودی نیست که دارای بسیاریسجایای زیبا و ستودنی نباشد. چه چیز شخصیت یک انسان را مذبذب می‌کند؟ چه چیزی او را دچار ترس و ضعف در شخصیت می‌نماید؟ علت چنین کاراکتری این است که او از اعتراف به قوتها یا پیشتازی دیگران طفره می‌رود و این‌گونه دنیای خودش را تنگ و بسته و تاریک و بی‌چشم‌انداز نگه می‌دارد. شک نیست که مانع بروز توانمندی و انرژی‌های ارزشمند خودش نیز می‌شود. واقعیت این می‌باشد و تجربه هم شده است که طفره رفتن از اذعان به نقاط قوت و سجایای انسانی دیگران، از کارکردهای «فردیت فروبرنده» است. این رویکرد لاجرم درادامهٔ خود اگر طولانی و عمیق شود، فاصله بین فرد با دیگران را بیشتر می‌کند و به قهر و بایکوت و سنگدلی منجر خواهد شد. در حالی که «صداقت برون‌گرا» ضد قهر و بایکوت است.
آنچه در این بحث باید بر آن تأکید نمود این است که مجاهدین با چنین رویکردی از «صدق ورزیدن» توانستند سالیان سخت مبارزه‌یی را در هجرت و غربت و نیز زیر بیشترین فشارهای نظامی و سیاسی نه تنها تاب آورند، بلکه همواره بن‌بست‌شکنی کرده و راهگشای افق‌های نو به جانب تحقق آزادی مردم و میهنشان بوده‌اند. در این باره نمونه‌های بسیاری را می‌توان مثال آورد که در این نوشته نمی‌گنجد؛ اما بی‌شک نمونه‌هایی از سرمایه‌ها و گنجینه‌های انسان‌شناسی و مبارزاتی برای مردم و کشورشان هستند.

نفی خودپرستی 

مجاهدین در مسیر پیشرفت تجربیات مبارزاتی‌شان، به زدودن عوامل بازدارنده رشد شخصیت انسانی پرداخته‌اند. از منظر این شناخت، خودپرستی از ضدارزش‌های بازمانده از آیین بت‌پرستی است. بنابراین در بنیاد آن، جهل نسبت به جوهر و اصالت و هویت انسانی نهفته است. مفهوم آن نیز چیزی جز فردیت بیمارگونه نیست. در مرکز این فردیت بیمارگونه، «خود» کانون همه‌چیز می‌شود. کانونی که فرد مدام بر گرد آن، فردیت خود را طواف می‌دهد!
مجاهدین پاسخ و راه نجات این کعبه خودساخته و پرداخته را مبارزه‌یی جمعی می‌دانند‌. چرا؟ واقعیت این است که مسائل انسانی به‌طور عام فراگیر هستند. این مسائل مبتلابه بشر بوده است. تک نمود و خاص نیست؛ بلکه فراگیر و عام است. پس مبارزه با آن نیز باید جمعی و عمومی باشد. از درون فرد، هرگز مبارزه‌یی علیهفردیت‌گرایی خویش و نقد خویش در نخواهد آمد. کافی است این فردیت‌گرایی از تک‌محوری و تک‌گرایی بیرون بیاید و در مبارزه با خودپرستی، با عنصر یا عناصری بیرون از خود همراه گردد. این‌گونه است که دریچه و منفذی که وی را در تاریکیِ خودپرستی، بسته نگاه داشته‌اند، گشوده می‌شود و پرتو روشنایی که همانا مهر و عشق مشترک انسانی می‌باشد، به درون شخصیت وی سرایت می‌کند. این‌گونه است که می‌تواند زیبایی سیرت انسانی و اشتراکات لطیف دیگران با خود را دریابد.
تجربه یک عمر کار جمعی و تشکیلاتی چند هزار انسان در یک مبارزهٔ طولانی در مسیر آزادی به ما می‌گوید که مبارزه با خودپرستی وقتی در بطن یک مبارزه سیاسی و اجتماعی و تاریخی علیه دیکتاتوری باشد، به یک ضرورت اجتناب‌ناپذیر بدل می‌شود. این ضرورت از مبارزه جمعی با فاشیسم حاکم نشأت می‌گیرد که سمبل خودپرستیِ نهادینه شده می‌باشد.
واقعیت این است که فردیت بیمارگونه یعنی خلع ید از جمع. ایدئولوژی فردیت چه در پهنه تاریخ و چه در درون مناسبات تشکیلاتی، منشأ تنش میان انسانها و اتلاف انرژی می‌گردد.
خودپرستی در جامعه معمولاً با موقعیت و مقام و پول و دارایی خود را بارز می‌کند. یعنی آدمی بنده ساخته‌های خود بشر می‌شود و شخصیت خود را از آن می‌گیرد.
در ریشه‌یابی علت خودپرستی در تاریخ حیات انسان، درمی‌یابیم که آنچه بخش غریزی مربوط به فردیت می‌شود، همان صیانت نفس است؛ یعنی آنچه برای استمرار زندگی و حفظ جان صورت می‌گیرد و دفاع از خود در مقابل خطر نابودی یا خسارت را ممکن می‌سازد. در همین ریشه‌یابی درمی‌یابیم که این اندیشه جنسیتی است که انسان را دچار از خود بیگانگی می‌کند؛ آن‌قدر که دیگر از شخصیت مستقل، رها، فعال، خلاق و اثرگذار او خبری نیست؛ زیرا برده یک بت گشته و قدرت انسانی خود را از یاد برده است.
این ایدئولوژی در جامعه و تاریخ به‌صورت قدرت‌طلبی جنون‌آسا و تملک و ثروت اندوزی در می‌آید که حد و حصری نمی‌شناسد. نگاهی از این منظر به تاریخ پشت سر، نگرش و آگاهی جدیدی به ما می‌دهد تا بفهمیم که ریشه تمام جنایات جنگی و استثمار افسارگسیخته، ناشی از طواف بر کعبه هیولای «خودپرستی» بوده است و هنوز ادامه دارد. درنده‌خویی هیولای فردیت بیمارگونه بوده است که انواع جنگ‌ها و تجاوزها و کشتارها را ایجاد کرده و می‌کند و میهن ما هنوز اسیر دیکتاتورها و سوگوار خاکی‌ست که به‌جای گهواره، گور جلوه‌های زیبای زندگی و گل‌های سرخ آزادی گشته است.
در مسیر بررسی دستاوردهای بشری برای شناخت جامع‌تر «خودپرستی» درمی‌یابیم که تکامل اجتماعی انسان در این است که بتواند آگاهانه، داوطلبانه و مختارانه انسان دیگری مثل خودش را بالای سر خود بپذیرد. در نظامهای مبتنی بر استثمار و سرکوب، این رابطه، رابطه رئیس و مرئوسی و از روی اجبار و تحمیل است که هیچ حق انتخابی در آن به‌رسمیت شناخته نمی‌شود. اما در نظامی مبتنی بر اختیار و انتخاب، این رابطه، رابطه‌یی بر مبنای آگاهی و نیاز مشترک به سازمانیافتگی، نفی خودبخودی‌گرایی و تکامل مناسبات جمعی در مسیر مبارزه برای آزادی و رهایی می‌باشد. در استمرار این مبارزه است که رهایی از «خودپرستی» نیز میسر و ممکن می‌گردد.

بی‌چشم‌داشتی و بی‌نام و نشانی 

-«سال ۱۳۶۰، در بحبوحه اعدامهای شهریور و مهر در زندان باشگاه افسران رشت بودم و تازه حکم اعدامم به ابد تبدیل شده بود که دیدم دو نفر وارد بند شدند. یکی را که فرشید بود می‌شناختم و از بچه‌های دانش آموزی یا دانشجویی بود و با خنده و شوخی به استقبالش رفتم و بعد از خوش و بش با او، متوجه شدم که یک نفر هم سن و سال خودش نیز همراه اوست. هر دو با سری تراشیده و صورتی استخوانی و لاغر و چشمهای گود افتاده معلوم بود که اساسی در بازجویی خورده بودند. شمالیها که بهم می‌رسند شمالی صحبت می‌کنند ولی او فارسی صحبت می‌کرد و معلوم بود نمی‌خواهد لهجه و یا زبانش مشخص شود. از فرشید پروسه دستگیری‌اش را پرسیدم، گفت به‌همراه نفری که با او بود و خود را حسین معرفی می‌کرد در شهسوار دستگیر شده و خلاصه جرمشان سنگین است. فرشید را از فاز سیاسی می‌شناختم و چیز پنهانی نداشت و از او در رابطه با نفر همراهش حسین پرسیدم که گفت نمی‌دانم که کیست و از کجاست و حتی اسمش را هم کامل بمن نگفته. در شهسوار او را تشکیلات به وی وصل کرده و در بازجویی هم جز اسمش چیزی نگفته است. حسین طبع شوخی داشت و از همان اول در حالی که به‌شدت خورده بود ولی بذله گویی‌اش شروع شد و خلاصه در آن چند روزی که توی بند بودند، هیچ‌کس جز اسم حسین چیزی بیشتر از او نفهمید. در نهایت هر دویشان را عصری صدا کردند و بردند و همان شب اعدام شدند. فرشید را بعدها بچه‌های بیرون عکس و اسم و رسمش را به‌دست سازمان رساندند ولی کسی از حسین چیزی جز یک اسم نفهمید. در این سالها هر وقت به وی فکر می‌کنم بغضی گلویم را می‌فشارد. او انگار مثل یک نسیم وزید و رفت و هیچ‌کس نفهمید که اسمش چی بود و اهل کجا بود. فکر می‌کردم او سمبل و الگوی خوبی است برای فدای حداکثر و بی‌نام و نشان و بیرنگ بودن».

ـ «زیر پنجرهٔ کتیبهی سلولی در طبقه دوم زندان اوین، پشتم به دیوار بود و زانوهایم توی بغلم. این‌طرفم طهمورث نشسته بود، آن‌طرفم سالار. همان‌طور که دست‌هایم دور پاهایم بود، نیمرخ صورتم را گذاشتم روی زانویم: «طهمورث! ساکتی!» پاهایش را کشید. لابه‌لای نگاه خجالتی‌اش، خنده خسته‌یی کرد: «خودم مهم نیستم؛ دلم واسه زنم می‌سوزه؛ ۱۱روز پیش ازدواج کردیم؛ هیچ‌کس رو نداره». تکه‌هایی از زندگی بیست ساله من و آرزوهای بیست‌و چند ساله طهمورث، تا دقایقی بینمان رد و بدل شد. بعد انگشتانش را پشت سرش در هم حلقه کرد و سرش را گذاشت کف دستانش. نگاهش داشت پنجره را سوراخ می‌کرد.
«در قفل در کلیدی چرخید». در باز شد. دست پاسداری، جوانی را پرت کرد کف اتاق و در با شدت بسته شد. همه نگاهها روی جوان به هم رسیدند. چند نفر پریدند کشاندنش پای دیوار: «چندتا خوردی؟ کابل بود؟ فقط دمر دراز بکش پیرهنت رو بزنم بالا! غذا خوردی یا نه؟». ساسان قاطی نالهی خفیف، همان‌طور که کج‌کجکی خودش را می‌خواباند، گفت: «نــ....ـه!». آه کوتاهی کشید. دمر خوابید. صورتش را گذاشت پشت دستش. یکی دوید گوشه اتاق و از لای نان لواش، دو کتلت سرد آورد بیرون. سرش را خم کرد به طرف جوان: «ساسان! ساسان! شام نگهداشتیم؟ می‌خوری؟». ساسان چرخید. با لبخندی بی‌صدا، نگاهی به همه انداخت و کتفش را خسته‌وار، آرام داد به دیوار: «الآن چیزی نمی‌خورم».
ساعت ۱۰شب. دریچه روی در باز شد. دو اسم را خواندند. همه دوره‌شان کردیم. طهمورث و ساسان را بردند.
بی‌هیچ رواندازی، شب تا شب وول خوردم. نگاه خجالتی طهمورث و خنده بی‌صدای ساسان ولم نمی‌کرد.
تیغه آفتاب ۱۶تیر ۱۳۶۰، روز را نصف کرد. دو ساعت پس از نیمه روز بود که کلاغ‌ها از فرکانس‌های شوم رادیوها آمدند نشستند لبه خرپای بالای پنجره‌های کتیبه‌ی اوین. زیر پنجره‌ها، همه نگاهها به موکت خردلی اتاق بود. داشتم با انگشت بزرگ پایم روی موکت خط می‌کشیدم. با همه حس هوشیاری‌مان داشتیم قارقار کلاغ‌ها را گوش می‌کردیم و اسم می‌شمردیم. در هر قارقاری، موج دایره‌هایی تُو درتُو به شیشه‌ها می‌خورد. در هر دایره‌یی، شماره‌ها و نام‌ها و یادها به هم گره می‌خوردند و در هوا پخش می‌شدند. «هیچ کس با هیچ‌کس سخن نمی‌گفت». یک‌هو نوک انگشتم روی موکت ماند. نگاهم رفت روی سقف بلند سلول...«شماره... ساسان حیدردوست؛ شماره... طهمورث حسینی؛ شماره... علی صبور... شماره...شماره...شماره»... و هنوز که هنوز است از خودم می‌پرسم: «طهمورث کی بود؟ همسرش چه شد؟ ساسان کی بود؟...
در دفتر زمانه، بی‌نام و بی‌نشانه
شب تا به روز و تا شب از خون خود چکیده
پیدا و گم در این راه ـ آنجا که روز و شب نیست ـ
رفتند و باز هستند بی‌لحظه‌ی خمیده...».
این دو نمونه از «بی نام و نشانی» در پهناوری عرصه‌های یک جنبش سراسری در یک مبارزه طولانی و مستمر، نمودی از وفور چنین انسانهایی در میان مجاهدین می‌باشد.
به‌راستی چرخه مقاومتی به وسعت شورای ملی مقاومت و سازمان مجاهدین خلق ایران توسط کدام دست و کار و تلاش و تکاپو و فعالیت انسانهایی در گردش است و به سامان می‌شود و جریان دارد؟ در وسعتی از زندانهای سراسر ایران و شهرهایش تا ۳۰سال در جغرافیایی به وسعت آسیا و اروپا و آمریکا، کدام نام‌ها و چهره‌ها توانسته‌اند این پیکره سازمانیافته را از هفتاد خان‌ پر ریسک و خطر توأم به عشق به آزادی و برابری عبور دهند و به مختصات و موقعیت کنونی برسانند؟
چه بسیار بی‌نام و نشانهایی که بی‌هیچ چشم‌‌داشتی در زندانهای خمینی تنها به‌خاطر عشق به آزادی و وفای به سوگند با آرمان‌شان، سر به «دار» و قتل‌عام شدند و چه بسا مزارشان هم ناشناخته و بی‌اسم و سنگ یادبودی باشد...
چه بسیارند زنده‌گان حاضر که بر زورق‌های این مقاومت در دریاها و اقیانوس‌های توفانی، سال‌های سال پارو زده‌اند و هیچ‌کس ندانست و نمی‌داند آنها که بودند و که هستند...
چه بسیار مادران، پدران، دختران، پسران، مجاهدان و مبارزان بی‌نام و نشان که بی‌هیچ چشم‌داشت و توقع و انتظاری، سنگی و آجری بر عمارت مقاومت برای آزادی نهاده‌اند تا این بنای ملی و میهنی و انسانی و این گنجینه تاریخی در برابر هیولای فردیت و جنسیت حاکمیت آخوندی، برقرار و استوار باشد تا ایران هم‌چنان مرز پرگهر و زیباترین وطن برای محبوب و معبود آزادی بماند...
داستان بی‌پایان «بی چشم‌داشتی و بی‌نام و نشانی» نسلی از مجاهدان و مبارزان راه آزادی، روایتی ناگفته و ناگشوده در تاریخ ۴۰سال گذشته این بوم و دیار است...
باشد که روزی دیوارها، سلول‌ها، اتاق‌های شکنجه، میدانهای تیرباران، سالنهای قتل‌عام و راهروهای زندانها به سخن آیند.
باشد که روزی مادران داغ‌دار سرزمین زیباترین عاشقان آزادی، لب به سخن بگشایند.
باشد که روزی گورستانهای با نام و بی‌نام سراسر ایران خاطره‌ها از فرزندان آفتاب و مهتاب ایران‌زمین روایت کنند.
باشد که قلم‌ها و زبانها از اشرف و لیبرتی بنویسند و بگویند تا مردم و تاریخ گواه باشند که ارزش والای «بی چشم‌داشتی و بی‌نام و نشانی» از نسل‌های سه‌گانه مجاهدین چه انسانهایی را پرورد تا جز عشق به آزادی و رهایی خلق محبوبشان، هیچ سودایی در دل و جان و در سرشان نداشته باشند.

هنر شنیدن 

در یک سازمان انقلابی که مبارزه‌یی جمعی در کار است، گوش دادن یا «هنر شنیدن»، یک انتخاب است؛ یعنی انتخاب بیرون از خود یا جمع. یعنی پس زدن فردیت فروبرنده.
روابط میان انسانها معادله پیچیده‌یی است. وقتی این روابط بر اساس استثمار و سرکوب و اجبار باشد، البته پیچیدگی‌اش به مراتب کمتر است؛ چون تهی از اختیار و آگاهی و مناسبات انسانی می‌باشد. کما این‌که برای دیکتاتورها سرکوب آزادی بسیار راحت‌تر از پرداخت بهای دموکراسی و آزادی‌های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی می‌باشد.
همین که بخواهیم روابطی داشته باشیم که انسانها خودشان داوطلبانه آن را برقرار کرده‌اند ـ و چه بسا بر اساس صدق و فدا هم باشد ـ البته که بالاترین نوع پیوند انسانی است؛ اما بسیار پیچده، حساس، لطیف و به همین نسبت آسیب‌پذیر است. از این رو باید همواره قوانینش را مو به مو تبعیت کرد. اهمیت این کار در این است که این روابط مبتنی بر ارزش‌های انسانی، با مبارزه سیاسی و با جنبشی برای آزادی مردم ایران آمیخته‌ شود.
برای ارتقای روابط جمعی‌مان، خودمان باید قوانین و اسلوب‌های روابط جمعی را فهم کنیم. یعنی درکمان را نسبت به آنها ارتقا دهیم و آنها را در مناسبات درونی، به‌عمل درآوریم. برای تحقق این مناسبات، به میزانی که خواستها و امیال فرد خودمان را به نفع مصالح جمع پس بزنیم، می‌توانیم این جمع و هدف این تشکیلات و جنبش را پیش ببریم. در جامعه نیز همین‌طور است.
یکی از مهمترین ارزش‌های ضروری در این روابط، «هنر شنیدن» یا گوش دادن است. امری که روابط انسانها را شکل می‌دهد. به همین دلیل هم رابطه‌یی عمیق و پر راز و رمز است. در واقع «بیان» و «شنیدن» دو وسیله ابراز شخصیت آدمی هستند؛ وسایل بروز شخصیت ایدئولوژیک هر انسان و وسایل متصل کردن افراد جمع به یک دیگر.
واقعیت این است که به‌دلیل پیچیده بودن روابط میان انسانها، پیشرفت و جاری شدن ارزش‌ها ـ و از جمله هنر شنیدن ـ همواره با موانعی روبه‌رو می‌شود. از موانع گوش دادن، می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:
ـ موقعیت شغلی و اجتماعی
ـ تک‌روی کردن
ـ نپرداختن بها برای حل تضاد مشخص
ـ فردیت فروبرنده
برای مبارزه با موانع گوش دادن، باید راه کار واقعی و تجربی آنها را شناخت. یکی از این راه کارها، رابطه‌ متقابل کاری می‌باشد؛ چرا که گوش دادن، یک کنش و واکنش دوطرفه است. اصل اساسی گوش دادن، احترام قائل شدن و حساب کردن روی نظرات طرف مقابل می‌باشد. در ادامهٔ این کنش و واکنش فعال است که دگم‌های ذهنی پیشین و فردیت‌های فروبرنده رنگ می‌بازند و تازه افق‌ها و چشم‌انداز نوینی از ظرافتها و لطافت‌های مناسبات انسانی فرصت حضور می‌یابند. تازه کشف می‌کنیم که در وجود هر انسانی چه توانایی‌ها و دانش‌ها و استعدادی نهفته است که به‌دلیل موانع گوش دادن، عمری خود را از مواهب و سرمایه‌شان محروم کرده بودیم. آری، در وجود هر انسانی، دنیایی عظیم نهفته است.
با تجربه‌هایی که در یک مبارزه مستمر با موانع شنیدن کسب می‌کنیم، درمی‌یابیم که گوش دادن، منت گذاشتن و لطف کردن به کسی نیست؛ بلکه تکلیف و مسئولیت مجاهدی است. اثبات هویت انسانی هر کس است.
«هنر شنیدن» ضرورت رابطه تنگاتنگ افراد در یک سازمان انقلابی و زندگی جمعی در راستای پیش بردن هدف جنبش می‌باشد.

بدهکاری یا منت دار بودن 

چرا مادران، محبوب‌ترین شخصیت‌های زندگی همه انسانها هستند؟ نخستین دلیل همانا گره خوردن ارزش بدهکاری یا منت‌دار بودن با جوهر انسانی مادران است. بی‌هیچ چشم‌داشت و نام و نشانی، سخت‌ترین مسؤلیت‌های زندگی را بر شانه‌های خود حمل می‌کنند، هیچ شکوه و شکایتی ندارند و همواره بر فعالیت مهرآمیز و کوشایی خستگی‌ناپذیر و تکاپوی زندگی‌ساز خود می‌افزایند.
چند تعریف:
بدهکاری مترادف مسؤلیت‌پذیری و فدا کردن است.
بدهکاری یعنی ایمان آوردن به توانایی خود و دیگران.
بدهکاری یعنی بالا بردن ظرفیت خود برای حل تضادهای یک جنبش و ایجاد سیالیت در مناسبات با دیگران.
بدهکاری یعنی بروز استعدادهای نهفته انسانی.
انسانهای هدفمند به‌طور عام در مسیر اهدافشان هر چه بیشتر بها می‌پردازند، حس بدهکاری در ضمیرشان پر رنگ‌تر و قوی‌تر می‌شود. هر مبارز راه آزادی نیز به اندازه‌یی که نثار می‌کند و می‌پردازد، خود را بدهکار و منت‌دارآرمان آزادی می‌داند.
آن کس که همواره با مشعل بدهکاری و منت‌دار بودن طی طریق می‌کند، هرگز مغلوب شکستها و مغرور پیروزی‌ها نمی‌شود.
آن کس که با مشعل بدهکاری و منت‌دار بودن به انسانها عشق می‌ورزد، همیشه انرژی، خلاقیت، توانمندی و وجوه انسانی‌ دیگران برجسته است. از این رو هرگز با اشتباهات دیگران، از ارزش بدهکاری و دیگر ارزش‌های انسانی و مبارزاتی فاصله نمی‌گیرد.
یکی دیگر از وجوه بدهکاری یا منت‌دار بودن، صدق ورزیدن و پرداخت کردن در هنگامه‌های سختی‌ها و نامرادی‌های روزگاری است که جنبشی در معرض این ابتلائات قرار دارد. نمونه‌یی از این وجه را در پایداری و استواری۱۴ساله در اشرف و لیبرتی شاهد بودیم. به‌راستی پایداری در اشرف و لیبرتی چه مبنایی داشت؟ پاسخ جز بدهکاری به خلق و میهن و تاریخ نیست.
زندانیان سیاسی که بیشترین فشارها و تضییقات را در سالیان متمادی تحمل کرده و پیوندشان با خلق و آزادی را محکم و استوار نگه داشته‌اند، جو هر استقامتشان چیست؟ همانا بدهکاری و منت‌دار بودن به درک محضر آزادی و تحقق آن برای خلق و میهنشان.
در قتل‌عام ۳۰هزار گل سرخ در تابستان ۶۷کدام ارزشی چونان خورشید درخشان در شب تار شیخان ضدبشر، بر فراز تاریخ معاصر ایران دمید و تابید؟ آیا جز حس بدهکاری و منت‌دار بودن تک‌تک شهیدان در قبال وفای به پیمان با مبارزات پیشین تاریخ نبرد برای آزادی و میثاق با سازمان محبوبشان در مسیر رهایی خلقشان از چنگ دیوسالار ولایت فقیه؟
تاریخ ایران را که ورق می‌زنیم، در هر سرفصلی شاهد پرتوافشانی ارزش بدهکاری و منت‌دار بودن، بی‌چشم‌داشتیو نثار یک‌جانبه برای تحقق جامعةی هستیم که در سایه منشور حقوق‌بشر و استقرار حاکمیت مردم، به تمدنی شایسته شأن و کرامت انسانی‌اش دست یابد.

به دل نگرفتن 

کشف یا یافتن واقعیت‌های نهان در ضمیر دیگری، در زمره پیچیدگی‌های مناسبات انسانی است. این پیچیدگی واقعی و کارکرد آن در روابط فی‌مابین انسانها پیشینه‌یی به قدمت تاریخ بشری دارد. یکی از این کار کردها ناراحتی یا دلخوری و یا به دل گرفتن از حرف و سهو و خطای دیگران است. نمودی از این کارکرد هم این است که برای دیگران در ذهن و ضمیر خود مان پرونده و سابقه تشکیل بدهیم. در واقع یک خشم، یک دلخوری یا یک جریحه‌دار شدن است که آدم در دلش ذخیره کرده است و گاه‌گاهی سراغ آن می‌رود.
اصالت با عشق است نه تنفر. عشق به انسان و عشق به همرزم اصالت دارد و این نیاز هر انسانی است که برای این عشق قیمت بدهد و پرداخت کند. گذشت و دوست داشتن و نگاه به‌ خوبیهای افراد، انسان را سرشار و اهل پرداخت می‌کند، چنان‌چه برعکس کینه و تنفر مایه جدایی و از هم دریدن مناسبات انسانی است.
واقعیت این است که «به دل گرفتن» در فرهنگ رایج اجتماعی منجر به کدورت‌های کش‌دار و قهر و دوری گزیدن و... خواهد شد. یعنی یک خشم است که با استدلال و منطق انسجام پیدا کرده و در ادامه به کینه و کینه‌کشی می‌انجامد.
آیا چنین کارکردهایی در وجود آدمی خنثی و بدون آثار و عواقبشان باقی می‌مانند؟ از آثار چنین ضدارزشی در یک مناسبات تنگاتنگ گروهی، این است که کسی که به دل می‌گیرد، فعال و مداخله‌گر نیست. اهل گذشت کردن نیست. متهم‌سازی می‌کند و لاجرم یگانه نیست.
مجاهدین برای مقابله با این آثار و عواقب، ضمن شناخت ریشه‌ها و مکانیسم‌های ظهور آن، همواره تأکید می‌کنند که هر قدر فرد یگانه‌تر باشد، بیشتر قدرت فهم واقعیت بیرون از خود را دارد و با دیدن واقعیت است که فرد از ذهنیت خودش خارج می‌شود.
مجاهدین تأکید دارند که باید با پرداخت قیمت و صدق‌ورزی، به نقطه آغاز چنین رویکردی برگشت و با یگانگی با جمع، «به دل گرفتن» یا پرونده‌سازی را از بنیاد برانداخت؛ چرا که «به دل گرفتن» چونان کانون خفیه‌یی در درون فرد می‌ماند و تا به سراغ علت این تلنبار شدن آن نرود، نمی‌تواند از آن خلاص شود. اما تا به سرچشمه این کانون خفیه برمی‌گردد، بی‌مهابا با یگانگی با بیرون از خود، همه پرونده‌سازی‌ها و کدورتها را به کناری می‌گذارد. در این کنش و واکنش است که فرد، شخصیت خود را تربیت می‌کند و از آن پس مغلوب خودبه‌خودی‌گرایی‌های انفعال‌آور نخواهد شد.

یگانگی با جمع

موضوع «یگانگی» و «شفافیت» در مناسبات انسانی همواره یکی از موضوعات مبتلابه پیامبران، فیلسوفان، عارفان و رهبران و مصلحین بشری بوده است. چه بسیار در این باره نوشته‌ و گفته‌ و به کشف قوانین و رهنمودهای آن همت کرده‌اند. اما باید اعتراف کرد که با وجود این همه تلاش و کشف راه‌کارهای گوناگون برای ایجاد یگانگی و شفافیت در مناسبات انسانها، دستاوردها و نتایج عملی قابل توجهی حاصل نشده و یا بسیار اندک و یا موقت و گذرا بوده است.
بی‌تردید از عوامل اصلی بازدارنده برای ایجاد یگانگی و شفافیت میان انسانها، سلطه دیکتاتوری و عوام‌فریبی بر حیات اجتماعی آن‌هاست که همواره در تلاش برای جداسازی، فردگرایی و تنیدن افراد بر گرد منافع خودشان هستند. یکی دیگر از علل پیشرفت کم و ناچیز در این زمینه را باید جدا کردن این موضوعات از ضرورت آن در راستای هدف مشخص دانست. از این رو، دستاوردها و رهنمودها تبدیل به توصیه‌ها و رهنمودهای اخلاقی می‌گردند.
تردید نیست که تا دیکتاتوری و سلطه‌گری بر مردم یک جامعه وجود دارد، صحبت از «یگانگی» و «شفافیت» امری انتزاعی و به‌ دور از زمینه‌های واقعی آن است. از سویی دیگر اما در سیستم یا دستگاه یا تشکیلاتی که آزادی بیان تضمین شده باشد، می‌توان «یگانگی» را بین عناصر و اجزای آن جاری و ساری نمود.
هدف از یگانگی چیست؟ مجاهدین در یک رویکرد تجربی‌ پاسخ به این پرسش را در پس زدن فردیت فروبرنده، برقراری ارتباط با جمع پیرامون و حمل نکردن تناقض و دوگانگی در درون خود تلقی می‌کنند. این مفهوم در جامعه به‌مثابه «آزادی بیان و عقیده« می‌باشد. آزادی بیان در یک جامعه، نخستین نمودش آزادی انتقاد به دولت و حاکمیت و حق حسابرسی از آن است. در تشکیلاتی که در آن برای آزادی بیان مانعی نیست، این امر یعنی انتقادات را ـ به خود و دیگران ـ نپوشاندن و به سکوت برگزار نکردن است.
واقعیت این است که یگانگی با دیگران، خصوصیت انسانی ما را فعال می‌کند. در یک مناسبات مبتنی بر یگانگی، افراد آگاهی‌شان را به‌کار می‌گیرند و همواره آن را افزایش می‌دهند. در مناسباتی یگانه و شفاف، هر فرد به منبعی و کانونی از دانش و سجایای انسانی در وجود دیگران دست می‌یابد. وقتی با آزادی بیان رویکردی فعال داریم، به این معنی است که خود مان را از درون خود مان بیرون می‌کشیم، از تنهایی به در می‌آییم و به جمع می‌گراییم و می‌پیوندیم.
انتخاب یگانگی با جمع، ایفای نقش آزادانه و مختارانه فرد است. این رویکرد از نظر روانشناسی نیز خلاص شدن از گره‌های ذهنی و درون‌گرایی و آزاد شدن انرژی و قدرت تصمیم‌گیری تلقی شده است. واقعیت این است که وقتی خود را بیان می‌کنیم، فکر خود را در معرض قضاوت جمع می‌گذاریم؛ چرا که تا وقتی چیزی فقط در درون ذهن ما است، خام می‌باشد. روند و فراگشت خلاق از وقتی شروع می‌شود که ما با رویکرد یگانگی با پیرامون خویش، فکرمان را ابراز می‌کنیم.
این روند و فراگشت خلاق که سیر درون‌کوک به برون‌کوک و یگانگی با جمع می‌باشد، تجربه‌ و راهی طی شده به قدمت سه دهه در مناسبات جمعی و تشکیلاتی مجاهدین بوده است. آثار فراگیر آن را به‌طور خاص باید در یک پایداری و رزم‌آوری خلاق جمعی طی سال‌های سخت محاصره و تنگناهای عجیب و غریب در دو دهه گذشته گواهی داد. سال‌هایی که فقط با عناصر یا ارزش‌هایی چون یگانگی، صدق‌ورزی، نفی جنسیت‌گرایی و نفی خودپرستی توانستند از پس ابتلا پشت ابتلا و محاصره پشت محاصره بر بیایند.

فدا کردن

غنی‌ترین و بزرگترین بانک جهان در درون انسان است. مدیران این بانک، عشق و فدا هستند.
آن که بیشتر نثار می‌کند، بیشتر نصیبش می‌شود.
آن که «فدا» می‌کند، زارعی‌ست که همه فصل‌هایش بهار است.
آن که چیزی برای پرداختن کردن ندارد، دنیایش کوچک و فقیر است.
هیچ انسانی نیست که چیزی برای «دادن» و «فدا» کردن نداشته باشد. «فدا» بزرگترین سرمایه هر انسانی است...
کلمه «فدا» دربرگیرنده تمام ارزش‌های ستودنیِ جهان‌شمول است که در این نوشته به آنها پرداخته‌ایم.
انتخاب مبارزه برای آزادی و عدالت و برابری، نخستین پله «از خود گذشتن» و اولین پرتو «فدا کردن» بر مسیر نوعی دیگر از زندگی رایج زمانه‌ها است.
مبارزه مجاهدین خلق از سال ۱۳۴۴در نخستین قدم با فدا کردن شروع شد؛ با گذشتن از جلوه‌های زیبای زندگی، خانه، خانواده، تحصیل، تخصص، جان، دارایی و... این همه را نثار و فدای رقم زدن جامعةی عاری از استثمار و جهل و دیکتاتوری کردند. این مبارزه و پرداخت «فدا»های گوناگون و این‌چنین‌اش در دو نظام استبدادی شاهی و شیخی تا کنون ادامه داشته است...
از سال ۱۳۶۴مجاهدین سقفی از «فدا» و پرداخت بهای مبارزه و آزادی را زدند که نظیرش را شاید در کمتر جنبش انقلابی و پیشرویی بتوان سراغ گرفت. در این انقلاب درونی، آنها به انرژی و نیروی لایزال متکاثف در وجود هر انسانی پی بردند. پله نخستین‌اش، نفی تمامیت جنسیت‌گرایی و مظاهر آن بود. در دنیایی که نظام‌ها و سیستم‌های حاکم بر مدار «فردیت و جنسیت» سیر می‌کنند و سامان یافته‌اند، مجاهدین دست به جراحی بزرگ در شناخت انسان بردند. با نفی جنسیت‌گرایی، تصمیم گرفتند در راه ادامهٔ مبارزه تا تحقق سرنگونی نظام ولایت فقیه، همه‌چیز خود را فدا کنند. تصمیم گرفتند زندگی خود را نثار تحقق جلوه‌های زیبای زندگی مردمشان کنند. در این سال‌ها کلمه رمز برای شناخت خود و دیگران، همانا کلمه «فدا» بوده است.
واقعیت این بود که گذشتن از همه‌چیز خود و فدا کردن مستمر در مسیر رو به آینده، از یک سو سخت و گاه ناممکن می‌نمود، اما از سوی دیگر با انتخاب فدا و پرداخت عملی بهای آن و نیز پیمودن و تجربه کردن، آرام‌ آرام به توانمندی و انرژی بیکران انسانی در درون خود پی بردند.
این‌گونه بود که مجاهدین توانستند با شناخت مانع اصلی مبارزه و انتخاب فدای مستمر، هم‌زمان هم با نیروی مهیب جنسیت‌گرایی و فردیت بجنگند و هم در استمرار این جنگ، با فداهای مداوم، سختی مبارزه با دیکتاتوری فاشیسم مذهبی را پاسخ شایسته دادند و توانستند آلترناتیو سیاسی و تاریخی را در مقابل نظام ولایت فقیه، شکست‌ناپذیر کنند.
نگاهی کلی به آسمان تاریخ صد ساله ایران، کهکشانی از فداهای مداوم را در منظرمان جلوه‌گر است. چرا این کهکشان را سر خاموشی نیست؟ آیا این کهکشان نیست که با مغناطیسی از «فدا»های بیکران، توانسته شرافت سیاسی و تاریخی و انسانی مردم ایران و پیشتاران راه آزادی را نگه دارد؟

آرمان‌گرایی

«آرمان» آن نقطه و کانون و افق به هم پیونددهنده همه فعالیت‌های هدفمند بشری است که با جو هر و ذات تکامل‌جوی انسان عجین می‌باشد. از این رو هم انسان اساساً وجودی آرمان‌گراست؛ چه آرمانی را برگزیند و چه ابراز بی‌تفاوتی نماید. هیچ انسانی نیست که از تولد تا مرگ چشم به افقی نداشته باشد که پندار و گفتار و کردارش را به جانب آن افق مطلوبش نیل و سمت و سو ندهد. از همین خواستگاه هم است که فعالیت بشر به‌سوی تعالی و تحقق زندگی و هستی مطلوبش هرگز متوقف نشده و مغلوب جبر محیط و جغرافیا و طبیعت و زمان و نظامهای جبار و دیکتاتوری نمی‌شود. یکی از برجسته‌ترین نمودهای آرمانی بودن انسان، نبردی به قدمت ظهور و حضور و مبارزه برای آزادی است. معشوق و معبود و مقصودی که تاریخ حیات بشر مملو از دشت‌های بیکران گل‌های سرخی‌ست که به جانب افق و آرمانش نثار کرده و می‌کنند: آرمان آزادی...
از منظر مجاهدین، آرمان‌گرایی دارای چندین وجه است:
آرمان‌گرایی نقطه مقابل جاه‌طلبی و موقعیت‌خواهی و برتری‌جویی است.
آرمان‌گرایان به نادیده‌ها باور دارند. نیایش‌گرند، نثار و فدا می‌کنند.
آرمان‌گرایی زنده‌ترین، شورانگیزترین، جوشان‌ترین و مولد‌ترین زندگی‌هاست. هم مبتنی بر امیدهای واقعی است و هم خودش آفریننده امیدهاست.
در آرمان‌گرایی است که به شکر و سپاس واقعی دست می‌یابیم و در شکر است که به امکانات دور و بر خود مان چشم باز می‌کنیم. شکر کردن یعنی دیدن ظرفیتها و امکانات و دستاوردها و سپس به‌کار گرفتن آن‌ها.
وفاداری به سوگندها یکی دیگر از وجوه آرمان‌گرایی است.
فداکاری، انتخاب‌گری، عبور از ابتلائات و پایبندی به مبارزه مستمر، از مشخصه‌های مبارزه آرمانی است.
انسان آرمان‌گرا اهل نثار و فدا است. چشم‌داشتی ندارد (و این یک پهنهٔ بیکران در شناخت انسان است).
مبارزه برای برابری و برادری و آزادی از کار کردهای آرمان‌گرایی است.
«آرمان آزادی» برای مجاهدین در صدر تمام آرمانهایی‌ست که هستی ۵۳ساله‌شان را به جانب آن طی کرده‌اند. آرمان آزادی بسان پرچم، شاخص، راهنما و مشعلی بوده و می‌باشد که تمام اجزای مجاهدین را بر گرد خود متحد، همبسته، یگانه، رزمنده، سرشار، بن‌بست شکن و راهگشا نگه داشته است.
«آرمان آزادی» برای مجاهدین آن افق درخشان همیشه حاضر و ناظر است که مجموعه ارزش‌های برشمرده در این نوشته را در بر می‌گیرد تا بتوانند توان و انرژی و توشه ۵۳ساله‌شان را برای آزاد کردن ایران از سلطه دیکتاتوری و فاشیسم مذهبی ولایت فقیهی به‌کار گیرند. آرمان آزادی همان گنجینه‌یی است که بی‌شک مردم ایران را در مبارزه برای سرنگونی نظام آخوندی، متحد و همبسته خواهد کرد تا شعله قیام‌هایشان، اخگری سرکش و بی‌امان برای پایان بخشیدن بر ظلمت ۴۰ساله استبداد نعلینی باشد.

همچنین بخوانید:

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر