گلریزان تبلور امید و جلوهای از سعادت یک ملت
همزمانی مرگ رفسنجانی با گلریزان همیاری سیمای آزادی و سالگرد آزادی آخرین دسته زندانیان سیاسی از زندانهای شاه، حاوی درسهایی تاریخی است.
۳۸سال پیش در چنین ایامی به همت خلق قهرمان ایران دیوار زندانهای سیاسی نظام سابق فروریخت. در کاکل چنین موفقیتی،تصویری درخشید که آن روز در کسوت نماینده زندانیان سیاسی بر بالای ایوان جلوی میدان قصر ظاهر شد. رهبری یک جنبش سازمانیافته اما خونچکان و خنجر خورده که محصول رنج و شکنجش به یغما رفته و همهچیز را باید از نقطه صفر مجدداً میساخت و چیزی جز اعضایی محدود در کنار خود نداشت. بعد از چهاردهه آن نهال جوان، در قامت درختی سترگ و سرشار از ارزشهای انسانی در اقصا نقاط ایران و جهان به بار نشسته است که مبارزه بر سر آزادی و حق حاکمیت مردم را در پیچیدهترین شرایط ملی، منطقهای و بینالمللی در منتهای استقلال و تکیهبر فدای بیکران خود هدایت میکند و در قلة غرور و امید یک خلق، آنگونه که در گلریزان اخیر دیده شد، تثبیت شده است، در نقطة مقابل، رژیم آخوندی قرار دارد که رفسنجانی را میتوان شاخص آن نامید، چهاردهه پیش، به ناگهان بر سر خوان یغمایی بادآورده ظاهر شد که ثمرة رنج و خون مجاهدین و فدائیان بود و بااینکه بهصورت غیرقابلباوری در معرض نثار عواطف و اعتماد مردمی قرار گرفت در اندک زمان به منفورترین نیروی تاریخ ایران تبدیل شد و آن چنانکه در مرگ رفسنجانی دیدیم نارضایی اجتماعی آنچنان تشتت و پوسیدگی را به درون آن ریخته که توان یک نمایش صوری وحدت در خواندن نماز میت برای بالاترین مهره نظام را هم نداشت.
اکنون بهرغم چهاردهه سرکوب، کشتار، شکنجه و قتلعام، بازهم این نسل خجستهٌ مسعود انقلاب است که رودرروی ارتجاع آخوندی، میروید و میرزمد. گلریزان اخیر نشان داد که خواستهای ملی ایرانیان و در رأس همهٌ آنها سرنگونی رژیم آخوندی، در پیوند با تنها جایگزین دموکراتیک (شورای ملی مقاومت) و در «انقلابی دیگر» برای آنها قابلدستیابی است. موج همبستگی و برانگیختگی میهنی آشکار برنامه گلریزان، در شرایطی خود را به نمایش گذاشت که میهن ما در التهاب موقعیت انقلابی است. بحران، سراپای نظام زهرخورده ولایتفقیه را در برگرفته و به گفتهٌ سردمداران و مهرههای همین رژیم، زنگهای خطر، با بلندترین صدا از انفجار اجتماعی و وقوع محتوم انقلابی دیگر در ایران خبر میدهند. این غیرت ملی و حمیت میهنی و این همبستگی با مقاومت انقلابی، گواه آشکاری از شایستگی و صلاحیت انحصاری مردم ایران برای تعیین سرنوشت خودشان هم هست؛ یعنی که هیچ قدرتی در جهان، جز مردم ایران، حق ندارد که برای ما تعیین تکلیف و تعیین سرنوشت کند. اینجاست که تسلیمناپذیری به تقدیر و سرنوشت کور، سمت و سویی فعال، خلاق و مسئولیتپذیر پیدا میکند و پیامش حداکثر پویایی و رهایی با تأکید بر مسئولیت و ارادهٌ آزاد انسانی است. وقتیکه رفسنجانی دهان همهٌ قدرتهای استعماری و دریوزگان و اضداد مقاومت را آب انداخته بود. مسئول این مقاومت سرفراز بود که ایستاده و گفت: رژیم پس از خمینی همان رژیم خمینی است با همان هویت و با همان ماهیت! امروز آسوشیتدپرس است که مأیوسانه مینویسد: «سمت وسوی آن انقلاب و نظام سیاسی تحت حاکمیت آخوندی ایران به دنبال مرگ رفسنجانی بیشتر در ابهام فرورفته است». این است آزمایش اصالت و پایداری و مشخص شدن صحت خطوط استراتژیکی یک جنبش انقلابی. همچنان که رژیم و اضداد مقاومت ایران هم در این سالیان آزمایش دادهاند و کارنامه خود را رقمزدهاند، هرکس کمترین کار تشکیلاتی و سازمانیافته را پیش برده باشد و فارغ از ادعا، پای در میدان عملی مبارزه با رژیم قهار آخوندی گذاشته باشد متوجه خواهد شد که حفظ یک جمع متشکل ولو محدود، چه رسد به یک جنبش سازمانیافته گسترده که تنها بر مبنای شرکت داوطلبانه اعضا استوار است، در زیر بزرگترین سرکوب تاریخ معاصر و بالاترین همدستیهای استعماری با فاشیسم مذهبی، حتی در کوتاهمدت هم جز بر پایه یک دمکراتیسم درونی واقعی و یک مناسبات ارزشمند انسانی میسر نیست. تلاشی و عدم موفقیت در جذب افراد همفکر و ناتوانی در انجام یک کارجمعی، قبل از هر چیز بیانگر مناسباتی استثماری و غیرانسانی و باطل بودن ادعاهای پوشالی است؛ بنابراین به واسطة سرمایه ملی داشتن یک «مقاومت سازمانیافته»، مردم ما شایستهٌ بالاترین تبریکات و شادیها هستند، چراکه برای یک ملت، سعادتی بالاتر از این نیست که رهبری ذیصلاح و شایستهاش را داشته باشد و در مسیر پیشرفت جامعهاش از آن بهرهمند شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر