سالگرد شهادت نخستين شهيد سازمان مجاهدين خلق ايران، مجاهد كبير احمد رضايي گرامي باد
یازدهم بهمن سالگرد شهادت نخستين شهيد سازمان مجاهدين خلق ايران، مجاهد كبير احمد رضايي گرامي باد
اولین گل شکفت، به ياد نخستين شهيد مجاهدين خلق ايران مجاهد كبير احمد رضايي
حلقاتی سرسخت و پولادین از زنجیر انسانهای انقلابی که مشعل آگاهی و آزادی را به دیار محرومان ارمغان میبرند.
و او یکی از آن حلقهها سرسخت پولادین بود.
تهران - غفاری - 7بعدازظهر 11بهمن 1350
و او یکی از آن حلقهها سرسخت پولادین بود.
تهران - غفاری - 7بعدازظهر 11بهمن 1350
درست در حین عبور از چهارراه، متوجه یک نگاه مشکوک شد؛ یک جفت چشم زلزده همراه با ناشیگری تمام در عادیسازی. اما او خودش را نباخت. با خونسردی و اعتماد بهنفس بهسمت راست خیابان هدایت گام برداشت. از لای جیب کت، پهلوی راستش را با نوک انگشت چک کرد. سختی بدنه کلت کمری به او اطمینان بخشید. نارنجکش نیز سر جایش بود. ناگهان ایستاد و به بهانه بستن بند کفش، از پشت عینک انتهای مسیری را که آمده بود، به سرعت پایید. باز هم همان نگاه زلزده و مشکوک.
برایش شکی باقی نماند که تعقیبش میکنند. قدمهایش را تند کرد. یکی دو مغازه را با شتاب پشت سر گذاشت و چند متر از مسیری را که رفته بود، با محمل خرید، به عقب برگشت. یک پژوی سفید در حال نزدیکشدن به او بود. باز همان جنس نگاه؛ این بار سه تا با هم. انگار از حدقهشان تازیانه میبارید. به سرعت برق جیبهایش را گشت، خوشبختانه مدارکش را قبل از خروج از پایگاه تصفیه کرده بود. آن چشمهای لعنتی، داشتند در هم ضرب میشدند و جلو میآمدند. چند شبح دیگر میدان دید او را تاریک کردند. احتمال دستگیری، احساس سوزندگی صاعقه در خون، یک لحظه تصویر سازمان و یارانش در بیرون زندان و سوختن قرارها. اما او از قبل خودش را برای چنین شرایطی آماده کرده بود؛ آنقدر آماده که دشمن تا اینجایش را تصور نمیکرد. پس مجال نداد واما او چگونه آدمی بود؟
از بچگی پرشور و پر جنب و جوش. قدم به سن جوانی که گذاشت، دیگر آرام و قرار نداشت. سوم دبیرستان بود که در حال انتقال یک ماشین چاپ به خانهشان، توسط پلیس دستگیر و مدتی زندانی شد. در دوران دبیرستان در حالیکه 16سال بیشتر نداشت، ساواک همواره او را اذیت میکرد. با اینکه در دبیرستان شاگردی ممتاز بود، ولی در انتخاب میان تحصیل و مبارزه، درنگ نکرد و مبارزه را انتخاب کرد. بههمین دلیل از سال پنجم دبیرستان درس را رها کرد و دست از تحصیل کشید. بهسربازی هم نرفت و زندگیش را بهطور تمام عیار وقف مبارزه نمود. خیلی زود وارد فعالیتهای سیاسی شد. فقط حرف نمیزد، اهل عمل مشخص بود. آنقدر به گرد شهر گشت تا سرانجام به آنی که آرزو داشت، رسید.
یکروز مادرش، در حالیکه آن یکی فرزندش در دانشکده دندانپزشکی قبول شده بود و به دانشگاه میرفت، به او گفت: چرا درس نمیخونی؟ چرا دانشگاه نمیری؟ همه میگن چرا فلانی درسش رو رها کرده؟ اما او سراسر عزم و یقین پاسخ داد: مامان، گوشات به این حرفها بدهکار نباشه، من اگه بخوام دکتر و مهندس بشم، خیلی راحت میتونم، ولی نمیخوام بشم. فکر میکنی برادرم برای تو دکتر میشه؟ خاطرجمع باش که ما هیچکدوم دنبال این قبیل کارها نیستیم.
بهدلیل کارآکتر بسیار فعال و پرجوش و خروشی که داشت، در میان طبقات و اقشار مختلف کارگر، بازاری و دانشجو صدها دوست و آشنا داشت و همه او را بهعنوان سمبل تحرک و جسارت میشناختند. او دوست بزرگ و صمیمی مردم بود و یک لحظه در زندگیش از یاد دردهای مردم غافل نبود. دلش برای فقرا خیلی میسوخت. در مدرسه که بود، پول جمع میکرد و برای فراش مدرسهشان چیز میخرید. یکبار به برادرش سفارش کرده بود که: اگر من شهید شدم، از طریق آدرسهایی که نوشتهام کمک به آن مردم فقیر را ادامه بده. بعد از شهادتش، در همان مدتی که مخفی بود، به خیلی از مردم محروم و کمدرآمد کمک کرده بود. آخر این کار را از زمانی که در کلاس سوم و چهارم دبستان بود، شروع کرده بود. یکی از آن مستمندان، از آشنایانشان بود. وقتی خبر شهادت او را شنیده بود، در حالیکه اشک میریخت، گفت: دیشب عکسش را جلوم گذاشته بودم و گریه میکردم. با خودم میگفتم اگه او این خاک ذغال را نیاورده بود، الآن کرسیمان سرد بود.
از بچگی پرشور و پر جنب و جوش. قدم به سن جوانی که گذاشت، دیگر آرام و قرار نداشت. سوم دبیرستان بود که در حال انتقال یک ماشین چاپ به خانهشان، توسط پلیس دستگیر و مدتی زندانی شد. در دوران دبیرستان در حالیکه 16سال بیشتر نداشت، ساواک همواره او را اذیت میکرد. با اینکه در دبیرستان شاگردی ممتاز بود، ولی در انتخاب میان تحصیل و مبارزه، درنگ نکرد و مبارزه را انتخاب کرد. بههمین دلیل از سال پنجم دبیرستان درس را رها کرد و دست از تحصیل کشید. بهسربازی هم نرفت و زندگیش را بهطور تمام عیار وقف مبارزه نمود. خیلی زود وارد فعالیتهای سیاسی شد. فقط حرف نمیزد، اهل عمل مشخص بود. آنقدر به گرد شهر گشت تا سرانجام به آنی که آرزو داشت، رسید.
یکروز مادرش، در حالیکه آن یکی فرزندش در دانشکده دندانپزشکی قبول شده بود و به دانشگاه میرفت، به او گفت: چرا درس نمیخونی؟ چرا دانشگاه نمیری؟ همه میگن چرا فلانی درسش رو رها کرده؟ اما او سراسر عزم و یقین پاسخ داد: مامان، گوشات به این حرفها بدهکار نباشه، من اگه بخوام دکتر و مهندس بشم، خیلی راحت میتونم، ولی نمیخوام بشم. فکر میکنی برادرم برای تو دکتر میشه؟ خاطرجمع باش که ما هیچکدوم دنبال این قبیل کارها نیستیم.
بهدلیل کارآکتر بسیار فعال و پرجوش و خروشی که داشت، در میان طبقات و اقشار مختلف کارگر، بازاری و دانشجو صدها دوست و آشنا داشت و همه او را بهعنوان سمبل تحرک و جسارت میشناختند. او دوست بزرگ و صمیمی مردم بود و یک لحظه در زندگیش از یاد دردهای مردم غافل نبود. دلش برای فقرا خیلی میسوخت. در مدرسه که بود، پول جمع میکرد و برای فراش مدرسهشان چیز میخرید. یکبار به برادرش سفارش کرده بود که: اگر من شهید شدم، از طریق آدرسهایی که نوشتهام کمک به آن مردم فقیر را ادامه بده. بعد از شهادتش، در همان مدتی که مخفی بود، به خیلی از مردم محروم و کمدرآمد کمک کرده بود. آخر این کار را از زمانی که در کلاس سوم و چهارم دبستان بود، شروع کرده بود. یکی از آن مستمندان، از آشنایانشان بود. وقتی خبر شهادت او را شنیده بود، در حالیکه اشک میریخت، گفت: دیشب عکسش را جلوم گذاشته بودم و گریه میکردم. با خودم میگفتم اگه او این خاک ذغال را نیاورده بود، الآن کرسیمان سرد بود.
مهمترین و بارزترین خصوصیت او، قاطعیتش در برخورد با دشمن و امر مبارزه بود. این ویژگی در روزهای بحرانی بعد از ضربات دشمن، تأثیر بسیار زیاد و تعیینکنندهیی داشت. بعد از هر ضربهیی، امیدواری، تحرک، حرکت بهپیش و پرهیز از هر نوع سکون، مهمترین عوامل برای بازسازی هستند و او بهدلیل قاطعیتش در برابر دشمن، سمبل و نمونه بارز چنین خصوصیاتی بود.
او قهرمانی است که تا آخرین لحظه زندگیاش، بار تمام مسئولیتها و وظایفش را با قاطعیت و پشتکاری شگفتانگیز بهپایان رساند.
همیشه آرزو میکرد که در گرماگرم پیکار شهید شود و زنده بهدست دشمن نیفتد و به آرزویش رسید. او میگفت: ما شهید میشویم و در همان حال بهجای هر شهیدی و هر تفنگی که بر زمین میافتد، صدها و هزاران پیکارجوی مجاهد سر بر میآورند و تفنگ بهدست میگیرند.
او در میدان پیکار با دشمن انسانها، با دشمن خوبیها و دشمن آزادی انسانها، با چهرهای سرخ، با رویی سرشار از نفرت به دشمن و ایمانی استوار بهشهادت رسید. او به دشمن هیچ نداد. نه سلاح و نه پیکر. از پیکرش هیچ چیز باقی نماند ولی آرزوهای بزرگش، فداکاری و نتیجه تلاشهایش، بزرگترین میراثی بود که برای مردم محبوبش باقی ماند.
شهادتش همانقدر که غمانگیز بود، امیددهنده و راهگشا نیز بود. او نشان داد که فرزندان مجاهد این مرز و بوم آنچنان قدرت و شرفی دارندکه دشمن ناپاک را حتی در یک نبرد نابرابر بهضجه وامیدارند.
خون او با همه عشق و کینهیی که در درون داشت، امروز در رگهای جوانان میهن جاری است و خاطره قهرمانی و فداکاری او به آنها عزمی استوار میبخشد که در مصاف با رژیم ولایت فقیه، تمام آرزوهای مقدس و انقلابی او را تحقق بخشند و در خواندن سرود رزمآوری و پیروزی با او همصدا شوند:
مجاهد کبیر، احمد رضایی، یکی از درخشانترین پیشگامان تاریخ معاصر ایران و نخستین شهید سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران، که پایان زندگیاش، آغاز جاودانگیاش شد. یادش گرامی و ماندگار.
لینک به منبع
لینک به منبع
ويدئو- بزرگداشت شهادت مجاهد كبير احمد رضايي از سيماي آزادي با سخنان رهبر مقاومت ايران، آقاي مسعود رجوي در باره نخستين شهيد مجاهدين خلق ايران
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر