سعید محسن کیست؟
- رویدادهای مقاومت
- 1397/03/04
شهید بنیانگذار سعید محسن
«سدهای راه تکامل شکستپذیرند و این امر ناشی از ماهیت آنهاست و ما نه تنها چنین رویدادهایی را دلیل سرخوردگی و یأس نمیگیریم بلکه معتقدیم که آنها خوبند و بسیار هم خوبند زیرا تنها شداید و شرایط مشکلند که یک عصیانگر انقلابی را آبدیده میکنند».
این جملهها متعلق به مردی است که در کنار محمد حنیفنژاد تمام زندگیاش را گرو گذاشت تا با تأسیس یک سازمان انقلابی بنبست مبارزاتی حاکم بر ایرانزمین بعد از کودتای سیاه و شکست راهحلهای پارلمانتاریستی در دیکتاتوری شاهنشاهی را بشکند و پیشتاز انقلاب و مبارزه باشد. درنگ در یکایک کلمات فوق ما را به روحیات مجاهدی راهنمون میشود که در شرایط بنبست و یاس، هیچگونه بنبست و «نمیتوان» را بهرسمیت نمیشناسد؛ بل آنها را مطابق رهنمودهای قرآنی، لازمه ضروری رشد و پیشرفت و آبدیده شدن در مسیر مبارزه میداند.
نام این انقلابی بزرگ سعید محسن است.
دوران کودکی و نوجوانی سعید محسن
سعید محسن در سال ۱۳۱۸ در یک خانواده متوسط در زنجان بهدنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در همانجا گذراند. روزهای کودکی و نوجوانی سعید محسن همراه با تجربههای تلخ از دوران ستمشاهی است. او از همان کودکی مزه تلخ فقر را چشیده بود.
روحیه حساس و ظلمستیز سعید محسن، بهشدت در قبال فقر و بیعدالتی حاکم بر جامعه متأثر شده و از آن هنگام، خود را در میان اقشار محروم و ستمزده جامعه مییافت. او در همین مورد بعد از دستگیری گفته بود: «اصولاًً از همان موقع ۲طبقه ثروتمند و بیپول در ذهن من مجسم شده بود و من خود را وابسته به طبقه بیپول میدیدم و کینه طبقه مقابل را به دل میگرفتم».
سعید محسن رودرروی مبارزات رفرمیستی نهضت آزادی و جبهه ملی
این انقلابی بزرگ با روحیات انسانی که داشت طبیعی بود که در چارچوب مبارزات رفرمیستی که هدف آنها حک و اصلاح و رتوش حاکمیت بود نگنجد.
بهطورمشخص بعد از سرکوب و کشتار مردم در ۱۵خرداد ۴۲ و حاکمیت کامل دیکتاتوری وابسته شاه او بهدنبال افکندن طرحی نو در فلک سیاسی ـ اجتماعی میهن فلکزده خویش بود.
سعید محسن در سال۱۳۴۲ دوران تحصیل در دانشکده فنی را بهعنوان مهندس تأسیسات به اتمام رساند. دوران دانشجویی سعید محسن مصادف با سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲ و فعالیتهای جبهه ملی و نهضت آزادی ایران بود.
سعید محسن، بهدلیل فعالیتهای سیاسیاش ۲بار بهزندان افتاده بود، بار دوم هنگامی بود که عضو کمیتهٔدانشجویان نهضت آزادی بود.
سعید محسن قبل از تأسیس سازمان، ۲بار بهخاطر فعالیتهایش زندانی شد
آشنایی سعید محسن با محمد حنیفنژاد و علیاصغر بدیعزادگان
محمد حنیفنژاد و سعید محسن هر دو عضو نهضت آزادی و جبهه ملی بودند. آنها در جلسات قرآن پدر طالقانی در مسجد هدایت نیز شرکت میکردند. بهدلیل فعالیتهای انقلابی، سعید محسن همراه با تعدادی از جوانان مبارز آن روزگار، در بهمن سال ۴۱ دستگیر شد. دستگیری سعید محسن باعث آشنایی بیشتر او با محمد حنیفنژاد گردید. از همانجا همفکری و ارتباط این دو انقلابی بزرگ با هم رو به افزایش گذاشت و به یک رابطه مستحکم تبدیل گشت. البته او قبل از آشنایی با محمد حنیفنژاد با علیاصغر بدیعزادگان نیز آشنایی داشت. آشنایی سعید محسن و علیاصغر بدیعزادگان در سال ۱۳۳۹ اتفاق افتاد؛ سالی که سیل جوادیه تهران را در هم کوبیده و سبب خراب شدن خانههای مردم محروم جنوب شهر گشته بود. سیل جوادیه از حوادثی بود که دانشجویان و روشنفکران متعهد آن دوره را برای کمک به مردم برانگیخته بود. سعید محسن پیشاپیش دانشجویانی بود که برای کمک به مردم جوادیه بسیج شده بودند. سعید محسن اغلب دانشجویان دانشکده فنی تهران را ـ که دستی در مبارزه و سیاست و فعالیت اجتماعی داشتند ـ در این راستا سازماندهی کرده بود.
در سال ۱۳۴۱ هم که زلزله بوئینزهرا در قزوین ویرانیهای زیادی بهبار آورد، سعید محسن و اصغر بدیعزادگان در رأس گروههای دانشجویی بودند که با هم به میان مردم رفته و چند ماه شبانهروز به امدادرسانی پرداختند.
زلزله بوئینزهرا؛ زلزلهیی که سعید محسن و علیاصغر بدیعزادگان در آن امدادرسان بودند
سعید محسن افسری تبعید شده به شهر جهرم
سعید محسن پس از پایان تحصیلات به خدمت نظاموظیفه رفت. در آنجا با ارتش شاه و همچنین تعلیماتنظامی آشنا شد. او به آموزشهای نظامی علاقه زیادی داشت و برخلاف دیگران هر تمرین را چند بار انجام میداد و معتقد بود که این تمرینات برای یک انقلابی بسیار لازم است. او از انجام تمرینات نظیر تیراندازی، پرتاب نارنجک، نگهبانی، سینهخیز رفتن از زیر سیمخاردار و راهپیماییهای طولانی خسته نمیشد و این کارها را با نشاط و علاقه فراوان انجام میداد.
دیکتاتوری شاهنشاهی سعید محسن را بهعلت سوابق سیاسی و دوران زندان برای خدمت به جهرم تبعید کرده بود اما نمیدانست که تبعید در روحیه این انقلابی بزرگ تأثیر عکس دارد و سعید محسن از بستری که برایش مهیا شده بوده، استفاده کرده و بیشازپیش با تودههای رنجکشیده مردم ایران آشنا خواهد شد. آمیختن سعید محسن با تودههای محروم شهر جهرم سبب صمیمیت بیشتر اهالی با او شد. وی در مدت سربازی فقر و درد مردم در جهرم و لار و بندرعباس و... را آن هم در کنار دریایی از نفت با پوست و گوشت خود حس کرد و به چشم دید که مردم لار حتی از آب آشامیدنی محرومند، مردم جهرم غذایی جز نان و کاهو با سرکه یا شلغم پخته نمیخورند و مردم بندرعباس از بیماریهای عفونی ناشی از آب آلوده رنج میبرند.
سعید محسن و بنیانگذاری سازمان مجاهدین خلق ایران با ۲یار غار
پس از پایان خدمت نظاموظیفه، سعید محسن به تهران آمد، در کارخانه ارج و سپس سپنتا بهکار مشغول شد. او در این زمان آنی از فعالیت سیاسی غافل نبود. مطالعات عمیق و زندگی با محرومترین اقشار جامعه از سعید محسن عنصری ساخته بود که دیگر فعالیتهای رفرمیستی جبهه ملی و نهضت آزادی روح عاصی و انقلابی او را اقناع نمیکرد. در این دوران او شبانهروز در فکر یافتن چارهیی برای خروج از بنبست مبارزه بود. سرانجام در ملاقات با محمد حنیفنژاد به ضرورت تأسیس یک سازمان انقلابی و حرفهیی برای گشودن بنبست مبارزاتی پیبرد. این آگاهی شگرف به تولد یک موجودیت مبارک راه برد. سازمان مجاهدین خلق ایران.
همفکری محمد حنیفنژاد، سعید محسن و علیاصغر بدیعزادگان به تولد سازمان مجاهدین خلق ایران راه برد
سعید محسن پس از بنیانگذاری سازمان مجاهدین خلق ایران
سعید محسن پس از تأسیس سازمان مجاهدین خلق ایران، بهطور خستگیناپذیر کار میکرد و طی هفته ۱۶جلسه و قرار اجرا مینمود. او در مقالهیی در همان ابتدای تأسیس سازمان نوشت «شرایط سخت و دشوار، عامل مرزبندی دقیق بین جنبش و ضدجنبش است. پیدایش مرزبندی میان جنبش و ضدجنبش و انقلاب و ضدانقلاب، خود دلیل بر تکامل مبارزه است. تنها در چنین صورتی است که برای فرصتطلبان و سازشکاران محلی باقی نخواهد ماند... در این شرایط تنها عناصر مصمم هستند که بار سنگین نبرد را بهدوش میکشند و دارای قدرت ادامه نبرد و آگاهکردن و بسیج تودهها، در شرایط سخت میباشند».
ضربه شهریور ۵۰ و دستگیری سعید محسن بههمراه بنیانگذاران سازمان
سعید محسن شهید بنیانگذار سازمان مجاهدین خلق ایران در جریان ضربه شهریور سال ۱۳۵۰ توسط ساواک دستگیر و به زندان افتاد. محمد سیدی کاشانی در خاطرهیی جذاب از دستگیری و دوران زندان شهید سعید محسن اینچنین نوشته است:
«در اردیبهشت ۵۱ که بیدادگاههای شاه خائن، بنیانگذاران، اعضای مرکزیت و کادرهای سازمان را محاکمه میکردند، با او و ۲نفر دیگر همسلول بودم. سلول کوچک یکنفرهیی بود. سعید شعله سلول بود و به آن گرما، نور و نشاط میبخشید و وضع روحیاش هیچ تفاوتی با شرایط قبل از دستگیری و خارج از زندان نداشت. همان طور شوخ و بانشاط برایمان شعر میخواند، شوخی میکرد، افسرهای زندان را که برای بازدید سلولها میآمدند دست میانداخت. درعینحال بههیچوجه از وظایفش غافل نبود. ارتباطات مخفیانهاش با بقیه سلولها و با «محمدآقا» برقرار بود. پیامها را میفرستاد و میگرفت و در مورد مسائل مختلف مشورت میکرد. اطلاعیه مشترکش با «محمدآقا» در همین شرایط، صادر گردیده و به بیرون از زندان فرستاده شد. دفاعیه تکاندهنده و مفصلی را که در بیدادگاه نظامی خواند طی ۵ـ۶ساعت در همین روزها نوشت. در این دفاعیه رژیم پهلوی را از ابتدا تا آن زمان و از صدر تا ذیل سکه یک پول کرد».
مهدی ابریشمچی درباره او میگوید: «سعید محسن سمبل بسیار برجستهیی از تواضع و فروتنی انقلابی بود. اگر کسی سعید را نمیشناخت و در جریان کارها و مسئولیتهای او در سازمان نبود، از خلال رفتارش کمترین اشعهیی نمیگرفت که او در مقام و موضع رهبریکننده و بالاترین مدارج سازمان است. نشاط و سرزندگی و تلاش برای ارتقای این روحیه و گسترش آن از کارکردهای دائمی سعید بود. شادابی و سرزندگی او بسیار برجسته بود. سرشار از انگیزه انقلابی بود و واقعاً هیچ لحظهیی در زندگیاش را هدر نمیداد. تا آخرین ساعتهای روز قبل از شهادتش که او را دیده بودم، بسیار مسلط بود و تمام کارهایش را انجام میداد، همان کلاسها و بحثهای آموزشی را در زندان ادامه میداد. اصلاً در چهره و رفتارش ذرهیی از اینکه گویا فردا تیرباران میشود و نگرانی و دغدغهیی در او نمیدیدیم.
هنگامی که در زندان خبر شهادت احمد رضایی را به ما دادند، من برق شگفتی در چشمان سعید دیدم و خودش توضیح داد که: شهادت احمد، بهخصوص با این قهرمانی و پاکبازی، یک پیروزی بزرگ ایدئولوژیک بود و ما ازیک مرحله گذشتیم و آنچه را که میخواستیم بهدست آوردیم و احمد کار را برای همه ساده کرد. یعنی سعیدلحظهشماری میکرد که این تضاد در مسیر رشد سازمان حل بشود. آن برق شعفی را که من آن روز در چشمان سعید دیدم، امروز بهصورت احساس غرور و سربلندی هر مجاهد خلق در ابعاد صدهاهزار تکثیر شده است. اما سعید از پیش آن را دیده بود».
خاطره عباس داوری از سعید محسن
عباس داوری درباره آخرین روزهای زندگی مجاهد شهید سعید محسن میگوید:
«شاید چند هفته بعد از ۳۰فروردین ۵۱ ـ تیرباران اولین دسته از اعضای مرکزیت سازمان ـ بود که ما از طریقملاقات باخبر شدیم که ۴تا از بچهها را اعدام کردهاند. یعنی علی میهندوست، ناصر صادق، محمد بازرگانی و علی باکری. وقتی این خبر را به سعید دادیم، من حالتی از خوشحالی در او دیدم که در لحظه اول برایم نامفهوم بود. بعد خودش گفت: پس مسعود ماند یا چه خوب شد که مسعود را اعدام نکردند. آن خوشحالی سعید را من طی این سالیان هر روز بیشتر فهمیدهام و در آن خوشحالی او که در آن لحظه نمیفهمیدم هر روز بیشتر سهیم شدهام.
در هفتههای قبل از ۴خرداد، من دائم در کنارش بودم. موقعی که اعدام خودش و حنیفنژاد و اصغر برایش قطعی شده بود، بهمن گفت که ما را قطعاً اعدام خواهند کرد و بهزودی تو را هم از اینجا میبرند، من پیامی دارم که باید به مسعود برسانی. سعید گفت: «سلام مرا به مسعود برسان. به او بگو که مسئولیتهای تو خیلی سنگین شده و تنها فردی هستی که از کمیتهٔ مرکزی باقی ماندهای، تمامی تجربیات سازمانی در وجود تو متبلور است، بار امانتی است که در این مرحله به تو سپرده شده، کوران حوادث زیادی را خواهی دید، به فتنههای زیادی خواهی افتاد، تمام تمجیدها نثار ما خواهد شد، چون ما شهید میشویم و تمام تهمتها نثار تو خواهد شد، چون میدانم به مبارزه خودت ادامه خواهی داد و وارد مراحلی میشوی که خیلی خیلی بالاتر از ماها قرار خواهی گرفت، زیرا تو هر روز و هر ساعت شهید خواهی شد؛ یک شهید مجسم».
شهادت سعید محسن با دیگر بنیانگذاران سازمان در ۴خرداد ۱۳۵۱
سعید محسن سرانجام پس از تحمل ماهها شکنجه، سرانجام در ۴خرداد ۱۳۵۱، بههمراه سایر بنیانگذاران و اعضای مرکزیت سازمان به جوخه اعدام سپرده شد تا خون پاکش فدیه رهایی خلق و ماندگاری و آیندهداری سازمان مجاهدین خلق ایران شود. این انقلابی بزرگ، مرگ سرخ خویش را در دفاعیاتش اینچنین پیشاپیش سپر کرد تابرگهای درخشان حیات آرمانیاش را به دفاعی جانانه برخیزد:
«این وظیفه ماست که خون ناچیزمان را برای باروری این نهال پاک تقدیم نماییم و نیز بیهوده نیست که ملت ما انقلابیونش را با آغوش باز میپذیرد. زیرا منادیان استقلال خود را شناختهاند و تبلور شرف خود را در خون این جوانان میبینند. این ایمان ماست که گروه پیشرو امروز مرگ را بهسادگی یک خواب راحت میپذیرد».
شعری از سعید محسن با دستخط خودش
سعید محسن پیشتر نیز در مقاله «چشمانداز پرشور»، چشمانداز پرشور زندگی و مبارزه خویش را ترسیم کرده بود:
«سؤالی که امروز برای اغلب افراد بهویژه آنان که استنباط سازمانی قوی ندارند و کسانی که دارای قدرت درک شرایط و امکانات موجود نیستند وجود دارد، این است که آیا در چنین شرایط سهمناکی مبارزه پیروز امکانپذیر است؟ این پرسشی است که امروز پرسندهاش زیاد و پاسخگویش کم است.
منشأ این سؤال چیست؟
گذشته از عوامل تاریخی و مبارزههای ناکام گذشته که در پیدایش چنین سؤالی مؤثرند، باید به پدیده دیگر که زاییده شرایط زمانی است بیشتر توجه داشت. شرایط میهنی و کانونهای ملتهب گوشه و کنار جهان نشان دادهاند که کسب پیروزی در مبارزه امری آسان نیست. برای کسب پیروزی در میدان نبرد دست پر باید داشت. اندیشه، جسارت، جانبازی، پرهیزکاری، سعه صدر، صداقت، حلشدن در امر نبرد، اینها و نظایر اینها سکههایی است که برای کسب پیروزی باید به همراه داشت. به این ترتیب مبارزه پیروز آنطور که بسیاری در گذشته گمان میکردند امر سادهیی نیست بلکه از مشکلترین مسائل عصر ما است».
***
نکاتی که مجاهد بنیانگذار، شهید سعید محسن روی آنها انگشت گذاشته، گویی از مسائل مبتلابه زمانه ماست. گویی او هنوز از ورای ابر زمان به زمانه ما مینگرد و به ما رهنمود میدهد:
«بیهوده نیست که برای بسیاری نحوه فشار دستگاههای جاسوسی دشمن سخت هراسآور است و زندان ووقایعش موجب وحشت. تحت شکنجه بودن، تیرباران شدن، در زیر سرنیزه جلادان جاندادن، سالها در سلول زندان بهسربردن چیزهایی هستند که حتی تصور آنها موی بر اندام آدمی راست میکند. متواریبودن، گرسنگی، فقر، خانهبهدوشی و در عین جوانی و شادابی لباس ساده پوشیدن و به اندک ساختن، خانه و کاشانه را ترک گفتن و ترک زن و فرزند و عزیزان در راه هدفهای عالی انسانی کارهایی هستند که در نظر آنان تنها از عهده افرادنادرالوجود و خارقالعاده برمیآید. آنان که دچار چنین اضطراب درونی میگردند، در زمینه سیاست دچار مالیخولیاخواهند شد؛ ولی با تمام اینها سدهای راه تکامل شکستپذیرند و این امر ناشی از ماهیت آنها است و ما نهتنها چنین رویدادها را دلیل سرخوردگی و یأس نمیگیریم بلکه معتقدیم که آنها خوبند و بسیار هم خوبند زیرا تنهاشداید و شرایط مشکلند که یک عصیانگر انقلابی را آبدیده میکنند.
اینکه زمانه و شرایطش ما را در جهت پذیرش ایدئولوژی شهادت انقلابی رهنمون شدهاند، بسیار خجسته است و خجستگی بیشتر آنگاه که ما مردانه چنین سیر شورانگیزی را پذیرا شویم».
بخشهایی از دفاعیات سعید محسن در بیدادگاه نظامی شاه
«ملت ایران ملزم نیست از یک فکر ارتجاعی تبعیت نماید.این قوانین اصولاًً معلول دوران دیکتاتوری است و برای ملت مورد قبول نمیباشد. نفس تکامل ایجاب میکند که هر چه پوسیده است دور انداخته شود. اگر سیستم شما سیستم مترقی است چه ترسی از توطئه و تحریک مردم به قیام مسلحانه دارید؟ در محیطی که حقوق مردم بهحق پرداخته شود مگر مردم دیوانهاند که اسلحه به دست گیرند. اسلحه برای ما وسیله دفاع از شرف انسان است.کارگر وقتی اسلحه به دست میگیرد که به شرافت وی که کار او و حیات اوست تجاوز شود. ما نیز برای دفاع از جان و مال و ناموس مردم اسلحه به دست گرفتهایم. یک عده تحصیلکرده روشنفکر نه سادیسم دارند و نه دزد سرگردنهاند که اسلحه به دست گیرند. مگر برادران سیاهکل، بهترین و پاکترین جوانان جامعه نبودند. شما با تمام تلاشتان نتوانستید در بین ۱۷۰نفر گروه ما (مجاهدین) فردی که از نظر اخلاقی و انسانی دارای عالیترین مزایای اخلاقی نباشد پیدا کنید. ما بدین جهت سلاح به دست گرفتهایم که شرافت انسانی جامعه خودمان را در خطر تهدید دزدان سر گردنه دیدهایم».
بخشی از دفاعیات سعید محسن، نوشته شده روی کاغذ سیگار
(دنیایی که میخواهم...) ـ نامه سعید محسن به خواهرش در فروردین ۱۳۴۲
از دفاعیه شورانگیز و غرای سعید محسن در بیدادگاه شاه گفتیم و از دفاع او از نبرد مسلحانه و آن جملهٔ معروف او که «اسلحه برای ما وسیله دفاع از شرف انسان است.» اما خوب است بدانیم در پس خروش حماسی این انقلابی رجل تاریخ ایران، روحی به ظرافت شکوفه و زلالی شبنم وجود داشت. پیشتر دیدیم که چگونه از دیدن وضعیت کودکان فقیر و کوچههای فقرزده جریحهدار میشد و سکوت در قبال آنها را برنمیتافت؛ حال میخواهیم به جلوهیی دیگر از شخصیت والای او در نامهیی به خواهرش چشم بگشاییم:
روحیه حساس و انقلابی سعید محسن را در نامه به خواهرش میتوان بازشناخت
«دلم میخواهد دنیایی بهوجود آید که احساسات پاک و لطیف بشری جلوه نماید»
خواهرم! گفتی باز چیزی بنویسم و بر دفتر تو که از تراوشات پاک احساساتت و از قطعات زیبای دوستانت مرشح است، سطری بنگارم. قلمی به دستم دادی و خواستی که بر لوحهیی نقشی مصور کنم. ولی نمیدانم که با تو از چه سخن گویم. از دنیای دلدادگان، از فراق و جدایی، از نگاه معصوم دخترک زیبای دهاتی بر لباس زرین آن پسرک هوسران شهری، یا از طبیعت زیبا و زیباییهای آن، ولی با تو من سخن از آن دنیایی میگویم که شاید در آن از همهجا سخن گفته باشم. از دنیایی که انسانها بهخاطر سکههای زر و نقره شکم نمیدرند و بهخاطر خودکامی و خودخواهی، انسانها را به قید بندگی مقید نمیسازند. دنیایی که هوسها بر انسانها حکومت نمیکند، عشقها به هوسها آلوده نمیشود و زیبایی طبیعت را مصنوعات بشری محو نمیکند. کاخ ستمگران و ثروتمندان سنگدل، دل یتیمان گرسنه را آزرده نمیسازد، انسانها در نهاد واقعی متجلی میشوند، نه گرگی در لباس میش. میدانی، آزادی و مساوات و برابری تمام مزایای جاهلیت را محکوم میکند. میدانی، برای انسان سیاه ارزش انسانیت قائل است، دنیایی که شیفتگان تمدن مسخرهآمیز قرن بیستم را محکوم مینماید؛ دنیایی که انسانها به همدیگر به چشم انسانیت مینگرند، نه چپاولگری و غارتگری چنگیزی را در لباس تمدن جلوه میدهند. مرزهای اقتصادی مشخص میکنند و در استعمار جدید خون ملتها را میمکند. آری از چنین تمدنی که نرون خونخوار شهر روم را روسپید کرده است، از این تمدنی که مکبثها و چنگیزها در چپاولگری به گردش نمیرسند، بیزارم. دلم میخواهد دنیایی بهوجود آید که احساسات پاک و لطیف بشری جلوه نماید و انسانیت تجلی کند و بشر همدیگر را به چشم برادری و برابری بنگرد. ارزش انسانها به فضیلت و کار آنها باشد».
آری در این نامه بسیار عاطفی و تأثیرگذار بهخوبی میتوان دید که انقلابی مجاهد خلق، انسانی است که کوچکترین بیعدالتی اجتماعی، تارهای حساس وجودش را به لرزه درمیآورد و از آن پس نمیتواند به روی فجایع چشم ببندد و سکوت اختیار کند. او از آن پس آن میشود که سعید محسن شد. گویی سعید محسن همین اکنون با ما و در ماست. با بالاپوشی از شقایق و لبخندی از گل سرخ بر لب از ما میخواهد که برای برپایی «دنیایی که در آن احساسات پاک و لطیف بشری جلوه نماید و انسانیت تجلی کند و بشر همدیگر را به چشم برادری و برابری بنگرد. ارزش انسانها به فضیلت و کار آنها باشد»، دمی از پا ننشینیم. به یاد او برای چنین هدف والایی سوگند یاد میکنیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر