۱۳۹۷ خرداد ۲۵, جمعه

«ما که بودیم؟»

          «ما که بودیم؟»

عید سعید فطر مبارک!
عید سعید فطر مبارک!

روزعید است
سر صبح، نمازی خواندیم
سر جود و جبروتش بودم
آن دمی که
فطر مانند سؤالی آمد
روی سرم هی چرخید
من دعا را گم کردم
و غلط می‌خواندم
«حق هذا الیوم»م می‌چسبید
به ته «ذخر و شرف»
بعد می‌چسباندم به‌سر «کل سوء»
فطر از من پرسید
که شما کی هستید؟
گفتم این‌قدر که حالیم شده
در شب قیری خناق و سکوت
ما سر پیچ افق
صاعقه دزدی کردیم!
توی صندوقچه قفل ستم
بازی یافتنِ عطر شادی کردیم

فطر از من خوشش آمد می‌گفت
چه گناهی برتر ازین؟
باز بگو!
من پس از سجده اول گفتم
ما فقط ساده‌ترین حرف جهان را گفتیم
که چرا زندگی آغاز نشد روی زمین
بعد ازین چندین قرن؟
این که شد عارکده؟
این بشارکده.
این سپردن سر، در،
ره هر راه که بود
هر که بردم، آوردم خوردم، از پی سود
بین ما فرقی نیست؟

فطر می‌گفت عجب!
حرف نو می‌شنوم
من نگاهش کردم
دیدمش مثل غریبی تنها
چهره‌اش غمگین است
گفتم از این سخنان باز بگویم شاید
رنگ و حالی به رخش باز آید
و به او خندیدم
او هم انگار
روی لبهایم خواند
آیه‌ای را که به‌جای «اسئلک خیر ما» می‌خواندم
گفت، این همان نیکویی ست
که تو دریافته‌ای
از کسی یاد گرفتی آیا، یا خودت بافته‌ای؟
من به یاد کسی افتادم آنگاه
که به هر ثانیه غمهایش
فصلی از شادیها چسبیده ست
آن که سی چل سال است
مثل گل
سر هر باغچه خاطره‌ام روئیده ست
و بهاری در دستان دارد
که زبانم لال اما می‌گویم
و بهاری در دستان دارد
که ز جنات خدا دزدیده.
فطر بالای سرم می‌چرخید

                                 م. شوق

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر