عملیات فروغ جاویدان - اعترافهای پاسدار جنایتکار محمود شاعری، قائممقام عملیاتی لشگر ۷۱ روح الله
«یکدفعه فرمانده وقت سپاه باختران آقای شعبانی وارد شد با مسئول اطلاعات وقتش که الآن اسمش را یادم رفته بچه کرمانشاه بود مسئول اطلاعات وقتشان بود وارد شدند و خیلی سروصدای، رنگ پریده، خاک آلود گفت برادر هاشمی همین جوری دستهایش را اینجوری کرد برادر هاشمی منافقین منافقین.
منافقین اسلامآباد آخه اگر، شدنیه مگه این چیه گفت آره دیشب که بچهها تماس گرفتند از اسلامآباد و کرند که آقا این قصه پیش آمده نیروهای حمله کردند به ما من با مسئول اطلاعاتم با جیپ رو باز راه افتادیم رفتیم به سمت عرض کنم اسلامآباد که ببینیم چه خبره رسیدم.
رو گردنه سرازیر شدم دیدم ستون داره میاد ماشینهای هینو بود ژاپنی بهشان داده بودند مثل آیفا چادرها را دادند بالا عکس مریم و مسعود روی ماشینها بازو بندهای سفید و منظم شعار میدهند شعارهای خاصی که الآن یادم نیست و تا ما را دیدند گرفتند زیر آتش من هم از جیپ پریدم پایین انداختیم تو اون دشت و اومدیم به سمت کرمانشاه، باختران و باخترانم قرارگاه نزدیک 7رسیدیم 6، 5رسیدیم اونجا.
همان جا ما هماهنگیها را کردیم و فرکانس گرفتیم از فرمانده هوانیروز فرکانس بهش دادیم آقای هاشمی خداحافظی کرد رفت برای جنوب یا هر جای دیگه جدا شدیم از هم خدا رحمتش کنه صیاد هم با ما بود همان زمانی که عرض کنم خدمت شما ما داشتیم هماهنگیهای با فرمانده هوانیروز انجام میدادیم یکسری فرمانده هوانیروز گفت آقا که یک سری از خلبانها میگویند ما پرواز نمیکنیم خب برای چی میگویند اینها هموطنان ما هستند ما هموطنان خودمان را نمیکشیم صیاد شیرازی که خب من چندین سال خوب میشناختمش خیلی لطف داشت سن اش خیلی بالاتره خیلی هم با بچههای سپاه ارتباط خوبی داشت جمع کرد اینها را توی محوطه بهاصطلاح باز یک باند چیز هلیکوپتر شروع کرد برای اینها صحبت کردن دیگه جمله بیغیرت ها رو گفت بیغیرتها اگر اینها بیان ناموسهایتان مورد تجاوز قرار میگیره چند تا از بچههای حزباللهیش بلند شدند گفتند برادر صیاد تا هر کجا بگویید ما هستیم فلان و اینها و صلوات بقیه هم بالاخره مجاب شدند یعنی این باز یکی از نکاتی بود که بالاخره جای تأمل داره که هموطنان خودمان را نمیزنیم.
فکر نکنین منافقین حالا تو تلویزیون میان میگن آقا چیزی نبودن آقا، نه، اتفاقاً 10برابر کوموله مستحکمتر قویتر با انگیزهتر میجنگیدن، واقعاً سخت بود جنگ با منافقین، واقعاً سخت بود. شما نگاه بکنید ببنید یه زن هرچقدر هم که تمرین نظامی داشته باشه، هر چقدر که بدن سازی کار کرده باشه، آمادگی جسمانی کار کرده باشه، یه زنه، یعنی یه ظرفیت محدودی داره، من به چشم خودم شاهد بودم، تو تنگة چهارزبر به چشم خودم شاهد بودم، زنه از زیر گردنه چهارزبر، مثلاً 8کیلومتر با یه تیربار مثلاً گرینف 8 -9کیلویی با یه نوار 250تایی با یه دونم جعبه دستش، میکوبید مثل چی میومد بالا. اگه من میرسیدم شما میرسیدی دیگه نفس راه رفتن نداشتی، وایمیساد میجنگید. این مسعود رجوی فوق تخصص شتسشوی مغزی داره، یعنی واقعاً من با اینا بحث میکردم شاید یه بار گوش کردی یا گفتم بهت نوار مصاحبه یک ساعته با اینارو من دارم، پشت بیسیم تو یه درگیری تو سردشت، با اینا مصاحبه میکردم، هر جوری من میپیچیدم یه جوری دیگه جوابمو میداد. یعنی طوری اینارو شتسشو دادن اصلاً نمی فهمن چیکار دارن میکنن، عین ارتش سرخ شوروی. نهایتش اینه میخوام بگم که در جمعبندی این قصه عرض کنم خدمتتون اینا آدمایی نبودن که شما همین جوری راحت اومدنو و مام همین جوری راحت زدیمو، نه تو سختترین شرایط جنگ، سختترین شرایط انتهای جنگ که همه شیرازة کشور از هم پاشیده بود، به جهت سیاسی – نظامی.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر