۱۳۹۶ مرداد ۳, سه‌شنبه

جنمبش دادخواهی قسمت هفتم قتل‌عام ۶۷ ـ‌ دستگیری و بازجویی ـ شماره ۸

 جنمبش دادخواهی قسمت هفتم قتل‌عام ۶۷ ـ‌ دستگیری و بازجویی ـ شماره ۸

سند اعدامهای افسارگسیخته در آغاز دهة شصت



از فردای 30خرداد دستگیری و شکنجه و اعدام شروع شد. با شروع اعدام‌های وحشیانه جنگ دوطرفه شد. خدا میدونه چه استعدادهایی روز 30خرداد زیر ماشین و تیربار هادی غفاری و تو شعبه‌های بازجویی اوین و میدونهای اعدام پرپر شدند.

اوین نگو؛ جهنم! کاری نداشتن واسه چی دستگیر شدی! چیکار کردی و سن و سال و شغل و موقعیتت چیه. اول یه چن روزی بیرون درِ شعبه‌های بازجویی با چشمبند رو به دیوار می‌کاشتنت تا با صداهای وحشتناک جوونهایی که زیر کابل بازجوها جون می‌کندن آشنا بشی. بعد وقتی حساب کار دستت میومد می‌بستنت به تخت و حالا نزن کی بزن... 

با نگاهی به‌ خاطرات یکی از زندانیان، تصویر روشن‌تری از شرایط بازجویی پیدا می‌کنیم: 

... به آرامی دستی به‌صورتم کشیدم تا به این وسیله پارچه‌یی که به چشمم بسته بودند را کمی بالا بزنم اما فرصت پیدا نکردم چون بلافاصله لگد محکمی بر سرم نشست و با تمام وجودم سختی ضربه و سفتی دیوار را حس کردم.

از صدای ضجه‌ها و ناله‌های زنی که ظاهراً به تخت شکنجه بسته بودند و حرفهای بازجویان، فهمیدم بی‌گناه و بی‌علت دستگیر شده. شاید هم به‌دلیل تشابه اسمی یا شباهت ظاهری بود که زیر ضربات کابل و زنجیر پاسداران له و مچاله می‌شد:
ملافه رو خوب تو دهنش مچاله کن.
خفه شدم، چرا دست از سرم برنمی‌داری، به خدا اشتباه گرفتین... 

یا زیر کابل میمیری یا می‌گی اونجا چیکار می‌کردی... 
با هجوم هم زمان چند نفر و ضرباتی مستمر، صدای جیغ به نالة ضعیف تبدیل شد و لحظه بعد دیگر صدایی نیامد.

... ترس تمام وجودم را گرفته بود. با تجسم تصویر خون آلود آن زن که به تخت شکنجه بسته شده بود و چهار پاسدار ریشوی وحشی بالای سرش و صدایی که در گلو خفه شد، تمرکز و انسجامم را از دست دادم. خودم را در دنیای ناشناخته‌یی از بربریت و قساوت که تاکنون تجربه‌یی از آن نداشتم و تنها در کتابها خوانده بودم، روبه‌رو دیدم.


قتل‌عام ـ ولایت شکنجه و اعدام در زندانها
قتل‌عام ـ ولایت شکنجه و اعدام در زندانها

... صدای خش خشی که انگار کسی را به سختی با پتو روی زمین می‌کشند، باعث شد با تکان دادن ابروها چشمبندم را کمی بالا ببرم و با تردید و ترس و احتیاط تا نیمه عرض راهرو را ببینم.

لخته‌های خون رنگ موزاییکها را عوض کرده بود. مرد جوانی که پایش باند پیچی شده و از صورتش خون می‌ریخت خودش را به قسمتی که پاسداران هدایت می‌کردند می‌کشید. در گوشه دیگر زن جوانی در خونش می‌غلتید و چند نفر که به علت شدت جراحتهایشان قادر به راه رفتن نبودند با پتو به طرف اتاق بازجویی کشیده می‌شدند. در میان فریادها، تحمل گریه‌ها و ناله‌های زنان و کودکانی که فقط به علت نسبت خانوادگی‌شان با یک متهم سیاسی دستگیر و شکنجه می‌شدند، بیشتر از هر چیز عذابم می‌داد. بی‌شک این افراد هم مثل من با صحنه‌یی روبه‌رو می‌شدند که حتی در ترسناکترین فیلمها و تصوراتشان انتظارش را نداشتند.

... آیا کسی صدای این ضجه‌ها را می‌شنود؟. 
در همین فکر و خیال بودم که صدای جیغی که همه یادها و خاطرات را تحت‌الشعاع قرار می‌داد، شوکه‌ام کرد. چگونه حنجره‌یی می‌توانست تا این اندازه گنجایش و قدرت داشته باشد! صاحب صدا زنی بود که به‌خاطر آشنایی و نسبت خانوادگی با یکی از مبارزان از مو آویزانش کرده بودند.


قتل‌عام ـ‌ سند اعتراف به کشتن و مثله‌ کردن مخالفان در دهه شصت
قتل‌عام ـ‌ سند اعتراف به کشتن و مثله‌ کردن مخالفان در دهه شصت


تو همون روزهایی که تو اوین صدتا صدتا و چهارصدتا چهارصدتا تیربارون می‌کردن، آخوند جنایتکار گیلانی گفت به فتوای خمینی می‌تونیم زیر شکنجه، جون زندانیان رو بگیریم هیچ نیاز به محاکمه هم نیست. باید به شدیدترین وجه دست و پاشونو برید و جونشونو گرفت. رفسنجانی هم تو نماز جمعه حسابی رجز خوند و زمینه‌سازی کرد.

ادامه دارد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر