۱۴۰۲ خرداد ۴, پنجشنبه

۴ خرداد «نقطهٔ کمال» و تولد دوبارهٔ حنیف و سازمان حنیف

 ۴ خرداد «نقطهٔ کمال» و تولد دوبارهٔ حنیف و سازمان حنیف

    تص ۴ خرداد «نقطة کمال» و تولد دوبارة حنیف_ و سازمان حنیف
تص ۴ خرداد «نقطة کمال» و تولد دوبارة حنیف_ و سازمان حنیف

چه کسی تصور می‌کرد فضای نمور و تاریک یک سلول در زندانهای آریامهری و بعدها دیوارهای سادهٔ یک خانهٔ کوچک در خیابان بولوار (الیزابت) تهران با شماره پلاک ۴۴۴ محل تکوین و رشد و نمو سازمانی باشد که در روزگار استبداد شاهنشاهی یک مبارزه علمی و مدرن را بر اساس نگرشی انقلابی به اسلام نمایندگی می‌کرد. سازمانی که در ابتدای بنیانگذاری خود اسم نداشت و تنها با عنوان کلی «گروه» و «سازمان» شناخته می‌شد.

این سرگذشت شگفت تولد «سازمان مجاهدین خلق ایران» است.

این سازمان امروزه در کسوت مقاومتی فراگیر، دارای ریشه‌هایی عمیق در قلب‌ها و ضمایر ایرانیان آزاده و شاخ و برگ‌هایی گسترانده در هر قاره و کشوری است که در آنجا کسانی برای آزادی ایران و ایران آزاد فعالیت می‌کنند. بنیان‌گذار کبیر آن، محمد حنیف‌نژاد در توصیف این مولود گفته بود:

«روزگاری بود که گروه شما، که ما آن را بنیاد گذاشتیم، هیچ نداشت، فی‌الواقع هیچ، اما به‌تدریج بر امکانات و قدرت ما افزوده شد پس دل‌قوی دارید که باز هم خدا با ماست. همان نیروی عظیمی که ما را به‌این حد رسانده، قادر است ما را حفظ کند و در کنف حمایت خود گیرد و از هیچ فیضی ما را محروم ندارد و به‌اذن خودش باز هم بالاتر و بالاتر از اینها برساند. لیکن ادامه راه خدا هشیاری می‌خواهد، صداقت و احساس مسئولیت می‌خواهد»

 

شاه و ادعای سخیف نابودی مجاهدین

شاه بسیار تلاش کرد با ساواک جهنمی خود ریشه‌های مجاهدین را بخشکاند. او آنها را «مارکسیست اسلامی» لقب داد و با این شیطان‌سازی راه را برای برچسب «التقاطی» و «منافق» به مجاهدین توسط خلفش خمینی و رجالگان دربارش هموار کرد. دیکتاتور ساقط‌شده گمان می‌کرد با دستگیری محمد حنیف‌نژاد و دیگر بنیان‌گذاران و اعضای مرکزیت برای همیشه به حیات سازمان «تفنگ و زیتون» خاتمه داده است.

مسعود رجوی در مراسم بزرگداشت ۴خرداد در سال۱۳۷۳از روزی سخن گفت که جنب‌و‌جوش عجیبی در ساواک شاهنشاهی درگرفته بود. مأموران ساواک در حالی که محمد حنیف‌نژاد را کت‌بسته و طناب‌پیچ از یک آمبولانس به‌صورت افقی خارج می‌ساختند پشت سر هم داد می‌زدند که «گرفتیم... گرفتیم!»

ضربه شهریور ۱۳۵۰ بزرگ‌ترین ضربه ساواک به سازمان مجاهدین بود. در اثنای این ضربه نزدیک به ۹۵درصد از کادرها، مسئولان و اعضای مرکزیت سازمان دستگیر شده بودند. محمد حنیف‌نژاد ۴هفته بعد به اسارت ساواک درآمد. حال ساواک برای قدرت‌نمایی اعضای مرکزیت آن زمان را به تماشای بنیا‌نگذارشان آورده بود.

«... محمدآقا را کت بسته نشاندند. تنها تفاوت این جلسه با جلسات دیگر مرکزیت این بود که منوچهری، سربازجویی که مجاهدین را دستگیر کرد و اسم واقعی‌اش ازغندی بود، در این جلسه حضور داشت. کنار میز ایستاده و تکیه داده بود و خیلی فاتحانه پا روی پایش انداخته بود و می‌گفت: دیگر تمام شدید!

محمدآقا آن‌طرف نشسته بود، ما هم دور او نشسته بودیم...

یا للعجب! چه آرزوهایی داشتیم... ناگهان دیدیم که قطره اشکی از گوشهٔ چشم محمد‌آقا سرازیر شد، هر چند بلافاصله خودش را کنترل کرد. عجب صحنه‌یی بود!»

 

تولد دوبارهٔ مجاهدین

سیر خودبه‌خودی رویدادها این‌گونه نشان می‌داد که مجاهدین دیگر «تمام شده‌اند!»؛ اما آنچه شاه نمی‌توانست پیش‌بینی کند این بود که این آرمان ماندگار درست از جایی که شکسته بود، دوباره جوانه خواهد زد.

به‌این اعتبار و با این تلقی، سپیدهٔ گلفام ۴خرداد ۱۳۵۱ میلاد دوبارهٔ سازمان مجاهدین بود.

شگفتا! چگونه می‌توان روز تیرباران بنیان‌گذاران و دو تن از اعضای مرکزیت سازمان را روز تولد دوبارهٔ آنان و سازمان‌شان خواند؟

مجاهد کبیر، سعید محسن پاسخ آن را داده است. او در آن شرایط شهادت محمد حنیف‌نژاد و دیگر بنیان‌گذاران را «نقطهٔ کمال» و «دروازهٔ ورود سازمان به یک مرحله نوین» خوانده و این تولد را بشارت داده است:

«… اگر شما می‌خواهید از سرمایه سازمان و جنبش معاصر دفاع کنید و از آن حفاظت نمایید‌، باید قبل از من بروید و این نظریه توحیدی و انقلابی را به همه توضیح دهید. شهادت در پایان این مرحله‌، یعنی بعد از دستگیری‌، نه فقط نقطه کمال شخصی ما بنیانگذاران‌، به‌ویژه شخص محمد است‌، بلکه این شهادت دروازه ورود سازمان به یک مرحله نوین خواهد بود…»

این پیش‌بینی درست بود. سازمان مجاهدین با شهادت بنیان‌گذارانش در ۴خرداد ۱۳۵۱ وارد یک مرحله نوین تکاملی شد.

مسعود رجوی در مراسم بزرگداشت ۴خرداد (سال ۱۳۷۳) در همین باره گفته است: «پس از سه دهه، آدم خوب می‌تواند ببیند که این بنیانگذاران سازمان، از‌لحاظ عنصر انقلابی و ضداستثماری خیلی مایه‌دار و خیلی جگردار بودند. از قدم و نفسشان، ایمان می‌بارید… به‌خاطر همان خونها بود که از قضا مجاهدین آن روزگار، مجاهدین شدند. به‌خاطر همان خونها و نفسها بود که چیزی چرخید. شاید هم‌چون ما در حالت غفلت و عدم‌آمادگی ضربه خورده بودیم، اگر آن بها، آن قیمت و آن خونها، مخصوصاً خون خود محمدآقا نبود، موضوع فرق می‌کرد».

 

شیخ و زورآزمایی با آرمان حنیف

شیخ در ادامهٔ شاه خواست بخت خود را برای برانداختن درخت تناور و بار و برگ‌افشان مجاهدین بیازماید. او کاری را که شاه ناتوان از به انجام‌رساندن آن بود به انجام رساند: جاری کردن رودی از خون با ذبح‌کردن ۱۲۰هزار فرشتهٔ آزادی که تنها جرمشان پیروی از آرمان حنیف و مسعود بود. در نسل‌کشی تابستان داغ ۶۷، این آرمان و [به قول منتظری، «یک سنخ فکر و برداشت و یک نحو منطق»] امتحان بر سر موضع بودن و ماندگاری پس داد. خمینی آرزوی نابودی مجاهدین را به گور برد. آنها «ترویج» شدند.

اکنون صورت مسألهٔ صحنهٔ سیاسی ایران، پیکار تنگاتنگ شیخ و همزاد تاریخی‌اش (شاه)، با نسلی است که پرچم انقلاب دموکراتیک را در امتداد انقلاب ضدسلطنتی هم‌چنان برافراشته نگاه داشته است و می‌رود تا آینده درخشان این خلق و میهن را رقم بزند.

گویی حنیف کبیر در سپیدهٔ خونین «چیتگر» این چشم‌انداز شکوهمند را پیش‌تر دیده بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر