خاطره ای از مجاهد شهید محمد داودی شهید قهرمان وسرفرازشهر بابل
مجاهد
شیهد محمد داودی از خانواده شهدای داودی است
محمد
داودی برای مردم شهر بابل چهر اشنا و دوست داشتنی - .وی مدرک لیسانس را داشته و
ازمسولین جبیش معلمین در شهرستان بابل بوده است .در اثرفشار ارتجاع و چماقدارن در
فازسیاسی تمرکز نیروی سازمان و ارتباطا ت در جنبش معلمین بابل که در سه راه سه سنگ
پل در یک ساختمان دوطبقه در بالای ساختمان فعالیت می کردند انجام می شد من هر از گاهی با انجا می رفتم محمد را می دیدم
که به حل وفصل نفرات و قسمت ها مشغول است .با اینکه ازدور می شناختم ولی ازارزشهای
مجاهدی اش زیا د شنیده بودم ارادت خاصی به او داشتم . مجاهد صبور و وارسته که
درنگاه اول به چشم می امد که دردی جز سودای ازادی مردم و بهروزی انها ندارد
قرارشد
در اوایل سال 59 یک سخنرانی از طرف کریم خیرخواهان از مسولین دانش اموزی بابل
درروستای مرزناک از بخش گنج افروز توسط وی درمسجد روستا انجام شود و از روزهای قبل
هم اعلام کرده بودیم .چون این روستا را
رژیم کنترلی روی ان نداشت . ازطرف مردم
هم اعلام اماد گی زیاد شده بود . قرار شد
سخنرانی درساعت یازده صبح دراین روستا انجام شود من با خودروی یکی از هوادران برای
بردن کریم به سراغ او رفتم . کریم طبق روال همیشه لبخند به لب به سراغم امد گفت که
متاسفانه من کاری برایم پیش امد نمی توانم برای سخنرانی بیایم جای من محمد داودی
میاید .به سمت جنیش معلمین رفتیم و محمد را دیدم . منتظر من بود باهم به سمت محل
مورد نظر حرکت کردیم . وقتی با خودرو به محل سخنرانی رسیدیم . جمعیت زیادی درداخل
مسجد وبیرون مسجد منتظر ما بودند . وقتی
محمد از خودرو پیاده شد . مردم با شوروشوقی به استقبالش امدند . وبا شعار درود
برتو برادر مجاهد تا داخل مسجد محمد را همراهی می کردند .محمد ازاین همه استقبال
مردم تعجب کرد.ه بود . بعد ازمدتی محمد پشت میکروفون رفت . و از ارمان مجاهدین و
از چماقداری ارتجاع گفت.مردم خیلی تحت تاثیر صبحت های قرار گرفتند . بعد از پایان
سخنرانی مردم دور محمد جمع شده بودند و برای حمایت از صبحت های او به وی دست می
دادند جمعیت یک پارچه از وی تا دم خودرو استقبال کردند . هنگام نوشتن خاطرات یا دجعمله
برادر مسعود عزیزم افتاد م که می گفت اگر رژیم یک ذره ازادی بدهد ان وقت خواهد دید
که او را چگونه جارو می کنیم . بعدا مردم به من مراجعه می کردند که اگر شده بازهم
از محمد دعوت کن به محل ما بیاید . و من
به انها قول دادم .ولی چماقداری و شروع سی خرداد این فرصت دیگر پیش نیامد .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر