۱۴۰۳ آبان ۱۲, شنبه

۳ آبان ۱۳۷۹ درگذشت فریدون مشیری

 

۳ آبان ۱۳۷۹ درگذشت فریدون مشیری

-

درگذشت فریدون مشیری
درگذشت فریدون مشیری


پشت این نقاب خنده، پشت این نگاه شاد
چهره خموش مرد دیگری است
مرد دیگری که سال‌های سال
در سکوت و انزوای محض
بی‌امید بی‌امید بی‌امید زیسته
مرد دیگری که پشت این نقاب خنده
هر زمان به هر بهانه
با تمام قلب خود گریسته

 

فریدون مشیری، شاعری که با سادگی و صمیمیت و قلب مهربان و اشعار لطیفش، شاعر مهربانی، طبیعت و انسانیت نامیده شده است.
فریدون مشیری در ۳۰شهریورماه ۱۳۰۵ در تهران چشم به‌دنیا گشود. او از دوران نوجوانی به شعر علاقمند شد و از همان سال‌ها شعرسرودن را آغاز کرد به‌طوری‌که در اولین سال‌های دوران دانشجویی، دفتری از غزل و مثنوی داشت و از ۱۳۳۰ به بعد آثارش را منتشر نمود که علاقمندان بسیاری پیدا کرد. لطافت کلام او و صداقت او در شعر باعث شد که در دهه ۳۰ او در زمره مهم‌ترین شاعران معاصر ایران قرار بگیرد. آثار اولیه مشیری به‌صورت شعر موزون و مقفی بود که سرودن آن را هیچ‌گاه ترک نکرد. به نمونه‌یی از اشعار او که در قالب شعر کهن سروده است، توجه کنید. این سروده «نقش» نام دارد(از کتاب کلک صفحه ۱۱۸):

 

نقش پایی مانده بود از من به ساحل چند جا
ناگهان شد محو با فریاد موجی سینه‌سا
آن که یکدم بر وجود من گواهی داده بود
از سر انکار می‌پرسید: کو؟ کی؟ کی؟ کجا؟
ساعتی بر موج و بر آن جای پا حیران شدم
از زبان بی‌زبانان می‌شنیدم نکته‌ها
این جهان، دریا، زمان چون موج، ما مانند نقش
لحظه‌ای مهمان این هستی‌ده هستی‌ربا
لحظه‌ای هستیم سرگرم تماشا ناگهان
یک قدم آن سوی‌تر پیوسته با باد هوا
باز می‌گفتم نه! این سان داوری بی‌شک خطاست
فرق بسیارست بین نقش ما با نقش پا
فرق بسیار است بین جان انسان و حباب
هر دو بر بادند اما کارشان از هم جدا
مردمانی رنگ عالم را دگرگون کرده‌اند
هر یکی در کار خود نقش‌آفرین هم‌چون خدا
هر که بر لوح جهان نقشی نیفزاید ز خویش
بی‌گمان چون نقش پا محو است در موج فنا
نقش هستی‌ساز باید، نقش برجاماندنی
تا چو جان خود جهان هم جاودان دارد تو را

 

 نقش هستی‌ساز و برجاماندنی‌ فریدون مشیری با اشعار لطیفش در پهنه ادبیات معاصر، نام او را در جهان شعر جاودان کرده است. مشیری همان هدف نهایی بنیانگذاران شعر نو را پیمود و یکی از چهره‌های خوب و تاثیرگذار شعر نو ایران شد. در پهنه محتوا او از لحاظ محتوا و مفهوم نیز با نگاهی تازه و نو به طبیعت و اشیا و اشخاص و آمیختن آنها با احساس و نازک‌اندیشی خاص خود، به شعرش چهره‌یی مشخص داده است.
مشیری در اشعارش همواره از مهربانی، طبیعت، صلح و انسانیت سخن می‌گفت. گاه برای کودکان ویتنامی که در آتش جنگی ویرانگر و نابودکننده می‌سوختند، می‌سرود و گاه برای بهار، گاه برای شب و ماه و گاه برای درخت‌ها و عشق. منتقد توانای شعر و ادبیات میهنمان، دکتر عبدالحسین زرین‌کوب، در یکی از نوشته‌های خود نمونه‌یی از اشعار نو فریدون مشیری را نقل کرده و سپس درباره شعر فریدون مشیری چنین نوشته است:

«با چنین زبان ساده، روشن و درخشانی است که فریدون مشیری واژه‌واژه با ما حرف می‌زند، حرف‌هایی را می‌زند که مال خود اوست. نه ابهام‌گرایی رندانه آن را تا حد هذیان، نامفهوم می‌کند و نه شعار خالی از شعور آن را وسیله مریدپروری و خودنمایی می‌سازد. شعر و زبان در سخن او شاعری را تصویر می‌کند که هیچ میل ندارد خود را غیر از آن‌چه هست، بیش از آن‌چه هست و فراتر از آن‌چه هست نشان بدهد. او شاعری است که دوست ندارد در پناه جبهه خاص، مکتب خاص و دیدگاه خاص، خود را از بیشترینه اهل عصر جدا سازد. بی‌روی و ریا عشق را می‌ستاید، انسان را می‌ستاید و ایران را که جان او به فرهنگ آن بسته است، دوست دارد».

مشیری شاعری توانا و صاحب سبک بود، شعر او به‌شکلی اصیل و نرم، ریشه در شعر اصیل و کهن ایران دارد گویی که او ادامه‌یی از جویباری است که از دوران رودکی آغاز شد و در گذر از قرن‌ها از نیما عبور کرد. دلبستگی و توان و تسلط مشیری در ادب کهن، موجب آن شده که ما برخی از شاعران کهن ایران را با حال و هوای شعر نیمایی در مشیری باز‌یابیم. نمونه‌یی از شعرهای لطیف مشیری که در یاد اغلب شعردوستان میهنمان است، شعری است به‌نام کوچه که شاید بتوان آن را گویای شخصیت کامل شعری مشیری دانست:

 

بی‌تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به‌دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فروریخته در آب
شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آمد تو بمن گفتی ازین عشق حذر کن!
لحظه‌یی چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
با تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نرمیدم ‌نگسستم
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا بدام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم
اشکی از شاخه فروریخت
مرغکی، ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید، ماه برعشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی‌تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!

 

درباره مشیری و شعر مشیری منتقدین بسیاری نظر داده‌اند. اما در میان منتقدین خارجی، ردلف گلیکه، نویسنده و پژوهشگر سوئیسی که در رشته ادبیات فارسی تحصیل و تحقیق کرده است، در مقاله‌یی به‌نام «die tot» درباره شعر فریدون مشیری چنین داوری کرده ‌است:
«چنین به نظر می‌رسد که فریدون مشیری چون معدودی از شاعران رسالت دارد که به شکرانه وسعت دانشش و اطمینان و حساسیت در جمله‌بندیش آن شکاف در واقع مصنوعی را که در گذشته نزدیک کشمکش‌هایی میان به‌اصطلاح نوپردازان و سنت‌گرایان ایجاد شده بود، ببندد».
درباره شاعر توانای میهنمان فریدون مشیری، بایدگفت که او به‌رغم حاکمیت زمستان اجتماعی میهنش، چشم‌انتظار «خنده خورشید» بود که اگر‌چه «باغ و بهار» را در زیر سرمای زمستان پژمرده می‌دید، ولی باز «سر راه شکوفه‌های بهار»، «با تمام وجود گریه شوق» سرمی‌داد و به «بهاری که در راه» بود، و «با ساز و سرود» از راه خواهد رسید، و «به پرستو، به گل و به سبزه، درود» می‌فرستاد. بله مشیری هرگز از یاد خود، «آن‌چه اژدها فکند و ربود» را محو نکرد و «کبوتران امید»ش را همواره «بال در بال» پرواز داد و «پیش پای سحر» و «سر راه صبا» به «افشاندن گل و سوزاندن عود» پرداخت.
مشیری اشعار زیبایی نیز برای ترانه ‌سرود که در زمره زیباترین ترانه‌های کلاسیک ایرانی است و توسط بسیاری از خوانندگان برجسته ایران و از‌ جمله بانوی هنر و آواز ایران، خانم مرضیه، خوانده شده ‌است. از جمله این ترانه‌ها ترانه‌یی ‌است به‌نام سرود گل که قسمت‌هایی از آن را در زیر ملاحظه می‌کنید:

 

سالها می‌رود که از این دشت
بوی گل یا پرنده‌یی نگذشت
ماه دیگر دریچه‌یی نگشود
مهر دیگر تبسمی ننمود
اهرمن می‌گذشت و هر قدمش
ضربه هول و مرگ و وحشت بود!
بانگ مهمیزهای آتش‌ریز
رقص شمشیرهای خون آلود
اژدها می‌گذشت و نعره‌زنان
خشم و قهر و عتاب می‌فرمود
وز نفس ‌های تند زهرآگین
باد، همرنگ شعله برمی‌خاست
دود بر روی دود می‌افزود
هرگز از یاد دشتبان نرود
آن‌چه را اژدها فکند و ربود
اشک در چشم برگها نگذاشت
مرگ نیلوفران ساحل رود
دشمنی، کرد با جهان پیوند
دوستی، گفت با زمین بدرود
شاید ای خستگان وحشت دشت!
شاید ای ماندگان ظلمت شب!
در بهاری که می‌رسد از راه
گل خورشید آرزوهامان
سر زد از لای ابرهای حسود
شاید اکنون کبوتران امید
بال در بال آمدند فرود
پیش پای سحر بیفشان گل
سر راه صبا بسوزان عود
به پرستو، به گل، به سبزه، درود!

 

فریدون مشیری آثار معروف و متعددی را سروده است. او به‌تدریج مجموعه اشعار خود را طی سال‌های دهه ۳۰ تا ۵۰ منتشر کرد که مهم‌ترین مجموعه‌های شعر او عبارتند از: ”تشنه‌ توفان“ (که در سال ۱۳۳۴ منتشر شد)، ”گناه دریا“ (در سال ۱۳۳۵)، ”نایافته‌“ (۱۳۳۶)، ”ابر“ (۱۳۴۰)، ”ابر و کوچه“ (۱۳۴۶)، ”بهار را باورکن“ (۱۳۴۷) و مجموعه‌ ”پرواز با خورشید“ (۱۳۴۸).
از دیگر فعالیت‌های مشیری گردآوری و انتشار منتخبی از گفتار شیخ ابوسعید ابوالخیر با عنوان ”یکسو نگریستن و یکسان نگریستن“ بود.
مشیری که در سال‌های اخیر به بیماری سرطان خون مبتلا شده‌ بود، سرانجام در ۳آبان ۱۳۷۹ در سن ۷۴سالگی در یکی از بیمارستان‌های تهران درگذشت.

 

‌رهبر مقاومت، آقای مسعود رجوی، در پیام تسلیتی به همین مناسبت، درگذشت فریدون مشیری، شاعر توانای ایران را ضایعه‌یی برای فرهنگ و هنر میهنمان توصیف کرد و افزود:
«مشیری، شاعر بزرگ ایران، در دوران خمینی دجال و بازماندگان او، از این رژیم دوری جسته و به‌رغم همه فشارها، از هرگونه تأیید یا همراهی با آن خودداری کرد».

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر