۱۱آبان ۱۳۷۸ تهاجم تروریستی حکومت آخوندی به قرارگاه حبیب ارتش آزادیبخش ملی ایران
-
- رویدادهای مقاومت
- 1392/08/13
سالروز تهاجم تروریستی حکومت آخوندی به قرارگاه ارتش
آزادیبخش ملی ایران
حوالی ساعت ۱۹ و ۳۰دقیقه سهشنبهشب ۱۱آبانماه ۱۳۷۸، رژیم جنایتکار آخوندی قرارگاه حبیب متعلق به ارتش آزادیبخش ملی ایران واقع در ۴۵کیلومتری شمال شهر بصره و ۳۵کیلومتری مرزهای میهنمان را هدف یک حمله تروریستی قرار داد. این حمله توسط یک خودرو کمپرسی حاوی ۲.۵تن مواد منفجره، بهقصد نابود کردن کل این قرارگاه صورت پذیرفته بود.
در اثر انفجار، حفرهیی به قطر ۱۲متر و عمق ۶متر در مجاورت قرارگاه ایجاد شد و ترکشها و امواج ناشی از آن موجب شهادت ۵مجاهد خلق و مجروحشدن شماری دیگر که در همان حوالی در داخل قرارگاه بهکار مشغول بودند، گردید. همچنین چند شهروند عراقی در نزدیکی قرارگاه حبیب، کشته و زخمی شدند.
این هشتادمین جنایت تروریستی دیکتاتوری مذهبی حاکم بر ایران علیه مقاومت ایران در خاک عراق از سال ۱۹۹۹ به بعد بود.
قهرمانان مجاهدی که در جنایت تروریستی رژیم آخوندی بهشهادت رسیدند، عبارت بودند از مجاهدان خلق حمید احرار، محمدرضا دلیری، عباس فروغزاده، حمید دانایی و صفا(روحالله) صفابخش.
این جنایت بزرگ درست ۴روز پس از بازگشت آخوند خاتمی از سفر پاریس رخ داد. در این سفر، آخوند خاتمی که تلاش نموده بود با فیگورهای مدرهنمایانه، توطئه ارتجاعی ـ استعماری برای تبلیغ «ثبات» و بهرسمیت شناختن حکومت جانیان در ایران را شکل دهد، با افشاگریهای گسترده مجاهدین رسوا شده بود.
صرف همین عملیات تروریستی علیه قرارگاه حبیب، بیانگر آن بود که رژیم آخوندی اینچنین مفتضحانه تلاش میکرد شکست خود در فرانسه را در مناطق مرزی ایران و عراق جبران کند.
مطبوعات فرانسه درباره ترتیبات امنیتی سفر آخوند خاتمی نوشته بودند: «چنین بهنظر میرسید که پاریس مورد تهدید یک کودتا قرار دارد»(لیبراسیون) اما «این توهم بزرگی است اگر فکر کنیم که میتوانیم به این قیمت یا از طریق بازار و دادوستد جلو مقاومتها را بگیریم، دیکتاتورها هیچوقت دوامی نداشتهاند و دیر یا زود بهخاطر تناقضها و بهخاطر فسادشان فرومیپاشند و در سقوطشان کسانی را با خود میبرند که از آنها حمایت کردهاند»(وستفرانس).
مطبوعات فرانسه همچنین خاطرنشان کردند که در تمام ایام سفر آخوند خاتمی، هواداران مجاهدین خلق «با عبور از سدهای حفاظتی سنگین پلیس فرانسه، تخممرغهای گندیده یا ظروف پر از رنگ به طرف خاتمی پرتاب میکردند، یا آدمکهایی به شکل او را آتش میزدند، یا باندرولهایی با شعارهای حاکی از تنفر، از طاق نصرت پاریس آویزان میکردند»(فیگارو).
پرواضح است که با انتقامجویی وحشیانه با ۲.۵تن مواد منفجره، رژیم آخوندی هرگز نمیتواند دردهای بیدرمان خود را علاج کرده و این دیکتاتوری مذهبی و تروریستی را از سرنگونی محتوم نجات دهد.
اعتراف رژیم آخوندی به انجام «عملیات موفقیتآمیز» علیه قرارگاه حبیب
رژیم آخوندی در یک تکذیب بزدلانه ابتدا اعلام کرد که «هیچگونه عملیاتی صورت نگرفته است» اما با صدور اطلاعیهای تحت عنوان مزدوران عراقیش در تهران و بیروت انجام یک «انفجار عظیم و مهیب» را بهعهده گرفت و به نیروهایش در سراسر مرز آمادهباش داد.
در یک سند بهدست آمده از درون رژیم آخوندی، فرماندهی نظامی غرب کشور رژیم آخوندی به مسئولیت رژیم در حمله به قرارگاه حبیب ارتش آزادیبخش ملی ایران اعتراف نمود. فرماندهی مزبور در بخشنامهیی به تاریخ ۱۳آبان خطاب به کلیه نیروهای تحت فرماندهی خود به تهاجم تروریستی مزبور بهعنوان «عملیات موفقیتآمیز» اشاره میکند و در هراس از واکنش ارتش آزادیبخش نیروهایش را بهحالت آمادهباش کامل درمیآورد .
در این بخشنامه تصریح شده بود: «با عنایت به عملیات موفقیتآمیز شب مورخه ۷۸/۸/۱۱ در منطقه جنوب علیه یکی از مقرهای منافقین احتمال اقدامات تلافیجویانه توسط گروهک یادشده متصور است. علیهذا اعلام آمادهباش و هوشیاری کامل به کلیه نیروهای مرزی میشود».
گرامی باد خاطره ۵قهـرمان آزادی که در عملیات تروریستی حکومت آخوندی در قرارگاه حبیب بهشهادت رسیدند
مجاهد شهید حمید احرار
«نارنجکی هستم که ضامن آن را کشیدهاید،
پرتاب کنید تا کاخ ظلم خمینیان را بر سرشان خراب کنم»
مجاهد شهید حمید احرار در سال ۱۳۳۳ در ارومیه متولد شد. دیپلمش را در تهران گرفت و در دانشکده علم و صنعت تحصیلات دانشگاهیش را در رشته مهندسی الکترونیک بهپایان برد.
از بدو ورود به دانشگاه در سال ۱۳۵۲، تحتتأثیر جنبش انقلابی مسلحانه قرار گرفت و عشق به راه و آرمان مجاهدین در ضمیرش جوانه زد. در سالهای اختناق شاهنشاهی، زندگینامه شهیدان و بنیانگذاران مجاهدین روح و روان او را صیقل میداد و هرچه بیشتر با انقلاب و رهایی دمساز میکرد. همراه با دانشجویان هوادار سازمان در سمتوسو دادن حرکتهای اعتراضی دانشجویی در جهت حمایت از جنبش مسلحانه فعالیت میکرد. نقطه اوج فعالیتهای او در سالهای ۵۶ و ۵۷ در انقلاب ضدسلطنتی گره خورد. اما این خود کلید راهگشایی بود تا او را هر چه بیشتر با مجاهدین پیوند زند و به سازمان مجاهدین وصل کند.
پس از پیروزی انقلاب به آرزوی خود رسید و توانست در ارتباط مستقیم با سازمان قرار گیرد، ابتدا در انجمن دانشجویان مسلمان هوادار مجاهدین -علموصنعت- مشغول فعالیت شد و بعد در انجمن معلمین تهران به کار خود ادامه داد. چندی بعد بهصورت حرفهیی به فعالیت پرداخت و همراه با تیمهای میلیشیای دانشجویی در صحنههای مختلف افشاگری علیه ارتجاع به فعالیت پرداخت. روزها در دکههای میلیشیا، در خیابانها و گذرگاهها با پخش اطلاعیه و نشریه، پیک انقلاب بود و پیام مجاهدین خلق را به میان تودههای مردم میبرد.
یکی دیگر از مسئولیتهای او در همین دوران، حفاظت از تیم های میلیشیا و فعالیتهای تبلیغی آنها در برابر یورش چماقداران خمینی بود یا در میتینگها و تظاهرات مجاهدین بهعنوان حلقهیی از سپر دفاعی این میتینگها، با اراذل و اوباش ارتجاع درگیر میشد.
با آغاز مبارزه مسلحانه، ارتباط حمید با سازمان قطع شد و یکچند نیز در زندان و اسارت گذراند. در سال ۱۲۶۲ با خارج شدن از حاکمیت رژیم خمینی، بار دیگر به سازمان وصل شد و در ارتباط با تشکیلات مجاهدین در سوئد و سپس فرانسه به فعالیت پرداخت. جریان انقلاب ایدئولوژیک سال ۱۳۶۴، آهنگ مجاهدت و انقلاب را در او سرعت بخشید. در همان روزها بود که حمید در نامهاش چنین نوشت:
«اینک من نیز خود را مسافری از مسافران این قطار و این مسیر پرپیچوخم میدانم و از خدا میخواهم که لیاقت و شایستگی آن را داشته باشم و بتوانم شکر این نعمت (رهبری) را بهجای آورم». و سپس در بیان تغییر و انگیزشهای خود از انقلاب ایدئولوژیکی مجاهدین نوشت: «من نارنجکی هستم که شما ضامن آنرا کشیدهاید، فقط کافی است پرتاب کنید تا کاخ ظلم خمینی و خمینیان را بر سرش خراب کنم»... .
حمید در زمستان سال ۶۴ بهدنبال درخواستهای مکرر خودش راهی منطقه مرزی شد تا در صف مقدم نبرد علیه دشمن شرکت کند.
در سالهای ۶۸ و ۶۹ در موضع فرمانده دسته تانک و فرمانده گروهان پدافند کار میکرد و در چندین مأموریت رزمی ارتش آزادیبخش شرکت داشت. او درعین حال بهخاطر تخصص بالایش در رشته الکترونیک، از مسؤلان رشته برق و سررشتهداری ارتش آزادیبخش بهشمار میرفت.
مجاهد قهرمان حمید احرار چهرهیی آشنا و صمیمی برای همه مجاهدین و رزمندگان ارتش بود. غالب رزمندگان، مجاهدی خستگیناپذیر و سختکوش را بهیاد میآورند که همواره آرام و متواضع در پشت صحنه همه برنامههای بزرگ و گردهماییهای ارتش با تلاش و جدیت به پشتیبانی فنی مشغول بود.
یکی از همرزمانش مینویسد: «حمید در گرمای طاقتفرسا و در زیر آفتاب، یکدم از کار و مسئولیت بازنمیایستاد. چند بار اتفاق افتاد که در جریان راهاندازی برق قرارگاه حبیب، ساعتهای متمادی در گرمای طاقتفرسای آن منطقه آنقدر به کار خود ادامه داد که از حال رفت، اما تا مسأله و مشکل را حل نمیکرد، کارش را تعطیل نمیکرد. تصویری که از حمید در ذهن همه هست، عنصری سختکوش و پرتلاش است که همیشه با روی گشاده آماده انجام سختترین کارها بود»... .
مجاهد قهرمان حمید احرار، عنصری بهغایت مسئول و دلسوز بود و بهخصوص در راهاندازی قرارگاهها و بههنگام مأموریتهای سخت، از جان مایه میگذاشت. یکی از فرماندهان و مسئولان حمید در اینباره میگوید: «هر وقت مشکل و تضادی با او مطرح میشد، با روی باز به استقبال آن میرفت و برایش فرقی نمیکرد که این کار برای کی و برای چیست. آنچه برای او اهمیت داشت، راهافتادن کار بود. وقتی با او کار میکردی، میدانستی که کار نشد ندارد، امکان نداشت که کاری را بهخاطر برخورد با تضادها و مشکلات، نیمهکاره رها کند، آنقدر تلاش میکرد تا به هر ترتیبی که بود، راهی بیابد و کار را به سرانجام برساند».
حمید از عواطف انقلابی عمیقی نسبت به همرزمانش برخوردار بود، در یکی از یادداشتهایش نوشته بود: «این روزها بهترین روزهای زندگی من است. به همه برادران و خواهرانم عشق میورزم، خوب میدانم که کار زیادی دارم و باید بدوم، به خودم میبالم و سرافرازم که خشتی از انقلاب مریم هستم»... .
یاد این مجاهد قهرمان گرامی و راهش پررهرو باد .
مجاهد شهید محمدرضا دلیری
منضبط، جدی و پیوسته مترصد مأموریتهای سخت
مجاهد شهید محمدرضا دلیری در سال ۱۳۳۸ در بلغور از توابع مشهد بهدنیا آمد. بهرغم خواسته خودش، از رفتن به مدرسه محروم ماند و از همان کودکی او را به مدرسه دینی فرستادند. در سال ۵۵، اولین آشناییها را با سازمان مجاهدین پیدا کرد و به پخش اطلاعیهها و جزوات مجاهدین و شعارنویسی علیه رژیم شاه پرداخت. هنگامی که بهعنوان یک طلبه به قم رفت، ارتباط خود را با دانشجویان و طلاب جوانی که از مبارزه مسلحانه مجاهدین حمایت میکردند، برقرار ساخت و در جریان همین فعالیتها بود که شناخت بیشتری از سازمان پیدا کرد و با زندگی برخی شهیدان مجاهد خلق آشنا شد. محمدرضا در نخستین حرکتهای اعتراضی سالهای ۵۶-۵۵ در قم و تهران شرکت کرد.
همزمان با اوجگیری تظاهرات مردمی در جریان قیام ضدسلطنتی، وی به خراسان و روستای زادگاهش بازگشت و طی مدت کوتاهی که در آن جا بود، بسیاری از جوانان و نوجوانان را به شرکت فعال در قیام علیه رژیم برانگیخت و دوباره به تهران بازگشت و فعالتر از پیش در جنبشهای مردمی شرکت کرد.
پس از پیروزی انقلاب، محمدرضا به مشهد بازگشت و مدتی در جنبش ملی مجاهدین مشغول کار شد.
سپس دوباره به قم رفت و در ارتباط با ستاد مجاهدین در قم به فعالیتش ادامه داد. این ارتباط تا سال ۶۰ ادامه یافت و پس از شروع مبارزه مسلحانه در ۳۰خرداد آن سال محمدرضا که بهعنوان یک هوادار فعال مجاهدین در قم و مشهد شناخته شده بود، زندگی مخفی و مبارزه حرفهیی را برگزید. در سال ۶۱ ارتباط تشکیلاتی او قطع شد و تا سال ۶۶ در ارتباطهای پراکنده به فعالیتهایش ادامه میداد، ولی پیوسته در سودای پیوستن دوباره به صفوف مجاهدین بود .
محمدرضا در بهمن ۶۶ از کشور خارج شد و با پیوستن به تشکیلات مجاهدین در خارج کشور تقاضا کرد برای شرکت در صفوف مقدم نبرد به منطقه مرزی اعزام شود. او از این پس با پیوستن به ارتش آزادیبخش، فراز نوینی از زندگی مبارزاتیش را آغاز کرد و در کسوت رزمندهیی پرشور و مصمم، قدم به میدان نبرد رودررو با دشمن گذاشت. وی نزد همرزمانش با ویژگیهای انضباط، دقت و احساس مسئولیت نسبت به پیرامونش، شناخته شده بود. او مجاهدی پرشور بود که با عزمی جزم به میدان نبرد با خمینی و رژیم فاسد و ارتجاعیش شتافته بود. محمدرضا در نبرد چلچراغ علیه نیروهای سرکوبگر و جنگافروز خمینی شرکت داشت و رشادتهای زیادی از خود نشان داد. سپس در عملیات کبیر فروغ جاویدان شرکت کرد و در تنگه چهارزبر ازجمله رزمآورانی بود که با نبرد پاکبازانه خود بزرگترین حماسه میهنی تاریخ معاصر میهنمان را رقم زدند .
محمدرضا با تمام وجود به سازمان و خواهران و برادران مجاهدش عشق میورزید و نسبت به دشمن ضدبشری قلبی پرکینه داشت.
او با عزم و رزم مجاهدگونه خود طی تمام سالهای حیات انقلابیش و سرانجام با شهادت و نثار خون پاکش به حقانیت و اصالت راهی که برگزیده بود، گواهی داد؛ راهی که تا پیروزی نهایی و سرنگونی دشمن ضدبشری ادامه خواهد یافت .
مجاهد شهید حمید دانایی
«آرزویی که زندگی را ارزشمند میکند، سرنگونی رژیم و بردن ”مریم“ به تهران است»
مجاهد شهید حمید دانایی، رزمندهیی جسور و فداکار بود. همیشه در کارهای دشوار و سنگین پیشقدم میشد. خودش نوشته بود: «بدون فداکاری ما مجاهدین رژیم خمینی همواره باقی خواهد ماند. رنجی که ما میبریم و سختیهایی را که بهجان میخریم، بهایی است که برای آزادی میهن و مردممان میپردازیم».
مجاهد شهید حمید دانایی در سال ۱۳۴۲ در یکی از روستاهای رشت بهدنیا آمد. در یک خانواده زحمتکش کشاورز بزرگ شد و بهدلیل اینکه ناگزیر بود برای گذران زندگی خانواده محرومش کار کند، از آغاز نوجوانی مجبور به ترک تحصیل شد و به کارگری پرداخت. شهادت مجاهد شهید جعفر مرادی که یکی از نزدیکان خانوادگی آنها بود، تأثیر زیادی در زندگی حمید داشت.
در آذرماه سال ۶۶ حمید به سربازی برده شد. در آذرماه همان سال در جریان یک عملیات ارتش آزادیبخش در منطقه مرزی ایران و عراق، او خود را به رزمآوران مجاهد تسلیم کرد و بلافاصله پس از انتقال به پشت جبهه خواستار پیوستن به ارتش آزادیبخش شد و از آن پس در کسوت یک رزمنده پرشور آزادی لباس شرف و افتخار بهتن کرد.
حمید در عملیات چلچراغ شرکت کرد و پس از آن در عملیات کبیر فروغ جاویدان رودرروی مزدوران خمینی به نبرد پرداخت. اما آنچه بهعنوان یک سرفصل مهم، زندگی حمید را رقم زد، انقلاب مریم رهایی بود. سرفصلی که همیشه حیات انقلابی خود را مرهون آن میدانست. در پرتو این انقلاب، او به کسب ارزشهای والاتری دست یافت و دستاوردهای آن را در عمل و رفتار روزانه خود بهکار گرفت، بهطوریکه همرزمانش شاهد تغییرات مداوم او بودند.
مجاهد شهید حمید دانایی طی ۱۱سال زندگی سراسر شرف و افتخار در میان مجاهدین، وظایف انقلابی خود را در بخشهای مختلف با جدیت پیگیری میکرد.
حمید در نامهیی نوشته بود: «زندگی انسانی فقط همینطور که مجاهدین دارند، خوب و شیرین است، تنها آرزویی که دارم، سرنگونی رژیم و دیدن روزی است که مردم ایران از خواهر مریم استقبال کنند. این آرزویی است که به زندگی و نفسکشیدنم معنی و ارزش دیگری میدهد».
مجاهد شهید عباس فروغزاده
«جان میدهم تـا زنـدگـی بمـانـد...»
«من به زندگی عشق میورزم، اما جان میدهم
تـا زنـدگـی بمـانـد
تاریخ شرمزده غمناک میهنم سبز میشود
با خیزش جسورانه یاران
سپیداران استوار
در تهاجم شبانه بادها
دستان پرتوان خود را
به ستایش آسمان برافراشتهاند»
این قطعه را مجاهد شهید عباس فروغزاده در یکی از آخرین یادداشتهایی که از او بهجا مانده، نوشته است. زندگی مبارزاتی که بیش از ۱۰سال رزم بیامان در صفوف مجاهدین و ارتش آزادیبخش ملی را دربرمیگیرد، گواهی است بر استواری قامتی که «خیزش جسورانه یاران» را بهسوی خاک میهن و آزادی مردم اسیرش نوید میدهد.
مجاهد شهید عباس فروغزاده در آذرماه ۱۳۴۷ در زابل چشم به جهان گشود، دوران کودکی و جوانی را در منطقه گرگان در خانوادهیی کشاورز و محروم گذراند و پیش از آنکه در یکی از خیابانهای بجنورد دستگیر شود و او را بهزور به جبهههای جنگ ضدمیهنی خمینی اعزام کنند، در بندرگز به کشاورزی مشغول بود.
عباس از سال ۱۳۶۶ هنگامی که در جبهههای جنگ سرباز بود، هوادار مجاهدین شد. در میان جمع ۷نفری آنها که در یک سنگر بودند، او از طریق رادیو صدای مجاهد با مجاهدین آشنا شد. خودش گفته بود: «تناقضی که وجود داشت این بود که اعزام اجباری به جبهه را خوب میفهمیدم اما چه فرقی میکرد، وقتی صدای مجاهد از اردوی جنگ و سرکوب خمینی صحبت میکرد، مگر میشد تحمل کنی و در آن اردو ادامه دهی؟ این واقعیت باعث میشد که احساس کنم با دنیای مجاهدین فاصلهیی عظیم دارم. این فاصله را هم البته باز مجاهدین خودشان از میان برداشتند».
عباس در عملیات بزرگ چلچراغ که لشگر سرکوبگر و جنگ افروز ۱۶زرهی قزوین تارومار شد، بههمراه شماری از دوستانش به رزمآوران آزادی تسلیم شد و بهقول خودش «آزادی حقیقی» خود را بهدست آورد و بهسرعت آرزوی خود را در پیوستن به صفوف مجاهدین محقق کرد.
در صحنه عملیات فروغ جاویدان در شمار رزمندگان یک تیپ رزمی بود که مأموریت آزادسازی شهر اسلامآباد غرب را بهعهده داشت. عباس در درگیریهای اسلامآباد دلیرانه جنگید و در جریان یکی از نبردها با قوای دشمن مجروح شد.
عباس بهدنبال عملیات کبیر فروغ جاویدان و تحت تأثیر رزمآوریها و حماسههایی که مجاهدین در این عملیات آفریدند، خود را در معرض حیاتی دوباره و یک تولد نوین عقیدتی مییافت. پیوسته از شرکت در نبردهای حماسی فروغ جاویدان بهعنوان ســرآغازی جدید و انتخابی مهم در زندگیش یاد مینمود.
عباس در سال ۷۴ به عضویت سازمان مجاهدین خلق ایران درآمد. وی در صفوف ارتش آزادیبخش مسئولیتهای گوناگونی را در رستههای مختلف بهعهده داشت و در همهجا با شور و اشتیاق وارد کارها میشد.
عباس در واپسین پیامش نوشته بود: «من در این شب تار آتشی هستم بر خرمن شبپرستان، من به زندگی عشق میورزم، اما جان میدهم تا زندگی بماند و با این فداست که به رستگاری میرسم.
لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون.
به رستگاری نخواهید رسید مگر از آنچه دوست دارید بگذرید و انفاق کنید»... .
مجاهد شهید صفا صفابخش
گواهی از عزم و رزم جوانان ایران در نبرد نهایی برای سرنگونی رژیم آخوندی
مجاهد شهید صفا(روحالله) صفابخش در اسفند سال ۱۳۵۷ در اولین روزهای پیروزی انقلاب ضدسلطنتی در کرج متولد شد. تحصیلات ابتدایی، راهنمایی و سال اول هنرستان را در حصارک کرج گذراند.
در این دوران از طریق صدای مجاهد، با مجاهدین آشنا شد. از این پس رادیوی کوچک او به نزدیکترین یار و همراهش تبدیل شد. هر روز که میگذشت، اشتیاقش برای پیوستن به مجاهدین بیشتر میشد. سرانجام در سال ۷۴ درس را رها کرد و با عزم انقلاب و مقاومت، مرزها را پشت سر گذاشت و به ارتش آزادیبخش پیوست. بهرغم اینکه قبلاًً یکبار حین عبور از مرز دستگیر شده و مدتی را در زندان ایلام گذرانده بود، اما باز شوق وصل به جمع رزمندهشیران ارتش آزادیبخش او را بر آن داشت که عزم سفر کند و به مدد همین اراده بود که اینبار موفق شد.
مانند همه جوانان مبارزی که به ارتش آزادیبخش پیوستهاند، پس از ورود به پذیرش ارتش آزادیبخش، مشتاق آشنایی با ارزشهای مجاهدین و انقلاب مریم رهایی بود.
مجاهد قهرمان صفا صفابخش همچنین در مورد تاثیر این انقلاب بر خودش، مینویسد: «از روزی که وارد انقلاب ایدئولوژیک شدم. احساس میکنم که فضای درون من تغییر کرده و این را میدانم که در راستای سرنگونی و آزادی باید همه چیز را داد».
صفا آموزشهای نظامی را بهسرعت فرامیگرفت و در این زمینه همیشه مورد تحسین فرماندهانش بود. صفا رزمندهیی پرکار و پرانرژی بود.
از ویژگیهای بارز مجاهد خلق صفا صفابخش، پیشقدمی او در انتقاد از خود بود و در تصحیح اشکالاتش میکوشید و بدین ترتیب بود که عزم نسل جوان ایران را برای برافکندن نظام پلید آخوندی نمایان میساخت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر