بعداز زد وبندهای ننگین، توطئه بهمرحله اجرا درمیآید
۶صبح ۱۷ژوئن۲۰۰۳، با یورش گسترده صدها تن از نیروهای پلیس فرانسه، ظرف چند دقیقه نردههای باغ از جا کنده میشوند. همهچیز بر سر راه خرد میشود و درها از جا کنده میشوند. تمامی ساکنان چهار ویلا از خواب بیدار میشوند. کسی نمیداند چه اتفاقی افتاده و دنبال چه چیزی هستند. بوی توطئه همه جا پیچیده و بهمشام میرسد. بهکلیه نفرات دستبند میزنند و آنها را روی زمین میخوابانند.
در این تهاجم که بهدفتر شورای ملی مقاومت ایران و همچنین خانههای شماری از هواداران و خانوادههای شهدای مقاومت، صورت میگیرد، ۱۶۵تن را دستگیر میکنند. خانم مریم رجوی ، رئیسجمهور برگزیدهی مقاومت ایران نیز در میان دستگیرشدگان است. رسانههای فرانسه آنرا بزرگترین عملیات پلیسی ۳۰سال گذشته توصیف نمودند.
شروع یک طغیان
خبر بهسرعت منعکس میشود
بهغیر از ۲۲نفر که خانم رجوی نیز میان آنهاست بقیه را شب حادثه رها میسازند. ساعت از نیمهشب گذشته و از این ساعت تا دو روز بعد بهتدریج افراد دستگیرشده را آزاد میکنند. همه بهاین فکر میکنند که در آن تاریکی شب بدون حتی یک یورو، مسیر را چگونه طی کنند. هیچکس پولی در جیب ندارد و همهچیز به تاراج رفته است.
افرادی که آزاد میشوند ناگهان با استقبال حامیان مقاومت که خودشان را بهآنجا رسانده بودند مواجه میشوند. صدای شعارهایشان شنیده میشود، آنها بیرون بازداشتگاه تجمع کردهاند. هر کس که خبر را شنیده بدون لحظهیی درنگ خودش را بهمحل رسانده است.
یک جنبش سراسری بینظیر
از آنجا تعدادی بهسوی وزارت کشور میروند تا علیه این اقدام اعتراض کنند. هوا بهشدت سرد شده است و اغلب نفرات بدون پوشش مناسب هستند. با اولینروشنایی همه از گوشه و کنار جمع میشوند و اولینتجمع شکل میگیرد. همه ایرانیها همدیگر را بازمییابند. هر کس از گوشهیی خودش را بهآن نقطه رسانده است.
میتوان تصور کرد که هریک از این افراد با شنیدن خبر چه لحظاتی داشتند و چگونه موانع را از سر راه کنار زده و خودشان را رسانده بودند. شعارهای آزادی مریم اوج میگیرد و تعداد نفرات پلیس افزایش مییابد. خبرنگاران نیز خودشان را رساندهاند.
لحظات دورانساز و اولینشعلههای اعتراض
اولینمشعل انسانی، کمند آتش را بر سرو گردن میافکند و دومی لباس آتش برتن میکند و سومی مشعلی روان میشود تا پیام را برساند. خطر استرداد، عاشقان آزادی را بهواکنش واداشته است. بدون قیمت نمیتوان هیچ مسیری را تغییر داد و صدای اعتراض، بیانی قوی میخواهد. شعلههای اعتراض دربرن، رم، لندن، اتاوا، آتن و نیکوزیا هم زبانه میکشد و دامنه آن بهایران میرسد. دو شیرزن قهرمان در این مسیر، آموزگار صدق و فدا میگردند.
ندا در آخرین صحبتها بهمادرش میگوید بگو خورشیدمان را آزاد کنند.
مریم رجوی که تا این لحظات دیوارهای بلند سلول انفرادی، او را از هرگونه ارتباط با دنیای بیرون قطع کرده بود توسط مقامات فرانسوی درجریان چند مورد خودسوزی قرار میگیرد. در نهایت، د.اس.ت قبول میکند مریم رجوی که خواستار تسریع در ارسال پیامش بههموطنان برای توقف خودسوزیها میباشد، یک پیام مکتوب بفرستد و از طرف او برای جمعیتی که در مقابل د.اس. ت گردآمدهاند، خوانده شود:
«این مرا نگران و شوکه میکند که بشنوم بعضیهایتان تا حد خودسوزی جلو رفتهاید. خواهش میکنم اینکار را متوقف کنید. من از شما میخواهم از خودسوزی خودداری کنید، وگرنه بیشاز این درد خواهم کشید و ناراحت خواهم شد تظاهرات مسالمتآمیز خود را ادامه دهید تا بهاهدافتان دست پیدا کنید».
آقای مالکوم هارپر، رئیس اتحادیه مللمتحد در انگلستان در نامهیی بهرئیسجمهور فرانسه نوشت: «تراژدی جوانانی که در اعتراض به ظلم و بیعدالتی، خود را بهآتش میکشند، زخمی عمیق و پایدار در وجدان همگی ما خواهد بود».
مریم رجوی در روز آزادیش گفت:
طی این دوران خود را از یاد برده بودم و هر چه از دستم برمیآمد برای جلوگیری از خودسوزیها انجام میدادم. زنان جوانی که اینک دیگر اینجا نیستند. ولی من احساس میکنم که آنها هم در میان ما هستند. من بههیچوجه از کار آنها خوشنود نیستم ولی در مقابل اراده عظیم آنها سرخم میکنم. این سقف غیرقابل دسترسی فداست بهخاطر آزادی و میهن. من هنوز در تمامی وجودم دردی جانکاه را حسی میکنم.
گسترش اعتراضات و همبستگی انسانی
بر شمار افراد پلیس که اطراف جمعیت معترض حلقه زدهاند، اضافه میشود. صدای شعارها لحظهیی قطع نمیشود. و این خروش تا دو هفته دیگر در مکانهای مختلف پاریس امتداد مییابد. هر روز در یک گوشه از پاریس، ایرانیانی را که با تظاهرات خود نسبت بهدستگیریهای غیرقانونی اعتراض دارند، دستگیر میکنند. در میدان کنکورد، برج ایفل، مجلس ملی فرانسه، و در کلیسا و حتی خیابانها. آنها دستور دارند که از هر گونه تجمع ایرانیها جلوگیری کنند. از هر جا که تعدادی را دستگیر میکنند صدای شعارها در نقطه دیگری بلند میشود. هر تعداد را که میتوانند بعداز بازداشت چند روزه بهکشورهای خودشان برمیگردانند. در یک مورد تعدادی را بعداز بازداشت بهبیمارستان روانی منتقل میکنند. پزشکان و کارکنان بیمارستان وقتی متوجه موضوع میشوند ضمن اظهار تأسف همه را آزاد میکنند.
خیابان گرد، نقطه ثقل جنبش
حالا دیگر همه اعتراضات در گوشه و کنار پاریس به کوچه گرد کشیده شدند. کوچهیی که دو هفته، انبوه هواداران و اعتصابغذاکنندگان را در خود جای داد. همه با نگرانی و انتظار، اخبار را دنبال میکنند، دیگر کوچه گرد به کانون اخبار مربوط به ایران و مقاومت ایران تبدیل شده است و مهمترین خبرگزاریها نمایندگان خود را بهاین محل گسیل میدارند. ایرانیان، تحصن خود را با استواری و پایداری شگفتانگیزی ادامه میدهند.
شب اول، آسفالت سرد، پذیرای همه مسافران گشته بود. شبهای بعد سایبانها و پتو، حفاظهای حداقلی برای متحصنین بودند. بنرهای مریم رجوی در اطراف، خواستههای اعتصابغذاکنندگان و متحصنین را بیان میکردند: آزادی مریم.
این ۱۵روز را حامیان مقاومت در بدترین شرایط بهداشتی بهسر بردند. شهردار شهر و شورای شهر بهکمک شتافتند. در بیانیهی شورای شهر آمده است: عدهیی سمپاتیزانهای ایرانی از چندین کشور اروپایی بهاینجا آمدهاند. شهرداری تلاش کرده است که امکانات انسانی لازم برای حضور در خیابان گرد را با بازکردن استادیوم ورزشی و با دادن اجازه استفاده از زمین فوتبال تثبیتشده، فراهم نماید. شهرداری بررسی کرده است که تأمین آب، غذا و پتو فراهم شده باشد. بسیاری از اهالی اور بهطور خودجوش آمدهاند تا قوتقلب بدهند و خوراکیهای مختلف با خود آوردهاند.
اعتصابغذاکنندگان، طیفی از مردان و دختران جوان تا مادران پیر بودند که گوشت تن و بدن را میان آروارههای گرسنگی قرار دادند و درحالی بهانتظار لحظه شیرین آزادی نشستند که هیچکس نمیدانست چه خواهد شد. بخشی از اعتصابغذا خشک است تا بتوان خواسته حق را بر کرسی عدالت نشاند.
آنان با مقاومت و پایداری ستایشانگیز خود، ریشههای مستحکم این مقاومت در اعماق قلبهای ایرانیان و عشق بزرگ بهآزادی و رهایی ملی را در تکتک لحظههای این روزهای بهیادماندنی بهنمایش گذاشتند.
روزها بسیار پرجنبوجوش و خروش هستند؛ ولی شبها خود حکایت دیگری است. دهها زن و مرد از پیر و جوان، شب را تا صبح درکنار خیابان بهسر میبرند و بعضی شبها باران نیز زیرانداز و پتوها را خیس میکند. اما اینها مانع نیستند بلکه تلخی انتظار است که شیرینی خواب را از همه میرباید.
بیشک امید بهآزادی را نمیتوان در بند نگهداشت
در اورسوراواز، روحانی آزاده، اسقف ژاک گایو، همراه با استاد جلال گنجهای، یک مراسم نیایش بینالمذاهب برگزار میکنند و ضمن درخواست آزادی سریع مریم رجوی، بهنام انسانیت و عدالت، برعواطف جریحهدار و حرمت پایمالشده پناهندگان ایرانی، مرهم مینهند.
اسقف گایو میگوید: از صحبت با شما دریافتم که مریم رجوی امید شما بهآزادی است. بیشک امید بهآزادی را نمیتوان در بند نگهداشت. پیشاز آن اسقف گایو بلافاصله بعداز شنیدن خبر تجمع ایرانیان در مقابل وزارت کشور بهآن محل شتافت ولی به او اجازه حضور در جمع تظاهرکنندگان که توسط پلیس محصور شده بودند، داده نشد.
شامگاه دوشنبه ۳۰ژوئن، هزاران تن از ایرانیان در ۲۰شهر اروپا، آمریکا و استرالیا، شب را با روشنکردن شمع برای آزادی مریم زنده نگاه داشتند. این شبزندهداری در شهر اشرف امتداد مییابد.
همزمان در خاک میهن اسیر و در زیرسایه سنگین حکومت سرکوبگر آخوندی، صدها تن از هواداران مقاومت و خانوادههای شهیدان و زندانیان سیاسی با دردستداشتن پلاکاردهایی با شعار آزادی مریم رجوی، طی چند تظاهرات و درگیری با نیروهای رژیم در مقابل سفارت فرانسه یا در سایر نقاط تهران، دست بهاعتراض و تظاهرات میزنند. گروهی از این تظاهرکنندگان توسط پاسداران سرکوبگر رژیم دستگیر و روانه زندان میشوند.
سیمای واقعی فرانسه
اما چهره واقعی فرانسه نه در عملیات پلیسی خشونتبار و بندوبستهای تجاری و سیاسی، بلکه در حمایت شخصیتهای ملی و سیاسی و حمایت مردم و بهخصوص اهالی اورسوراواز و مناطق اطراف آن بارز گردید.
خانم دانیل میتران بانوی اول پیشین و شخصیت برجسته مدافع حقوقبشر فرانسه، نخستین شخصیتی بود که به اورسوراواز رفت تا حمایت و همبستگی خود را با مریم رجوی و پناهندگان ایرانی، ابراز کند. وی دربرابر خبرنگاران با ابراز تعجب از این اقدام گفت: «طی بیشاز بیست سال که این افراد در اینجا پناهنده هستند چه ناامنی برای فرانسویها ایجاد کردهاند؟» خانم میتران با تأکید بر آشنایی شخصی خودش با مریم رجوی، گفت «ما باید بهحمایت از آنان ادامه دهیم».
شهردار اور، ژان پیر بکه که در تمام طول اعتصابغذا از متحصنین حمایت بهعمل آورده بهتلویزیون فرانسه میگوید: «د.اس.ت دنبال چه چیزی بود؟ قاضی بروگیر دنبال چیست؟ سلاح، دلائل اثبات تروریسم؟ هیچ. تحقیقات بهخوبی اینرا نشان داده است، بازدید از محل در دو نوبت. هیچچیز در اینجا پیدا نشد».
شهردار و انجمن شهر اور و همسایگان، یکپارچه بهحمایت از خانم رجوی و اعتصابغذاکنندگان برخاستند. شورای شهر اور بهاتفاق آرای همه اعضایش از سراسر طیف سیاسی فرانسه، ازجمله احزاب حاکم، طی قطعنامهیی حمایت خود را از خانم رجوی و سایر ایرانیان مقیم این شهر اعلام کرد و مسئولیتهای دولت فرانسه را تذکر داد. اور بهمیعادگاه وجدانهای بیداری تبدیل شد که برای ابراز حمایت و همبستگی با متحصنان و اعتصابغذاکنندگان به آنجا میشتافتند. اما علاوه برسیاستمدارانی نظیر ژان پیر بلازی، نماینده مجلس و فعالان حقوقبشر، نظیر نمایندگان حقوقبشر نوین، لیگ حقوقبشر فرانسه و آندره میشل، جامعهشناس مشهور، انبوهی از شهروندان عادی فرانسوی، خود را حتی از شهرهای دوردست در جنوب و شمال فرانسه به اور رساندند تا همبستگی خودشان را با مریم رجوی و پناهندگان ایرانی ابراز کنند. بهدستور شهرداری، برخی امکانات استادیوم محل نیز مورد استفاده متحصنان قرار گرفت. هرکس سعی میکرد بهاین ایرانیان ـ که خانه و زندگی خود را برای اعتراض بهدستگیری مریم رجوی رها کرده و بهاور شتافته بودند ـ کمکی کند.
در این شرایط دشوار، هرحرکت کوچک، معنی سمبلیک عظیمی را دربرداشت. یک مرد همسایه با آکاردئون خود نزد اعتصابیون که از شدت گرسنگی بیحال شده بودند، آمد و ساعتها برایشان موسیقی نواخت. هنگام ترک محل، او که میخندید بهاعتصابیون گفت: «آمده بودم بهشما روحیه بدهم، اما خودم از شما روحیه گرفتم» !
زنان فرانسوی برای اعتصابغذاکنندگان در موج حرارت بیسابقه اواخر ژوئن کیسههای یخ میآوردند. همسایگان، در خانههای خود را بهروی اعتصابغذاکنندگان بازگذاشتند تا شرایط دشوار حضور شبانهروزی در پیادهروهای مقابل دفتر شورا در اور را قدری سهلتر کنند.
افتضاح توطئه ننگین برملا میشود
زمان زیادی لازم نبود تا افتضاح این توطئه ننگین از پرده بیرون بیفتد. چند روز بعداز این یورش ننگین، حزب سوسیالیست فرانسه اعلام کرد که عملیات پلیس علیه سازمان مجاهدین خلق ایران «امروز بهیک افتضاح تبدیل شده است و دیری نمیگذرد موج نیرومندی از حمایت جریانها و شخصیتهای سیاسی، حقوقی و مذهبی فرانسه که برمیخیزد، این توطئه را محکوم میکنند».
یک مقام امنیتی فرانسه بههفتهنامه نوول ابزرواتور گفت: «در مقر اور نه اسلحه کشف شده و نه مواد منفجره».
برخی روشنفکران فرانسوی میگویند برای جلوگیری از شرمندگی بیشتر فرانسویان در مقابل افکار عمومی جهانیان، دستگیرشدگان را آزاد کنید. با حمایتها و برپایه مقاومت و پایداری تحسینبرانگیز هواداران این مقاومت، سرانجام توطئه درهممیشکند و پیروزی در روز ۳ ژوئیه چهره خود را نشان میدهد.
به مناسبت سومین سالگرد ۱۷ژوئن،
خاطراتی از مجاهدان شهر شرف
نـام تـو و داستـان آزادی
سعید
از روزهایی پرالتهاب در سایهـروشن سه سال پرکشاکش گذشتیم. زمان، شاهد خوبی برای فهم خاطرات و ارزشگذاری آنهاست. سه سال از ترسیم تابلویی بر قله تاریخ معاصر ایران گذشت. سه سال، جاپای حادثهها و خاطراتمان را برجاده زمان دیدیم. سه سال از خطیرترین سرفصلهای مقاومت برای آزادی و بزرگترین توطئه بینالمللی علیه جریانی مستقل که از پیچ و خمهای جنگ آمریکا ـ عراق، با هوشیاری سیاسی، ملی و میهنی بیرون آمده است، گذشت.
دورخیزی که قبلاز جنگ آمریکا ـ عراق، علیه مقاومت ایران برداشته بودند، در ۱۷ژوئن بهاوج خود رسید. عهد و پیمانها را بسته بودند تا این مقاومت را در توفان حوادث عراق، تعیینتکلیف کنند. توانمندی ایدئولوژیکی، سیاسی و انسانی مقاومت نیز درهمین نقطه باید بهآزمایشی ناگزیر، پاسخ میگفت.
آن دورخیز و آن مقدمهچینیها وسلسله دامهای بعدی، باحماسههای فدا و پایداری و نثار جانهای گران و ایستادن براصول مقاومت و نیز با خروش و همبستگی ملی برای آزادی، درسوم ژوئیه، گل گرفته شد.
در بیستوهفتسال گذشته، نبردی توقفناپذیر بین آزادی و دیکتاتوری، انقلاب و ارتجاع و آرمانهای انسانی با اندیشههای قرونوسطایی و ضدبشری ادامه داشته ونقطه اوج آن، سرفصل ۱۷ژوئن تا ۳ژوئیه بود. تاریخی با تمام فرازونشیبهایش در چند روز خلاصه شد. بنابراین شناخت جایگاه ۱۷ژوئن و اهمیت عبور از آن رویداد تاریخی، ضرورت ادامه مبارزه است.
۱۷ژوئن، پاسخ به «بودن یا نبودن» بود. آزمایشهای تاریخی نظیر آن، بر سر راه انقلابها و رویدادهای بزرگ، پیش آمدهاند. تجربههای صدسال گذشته، لااقل در میهن خودمان نشان میدهندکه پاسخ بهاین ضرورت، ظرفیت و توانی ایدئولوژیک، سیاسی و انسانی میطلبد.
۱۷ژوئن یک هشدار و فریاد برای بیداری ملی بود. از آن پس، هردقیقهیی باید میلاد حماسهیی میشد تا آن هشدار و فریاد، پرطنینترشود. اگرچه آن روز، روزطلوع هوشیاری ملی، میهنی و آرمانی بود، اما گردابهایی از «چراها، تردیدها، چگونگیها و چهبایدکردها» را بر گرداگردمان ایجاد کرد. همه هستی یک مقاومت، از امتداد تاریخیاش تا آرمانهای انسانیاش در معرض این گرداب بود. آری، آن روزها، پاسخ به «صدسال فریاد برای آزادی» بود. نقطه بلوغ تازهیی نسبت بهواقعیتها و شرایط مقاومت از یک طرف و رژیم قرونوسطایی و حامیانش از طرف دیگر بود.
۱۷ژوئن آغاز دو جنگ در درون عناصر مقاومت نیز بود. جنگی تمامعیار و بیتوقف علیه دشمن ضدبشری و حامیان قاتلان قدّیس درعرصههای جهانی؛ و جنگی دیگر در درون عناصر مقاومت که آنان را هرلحظه بهسمت جنگ بیرونی سوق داده و رهنمون میشد. آن جنگ درونی، که گاه سختتر از جنگ بیرونی جلوه میکرد، پیروزشدن بر عواطف جوشان خویش تا هیچ لحظهیی، دشمن بیرونی از نگاه، پنهان نماند. اگرچه به۱۷ژوئن نباید صرفاً نگرشی عاطفی داشت، اما ضربه عاطفی آن یک واقعیت بود که برای عناصر مقاومت بسابسا سنگین مینمود؛ آنگونه که اگر بهآن پرداخته شود، صفحات و آثار درخشانی از انگیزشهای مبارزاتی و تابلویی از عواطف انسانی را میتوان خلق کرد.
گر بهتو افتدم نظر، چهرهبهچهره روبهرو
شرح دهم غم تو را، نکتهبهنکته موبهمو
آن روزها را باید نکتهبهنکته و مو بهمو برای خلقمان، آیندگان و ثبت در وجدان و حافظه جاودان تاریخ، نوشت وشرح داد.
در۱۷ژوئن هرکس باید به «خود» پاسخ میداد؛ به خاطراتمان و به نگاهها و چشمهای معصوم شهیدان تاریخ میهنمان که ما را میدیدند، باید پاسخ میدادیم؛ به شوق بالغنشده در صداهایی که همیشه آزادی را فریاد میکردند، باید آری گفته و آنها را میشنیدیم؛ به مظلومیت مقاومتی که قریب ۴۰سال ازپیکرش خون ریخت و او همواره عاشقانه خود را نثار یاران و مردمش کرد، باید پاسخ میگفتیم.
باید «دربرابر تندر میایستادیم و خانه را روشن میکردیم».
نبردهای ۱۷ژوئن تا ۳ژوئیه آنقدر عظیم و درعینحال، شگفت بودند که از نتایج فرخنده و خجسته آنها، مقاومت سراسری، با پیکری واحد و صیقلخورده بیرون آمد و عناصر آن با آرمانهایش پیوندخوردند.
اهل کام و ناز را درکوی رندی راه نیست
رهروی باید، جهانسوزی، نه خامی بیغمی
اکنون که پساز سه سال مینگریمش، شکوهمندی و تحمل آن لحظات سخت، همراه با بردباری و متانت و خاطرات مشترکش، برایمان تداعی همیشگی «میتوان و باید» هاست و از آن، سرشار آرزومندی برای طیکردن راهی مشترک تا مقصد آزادی میشویم.
در این مسیر مشترک، آنان که دایره توطئه و صخرههای محاصره را شکسته و از آن بیرون جستند، «مشعلهای فروزان» راهمانبودند. صدیقه و ندا، شعلههایی بودند که پردههای فتنه را سوزاندند؛ چهرههای فریب و نیرنگ را عیان کردند. با نیروی الهام عشق، دریافته بودند که عزم سترگ مجاهدین و مقاومت سراسری و یکپارچه را برای دفاع از حرمت و ناموس خلقشان بهنمایش بگذارند. نامشان عجین نگاهبانی از ارزشهای انسانی و حریم آزادی گشت؛ جانشان را با قلب جوشان مقاومت ایران و سرخرگ حیات آن پیوند زدند؛ یاد و خاطرشان را در جان و ضمیر راهیان آزادی و ترانهها و زمزمههایشان تکثیر و جاودانه کردند. آنان با اراده خللناپذیرشان، چون زوبینی رهاشده از کمان عشقی سرکش و تسلیمناشدنی، شقیقه توطئه مشترک ارتجاع ضدبشری و مماشاتگران را نشانه گرفتند.
میدانهای مختلف نبرد از ۱۷ژوئن تا ۳ژوئیه، در اشرف و تمام اروپا و دیگر نقاط جهان، عرصههای پیکار زنان و مردان برای“آزادی مریم و درهمشکستن کودتا علیه مقاومت» بود. آنان که خنجر ارتجاع و زدوبند را در قلب و عواطف و هستیشان حس میکردند، حتی برای لحظهیی، آرامش و نشستن بهانتظارحوادث را برای خود روا ندانستند. در پیشبرد اینکاروان سراسری، نقش سردارانی همچون مژگان پارسایی که با بردباری فوق تصور، سایرخواهران وبرادرانشان را به متانت و شکیبایی و انجام وظایفشان رهنمون میشدند، حماسهیی ماندگار و فراموشیناپذیر است که هرگز وجهی از جوانب آنرا هم کسی خبردار نشد. آنان خستگیناپذیر، پرانرژی، انگیزاننده و با قاطعیت، گرد وغبارهای ارتجاع و همدستانشان را کناری زده، بر زخمهای پیرامونشان مرهم گذاشته و با یارانشان، بیرقهای مبارزه تا آزادی مریم را دراهتزاز نگهداشتند.
از آن روزها و این سه سال پرکشاکش، حماسهها و ایثارها، اشکها ولبخندها، انتظارها و دیدارها، نیایشها و سرودها، شعلهها و جانها، هجرانها و وصلها، خاطرات و یادها، صداها و تصویرها، دستاوردها و رازهای شگفت انسانی و گنجینههای میهنی بهجای مانده است که همگی بدل بهسرمایهها و درسهای بزرگی برای مقاومت سراسری علیه ارتجاع پلید آخوندی شدهاند. نوشتن آن روزها و شبها و پرداختنی همهجانبه بهتحولات ۱۷ژوئن تا ۳ ژوئیه، وظیفهیی ملی و میهنی است که هیچکسی را جز دستاندرکاران و عناصر این مقاومت، یارای شرح و بسط و توصیف دقیق لحظات آن نیست.
در توصیف لحظات و کشاکشهای آن روزها، در اشرف، انبوهی خاطرات، یادداشتها، قصهها، گزارشها، شعرها و تصنیفها نوشته شده که همگی، اسناد این برهه از تاریخ ایران هستند. همانتاریخی که خمینی سفله با استفاده از خودفروختگان و قلمفروشانش، دارد در کتابهای درسی و یا روزنامهها و رادیو ـ تلویزیونش، آنرا از بیخ و بن تحریف میکند تا هیچ نشانی از مقاومت و انقلابیگری در حتی یک سطر و یک تصویر هم یافته، خوانده و دیده نشود. اما در این زمینه هم، همچون تمام زمینههای دیگر، تاریخ مبارزه برای آرمان آزادی را نه فقط با خون و رنج و مرارت، بلکه با قلم هم نوشته و نقش خواهیم داد و «حقیقت را ترویج خواهیم کرد». افتخار پایداری و مقاومت حماسی و همبستگی و خروش ملی ـ میهنی از ۱۷ژوئن تا ۳ ژوئیه را در زمره غرور ایران و ایرانی، در صفحات درخشان تاریخ مبارزه برای آزادی ثبت خواهیم کرد.
هزار قصه ناگفته و سرود و غزل
میان نام تو و داستان آزادیست.
امید دخترکان شکستهدل بر «دار» !
هزار آینه بر آستان سرورت
نثار مردم باد
که ماه و زهره و ناهید
نقاب برآرند و بازبینندت
میان عشق و
امید و
سرور و
فخر زمین.
بودن یا نبودن
محمدرضا
هنوز برق نگاه احمدرضا را با درخشش خارقالعادهاش فراموش نمیکنم. بهزاویه میز سرو تکیه داده بود. کلافگی در او موج میزد. خیلی آشفته بود. روبهرویش ایستادم. احساس میکردم صدای حرکت گلبولهایش را درشقیقهاش میشنوم. بهمن خیره شد. ابتدا ترسیدم. دلم میخواست حرف نزنم، ولی پرسیدم چی شده؟ بهچشمانم زل زد. با بیتابی گفت: «میخواستی چی بشه؟» مکث کردم. آب دهانم را قورت دادم. دلم ریخت. با خبر شهادت دکترکاظم هم همین حال را پیداکرده بودم.
احمدرضا انگار احساسم میکرد. بهنقطهیی خیره شد: «خواهرمریم را دستگیرکردهاند!» احساس کردم هیچ موضوعی برای فکرکردن ندارم. مثل سایهیی او را دور زدم. میخواستم باورکنم که دروغ است. ولی واقعیتی تلخ بود؛ و من پذیرفتمش. تکیه کلامم شده بود: چه بایدکرد؟ چه بایدکرد؟
…
باید بهاین واقعیت خوب نگاه میکردم. واقعیت چه بود؟ واقعیت این بود که رژیم بهعاطفه، احساس و تجسّم آرمان ما چنگ انداخته بود. شنیده بودم یکی از پیشوایان تشیّع گفته بود: «شرایطی است که انگار برادههای آهن فرو میبریم» ؛ این شرایط را احساس میکردم. شعری از پوشکین بهیادم آمد: «زندگی کردم که آرزوهایم را بهخاک بسپارم و تباهشدن رؤیاهایم را تماشا کنم».
به تکامل، بههستی، بهخدا، بهانسان، بهتاریخ و بهمقاومتی فکر میکردم که بهای ماندگاریاش، فدیه و فدای مستمر بوده است. درمبارزه، لحظاتی هستند که فقط قلبها سخن میگویند. عواطف یک جنبش بهیک واژه پیوند میخورد؛ آنهم بیان این عبارت بود: «مقاومت تا آخرین لحظه».
این چه رمز و رازی است که دستهای بسته ما را در تنگترین دایره زمین، بازمیگشاید و پژواک مقاومتمان را، آنهم بدون سلاح، بهنصفالنهار جهان میبرد؟ تنها و تنها فدا و صداقت و نیز طهارت سیاسی مجاهدین بوده و هست که هر قفلی را باز میکند و در زمین و زمان و گاه در دل و اندیشه ناباوران وکجفهماننیز نفوذ میکند.
امروز، پساز سه سال، برمیگردیم و از دور، بهآن روزها نگاه میکنیم؛ جز سرفرازی مقاومت مردم ایران و ماندگاری پرافتخار، چیزی در این تابلو شکوهمند نمیبینیم.
همیشه لحظهها، واقعگرایانهترین کنشهای حقیقی انسان هستند که ما را دربرابر یک انتخاب، مختار میکنند. در فرهنگ مجاهدین، این واژه همیشه فدا، مترادف با انگیزشهای عمیقاً انسانی و آمیزهیی از شایستهترین پاسخ بوده است. شکار لحظهها، فرایند یک نوع تبیین از فلسفه «بودن یا نبودن» است. بودن برای دیگران که بسیاری از نمونههای آن در شعارها، شعرها و سرودهایمان بهنمایش گذاشته میشوند: ما از آن ملتیم، ما برای ملتیم، ما فدای ملتیم «بقای بیشتر در فدای بیشتر».
ایرانزمین از ابتدای تولدش تابلویی غرورآفرین درخلق لحظههای شکوهمند بههمراه داشته است. مقاومت تا آخرین نفس، حکمت بالغهیی است که درگذر زمان راه میگشاید. هفده ژوئن یکی از همانلحظههاست که در بستری از استقلال و عشق، تداوم مییابد و من در معرض انتخابی که باید شایستهترین پاسخ باشد، قرارمیگیرم. پاسخی که در جوهرش، صلابت شیر و خورشید و بیرق رنگینکمان را بههمراه داشته باشد. هفده ژوئن پاسخ تاریخی فرزندان ملت ایران بهاستقلال عمل سیاسی و مبارزاتیاش بود. اتکا به درون و ظرفیتهای تاریخیاش که میتوان و باید برجهل و نادانی و بهرهکشی غلبه کرد. ندا حسنی و صدیقه مجاوری، خالق تابلوی عشق و فرهیختگی برای ماندگاری مقاومت بودند؛ مقاومتی که در سیمای درخشان مریم ملاحظه میشود.
هیچگاه توقف زمان را احساس نکرده بودم. آنجایی که دقیقهها غرق اعتماد میشوند و ثانیهها بال میگشایند و در روزنهیی از امید، بهخروش درمیآیند. همه ایستاده بودیم. سیمای مقاومت، بال خیالمان را بهاقصینقاط جهان پیوند داده بود. تصاویر، گویاترین هماورد یک مقاومت در آغاز پایان یک اندوه بود. طنین قلبهایمان، پژواک ضربان نبض یک مقاومت بود. همه ایستاده بودیم. اشکها و لبخندها، بینهایت انتظارمیکشیدند تا جاری شوند. مژهها در ترنّم پرطراوت خود، لحظهها را شکارمیکردند و مردمک چشمانمان، تمامیت تصویر را در سنگفرش خاطرههایمان، بهعاریت میگرفت. ناگهان از راه رسید. با همه احساسمان فریاد زدیم. بهار بزرگ از راه رسیده بود. قلبهای بیقرارمان لبریز ازآرامش شد؛ اینچنین بود که شعلههای فروزان عشق و وفاداری، تا آخرین نفس بهبار نشست ومهر مردم و مقاومت ایران، از بند ارتجاع و استعمار رها شد و بهآغوش خلق بازگشت.
چه آزمایشی بالاتر از این
آزاده
فضای عجیبی بود. چند ساعتی هیچ خبرتازهیی نرسید. کارم طوری بود که هرکس رد میشد، میتوانستم از او خبر بگیرم. یکی رد شد. او را دیدم که آهسته اشکش را پاک کرد. فضایش را بیرون نمیداد. من فهمیدمش. دل توی دلش نبود. هنوز حس میکردم متوجه عمق کاری که شده، نشدهام. ناباور و مبهوت بودم. جملهیی را در ذهنم مرور کردم. باز باورم نمیشد. به همهجا نگاه میکردم. همه را خوب زیرنظر داشتم. نمیخواستم مغلوب این خبر باشیم. باید بهخودمان مسلط باشیم. حادثه، خودش بهاندازه کافی سنگین هست. نیرویی از درون هشدارم میداد.
همه رنجهای مریم بهیادم آمد. بهطور عجیبی تمام صحنههای دیدار برایم تازه شدند. با خودم خیلی از حرفهایش را مرورمیکردم. بیاختیار یاد برادر افتادم. او الآن چه میکند؟ او چه میکند؟ تصورش هم برایم سخت بود.
روزهایی که بهاندازه تمام عمرم فکر میکردم، از این لحظهها پر میشدند و شب، جایی برای آمدن و ماندن درچشمهایم پیدا نمیکرد. تمام لحظهها مملو از انتظار بازگشت بود. باید هرطور شده بهفضا مسلط باشیم. نیرویی بهمن الهام میشد که ما قویتر از این حادثهها و رنجهاییم.
پیامی از او آمد. آرام، با خودم گریه کردم. اولینبار بود که فهم و حسم با هم یکی بودند و احساس میکردم او را و حرفهایش را میفهمم. بیتاب جملههای بعدی بودم. دلتنگی عاشقانهیی داشتم که رنگی از ناراحتی نداشت.
خبرهای اعتصابکنندگان و خودسوزیها که میرسید، از جا کنده میشدم. خودم را کنار آنها میدیدم. هرلحظه عزمم برای گرفتن حق خواهران و برادران مظلومم از ظالمان بیشترمیشد. دوستانمان چقدرسبکبال پرکشیدند. چقدر عاشق بودند. کسی نتوانست جلو راهشان را بگیرد. در دلم گفتم آیا کسی این صحنهها را در تاریخ کشورم ثبت خواهدکرد؟ جانفشانیها برای آرمان آزادی و پرپرشدن گلها در توفانهای خشمگین حوادث را چه کسی میبیند؟ چه کسی خواهد نوشت؟ چه قهرمانانه برخاک افتادند.
از فکرها و لحظهها پر میشدم و روزها از حضور زنان و مردانی عجین با آرمان آزادی، لبریز میشدند. منتظر بودیم. همه حوالی سالن کار میکردیم تا نزدیک اخبار و برنامههای سیما باشیم. لحظههای پایداری و متانت، و روزهای شهامت و انسانیت بههم پیوستند، آمدند و در شکوهمندی یک خبر، شکفتند: روزخجسته آزادی! میخواستم دقایق زودتر بگذرد. گزارشگر برنامه روی صحنه آمد. باصدایی که ازفرط هیجان میلرزید، گفت: «بینندگان و هموطنان! هماکنون خبر»... ؛ دیگر بقیه خبررا نشنیدیم. همه بهطورعجیبی بهسمت تلویزیون بزرگ سالن حمله بردیم. از تلویزیون چیزی شنیده نمیشد؛ آنرا میفهمیدیم و طنینش را ازقلبمان میشنیدیم. داد میکشیدیم و میدویدیم. هوا از هلهله و گریه و لبخند پرمیشد. روسریهای قرمز را سرکردیم. بهسرعت پریدیم داخل خودروها. آرم سازمان و عکسها را برداشتیم. چون رودی که از دهانه رودخانهیی بهدشتها میریزد، درخیابانها سیلاب شدیم. همه بهسرعت میدویدند. میرفتیم و برمیگشتیم. دست میزدیم، سوت میزدیم؛ لحظات، همه زیبا بودند. برادررحمان از همه شادتر بود. شادیش را همه حس میکردیم؛ اشک میریخت. با دیدن او، بهیاد برادر افتادم و او را بههمدیگر نشان میدادیم. گریهام گرفت. خواهرمژگان و خواهرفهیمه با هم بین جمعیت میگشتند؛ چقدرشاد بودند؛ باتمام وجودشان دست میزدند. ازجنگ عجیب و عظیمی برگشته و غرق پیروزی بودند. دیگرچه آزمایشی ازاین بالاتر؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر