نقد «فرصت نهفته» در حملۀ نظامی به ایران
عکس بزرگ حسن نصرالله در ایران
نصب تصویر بزرگی از حسن نصرالله، رهبر کشتهشدۀ حزبالله لبنان، بر روی ساختمانی در میدان انقلاب اسلامی تهران، ۸ مهر ۱۴۰۳
این یادداشت به بررسی دیدگاههای مختلف گروههای سیاسی و جامعه مدنی ایران در خصوص حمله نظامی احتمالی اسرائیل به ایران میپردازد و فقط بیانگر نظرات سیاسی نویسندگان آن است.
پیامدهای حملهٔ نظامی احتمالی اسرائیل به ایران گروههای سیاسی و جامعهٔ مدنی ایرانی را به صفبندیهای متفاوتی واداشته است، به طوری که طیفهای مختلف آن را با سه انگاره کاملاً متفاوت «برکت»، «فلاکت» یا «فرصت» تحلیل میکنند.
جدا از داوریهای اخلاقی در مورد این سه انگاره، آنچه به داوری سیاسی مربوط میشود، این واقعیت است که تبلیغ این صفبندیها و رقابت قدرت بین آنان، از جمله بهواسطهٔ رسانهها و شبکههای اجتماعی، بخش عمدهٔ سیاستورزی در قرن بیستویکم است.
هدف، تسخیر هژمونی ادراکی برای غالب کردن روایتی است که بتواند پایگاه اجتماعی خود را در میان مردم ناامید، خسته و مستأصل ایران به وجود بیاورد، روایت خود را گسترش دهد و حول آن نیروها را بسیج کند.
در دنیای امروز، قدرت سیاسی از هژمونی روایت غالب شکل میگیرد. از این رو، تعجبآور نیست که تصور حمله نظامی به ایران، گروههای سیاسی مختلف- از هواداران فدرالیسم و جداییطلبان تا طرفداران تمامیت ارضی- را بهطور موقت در زیر روایت «فرصت نهفته در حمله نظامی» همصدا کرده است.
بخشی از این پارادوکس نتیجهٔ سیالیت قدرت در ایران و تودهای شدن سیاست است. بنابراین شرط لازم برای فهم سیالیت قدرت، بهویژه بین «معترضان» به جمهوری اسلامی که پایگاه اجتماعی آنان به «بالای ۹۰ درصد جامعه» رسیده، توجه به درجهٔ اقبالی است که «چسبندگی» روایت «فرصت جنگ» توانسته، حداقل در فضای رسانهای، دیگر روایات رقیب (یعنی «برکت جنگ» و «فلاکتِ» عاقبت آن) را به چالش بکشد.
سوار بر موج عظیم نارضایتی عمومی و ناکامی عمیق نخبگان در ارائه یک چشمانداز پایدار سیاسی، شاهد پیدایش جمع اضدادی هستیم که با انواع ابتکارات محیرالعقول در روایتسازی، تلاش میکند حملهٔ نظامی یک قدرت هستهای منطقهای آن هم با حمایت قاطع ابرقدرت جهانی را یک «فرصت» برای تضعیف حکومت و بهرهبرداری سیاسی برای تغییر موازنهٔ قدرت به نفع خود تبیین کند؛ ناآگاه از آن که تنها مخرج مشترک در جمع اضداد، منافع متضاد است. با این همه، شکی نیست که در مقایسه با گذشته، جذابیت و «چسبندگی» روایت «فرصت جنگ» در تسخیر قلوب بخشی از افکار عمومی کامیابتر از گذشته ظاهر شده است.
اما اگر سه انگارهٔ «برکت»، «فلاکت» یا «فرصت» را با ترازوی تحلیل قدرت بسنجیم، این روایات چه چشمانداز سیاسی خواهند داشت؟
«برکت جنگ»
گروهی که به نهاد ولایت تعلق دارد، پدیدهٔ جنگ را «برکت» و برآیند آن را ایرانِ در «استعمار ولایت» قلمداد میکند. چرا که نهاد ولایت و سپاه پاسداران در ساختار جمهوری اسلامی شباهتهای چشمگیری با نظامهای استعماری دارد. همانطور که عجماوغلو و جیمز آندرسن در کتاب «چرا ملتها شکست میخورند؟» اشاره کردهاند، این نهادها مانند نهادهای استخراجی استعماری عمل میکنند.
مهمترین وجه تشابه در سه محور است: اول، هر دو نظام بهعنوان نهادهای کنترلکننده عمل میکنند نه حکومتداری. دوم، منافع آنها در تضاد با منافع مردم بومی قرار دارد. سوم، و مهمتر از همه، هر دو نظام، مردم محلی را نه بهعنوان «خودی» بلکه بهعنوان ابزاری برای پیشبرد اهداف خود میبینند.
در تحلیل نهاییِ این طیف و البته «اصلاحطلبان»، نهاد ولایت بهعنوان تز محوری حکمرانی این نظام توانسته است که در نیمقرن گذشته از پدیده جنگ بهره ببرد و با صدور «آرمانهای انقلاب اسلامی» به منطقه و صرف منافع ملت ایران بهنفع «امتاسلامی»، نفوذ قدرت خود را از خلیجفارس تا دریای سرخ و مدیترانه گسترش دهد.
این گروه معتقد است که انقلاب اسلامی «آغازگر عصر جدیدی» شد که میان دو کانون «چپ و راستِ مدرنیته» ظهور کرده، ولی با نابودی اولی و افول قدرت دومی، تنها بهعلت «حفظ و پایبندی» به شعارهای «تجدیدنظرناپذیر» خود، همچنان به پیش میرود.
بند ناف ولایت به «دفاع ابدی از نظریهٔ نظام انقلابی» وصل است؛ که معنی سیاسی این نظریه، بقای نهاد ولایت است که با ضدیتاش با دولت (به معنی اِستیت)، نه کشور دارد و نه ملت؛ ولی برای رضای «امت اسلامی» با عملیات «وعده صادق»، از قول رئیس ستاد کل نیروهای مسلح خود ادعا میکند که سه پایگاه نظامی کشوری ۷۵ برابر کوچکتر از ایران و مردمی که پیشتر در جنگ جهانی دوم «معادل نیمی از آنان در هولوکاست قربانی شدند» را «قهرمانانه» با بزرگ ترین حمله موشکی به یک کشور در تاریخ مورد هدف قرار داده، و در صورت هر پاسخی از سوی اسرائیل، «پایگاههای اقتصادی، صنعتی و حیاتی» این قدرت منطقهای را با سلاح هستهای نابود خواهد کرد.
«برکت جنگ» برای این گروه این است که ولو به شرط نابودی ایران، باعث بقای نظریهٔ نظام انقلابی نزد «امت اسلامی» میشود. امتی که به نظر علی خامنهای در حال ساخته شدن است، و بنا به گفتۀ محمدمهدی میرباقری، عضو مجلس «خبرگان رهبری»، اگر «در این راه نصف عالم هم کشته شود، میارزد»؛ دکترینی که یحیی سنوار، عامل اصلی نابودی غزه، به آن معتقد بود.
البته در نگاه اینان، برآیند این هرجومرج از نشانههای ظهور هم هست که در نهایت برکت جنگ خواهد بود. در ضمن، یکی از استفادههای «وعدهٔ ظهور»، بالا بردن روحیه برای توجیه نابودی مادی، کشتار و شکست است.
«فلاکت جنگ»
نیروهای سیاسی که پیامد اقدام نظامی اسرائیل را آغاز جنگی فلاکتبار برای ایران میپندارند، اغلب بهجز محکوم کردن این کشور، راهحل استراتژیکی برای احیای بازدارندگی اسرائیل ارائه نمیدهند؛ کشوری که در «حلقه آتش» نیابتیهای ولایتفقیه همزمان در حداقل شش جبهه بهدنبال تأمین امنیت ملی یهودیان است و در این راه منطقاً باید از خود دفاع کند. نگرش نتانیاهو برای مهار جمهوری اسلامی و محور مقاومتش، همانطور که در سخنرانی اخیر خود در سازمان ملل به آن اشاره کرد، رویکردی با «خشمی شدید» و «مهارناپذیر» است.
سال پیش، یک هفته قبل از حمله حماس به جنوب اسرائیل، نتانیاهو در سخنرانی خود در سازمان ملل متحد هشدار داد که ایران باید با «یک تهدید هستهای معتبر» روبهرو شود؛ پیامی که در تهران دریافت شد. آنانی که جنگ با اسرائیل را فلاکت ارزیابی میکنند، بقای زیرساختهای مادی و معنوی ایران را در خطر میبینند؛ بقایی که با اعلام جنگ ولیفقیه نسبت به دولت، ملت، کشور و منابع آن نیمقرنی است که با روند نابودی مواجه شده است.
روایت «فلاکت جنگ» بُعد میهندوستانة دیگری هم دارد. اینکه حماس برنامة گستردهتری برای تهاجم به اسرائیل را در پاییز سال ۲۰۲۲ میلادی در آخرین مرحله تعلیق کرد، یک دلیل عمده داشت و آن تأثیر گستردهترین اعتراضات خیابانی در پاییز ۱۴۰۱ بود که با جنبش «زن، زندگی، آزادی» مشروعیت رژیم را به نازلترین نقطه غیرقابل بازگشت رساند.
اعتراضات سراسری «مهسا-ژینا امینی» باعث شد که حماس از شرط لازم یعنی «قطعیت همراهی جمهوری اسلامی» برای کشتار هزاران یهودی برخوردار نباشد. این تعویق در پیشبرد عمق استراتژیک میتواند نشانگر رابطه تنگاتنگ مبارزۀ آزادیخواهانه ملت ایران بر ضد حکومت اسلامی و امنیت ملی یهودیان باشد.
همینطور در صورت انتقال جنگ حماس از غزه به خاک ایران، حتی محدود به حملات هوایی، تا اطلاع ثانوی تقدم و تأخر اولویتها تغییر خواهد کرد و تأمین امنیت را به معیشت تحمیل خواهد کرد، چه رسد به ادامه یک سده جنبش آزادیخواهی ملت ایران. دلیل نعمت بودن جنگ برای امتگرایانی چون روحالله خمینی تا یحیی سنوار و حالا علی خامنهای هم به تأخیر افتادن جنبشهای ملی است.
«فرصت جنگ»
ما معتقدیم که تنها فرصت نهفته در حملهٔ نظامی به جمهوری اسلامی که ایران را در عمل به گروگان گرفته، جنگ داخلی و تجزیه ایران میتواند باشد. به فرض اینکه نابودی شهرکهای موشکی، تخریب مراکز نظامی سپاه در کنار حملات سایبری به نهادهای حکومتی و ترور مقامات رژیم از تنها اهداف حمله اسرائیل باشد، تصور کنیم که این حملات برخلاف بمباران غزه و لبنان، هیچ هزینه جانی برای مردم ایران و زیرساختهای ملی و حیاتی مملکت به بار نیاورد.
در این صورت و به فرض اینکه فرصت جنگ انگیزهای برای تجاوز به خاک ایران از طرف طالبان در شرق کشور و شبهنظامیان عراقی در غرب هم تلقی نشود، در چنین حالتی تنها آن طیفی میتواند از «فرصت جنگ» بیشترین بهرهبرداری سیاسی را ببرد که توانایی گفتمانی، نظامی و تشکیلاتی لازم را برای تأمین امنیت نسبی و پر کردن خلأ قدرت داشته باشد.
دو گروه در این طیف از چنین حداقلهایی برخوردارند: نظامیان و جداییطلبان. نتیجه رقابت بین آنان چیزی جز هرجومرج و جنگ داخلی احتمالی و به قول ساموئل هانتینگتون، «دموکراتیزه شدن خشونت» نخواهد بود.
بعد دیگر این «فرصت جنگ» را از پاراگراف ۴۶ بیانیهٔ بیسابقهٔ اتحادیه اروپا و کشورهای عربی حاشیهٔ خلیج فارس باید ارزیابی کرد که ایران را برای «اشغال جزایر سهگانه» و «نقض حاکمیت» امارات محکوم میکند و استدلال حقوقی برای بازپسگیری این جزایر را از طریق حمله نظامی مهیا میکند؛ امری که در شرایط هرجومرج داخلی بیشک صورت خواهد گرفت.
طیفی از طرفداران روایت «فرصت جنگ» استدلال میکنند «درایت» بنیامین نتانیاهو که وعده داد دشمن اسرائیل را حکومت ایران و نه مردم ایران میپندارد، در نتیجهٔ حملهٔ نظامی اسرائیل به رژیم، به احتمال قیام ملی علیه حکومت خواهد انجامید.
این طیف شاید بتواند بر امواج اعتراضات عمومی در ترکیبی با حس استیصال جمعی سوار شود، ولی از ارائه پاسخی مستدل و عقلانی در خصوص پرسشهای کلیدی ناتوان است. پاسخی ندارد که چرا ترور قاسم سلیمانی به قیام ملی علیه حکومت نینجامید؟ چرا همانطور که عملیاتهای مهار تواناییهای استراتژیک حکومت توسط اسرائیل که در یک دهه گذشته نشان میدهد، هدف قرار دادن تأسیسات هستهای، پایگاههای نظامی، و ترور مقامات کلیدی رژیم باعث آن قیام ملی نشد؟ و چرا نابودی رهبران و زیرساختهای نظامی «سازمانهای تروریستی» ولایتمدار باعث قیام ملی در لبنان علیه حزبالله نشد؟
بنابراین ما بر این باوریم که حملهٔ نظامی میتواند فرصتی طلایی برای آنارشی و حتی تجزیه احتمالی ایران باشد.
اگر هدف اصلی بازیگران سیاسی ایرانی که نقش و نفوذی در تصمیمسازی اتاق جنگ نتانیاهو ندارند، تسلط بر ادراک عمومی و تسخیر روایت غالب برای بسیج ملی برای گذار مسالمتآمیز به دموکراسی لیبرال است، نه ژیمناستیک کلامی با روایت «فرصت جنگ»، کلید این سیر تکامل در همان رابطهای نهفته است که بانگ آزادیخواهی ایرانیان و امنیت ملی یهودیان در مواجهه با نهاد ولایت را نمایان کرد، و آن مخالفت با چرخه خشونت و تمرکز بر فرگشت جنبش اجتماعی فرهنگی ژینا است.
این مهم تنها با ارتقای عمق انقلاب فرهنگی جنبش ژینا به سطح تولید قدرت در یک انقلاب سیاسی عملی خواهد شد.
بدیهی است که اگر تسلط بر ادراک عمومی را شرط لازم تلقی کنیم، شرط کافی برای کامیابی آزادی بر استبداد، کارزاری برای «آشتی ملی» همه نیروهای مخالف رژیم از جمهوریخواهان تا پادشاهیخواهان است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر