۱۴۰۲ خرداد ۱۷, چهارشنبه

با یاد مجاهد شهید احمدرضا شادبختی

 

با یاد مجاهد شهید احمدرضا شادبختی

مجاهد شهید احمدرضا شادبختی
مجاهد شهید احمدرضا شادبختی

محل تولد: اراک

شغل: دانشجوی پزشکی
سن: 32
تحصیلات: دانشجو
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 16-6-1361
محل زندان: -

نام: احمد رضا شادبختی

محل تولد: اراک

سن: ۳۲سال (متولد ۱۳۲۸)

تحصیلات: دانشجوی رشته پزشکی

زندانی زمان شاه: ۱۳۵۲ / زندانهای قصر و اوین در تهران / ۵سال

زندانی زمان خمینی: ۱۳۶۰ / زندان اوین / ۱سال

تاریخ شهادت: ۱۶شهریور ۱۳۶۱

محل شهادت: تهران زندان اوین

نحوه شهادت: تیرباران

مجاهد دلیر احمد شادبختی در سال۱۳۲۸ در اراک به دنیا آمد

تحصیلات دبستانی و دبیرستان را در اراک طی کرد و در سال۱۳۵۰ در رشته پزشکی وارد دانشگاه شیراز شد.

وی به‌سرعت با روحیه سرشار و سرکشی که داشت وارد جریانهای سیاسی برای مبارز با دیکتاتوری شاه شده و در این مسیر راه و آرمان مجاهدین را انتخاب کرده و در هواداری از مجاهدین فعال بود.

احمد رضا شادبختی بدلایل سیاسی و تحت فشار ساواک و دستگاههای امنیتی شاه از دانشگاه شیراز اخراج شد

او به تهران آمد و برای یافتن راهی دیگر با تعدادی از دانشجویان فنی دانشگاه تهران گروهی در هواداری از سازمان را تشکیل داد. آنها کتابها از جمله کتاب راه حسین و اطلاعیه‌های سازمان را پخش می‌کردند.

احمد رضا یک بار سال۵۱ به مدت کوتاهی بازداشت و سپس آزاد شد.

وی برای بار دوم در سال۵۲ دستگیر شد و به شکنجه‌گاه کمیته مشترک برده شد و به‌رغم این‌که جٍثه‌اش ضعیف و از کودکی بیمار بود ولی بازجویان مدتها او را نگه‌داشتند و به وسیله ضربات کابل، آویزان کردن و زیر دستگاه آپولو زیر شکنجه بردند، شدت شکنجه‌ها برای اطلاعات گرفتن از احمدرضا آن‌چنان بود که که یکی از نفرات آشنا و نزدیک به وی که با او روبه‌رو شد وی را نشناخته بود.

نهایتا او را در دادگاه قلابی شاه به ۳سال محکوم کرده و به زندان قصر فرستادند. اما هرازگاهی به بهانه‌هایی او را به کمیته مشترک ساواک - شهربانی می‌بردند و زیر بازجویی و شکنجه می‌بردند. ولی او هم‌چنان سرفراز و راز دار بازجویان ساواک را زبون و دست خالی می‌گذاشت.

او در زندان قصر در ارتباط کامل با سازمان محبوبش قرار گرفت و به یک کادر برجسته مجاهدین تبدیل گردید و مسئولیتهای مختلفی را عهده‌دار بود تا این‌که حدود اسفند ۵۴ به زندان اوین منتقل شد و وارد بند ملی کش‌ها یعنی کسانی که محکومیتشان تمام شده بود ولی آزاد نمی‌کردند، شد. وی در این بند آموزش و هدایت کل نفرات بند را که کار بسیار سنگینی بود به‌عنوان یک مسئول تمام‌عیار تا به آخر به شایسته‌ترین وجه انجام داد.

احمدرضا با این‌که سه سال حکم داشت ولی تا سال۵۷ و آزادی زندانیان توسط قیام ضدسلطنتی مردم ایران به مدت ۵سال را در سیاه چالها و شکنجه‌گاههای آریامهری گذراند.

مجاهد شهید احمدرضا در فاز سیاسی؛ از طرف سازمان کاندید نمایندگی در اراک برای اولین دوره مجلس شورا شد. او هم‌چنین از اعضای هیأت تحریریه نشریه مجاهد بود. او در آخرین نشریه مجاهد (۲۷ خرداد سال۶۰) که در فاز سیاسی چاپ شد طی مقاله‌یی نوشت:

«زنده می‌ماند تا دین خدا را از اسارت خدایان زمینی که در "غیبت"او ایمان و باور بی‌ریای مردم را در میدان تاخت‌و‌تاز"ولایت"و"نیابت"دروغینشان به‌بازی گرفته‌اند، وارهاند و خدا را از درون مساجد اشغال‌شده و از فراز منابر غصب‌شده به‌میان محرومان برد و در پاکترین و زیبنده‌ترین و زیباترین شکلش به‌نمایش گذارد. خدایی که نه بر توهم و فریب و جهل توده‌ها، که بر"آگاهی"و"آزادی"انسان استوار است، زنده می‌ماند تا زنده‌بودن و جاودانگی پایداری و مقاومت انسان را جلوه‌گر سازد و با این مقاومت تاریخی رفیع‌ترین قلل توحید و یگانگی اجتماعی را تا تحقق جهانی آزاد، آباد و عاری از ستم و طبقات بپیماید. آری"او" زنده می‌ماند»

این جملات آخرین یادگار قلمی احمد شادبختی در نشریه مجاهد است. اما او وقتی که اینها را می‌نوشت، نمی‌دانست که یک ماه بعد باید در شکنجه‌گاه اوین صحنه پرشکوهی از همین «مقاومت انسان» را خلق می‌کند و خودش از جمله این قهرمانان خواهد بود

احمد رضا شادبختی، شخصیتی بسیار جذاب داشت، دارای روحیه‌ای سرشار و پر از عاطفه و بسیار دوست داشتنی بود؛ هیچوقت خنده از لبانش جدا نمی‌شد، او با همه همرزمانش رابطه‌ای قوی و در عین‌حال شفاف داشت.

او در مرداد سال۶۰ دستگیر شد، در یادداشتهای یک مجاهد از بند رسته آمده است که:

با دستگیری هر مجاهد قهرمانی در شکنجه‌گاه اوین ولوله‌ای می‌افتاد و مزدوران به جست و خیز می‌پرداختند، حالا آنها با مجاهد قهرمان ”احمدآقا“ روبه‌رو بودند. که به‌رغم نقص‌عضو و اندام نحیفش با قامتی استوار در برابر آنها ایستاده و آنها را به سخره گرفته است و بعد سردژخیم لاجوردی جلاد هم فرا می‌رسد و نبرد میان یک مجاهد خلق با دستهای بسته ولی با اراده‌ای قوی در برابر جلادانی که شلاق و شکنجه و جوخه تیرباران را در اختیار دارند شروع شد، زندانیانی که شاهد آن صحنه بودند تحت تأثیر ایستادگی حماسی او بی‌اختیار اشک غرور و افتخار می‌ریختند.

(زندانیان مجاهد به‌خاطر احترام ویژه‌یی که برای او قائل بودند، او را ”احمدآقا“ خطاب می‌کردند)

این زندانی که از نزدیک شاهد این رو‌در‌رویی سخت و سنگین بود، می‌گوید:

“ من که هم‌چنان از زیر چشم‌بند نگاه می‌کردم دیدم که لاجوردی چشم‌بند را از روی چشمهای "احمدآقا" باز کرد. معمولاً وقتی چشم‌بند را از روی چشم زندانی باز می‌کردند، به‌معنی این بود که شهادت او قطعی است. این‌را همه می‌دانستند. لاجوردی با او سلام و علیک کرد. او را از قبل از زندان شاه می‌شناخت و با شخصیت پر‌صلابت او آشنا بود، به‌همین دلیل با او رابطه‌یی کاملاً متفاوت برقرار کرد. من تابه‌حال ندیده بودم که لاجوردی دژخیم با یک زندانی این‌گونه از موضع پایین رابطه برقرار کند و احمدآقا در مقابل پرغرور و باصلابت ایستاده بود، انگار نه‌انگار که دستگیر شده و اتفاق خاصی افتاده است. صحبت‌های زیادی بین آنها رد‌و‌بدل شد وقتی لاجوردی شروع به‌تهدید کرد، احمدآقا چشم در چشم لاجوردی انداخت و گفت: من همین امروز سر قرار بودم، و فردا و پس‌فردا چندین قرار دارم و اطلاعاتم به‌روز است، تو فکر می‌کنی که می‌توانی یک مجاهد خلق را وادار به‌تسلیم کنی، ببینیم که مجاهد خلق تسلیم می‌شود یا د‌ژخیم. همه بچه‌ها بعداً می‌گفتند که با مشاهده این صحنه‌ها اشک از چشمانشان جاری شده بود. به‌خصوص وقتی احمدآقا از مسعود صحبت می‌کرد، همه احساس کرده بودند که او به‌کوه تکیه داده و مثل کوه ایستاده است»

این نبرد که لاجوردی جلاد برای آن کشمکشی چند‌ین‌ماهه را پیش‌بینی کرده بود، و فکر می‌کرد پس از چند ماه بالاخره احمد را به زانو در می‌آورد، کمتر از دو هفته دوام آورد و در روز ۱۶مرداد۱۳۶۰، با پیروزی کامل و تمام‌عیار این مجاهد خلق قهرمان و به زانو درآمدن دژخیم، به‌پایان رسید. لاجوردی که خود از بیان به زانو درآمدنش گریزی نداشت، به‌ناچار فرمان تیرباران او را صادر کرد

 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر