۱۳۹۶ شهریور ۱۱, شنبه

قتل‌عام ۶۷ ـ تیربارون تو گونی؛ سلاخی تو بیابون... _ شماره ۳۴

قتل‌عام ۶۷ ـ تیربارون تو گونی؛ سلاخی تو بیابون... _ شماره ۳۴

قتل‌عام 67
قتل عام 67
با شروع جنبش دادخواهی، خبرها و نمونه‌هایی از قتل‌عام در شهرهای مختلف مطرح شد که هیچ کس فکرش‌رو نمی‌کرد. خبرهایی که با شنیدنش مغز آدم سوت می‌کشه. چه کسی فکر می‌کرد تو گرماگرم قتل‌عام حوالی رودبار و رشت یه گودال بزرگ بکنن و زندونیا رو بریزن توش تیربارون و همونجا دفن کنن. این بچه‌ها رو هم مثل زندونیای ایلام و دزفول و ارومیه و... به بهانه انتقال از بند، سوار ماشین کردن و به سبک داعش امروز بردن تو بیابونا کشتن. تو ارومیه زندونیای سیاسی‌رو سلاخی کردن. بیژن پیرنژاد در مورد نحوه قتل برادرش هوشنگ و قتل‌عام زندونیای ارومیه نوشته:
«مرداد ماه سال 1367هوشنگ برادر کوچکترم که حکمش هم تمام شده و خانواده منتظر آزادیش بودند را همراه تعدادی از مجاهدان اسیر با 2مینی‌بوس از زندان ارومیه به بهانه انتقال به زندان تبریز خارج کرده و به تپه‌های اطراف دریاچه ارومیه بردند. در آن منطقه که از قبل تحت کنترل پاسداران قرار داشت تعدادی پاسدار با انواع آلات قتاله سرد از قبیل چاقو، قمه، چماق، تبر و ساطور منتظرشان بودند و زندانیان را در حالی که دست و پایشان را از قبل بسته بودند مورد حمله قرار داده و به‌معنای دقیق کلمه سلاخی کردند. فریادهای مجاهدان آن‌قدر بلند بود که برخی از روستاییان به آن منطقه سرازیر شده ولی با تهدید و سلاحهای پاسداران مسلح مواجه شده و از منطقه دور شدند. مدتی بعد از اجرای این جنایت هولناک به خانواده اطلاع دادند که برای گرفتن وسایل هوشنگ مراجعه کنند اما جرأت نکردند نحوه به‌شهادت رساندن اسیران را بگویند وقتی هم با اعتراض خانواده مواجه شدند با همان فرهنگ کثیف و مبتذلی که خاص خودشان است گفتند خوب اگر منافق نباشد به بهشت می‌رود...

قتل‌عام ـ‌ سلاخی زندانیان سیاسی در ارومیه
قتل‌عام ـ‌ سلاخی زندانیان سیاسی در ارومیه
 
آری! مجاهد خلق هوشنگ پیرنژاد این‌چنین قیمت دفاع از حرمت کلمه مقدس مجاهد خلق را پرداخت. او که با جسمی فلج به مدت 6سال شکنجه‌های فوق طاقت انسان را تحمل کرد، آن‌چنان هراسی در دل بازجویان و شکنجه‌گرانش انداخته بود که نه تنها بعد از پایان محکومیت آزادش نکردند که او را با شقاوت‌بارترین شیوه در قتل‌عام 67به‌شهادت رساندند...» 
یکی دیگه از خبرهایی که خیلی عجیب و تکون دهنده بود ماجرای قتل‌عام زندونیای مسجد سلیمان بود. اونها هم به بهانه انتقال از بند، بیرون کشیدن و بردن بیابون؛ بعد همه رو ریختن تو گونی و... 


قتل‌عام ـ مشاهدات یک هم وطن از قتل‌عام 67 در مسجد سلیمان
قتل‌عام ـ مشاهدات یک هم وطن از قتل‌عام 67 در مسجد سلیمان
 
نفری که خودش از نزدیک شاهد صحنه بیابونهای اطراف مسجد سلیمون بود میگه:
ما تو کوه بودیم اونا تو دشت بودن. حدود هشت و نیم صبح بود... هنوز هوا گرم نشده بود. ما رفته بودیم برای شکار. اون منطقه حدود 60کیلومتر از مسجد سلیمان فاصله داره. داشتم با دوربین نگاه می‌کردم که توجهم به دوتا ماشین باری جلب شد، اول فکر کردم سبزیجات بارشونه... ولی تعجبم این بود که این دو تا ماشین تو این دشت چی میخوان. دوربینو دادم به پدرم اونم دید مشکوک شد. بعد ماشین سومی هم رسید. چند نفر اومدن پایین. چیزی شبیه یه ون نظامی بود. بعد در ماشینای باری رو باز کردن و از هر کدوم 8_7نفر پیاده کردن. بعد دیدم اینا افراد رو با چشم بسته دونه دونه میکنن داخل گونی! مونده بودیم که چیه! چرا اینارو آوردن وسط بیابون دارن زنده زنده میکنن تو گونی؟ یه چیزهایی مثل کیسه‌های بلند یا گونی بود که اونهارو کامل کردن تو گونی، در گونیارو بستن. بعد اونها رو یه جوری نشوندن و بعد شروع کردن تیراندازی. تو اون صحنه تیراندازی ما دیگه خشک شدیم... بعداً من متوجه شدم که اینارو به‌خاطر این‌که خیلی راحت بتونن جابه‌جا کنن اول که هنوز جون داشتن گفتن برین تو گونی بعد درشو بستن بهشون تیراندازی کردن، بعد که تیراندازی تموم شد انداختن تو ماشینها هر سه ماشین هم به یه سمت رفتن و از هم دور شدن... 

کی باور میکنه؟ 
سلاخی زندونی دست بسته تو بیابون! 
قتل‌عام تو کوچه و زندون و خیابون؛ 
تیربارون تو گونی...
 

قتل‌عام ـ مشاهدات یک هم‌وطن از تیرباران زندانیان در بیابانهای اطراف مسجد سلیمان

ادامه دارد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر