با یاد مجاهد شهید علی اصغر رفیعیفراز پیشکسوتان نبرد علیه شاه وشیخ
- زندگینامه شهیدان
- 1387/01/19
محل تولد: مرندشغل: کارمند وزارت کشاورزیسن: 41تحصیلات: دیپلممحل شهادت: تهرانتاریخ شهادت: 15-9-1360محل زندان: زندان اوین
زندگینامه شهید
زندانی زمان شاه: ۱۳۴۴ تا ۱۳۴۷ بهمدت ۳سال و از سال۵۳ تا ۵۷ هم ۴سال - مجموعاً ۷سال زندان بود
نحوه شهادت: تیرباران
اصغر رفیعی در شهر مرند در یک خانواده زحمتکش بدنیا آمد.
تحصیلات اولیه خود را در همان شهر مرند گذراند و برای ادامه تحصیلات به تهران رفت. پس از پایان تحصیلات متوسطه در وزارت آموزش و پرورش استخدام گردید و در یکی از مدارس شمیران به تدریس مشغول شد.
سابقه مبارزاتی و فعالیتهای سیاسی اصغر به سالهای ۳۹ و ۴۰ در جبهه ملی برمیگردد و از آنجا که ارادت خاصی به رهبر فقید ضداستعماری ایران، مصدق بزرگ و همچنین نسبت به پدر طالقانی داشت در ادامه فعالیت سیاسیاش جذب نهضت آزادی ایران میشود. در سال۴۴ به حزب ملل اسلامی که در آنزمان معتقد بهعملیات مسلحانه بود وارد شد. با لو رفتن حزب و دستگیری کلیه اعضای آن توسط ساواک شاه، اصغر نیز دستگیر و بهزندان میافتد و در دادگاه اول به ۵سال و در داد گاه تجدید نظر به ۴سال زندان محکوم میگردد، اصغر در زندان آن زمان یکی از معدود کسانی بود که دستگیری و شکنجه، تزلزل و یأس در روحیه او تأثیر منفی نداشت.
بعد از درگذشت مصدق کبیر با آن که اعضای حزب ملل اسلامی مانند عسکراولادی و حاج مهدی عراقی بهدلیل مواضع ارتجاعیشان، مخالف برگزاری ختم در زندان بودند، وی به همراه چند نفر دیگر با سفارش پدر طالقانی از زندان شماره۴، مراسم ختم را برگزار میکنند.
اصغر در سال۴۶ از زندان آزاد میشود، و وقتی به آموزش و پرورش مراجعه میکند ساواک از تدریس مجدد او جلوگیری میکند در نتیجه در یک شرکت فرانسوی که مأمور نصب دکلهای برق سراسری بود استخدام میشود. اصغر مدت ۲سال به این کار مشغول بود و همواره عده زیادی از کارگران محروم و خانه بهدوش زیر نظر او کار میکردند، رفتار انسانی و محبت آمیز و دلسوزانه اصغر با کارگران زبانزد همه بود.
اصغر پس از آزادی از زندان در کنار اشتغال، با چند نفر از هم پروندههای سابق خود گروهی را تحت عنوان حزبالله تشکیل میدهند.
این گروه در ادامه جذب سازمان مجاهدین میشود. اصغر در سال۵۳ در اولین تماس با سازمان، توسط رابط خود در جریان تغییر مواضع ایدئولوژی سازمان قرار میگیرد و بیانیه اپورتونیستهای چپنما را میگیرد. اصغر که از کم وکیف مسأله بیاطلاع بوده ولی تسلیم اپورتونیستها نمیشود.
پس از دستگیری در همین سال، وقتی در زندان در تماس نزدیک با مجاهدین از کم و کیف قضایا مطلع میشود بهشدت شیفته آرمان و ایدئولوژی سازمان میشود و در مقابل اپورتونیستها و جریان راست ارتجاعی شدیدأ موضع میگیرد.
اصغر در سال۵۴ در جریان ضربه اپورتونیستها توسط فرد خائنی به نام احمد احمدلو رفته و دستگیر میشود.
وی را پس از دستگیری بهشدت شکنجه میکنند. در بازجوئیهای اولیه شدت ضربات با کابل به پاهای اصغر در حدی بود که بهدلیل آبسه و باد کردن شدید پاهایش، نیاز به چندین بار پانسمان داشت. بهگفته خواهرش شکنجهگران ساواک ناخنهای پای اصغر را کشیده بودند. اما اصغر در برابر همه این فشارها قهرمانانه مقاومت کرد و ضمن حفظ اسرار خلق بازجویان ساواک را بور و کور نمود.
در اوین وقتی دژخیمان ساواک اصغر را با احمد احمدلو خائن روبهرویش کردند، اصغر فهمید که او خیانت کرده و همه چیز را لو داده است، همانجا سیلی محکمی به گوش آن خائن زد که بهخاطر همین حرکت، اصغر را بارها شکنجه کردند.
اصغر در میان همرزمانش با خصوصیات صداقت، اخلاص، ثابت قدمی و زحمتکش بودن شناخته میشد و بسیار مورد احترام اطرافیان و همچنین مردم در شهر زادگاهش بود.
وی در سال۵۷ از زندان آزاد شد و بعد از انقلاب به فعالیتهایش با سازمان در شهر مرند و همدان ادامه داد. وی در برپایی انجمن مسلمانان برق همدان توسط کارمندان اداره برق که هوادار سازمان بودند نقش فعالی بازی کرد. خانه اصغر در همدان محل تجمع هواداران سازمان بود.
وی بهعنوان کاندید سازمان برای مجلس از شهر مرند معرفی شد که با استقبال مردم آن شهر مواجه شد و مشخصاً در سخنرانیهای انتخاباتی وی که تماماً دفاع از اهداف و آرمانهای سازمان بود جمعیت زیادی شرکت میکردند.
بعد از سی خرداد در روز ۷تیر ۱۳۶۰ پایگاهشان در همدان مورد تهاجم پاسداران خمینی قرار میگیرد و اصغر دستگیر و به تهران فرستاده میشود و آنجا زیر شکنجه قرار میگیرد.
یکی از بستگان او که از فالانژهای خمینی بود به ملاقات وی در زندان میرود و از وی میخواهد که برای اینکه اعدام نشود اظهار ندامت کند و وقتی با مقاومت و جواب منفی وی روبهرو میشود، از وی میخواهد که فقط در تلویزیون ظاهر شود تا او نگذارد اصغر اعدام شود. اما جواب اصغر قهرمان مشخص بود و این مزدور را بور و کور بر میگرداند.
نهایتا حدود سه ماه پس از دستگیری اصغر قهرمان در زندان اوین تیرباران میشود.
او هنگام رفتن برای شهادت در مقابل در بند با صدای بلند فریاد میزند. «بچهها ما رفتیم شما راه ما را ادامه دهید،
یادش و نامش گرامی و راهش پر رهرو باد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر