با یاد مجاهد شهید کاظم سـیدی کمجانی پیشتاز نبرد علیه دو دیکتاتوری شاه وشیخ
- زندگینامه شهیدان
- 1385/11/07
محل تولد: جنوب تهرانشغل: دیپلمسن: 26تحصیلات: -محل شهادت: تبریزتاریخ شهادت: 29-6-1360محل زندان: -
زندگینامه شهید
کاظم در سال۱۳۳۴ در یکی از محلات محروم جنوب تهران متولد شد. از آنجا که خودش در سختی و مشقت برزگ شد از همان ابتدا با دردها و رنجهای مردم از نزدیک آشنا شد.
از این رو از همان آغاز زندگی عشق بهتودههای محروم در دلش شعلهور گردید. اولین فعالیتهای اجتماعی خود را از سنین نوجوانی با کمک بهفقرا و رسیدگی بهدردهای آنها آغاز کرد. اما بهزودی دریافت که راهحل نهایی و بنیادی محو هر گونه ستم و استثمار در یک مبارزه انقلابی سیاسی است. با علنی شدن سازمان مجاهدین و درخشش سازمان در مبارزه مسلحانه انقلابی با رژیم شاه کاظم در مسیر مبارزهیی که انتخاب کرده بود با سازمان و اهداف آن آشنا شد.
کاظم قهرمان درباره این دوره از زندگی خود گفته است: «زندگی من از وقتی چشم باز کردم با فقر و محرومیت همراه بود. وقتی بزرگتر شدم هیچ عشقی جز مردم محروم نداشتم. حاضر بودم برای نشاندن یک لبخند بر روی لبان یک کودک گودنشین هرکاری بکنم. بهمیان آنها رفتم. ساعتهای متمادی و روزهای طولانی در گودهای جنوب تهران نظیر گود عربها با آنها زندگی کردم و برایشان هرکاری که از دستم برآمد کردم. ابتدا تصورم این بود که با این قبیل کارها مسأله آنها حل میشود. اما تلاشهایم را بیثمر میدیدم. میدانستم که اگر هزاران نفر هم مثل من پیدا شوند و تمام انرژی خود را برای بهبود زندگی محرومان بگذارند کار بهجایی نخواهد رسید. فهمیدم در حاکمیت رژیمی غارتگر و ضدمردمی کارهای امثال من نهتنها چاره کار نیست که برعکس بهبقای همان دزدان و غارتگران کمک میکند. در همین سالها بود که برای اولین بار نام سازمان مجاهدین بهگوشم خورد. سازمانی که راه نجات را در مبارزه مسلحانه علیه ظلم و ستم حاکم میدانست. از آنجا بود که راهم را عوض کردم و بهسلک هواداران سازمان پیوستم».
از آنپس تمام کوششهای کاظم صرف پیدا کردن راهی برای ارتباط با سازمان شد. وی با عدهیی از دوستانش شروع به فعالیت در راه معرفی و تبلیغ آرمان مجاهدین کرد. این ایام مصادف با دورانی است که کاظم را بهسربازی برده و او در پادگان قزوین مشغول انجام وظیفه است. عاقبت پس از ۸ماه فعالیت در پادگان، در سال۵۴، فعالیتهای او لو میرود و توسط مزدوران رژیم دستگیر میشود. بهعلت اینکه سرباز بود ابتدا بهزندان دادرسی ارتش منتقل شده و ۴۰روز را در زیر شدیدترین شکنجهها سپری میکند. یکی از یاران او در اینباره نوشته است: «دستگیری کاظم مصادف با ماه رمضان بود. او در تمام مدتی که در زیر شکنجه قرار داشت روزه بود و با وجود این، از بهترین نمونههای مقاومت در برابر دژخیمان بود. او را بهقدری زده بودند که در سلول بهصورت چهار دست و پا حرکت میکرد. با اینحال روحیهیی بسیار شاد و سرزنده داشت بهطوری که همه ما را تحتتأثیر قرار میداد».
عاقبت بعد از پایان دوران شکنجه و بازجویی، کاظم را در دادگاه به۶سال حبس محکوم کردند. او سپس بهزندان کمیته شهربانی و بعد بهزندان قصر منتقل شد. یکی از مجاهدانی که در زندان با کاظم آشنا شده در اینباره مینویسد: «برای اولین بار او را سال۵۴ در بند۲و۳ قصر دیدم. اولین چیزی که از او در خاطرم حک شد این بود که با فردی مواجهم که علاوه بر داشتن روحیه بالا در امر مبارزه مصمم و جدی است. معلوم بود با ایمان کامل مبارزه را انتخاب کرده و بسیار شاد، چالاک و هوشیار بود. با وجود تحمل شکنجههای زیاد اصلاً بهروی خودش نمیآورد و تمام هم و غمش این بود که چگونه مبارزهاش را ادامه دهد. بههمین خاطر بسیار زود جذب روابط درونی تشکیلات مجاهدین در درون زندان شد».
این ایام با ضربه خائنانه اپورتونیستی به مجاهدین مصادف بود. یکی دیگر از مجاهدان اسیر که در زندان شاه با کاظم بوده در رابطه با تنظیم کاظم به این ضربه میگوید: «اولین نتیجه خیانت اپورتونیستها سربرداشتن یک جریان راست ارتجاعی بود. بعد از ضربه، مدعیان رنگارنگی در برابر سازمان سربلند کردند که تا آن موقع جرأت حرف زدن هم نداشتند. اما حالا مانند افعیان یخزده در گرمای تابستان بههوش آمده و میخواستند کار خیانتکاران اپورتونیست را در جهت اهداف و آرزوهای ساواک تکمیل کنند و کار مجاهدین را یکسره سازند. بههمین دلیل جنگی بسیار جدی و حاد بین ما و عناصر راست ارتجاعی درگرفت که در این مقطع کاظم هم از جمله کسانی بود که در پیمودن راه مجاهدین تردیدی بهخود راه نداد. او با قاطعیت مرزهای سیاسی ـ ایدئولوژیک خود را با مرتجعان و مدعیان ترسیم کرد و در برابر آنها موضع گرفت».
موضعگیری قاطع کاظم او را بهعنوان عنصری انقلابی هر چه بیشتر به آرمان انقلابی مجاهدین نزدیک کرد. او تحت مسئولیت مجاهدین دلاوری همچون سیاووش سیفی و حمید جلالزاده و علیرضا کرمعلی قرار گرفت و هر روز و هر لحظه بر عمق بینش و آگاهی انقلابی خود افزود. آموزشهای تئوریک سازمان بر جدیت و عزم راسخ کاظم افزود و بهزودی او از جمله کادرهای مجاهدی گردید که خود میتوانست مسئولیتهای متعددی را بهعهده بگیرد و با شایستگی تمام آنها را انجام دهد.
در آبان سال۵۷، همزمان با اوجگیری جنبش اعتراضی مردم علیه نظام ستمشاهی، کاظم نیز در کنار تعداد دیگری از مجاهدان از زندان رهایی یافت. کاظم قهرمان بلافاصله پس از آزادی بهیکی از بستگانش گفت: «ما آزادی خودمان را مرهون خونهای بر زمین ریختهشده مردم هستیم. این خونها برای همیشه بر دوشهای ما سنگینی میکند و لذا ما باید سربازهای خوبی برای مردم باشیم». او که مجاهدی فروتن و سادهزیست بود با بیان این جمله خطوط کلی زندگی آیندهاش را ترسیم کرد و تا بهآخر بهآن وفادار ماند.
کاظم پس از آزادی مدتی بهروستای آبا و اجدادی خود در نطنز رفت و مورد استقبال شدید مردم قرار گرفت. اما بهزودی به تهران بازگشت و ارتباط خود را با سازمان برقرار نمود. بعد از آن با شور بسیار در حرکات و تظاهرات اعتراضی مردم علیه رژیم شاه شرکت فعال داشت. کاظم در این دوران از زمره اعضای تیمهای عملیاتی سازمان بود که بهصورت مسلحانه در پیروزی قیام نقش داشتند. او در تسخیر مسلحانه مراکز رژیم از جمله رادیو و تلویزیون شاه فعالانه شرکت داشت و مدتی پس از آن نیز بهحفاظت از آن پرداخت. سپس با تیم عملیاتی خود بهدانشگاه منتقل شد و مدتی نیز بهحفاظت از دانشگاه مشغول بود.
پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی کاظم قهرمان از جمله مجاهدینی بود که برای راهاندازی دفاتر مجاهدین بهشهرستانها منتقل گردید. وی بهتبریز رفت و در آنجا تحت مسئولیت مجاهد شهید سیاوش سیفی در بخش کارگری سازمان در تبریز بهکار پرداخت. پس از اندک مدتی بهخاطر صلاحیتهایی که از خود نشان داد مسئولیت بخش کارگری را بهعهده گرفت.
او بهیمن خصائل انقلابی و مجاهدی خود توانست تشکلهای متعددی برای احقاق حقوق کارگران زحمتکش و مبارز تبریز پیریزی کند. بسیاری از کارگران مجاهدی که بعدها خود بهصفوف مجاهدین پیوستند در این دوران و بر اثر فعالیتهای بیوقفه کاظم و سایر خواهران و برادرانش در بخش کارگری سازمان بهحقوق تاریخی خود آشنا شدند. کاظم در افشاگری نسبت به ارتجاع تازه به حاکمیت رسیده لحظهیی کوتاهی نمیکرد و باتوجه بهشناختی که از این جریان داشت با زبانی ساده و مؤثر حقایق را برای کارگران توضیح میداد و راه رهایی آنان را برایشان روشن میساخت.
یکی دیگر از مسئولان او نوشته است: «کاظم در کار تشکیلاتی و انجام مسئولیت خودش هیچگاه خسته نمیشد و سر از پا نمیشناخت و هروقت که سراغ او میرفتیم تا دیروقت مشغول بهکار بود. او علاقه خاصی بهبرادر مسعود و موسی داشت و هنگامیکه پای صحبت آنها بود سراپا گوش بود که ببیند آنها چه میگویند. وقتی که درگیریهای فاز سیاسی با چماقداران و فالانژها در سطح شهر شروع شد کاظم و یارانش جزو اولین کسانی بودند که در هر صحنهیی حاضر میشدند و با حضور او صحنه میچرخید».
یکی از مجاهدین دیگری که با کاظم از نزدیک کار کرده در اینباره نوشته است: «کاظم در اوج صداقت و با انگیزههای بسیار والای انقلابی کار میکرد. او بهراستی از هرکاری که برای پیشبرد اهداف سازمان تشخیص میداد دریغ نمیورزید و با پشتکار بسیار بهجنگ مشکلات میرفت. برای همین هم بهزودی توانستیم در بسیاری از کارخانههای بزرگ تبریز، نظیر ماشینسازی و تراکتورسازی نفوذ بسیاری پیدا کنیم».
مجاهد دیگری نوشته است: «در تبریز، بخش کارگری ما یکی از قویترین و پرنفوذترین ارگانهای موجود در تبریز بود. و کسی که بیشترین نقش را در گسترش این نفوذ داشت کاظم بود که با زحمات شبانهروزی، با پشتکار و با عشق بیدریغش نسبت بهمردم این راه را باز کرد. با وجودی که او زبان ترکی نمیدانست اما توانسته بود در صحبت متقابل با کارگران این مسأله را حل کند. او بهکارخانههای مختلف سرمیزد و رابطه بسیار نزدیکی با کارگران برقرار میکرد. کاظم همیشه میگفت خمینی رهبری انقلاب را ربود و این بزرگترین خیانتی است که کسی میتوانست در حق مردم انجام دهد. خیانت بهآرمان و عواطف مردم از جمله گناهانی است که خدا هیچگاه نمیبخشد و من از سالهای قبل آموختهام که دست قدرت خدا از آستین تودهها بیرون میآید. بنابراین باید تا ذره آخر این لقمه حرام را از گلوی این مفتخور کلاش بیرون بکشیم».
با چنین کینه انقلابی بود که کاظم با مرتجعان نوکیسه برخورد میکرد و بهمعرفی آرمان سازمان میپرداخت.
او در سال۵۹، علاوه بر مسئولیت بخش کارگری، مسئولیت بخش دانشآموزی سازمان را نیز بهعهده گرفت. یکی از خواهران مجاهد که در آن ایام تحت مسئولیت کاظم بوده، نوشته است: «کاظم همیشه ما را بهتهاجم تشویق میکرد و از ما میخواست در برابر چماقداران کوتاه نیاییم. در سال۵۹، در نشستی که با خواهران دانشجویی و دانشآموزی داشت، گفت: «پاسدار و کمیتهچی ایدئولوژی ندارد. چماقش را بگیرید پرت کنید وسط خیابان، دیگر همه هیبتش میریزد». مدتی بعد کاظم بهعنوان مسئول کل بخش اجتماعی سازمان در تبریز انتخاب شد. علاوه بر آن مسئول اطلاعات و امنیت سازمان در استان آذربایجان بود.
با شروع مبارزه مسلحانه انقلابی علیه رژیم آخوندی بعد از سی خرداد، مرتجعان که کاظم را بهخوبی میشناختند از او کینهیی شدید بهدل داشتند. آخوند جنایتکار موسوی، دستور داد عکسهای کاظم را چاپ و در سراسر شهر پخش کنند و از مزدوران خود خواست تا هرطور شده او را دستگیر کنند.
یکی از برادرانی که در آن زمان با کاظم ارتباط داشت، نوشته است: «صبح روز ۲۹شهریور۶۰ از کاظم جدا شدیم. او سوار ماشینش شد و رفت. نیمساعت بعد او را در خیابان شناسایی کردند. اما از آن جا که میدانستند در صورت نزدیک شدن به او چه بلایی سرشان خواهد آمد ترسیدند به او نزدیک شوند. فرمانده مزدور سپاه دستور داد او را در حین رانندگی به رگبار بستند که درجا پشت فرمان بهشهادت رسید».
بهاین ترتیب دفتر زندگی مجاهدی بسته شد که سالهای عمر پربار خود را صرف رهایی مردمش کرده بود و در مسیر مجاهدت و نبرد از هیچ چیز دریغ نورزید.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر