۱۴۰۲ تیر ۱۵, پنجشنبه

مسعود فرشچی»، زنده‌تر از همیشه در تواضع مجاهدی

 «مسعود فرشچی»، زنده‌تر از همیشه در تواضع مجاهدی

مسعود فرشچی
مسعود فرشچی

شبانگاه ۱۵تیر، در گرماگرم کهکشان مقاومت، از میان‌مان پرکشید...

پرید و جست و رفت به‌سوی کهکشان بی‌انتهای ستارگان...

 

خبر تکان‌دهنده بود و همراه با نیروی عظیم ناباوری. کسانی که آن روز را به یاد دارند، هنوز می‌خواهند با نیروی عظیم به جنگ واقعیت بروند تا اندکی خود را به نبود او عادت دهند.

او دیده از جهان ما فروبست تا به کهکشان‌های بی‌انتها بگشاید و به سیر و سلوک در جهانی ناشناخته قدم بگذارد. درگذشت دریغ‌انگیزش تأثیری عمیق در حس‌ها و عاطفه‌ها باقی گذاشت.

کمتر کسی است که نام مجاهدین را شنیده باشد و او را نشناسد. بینندگان پیش و بیش از این‌که جذب هنرنمایی‌اش شوند، جذب تواضع، مردم‌داری، خاکی بودن و سلوک دوست‌داشتنی او می‌شدند. برنامه‌یی که او در «سیمای آزادی»، تلویزیون ملی ایران، مدیریت و اجرای آن را به‌عهده داشت، به‌راستی «پیک شادی» برای مردم ایران در ماتمکدهٔ شیخ‌ساخته بود. او اکسیری را تبلیغ می‌کرد که در نظام ولایت فقیه، جزو ممنوعه‌ها بود: «گشاده‌رو بودن، لبخند زدن، امید داشتن، محبت ورزیدن، نوع‌دوستی، خوش‌قلبی و ده‌ها صفت زیبای انسانی» که آدمخواران عمامه‌دار تمامی آنها را در پای قدرت‌پرستی خود ذبح کردند.

کسانی که در یک برنامهٔ زنده، گفت‌و‌گوی کوتاه او با «کیانا»، یکی از کودکان هوادار برنامهٔ «پیک شادی و دکتر بزن بهادر» را دیده باشند، ‌گواهی خواهند داد که مسعود دارای قلبی رقیق و پرعاطفه و عشقی سرشار و پایان‌ناپذیر بود؛ از آن نوع که میهن ما در ایلغار آخوندها سخت به آن نیازمند است.

هنر چشمگیر برقراری رابطه با دیگر انسان‌ها در مسعود هرگز برخاسته از پروتکل‌ها و رفتارهای تصنعی نبود. او با قلبش و از قلبش گفتگو می‌کرد؛ از این‌‌رو مخاطب خود را به‌سادگی مجذوب منش و کنش خویش می‌کرد.

مسعود، قاصد شادی و لبخند برای تمام کسانی بود که عمامه‌داران ریایی زخمی بر قلبش نشانده بودند.

مردم ایران در احاطهٔ اختناق، قرق و زنجیر به برنامهٔ او به‌مثابهٔ پنجره‌ای به دنیای آزادی، شادی و لبخند می‌نگریستند. به‌ ریشخند گرفتن خامنه‌ای و دیگر سران حاکمیت، در برنامهٔ پیک شادی، هیمنهٔ استبدادی آنها را در اذهان می‌شکست. او هنرش را به سلاحی برا برای پیکار با متحجران تبدیل کرده بود.

***

مسعود فرشچی از کادرهای ورزیدهٔ مجاهدین بود. تحصیل‌کردهٔ آمریکا، بهترین خلبان ارتش آزادیبخش ملی ایران. او همزمان با داشتن تخصص‌های مدیریت برنامه، مجری‌گری و تولید در تلویزیون، مترجم، سناریست و طنزپرداز قابلی بود ولی تمام این تخصص‌ها مانع از آن نمی‌شد که از رسالت اصلی خود یعنی مجاهدت برای آزادی خلق، سر سوزنی کوتاه بیاید یا چیزی برای خود بخواهد. کسی با چنین توانمندی‌های اجرایی و ویژگی‌های اکتسابی، در مناسبات درونی مجاهدین، هیچگاه داشته‌های خود را به‌رخ نمی‌کشید. تخصص‌های گران‌سنگ او مانع از آن نمی‌شد در مراوده با همرزمان خود، گرانبار و سرسنگین باشد. به‌عکس با متانت و افتادگی عجیب خود، با همه می‌جوشید. در هر جمعی خود را وارد می‌کرد. فاصله‌ها را به‌سرعت درمی‌نوردید و صمیمت خود را با مخاطب تقسیم می‌کرد.

کسی نمی‌دانست از بیماری رنج می‌برد؛ زیرا همیشه خوش‌رو و خوش‌برخورد بود و مهربانی و امید از خود ساطع می‌کرد. در حضور او متوجه گذشت زمان نمی‌شدی. در با او بودن فرامی‌کشیدی و سرشار از صفا می‌شدی.

این ارزش‌ها محصول یک مبارزه جمعی در کوران یک مبارزه سخت و نفس‌گیر بود. او از آنانی بود که آوازه‌خوان و عاشق در بستر رودبار نبرد بارها به سر غلتیده و چرخ و تاب خورده بود و در عبور از تنگاب‌ها، صخره‌ها صیقل خورده و به گوهر ناب مجاهدی راه برده بود. از آنانی بود که به‌قول مولوی مطربان‌شان از درون دف می‌زنند؛ مطربانی که شور و غوغایشان باعث کف‌زدن بحرها می‌شود. زنان و مردانی که باید برای شنیدن شور درونی آنها، گوشی داشت که قادر به شنیدن زبان خاموش برگ‌ها باشد.

«رقص و جولان بر سر میدان کنند

رقص اندر خون خود مردان کنند

چون رهند از دست خود دستی زنند

چون جهند از نقص خود رقصی کنند

مطربان‌شان از درون دف می‌زنند

بحرها در شورشان کف می‌زنند

تو نبینی لیک بهر گوششان

برگ‌ها بر شاخ‌ها هم کف‌زنان

تو نبینی برگ‌ها را کف زدن

گوش دل باید نه این گوش بدن»

***

مسعود را هنگام برانگیختگی و به اشک نشستن حدقهٔ چشمانش در مواجهه با دردهای مردم دیده‌ایم. بارها می‌دیدیم که در هنگام صحبت هم‌میهنمان‌مان در برنامه‌های مختلف «سیمای آزادی» بغض می‌کرد و نمی‌توانست سیلان اشک را در دیدگانش کتمان کند او با آن‌که همیشه می‌خواست که معمار لبخند باشد ولی نمی‌توانست آن روی تأثر خود را پنهان دارد؛ و نباید می‌داشت؛ اما یک ویژگی از او که ممکن است کمتر به چشم آمده باشد، فعال بودن او در جنگ سیاسی و افشای خائنان به استخدام درآمدهٔ دشمن بود. می‌دانست برای جانانه جنگیدن باید به این عرصه از نبرد باد وارد شد. یادداشت‌ها، مقاله‌ها و دست‌نوشته‌های او حاکی از مرزبندی‌های روشن سیاسی و جنگاوری‌اش در این عرصهٔ تعطیل‌ناپذیر است.

***

قاب سخن تنگ است و زبان از پیشروی در توصیف قاصر. شاید این سرودهٔ احمد شاملو حکایت مسعود و تمام وفاداران به مردم و آرمان آزادی باشد؛ آنهایی که از «باد حادثه»!‌، نشستن، خمودن، پاپیش‌کشیدن و درغلتیدن به ورطهٔ خیانت نمی‌آموزند، به‌عکس از «برق حادثه» برمی‌خیزند و به برخاستن برمی‌انگیزانند، بل خود برق حادثه می‌شوند و حادثه می‌سازند.

«مردی ز باد حادثه بنشست

مردی ز برق حادثه برخاست

آن ننگ را گزید و سپر ساخت

وین نام را بدون سپر خواست».

مسعود فرشچی، آیا جز این می‌توانست باشد؟ مسعود فرشچی آیا جز این بود؟

وقتی روزهای تیرماه را دوره می‌کنیم یادمان باشد که او برای همیشه در تواضع مجاهدی‌اش زنده است و نور و گرما می‌پراکند. در هر برنامهٔ «پیک شادی»، قاصد شادمانی و لبخند است. خنده‌های زلال کودکان بر گرداگردش، دنیایی اثیری ساخته است تا خاموشی‌ها و فراموشی‌ها او را در نربایند.

یادش قرین زیباترین خلوت‌ها و خاطره‌ها باد!‌

 

ع. طارق

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر