شکار فرماندهان – شماره ۸ جمعبندی پرونده: از فرماندهکُشی تا دروغِ پیروزی بهکوشش: مصطفی نیکار
مقدمه:
پروندهی ویژهی «شکار فرماندهان» در ۷ شماره، روایت دقیقی بود از یکی از سنگینترین ضربات امنیتی-نظامی تاریخ جمهوری اسلامی. حال آنچه باقی مانده، واقعیت تلخیست که باید در چند جمله و تیتر خلاصه شود. و یک سؤال بزرگ در پایان:
چرا خامنهای با این ابعاد شکست، از "پیروزی" سخن گفت؟
مروری فشرده بر شمارهها:
شماره ۱ | اعتراف محسن مهدیان
«ما با ارتش اسرائیل در ایران زندگی میکردیم»
نقطه شروع افشاگری؛ وحشت و فروپاشی روانی در رأس
شماره ۲ | فهرست کشتهشدگان سپاه
بیش از ۳۰ فرمانده ردهبالا
از ستاد کل، خاتم، هوافضا، پدافند، یگانهای میدانی
شماره ۳ | نفوذ در عمق سپاه
موساد پیش از حمله در اتاق عملیات حضور داشت
فرماندهان با اطلاعات زنده هدف گرفته شدند
شماره ۴ | دانشمندان هستهای
۱۰ مغز راهبردی هستهای نابود شدند
برنامه اتمی عملاً فلج شد
شماره ۵ | مرگ خاموش اطلاعات
پروژه نفوذ «نارنیا» و شنودهای گسترده
رژیم از درون لو رفته بود، بدون شلیک حتی یک گلوله
شماره ۶ | تصفیه داخلی
دهها افسر بازداشت شدند؛ برخی ناپدید
دیکتاتور به فرزندان خود هم رحم نکرد
شماره ۷ | رژیمی بیستون فقرات
هیچ فرماندهی جایگزین نشد؛ فرماندهی میدانی دچار خلأ
ترس، بیاعتمادی، بینظمی در کل ساختار سپاه
نتیجهگیری:
رژیم در عرض ۱۲ روز:
فرماندهیاش را از دست داد؛
دانش اتمیاش را سوخت داد؛
اطلاعاتش لو رفت؛
افسرانش را در خانه و پادگان خفه کرد؛
و ساختار امنیتیاش از هم پاشید.
پس چرا خامنهای اعلام پیروزی کرد؟
پاسخ روشن است:
وقتی شکست تا مغز استخوان رژیم نفوذ کرده، اعتراف به آن، بهمعنای فروپاشی است.
خامنهای گفت: «پیروزی بزرگ» چون اگر میگفت «شکست»، نه سپاه، که نظام سقوط میکرد.
این پیروزی نبود؛ دروغی برای حفظ وحشت بود.
جمعبندی نهایی:
جمهوری اسلامی، دیگر نه سر دارد، نه مغز، نه استخوان.آنچه مانده، تنی لرزان است که از ترس سقوط، به توهم "پیروزی" پناه برده.اما خلق، این دروغ را باور نمیکند.مردم، حقیقت را از لابلای سکوت جسدها شنیدهاند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر