عماد رام وبیاد او که اسطوره هنر معاصر وحامل ارزشهای والای انسانی بود - نوشته عبدالعلی معصومی
تاریخ ایجاد در 02 خرداد 1392
از همبستگی ملی
طبیب عشق، مسیحادَم است و مُقبِل، لیک
چو درد در تو نبیند، که را دوا بکند؟
هنوز کودکی بیش نبود که خارخار عشق در دلش جان گرفت. از زبان خود او بشنویم:
« من [در يازدهم اسفندماه 1309] در شهر ساري در استان مازندران متولّد شدم. از شش سالگي در حالي كه از ني هاي خودرو در شمال, كه آن را به صورت فلوت طرّاحي مي كردم, بدون مربّي يادگيري اين ساز را شروع كردم. انجام اين مقصود با شرايط آن روز چندان كار ساده يي نبود, زيرا كه هنر و هنرمند در جامعه زمان ما كمترين اعتباري نداشته و از ديد مردم شهر باعث ننگ خانواده بود. در چنين موقعيتي به خوبي مي توان احساس كرد توفيق در اين راه با چه نااميدي ها و دردسرهايي همراه بوده كه تنها راه براي موفقيت, ذوق سرشار و استقامت بي حدّ و حَصري لازم داشت تا انسان را به سرمنزل مقصود برساند» (هفته نامه «ايران زمين»، شماره16, 17شهريور 1373).
زندگی «عماد» نشان داد که در تمام فراز و نشیبهایش، این «ذوق سرشار و استقامت بی حدّ و حَصر» و بی قراری مدام، چراغ راه او بوده است:
جمله بی قراریت، از طلبِ قرار توست
طالب بی قرارشو، تا که قرار آیدت
مجله «روشنفکر» (شماره 746، سوم اسفند1346)، شوق و بی قراری عماد را در آن روزها چنین توصیف می کند: «عماد كلاس پنجم ابتدايي را مي گذراند كه ... آن "حادثه بزرگ" رخ داد: آن روز صبح پرويز همكلاسي عماد همراه خود يك فلوت به مدرسه آورد. اين فلوت را پدر پرويز از خارج برايش آورده بود. همين كه زنگ تفريح خورد, پرويز به گوشه يي رفت و در فلوت دميد. صداي خوش و شگفتي از اين شيئي عجيب درآمد و بچه ها دور همكلاسي خود حلقه زدند. عماد نيز درميان آن بچه ها, با نگاهي لبريز از حيرت و حسرت دوست كوچك و خوشبخت خود را كه آن شيئي جادويي و سحرآميز را با خود داشت, مي نگريست. "كاش من هم فلوتي مثل فلوت پرويز داشتم!". اين آرزويي بود كه از آن پس به دل عماد چنگ انداخت و هميشه با او ماند. و حيرت انگيز اين كه عماد رام هرگز صاحب فلوت نشد! حتي در زماني كه به عنوان تكنواز فلوت شهرتي بزرگ به دست آورد؛ حتي همين حالا, آن فلوتي كه مي بينيد عماد روي صحنه تلويزيون در آن مي دمد, مال وزارت فرهنگ و هنر است!
از آن روز به بعد, عماد با دميدن در فلوت دوستان و بستگان, رفته رفته, نواختن اين ساز را آموخت. از آن روزگار خاطره عجيبي دارد: "دوستي داشتم به نام خوارزمي كه با او از راه مدرسه, يكراست به قبرستان ملامجدالدين مي رفتيم, در تاريك روشن غروب گورستان بر روي گورهاي تك افتاده مي نشستيم و تا وقتي شب بر گورستان فرود مي آمد, من فلوت مي زدم و خوارزمي گوش مي داد, و عجيب اين كه دو سال بعد از آن روزها كه به گورستان مي رفتيم, او يَرَقان گرفت و مرد! و او را در همان گورستان, به خاك سپردند".
عماد در مدرسه نمايشنامه مي نوشت. در نمايشها بازي مي كرد, پيش پرده مي خواند و شگفت اين كه عماد, اين مرد سينه سوخته ـ كه در زندگي جز با درد و اندوه آشنا نبوده است ـ مي كوشيد تا دوستان خود را هميشه شاد و خوشحال نگه دارد و هم از اين رو بود كه نقشهاي كمدي بازي مي كرد و پيش پرده هاي فكاهي مي خواند و دوستان كوچكش مي خنديدند, در حالي كه خودش هرگز, نه در آن زمان و نه حتي تا كنون لبخندي راستين از ته دل بر لب نياورده است!...
عماد آواز گرم و دلنشيني هم داشت و هنوز هم دارد. او اولين آهنگ خود ـ گُل نِسا ـ را در سن 17سالگي و تحت تاٌثير يك دختر سبزچشم جنگلي به نام "گُل نِسا" ساخت. قصه اين دختر سبزچشم, كه در انبوه درختان سرسبز و به هم فشرده جنگلهاي مازندران با عماد آشنا شد, از قصه هاي پرشور زندگي عماد است.
آهنگ گل نسا براي بار نخست در ساري و توسط اركستر دبيرستان پهلوي اجراشد و بعدها در آغاز كار تلويزيون توسط "خاطره پروانه" اجراگرديد و تحسين همه را برانگيخت».
دشواری راه بسیار بود، اما عماد وانماند و پای سست نکرد: «با همه اين موانع ساليان درازي را پشت سر گذاشتم و از هيچ كوششي براي نيل به مقصود بازنماندم تا رفته رفته پس از سالهاي سال جامعه شهر من رنگ و بوي ديگري به خود گرفت. بيسوادان جاي خود را به تحصيلكرده هاي روشنفكر واگذار مي كردند و به مرور زمان مشكل من در اين راه كمتر مي شد».
پس از گذراندن دوره تحصیل در دانشسرا، به تدریس در مدارس ساری پرداخت. در دوره معلمی در مدارس ساری بود که بخت به او روی آورد: «در اين هنگام مرحوم حسن مشحون, نويسنده تاريخ و جغرافيا, كه نوشته هايش در سراسر مدارس كشور تدريس مي شد, به سِمَت مدير كل آموزش و پرورش [(رئيس اداره كلّ فرهنگ)] مازندران برگزيده شد. با آمدن ايشان به مازندران زندگي من مرحله تازه يي به خود گرفت, زيرا نامبرده دستي در نواختن سه تار و اطلاع بسيار دقيقي در موسيقي سنّتي داشت. لذا در مدت كوتاهي از استعدادم با خبر [شد] و مرا تشويق به رفتن به تهران نمود. چون در آن موقع اداره كلّ هنرهاي زيبا, كه بعدها به صورت وزارت فرهنگ و هنر درآمده, تابع وزارت آموزش و پرورش بود, انتقالم به تهران با هيچ مشكلي رو به رو نگرديد».
عماد راهی تهران شد و از همان آغاز ورود، درهای گشایش، یکباره، به رویش باز شد و فضای مطلوبی که سالیان سال، چشم به راهش بود، دربرابرش رخ نشان داد: «بلافاصله در محضر اساتيدي همچون حسن رادمرد, خادم ميثاق و يوسف زاده بزرگ, به آموزش رديفها موسيقي ملي, ديكته موسيقي و هارموني پرداختم. پس از آن به عنوان تنها تكنواز فلوت در موسيقي ملي, با فرامرز پايور و استاد حسين تهراني, همچنين در اركستر بزرگ استادم حسن رادمرد رسماً كار موسيقي را آغاز كردم تا آنجا كه به سرپرستي دو اركستر, يعني موسيقي ملّي و اركستر بزرگ شاد منصوب [شدم], كه در آن موقع به عنوان سرپرست اركستر, تكنواز فلوت, خواندن, آهنگسازي و ترانه سرايي در وزارت فرهنگ و هنر انجام وظيفه مي كردم» (هفته نامه «ايران زمين»، شماره16, 17شهريور 1373).
فعالیتهای هنری عماد رام در دوران اقامتش در تهران:
ـ مجله «اطلاعات بانوان» (شماره 518, 16 ارديبهشت1344، در مقاله «جاز به موسيقي محلي جان تازه يي مي دهد» درباره فعالیتهای هنری این دوره زندگی «عماد رام» نوشت: «اين روزها, در ميان برنامه هاي مختلف تلويزيون ايران, برنامه "عماد رام", به قول معروف, گل كرده است. غم دلنشيني كه در آواي او موج مي زند, شور و هيجان فراواني برمي انگيزد و روز به روز بر تعداد دوستداران صدايش مي افزايد. "عماد" هم خوب مي خواند و هم خوب آهنگ مي سازد و با ارائه كارهاي هنري تازه خود در تلويزيون نشان داده است كه در نوآوري نيز چيره دست است.
عماد رام درباره سابقه كارش در تلويزيون اظهار مي دارد: "14 سال است كه با وزارت فرهنگ و هنر همكاري دارم و مرتّب در برنامه هاي تلويزيون شركت مي كنم. با آقايان پايور و حسين تهراني يك اركستر سه نفره تشكيل داده ايم. در ابتدا در تلويزيون فقط ساز مي زدم. اما سه سال پيش, روي آهنگهاي محلي برنامه هاي آواز اجرا كردم و مورد توجه قرارگرفت. بدين ترتيب, حالا با دو اركستر كار مي كنم: با يكي فقط ساز مي زنم و با يكي مي خوانم.
عماد رام در حدود 6ماه است كه برنامه يي به نام "رنگارنگ" در تلويزيون اجرا مي كند و از كارهاي تازه يي كه در اين برنامه كرده, تركيب رقص و آواز و موزيك است. در اين زمينه, "جوك ايران" او كه به نام "لبخند" عرضه شده, مورد توجه فراواني قرار گرفته است. از برنامه هاي جديد او, "بيد مجنون" و "بيا تا گل برافشانيم" است كه تنوّع دلپذيري در برنامه هاي تلويزيوني پديد آورده است.
عماد رام درمورد موسيقي جاز چنين عقيده دارد: "جاز را دوست دارم. چند آهنگ محلي را تبديل به جاز كرده ام كه مورد استقبال قرار گرفته است. اگر از آهنگهاي محلي خودمان استفاده كنيم و آنها را به قالب جاز بريزيم, از لحاظ شعر و آهنگ, بيشتر به دل مي نشيند"».
ـ مجله «اطلاعات هفتگي» ( شمار 1366, 6بهمن1346)، مقاله «بيا تا گل برافشانيم»: «از فرستنده هاي تلويزيون ايران, برنامه يي تحت عنوان "بيا تا گل برافشانيم" از طريق برنامه هاي وزارت فرهنگ و هنر پخش مي گردد كه بسيار مورد توجه بينندگان تلويزيون قرارگرفته است. اجراكننده اين برنامه, "عماد رام", خواننده خوش صدا و نوازنده چيره دست فلوت مي باشد. عماد از هنرمندان معروف وزارت فرهنگ و هنر به شمار مي رود... عماد رام از هنرمندان صوفي و دلسوخته موسيقي اصيل ايراني مي باشد و صدا و فلوت او ميان بينندگان تلويزيون داراي علاقمندان فراواني است».
ـ مجله «روشنفکر» (سوم اسفند1346) می نویسد: « اينك چهارده سال است كه عماد در وزارت فرهنگ و هنر به كار مشغول شده است. اكنون رئيس دو اركستر است: با يكي از اين اركسترها ساز مي نوازد و با ديگري آواز مي خواند. تا كنون عماد هشتاد آهنگ ساخته كه مايه اصلي همه آنها ”اندوه“ ديرپاي خود اوست. عماد اينك در تلويزيون دو برنامه جالب و توجه برانگيز دارد: "بيا تا گل برافشانيم", كه از چهار سال قبل تا كنون توسط عماد تهيه و اجرا مي شود و "افسانه هاي عشّاق" كه در آن از تِمهاي محلي استفاده مي شود. علاوه بر اين دو برنامه, روزهاي چهارشنبه هر هفته, موسيقي اصيل ايراني وسيله تكنوازهاي وزارت فرهنگ و هنر ـ كه مشتركاً اركستري به سرپرستي عماد تشكيل داده اند ـ از تلويزيون پخش مي شود. ازجمله كارهاي برجسته عماد اين است كه آهنگهاي محلي ايراني را با ريتم آهنگهاي جاز تطبيق داده و در اين كار توفيق كامل يافته است».
ـ یک ماه بعد، مجله «سپید و سیاه» (شماره مخصوص نوروز، 2فروردین1347) در مقاله یی با عنوان «از هنرنمایی در ساری تا هنرنمایی در تلویزیون» درباره عماد نوشت: «مردي كه ترانه "تنهايي"اش و آواي گرمش و ساز سحرآميزش دلها و جانها را با آتش غم دمساز مي كند... نوايش آشناست... و دم گرمش, و سوز سازش, چندان كه وقتي آرام و بي تكلّف ظهوركرد... همه گفتند صاحب دردي به ميدان آمده است. ناي او و نوايش سخت سوزنده است. انگار مردي در دريا نشسته و از عطش مي سوزد. چه كسي ديده كه مردي درميان آب آتش بگيرد؟ آنچه او آورد صداقت و صميميت كارش بود و حال و احوالش. او وقتي با اندوهِ كهنه خويش به نجوا مي نشيند, همه باور مي كنيم زيرا سير متقلّبي نيست كه گرسنگي را به نظاره نشانده باشد. صاحب درد است و با درد همه آشنا و شايد از اين رهگذر است كه توانستيم به سهولت با تب و تاب او... و با ساز او بسازيم. بچه كه بود, مادرش او را از ساززدن منع مي كرد, مي گفت: "عمادجان ... دنبال ساز نرو اين كار فقر مي آره!" و عماد اكنون فقير است. نه آن فقر كه مادرش استنباط مي كرد. عماد مستغني از آز و نياز است و هنر چنان به اين افتاده حال و مهربان، استغناي طبعي داده است كه نپرس...»
ـ مجله «اميد ايران» (شماره 808, اسفندماه 1348شمسي)، گفتگويي با «عماد رام» در زمينه «موسيقي ملي» چاپ کرد، همراه با خبر انتشار چهار آهنگ شاد از این هنرمند معروف: «عماد رام با چهار آهنگ شاد به استقبال نوروز رفت». «عماد رام آهنگساز و خواننده وزارت فرهنگ و هنر, با ارمغانهاي نوروزي خود براي راديو و تلويزيون, به پيشواز سال نو رفت. او براي نوروز امسال 4 آهنگ جديد ساخته كه اولي "لاله" نام دارد و "ناديا رام" آن را با اشعاري از "ميشا جاوداني"اجرا كرده است. آهنگ دوم عماد رام باعنوان "نوروز" پخش مي شود كه اجراي آن به عهده «مانيا», خواننده وزارت فرهنگ و هنر خواهد بود. "بهار غم آلود" نام سومين آهنگ عماد رام است كه توسط خود او اجرا مي گردد. چهارمين آهنگ را عماد رام با همراهي ناديا رام و مانيا با اشعاري از "معيني كرمانشاهي" به صورت دسته جمعي اجرا كرده كه "امير دلها" نام دارد. عماد رام ... مي گويد: شعر دو آهنگ "نوروز" و "بهار غم آلود", توسط خود من سروده شده, ولي من هيچ وقت سعي نمي كنم خود را به عنوان شاعرِ آهنگهايم به رخ مردم بكشم. ادبيات ما درواقع چنان وسيع و پرارزش است كه حيفم مي آيد خودم را به عنوان شاعر به مردم معرفي كنم». «علاوه بر چهار آهنگ مذكور, دو كنسرتوي فلوت و كمانچه نيز نوشته و اجراكرده ام كه در ايام نوروز به صورت آرم برنامه هاي راديويي وزارت فرهنگ و هنر پخش خواهد شد».
ـ مجله «اطلاعات بانوان» (شماره 801, 17 آبانماه 1351شمسي)، گفتگویی با عماد رام با عنوان «همسر من, زن فداكاري است كه مرا تحمل مي كند!»: «بدون شك,عماد رام, خواننده, تكنواز فلوت, آهنگساز و سرپرست اركستر بزرگ موسيقي ايراني وزارت فرهنگ و هنر, را مي توان در شمار هنرمندان معروفي به حساب آورد كه به دور از جار و جنجالهاي هنري, فعاليت هنريش را با ذوق و علاقه چشمگيري ادامه مي دهد و از اين رهگذر, طرفداران فراواني به سوي خود و هنرش جلب كرده است».
عماد در این گفتگو، از جمله، می گوید: «پانزده سال سابقه تئاتري دارم و شايد جالب باشد كه اگر بدانيد من زماني يك كمدين معروف بودم و هرگاه گروهي هنرمند تئاتر از تهران به ساري مي آمدند و من با آنها همكاري نمي كردم, بليت كمتري فروش مي رفت و خوب به خاطر دارم كه در چندين نمايشنامه, با خانم ايرن كه در آن زمان همسر محمد عاصمي بود, همبازي بودم. پيش از انتقال به تهران نيز چندي با سعادتمند قمي كه هنرمندي معروف بود, در ساري كنسرتهايي دادم كه مورد توجه قرار گرفت. تا كنون 116آهنگ ساخته ام كه با صداي خواننده هاي معروف و درجه يك اجراشده و خوشبختانه تمام صفحات آنها در ليست ترانه هاي پرفروش جاي گرفته است. يازده سال است آواز مي خوانم... و در حال حاضر, به عنوان آهنگساز, خواننده, تكنواز فلوت و سرپرست اركستر در وزارت فرهنگ و هنر انجام وظيفه مي كنم. به تازگي پاتوي كفش شوهرها كرده ام و چند آهنگ در وصف آنها ساخته ام كه از آن جمله "نااميد", "بهار غم آلود" و "ساده دل" بود كه پخش شد».
عماد در این گفتگو در پاسخ یه این پرسش که «كداميك از ترانه هايي را كه ساخته و يا خوانده اي, بيش ديگر ترانه هايت دوست داري؟» گفت: «هريك از ترانه هاي من در فضاي به خصوصي ساخته شده است, ولي ترانه هاي «دل ميگه دلبر مي آد» با صداي مهستي و «اشك روزگار» با صداي خودم را بيش از ديگر ترانه هايم مي پسندم».
فعالیتهای هنری «عماد رام» در سالهای پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی:
پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی و روی کارآمدن خمینی، فضای فعالیتهای هنری عماد رام به کلی بسته شد. در این باره خود او می گوید: «با روي كارآمدن حكومت اسلامي خود را بازنشسته و با سرمايه شخصي دست به تهيه و تكثير نوارهاي وطني زدم به نام "شبانه با شب زنده داران" كه در اولين شماره اين نوار ترانه "ايران ـ ايران" من به گونه يي مورد اقبال همگان قرارگرفت كه خواننده يي نبود كه چه در داخل و چه در خارج آن را اجرا نكرده باشد.
پس از چندي اين نوارها توقيف و من به جرم وطن خواهي دستگير و زنداني و همه اموال شركت [«طنين صدا»] مصادره شد.
پس از رهايي از زندان به كار قصه نويسي براي بچه ها پرداختم كه آن هم به خاطر توجه همگان اين نوارها ممنوع [شد], كه بعد از آن به تهيه نوارهاي فرهنگي اقدام كردم؛ مانند حافظ, مولوي به نام "همتاي آفتاب", و از حافظ تا نيما كه موزيكهاي متن آن را براي اركستر بزرگ و همراه كُر نوشته ام كه كلام اين انديشمندان بي همتا از جاذبه خاص خودش برخوردار باشد. متاٌسّفانه اين نوارها هم جمع آوري و از پخش و تكثير آن جلوگيري به عمل آمد. به ناچار جلاي وطن كردم و... در آلمان رَحل اقامت افكنده ام... من عقيده دارم هنرمند بايد راه آزادگي پيشه كند و بازگوكننده رنجها, خوشيها؛ خلاصه آنچه كه به مردم جامعه اش مي گذرد, باشد. از طرفي هم بايد گفت مسلّماً رژيمي كه مردمي نباشد از هنر و هنرمند واهمه دارد زيرا به خوبي مي داند هنرمند برگزيده مردم است و به اين دليل در هر وقايعي در كنار هموطن خود قرار مي گيرد و با سلاح هنريش به ياريش مي شتابد» (هفته نامه «ايران زمين»، شماره16, 17شهريور 1373 ـ «عماد رام از زبان خودش»).
عماد در همین شرح حالی که در هفته نامه «ایران زمین» به چاپ رسید، از مراسم پرشکوه شب همبستگی ملی یاد می کند که در 30تیر1373، در سالن معروف «پَله دو کنگره» در پاریس برگزار شد و شماری از هنرمندان معروف ایرانی، در آن شرکت داشتند و هنرنمایی کردند. جاودانه یاد، عماد رام، در شب بزرگ همبستگی ملی با نوای سحرآمیز فلوت و صدای خوش و خاطره انگیزش به دلهای مشتاق آزادی ایران زمین گرمی بخشید: «اين همبستگي هنرمندان كه در روز تاريخي سي اُم تير [1373] به دعوت شوراي ملي مقاومت انجام پذيرفت, خود نشانه آن است كه در سايه اين همبستگي مي توانيم هرچه زودتر به همياري ملت بزرگمان، ايراني آباد و آزاد بناكنيم»
عماد رام در مقاله «شورا، نويددهندهٌ آينده يي تابناك» که در «ويژه نامه هفدهمين سالگرد تاٌسيس شورا ـ تيرماه 1377» به چاپ رسید، سختیهای زندگیش در آغاز به قدرت رسیدن خمینی و چگونگی آشنایی اش با شورای ملی مقاومت ایران و پیوستنش به این ائتلاف مردمی دا، به طور خلاصه، شرح می دهد:
«به خاطر دارم يكي دو هفته پيش از پيروزي انقلاب 57، خميني پس از سالها دوري با هواپيما عازم ايران بود. خبرنگاري از او پرسيد كه در آن لحظه چه احساسي دارد. او در جوابش گفت: "هيچ". من از همان لحظه فهميدم كه وطن من درگير مشتي عمّامه به سر شده كه ساليان دراز براي دست يافتن به چنين فرصتي خوابهاي طلايي مي ديده اند. از اينرو، بايد بدون هيچ درنگي دست به كار شد و تا آخرين لحظه حيات براي ريشهكنكردن اين زالوهاي تشنه به خون از هيچ مبارزه يي روي گردان نبود. ابتدا، دست به تهيه و تكثير نوارهايي زدم به نام "شبانه" يا "شبزندهداران" كه محتوايي جز وطن خواهي و مردم سالاري نداشت و ترانه هايي به نام "هموطن، ايران ـ ايران» كه با سخناني نيشدار به آخوندها همراه بود و خوشايند ذائقهٌ عوامل حكومت نبود. لذا در سال1360 دستگير و روانهٌ زندانم كردم كه روزنامهٌ مردم ارگان رسمي حزب توده، كه در آن زمان در نماز جمعه هم پخش مي شد اولين روزنامه يي بود كه نوشت «عماد رام»، «جُرثومهٌ فساد دستگير و زنداني شد». بعد از دو ماه اسارت با پادرمياني دوستي به نام كاشاني، ـ كه خود را به ظاهر طرفدار رژيم نشان داده بود ـ با... تحمل هشتاد ضربه شلاق، از زندان آزاد شدم. پس از آزادي از زندان به اين فكر افتادم كه در برابر چنين حكومتي نبايد لب فروبست و آرام نشست، لذا به تهيه و پخش نوارهايي دست زدم به نامهاي حافظ، همتاي آفتاب (دربارهٌ مولوي) و قصههاي كودكان... امّا، متأسّفانه باز هم حكومت مانع انجام اين كارم شد. ضمناً در اين گيرودار از مزاحمتهاي مأموران رژيم در امان نبودم. آنها هر وقت دلشان مي خواست بدون اطلاع قبلي در ساعات مختلف آرامش زندگي من و خانواده ام را درهم مي ريختند. در اين روزهاي سياه ميشنيدم كه جوانان رشيد ما را به جرم آزاديخواهي گروه گروه تيرباران مي كردند يا به چوبه دار مي سپردند. به ناچار تصميم گرفتم تا ديرنشده و اقدام به دستگيريم نكردند، برخلاف تمايلم، ايران را ترك كنم و با همسر و فرزندانم در آلمان رَحلِ اقامت افكنم... با ورودم به آلمان سعي كردم تاحدّ ممكن در اغلب اجتماع هموطنانم براي تظاهرات ضد رژيم شركت كنم. كما اين كه در اغلب تظاهرات حضور داشتم. اما ديري نپاييد كه همين اجتماعات از هم پاشيده شد و ديگر اين گونه تظاهرات به ندرت برپا مي شد و من مجبور شدم دوسالي از مباره دست بر داشته كنج عُزلت اختيار كنم. در اين فاصلهٌ دوسال هميشه به دنبال گمشده يي مي گشتم كه عاشق ملت و وطن باشد كه من در شعاع حمايت او بتوانم به مبارزهٌ خود ادامه دهم و همين طور هم شد. دوستي داشتم كه عضو شوراي ملي مقاومت بود. او ضمن بحث و گفتگو با من، كتابها و فيلمهايي از مجاهدين خلق و شوراي ملي مقاومت را در اختيارم قرار مي داد. رفته رفته پي بردم كه گمشدهٌ خود را باز خواهم يافت لذا، به مبارزهٌ سي سالهٌ سازمان مجاهدين خلق و اعضاي شوراي ملي مقاومت پي بردم. به خصوص، در فيلمهاي اوايل انقلاب ـ كه حاوي سخنان آقاي رجوي در امجديه، تبريز و شمال ايران بودـ آتش حقيقت مردم خواهي و ايران دوستي را در وجود ايشان شعله ور ديدم و يقينم شد ايشان رهبر جنبشي است كه منشاٌ مبارزه اش همان صداقت، فداكاري به خاطر مردم ايران مي باشد.
قبل از برنامهٌ سيام تير [1373] در پاريس در يكي دو جلسه با ديگر هنرمندان نشستي با خانم رجوي داشتم كه ضمن آن از فعاليتهاي ايشان براي تبديل ارتش آزاديبخش از پياده به زرهي، ارتقاي خانمها تا درجهٌ فرماندهي و جانشيني فرماندهٌ كل ارتش آزاديبخش، همچنين دفاع ايشان از مقام زن در جامعهٌ ايران، مطّلع شدم و فهميدم كه ايشان يكي از برجسته ترين شخصيتهاي انساني و بانويي مترقي و سياسي هستند... همچنين، ديدارهايي با اعضاي شوراي ملي مقاومت داشتم. اين ديدار ها به دفعات برگزار شد. البته، قبلاً هم از مبارزهٌ آنها تا اندازهيي آگاهي داشتم و مي دانستم كه هريك از آنها ساليان دراز با مبارزهٌ بدون وقفه براي آزادي چه از خودگذشتگيهايي كه نكردند و امروز هم مبارزه را در كنار يكديگر براي براندازي حكومت ادامه مي دهند. وقتي با يكايك آنها گفتگو مي كردم نمي توانستم باوركنم كه هركدام از چه شخصيت والايي برخوردارند؛ مجموعه يي از باپرنسيپ ترين شخصيتهاي سياسي، با دانشي پربار. از آن گذشته، با سفرهايي كه براي اجراي برنامه به منظور همبستگي به اَقصي نقاط دنيا مي كردم، تفاهم و احترام نسبت به يكديگر را بين خواهران و برادران مجاهد (با آن همه كار و كوشش شبانه روزي و فعاليتهاي بين المللي) و هواداران آنها و اعضاي شوراي ملي مقاومت ـ كه هركدام كاري بس مهم دارند ـ را مي ديدم، برايم غيرقابل تصور بود. هرگز چنين روابطي را در طول تمام فعاليت هنريم، چه در ايران و چه در خارج نديده ام. دليلش اين است كه هدف همهٌ آنها، فقط و فقط، در مبارزه براي آزادي خلاصه شده است. به همين دليل، برايم افتخاري بود كه به عضويت شورا درآيم تا در كنار همين همرزمانم به مبارزه براي آزادي مردم بپردازم و درضمن با رهبري پرارزش اين جنبش، آقاي مسعود رجوي، آشنا شوم. اين بود انگيزهٌ پيوستنم به شوراي ملي مقاومت.
دو سال پيش وقتي اين فرصت به من داده شد براي اجلاس شورا با آقاي رجوي رو به رو شوم و با ايشان به گفتگو بنشينم تازه دريافتم اينهمه عشق مجاهدين و هواداران آنها براي آزادي از كجا سرچشمه مي گيرد. بايد بهتاٌكيد بگويم انسانيت، مهرباني، يگانگي، شجاعت و قاطعيت و تيزهوشي با اعتقاد راسخ به يك حكومت مردم سالاري و پشتوانه يي متجاوز از سي سال مبارزه براي ايران و مردم آن؛ خلاصه يي است از اين رادمرد تاريخ، كه تا كنون نظير آن كمتر ديده شده است. من به آن چه مي خواستم رسيده بودم. و براي مبارزه براي آزادي ملت ايران به شوراي ملي مقاومت پيوستم. اكنون هم بعد از چهار سال با همهٌ وجودم همكاريم را با اين شورا ادامه خواهم داد چون معتقدم: شوراي ملي مقاومت به لحاظ بافت و هويّت نيروهاي تشكيل دهنده و مشي مبارزاتي و رسم سياسيش ادامهٌ تاريخي مبارزهٌ مشروطه ايران است و نويددهندهٌ آينده يي است روشن و تابناك براي ملت نجيب ايران و سرزمين پرافتخار ما. اين واقعيت، در اثرهايي كه اخيراً به وجود آورده ام به خوبي نمايان است؛ اثرهايي چون "طليعهٌ اميد"، "راهيان عشق و آزادي". من معتقد هستم يك هنرمند بايد صداي رساي مردمش باشد، به خصوص، در اين بُرهه از زمان كه بايد مثل چشمه جوشيد و مثل رود روان شد، به هم پيوست تا سيلي خروشان به وجود آورد و استبداد را ريشه كن كرد. بي تفاوت بودن يا چون قطره آبي، آن هم گه گاهي بر خاك چكيدن چه دردي را دوا مي كند؟ دشمن دارد همه چيز را چون گردبادي مهيب نابود مي كند و ما نظارهگر نابودي آنيم، بدون آن كه خود بدانيم چه بر سر ما آمده است. هنوز عده يي از مردم ما اين حقيقت را باور ندارند كه اين گردباد ويرانگر چه با مملكت و مردم ما كرده است؛ متجاوز از صد و بيست هزار شهيد از رزم آورترين جوانان ما، خفقان، سنگسار، فساد و اعتياد، دزديهاي سران رژيم، ورشكستگي اقتصادي، ترور شخصيتهاي سياسي، ارثيه يي است كه از جانب اين رژيم شيطاني به ما رسيده است... اكنون من از شما مي پرسم آيا اينها لايق اين هستند كه بر گردهٌ ارزشها، دستاوردها و سرمايه هاي ملي و فرهنگي ما حكمراني كنند و ايران زمين را عرصهٌ تاخت و تاز و پامال سمّ ستوران خود نمايند؟ مگر اينها همان كساني نيستند كه سازمان ملل متحد به خاطر جناياتشان چهل و نه بار آنها را محكوم كرده است؟». عماد رام اندکی بعد از مراسم «شب همبستگی»، به «شورای ملی مقاومت ایران» پیوست و تا پایان زندگی سراسر افتخارش در این ائتلاف دیرپای مردمی به فعالیتهای هنری و سیاسی اش ادامه داد.
بدرود با «عماد رام»
قلب بی قرار و آرام «عماد رام»، پس از هفتاد و دو سال شور و تپشی دریاوار، سرانجام در سوم خرداد1382، از تپش بازماند و به آرامشی ابدی فروخفت و یاران و همرزمان و دوستدارانش را به ماتمی پایان ناپذیر فروبرد.
مراسم تشييع و خاكسپاري، جاودانه یاد، عماد رام، هنرمند و استاد نامدار موسيقي ايران و عضو شوراي ملي مقاومت، صبح روز 9خرداد 1382با حضور خانوادهٌ رام و صدها تن از ياران و همرزمان و دوستداران اين هنرمند بزرگ در گورستان بريف هوف شهر دوسِلدُرف آلمان برگزار شد.
پیام خانم مریم رجوی، رئیس جمهور برگزیده مقاومت،
«به مناسبت درگذشت هنرمند بزرگ مقاومت و ملت، شادروان عماد رام»:
«درگذشت عماد رام، استاد نامدار موسيقي، هنرمند محبوب مردم و عضو شوراي ملي مقاومت ايران را به هموطنان، به جامعه هنري كشور و به خانوادهٌ محترم رام به ويژه همسر ارجمندش خانم فلور صدودي عضو شوراي ملي مقاومت و همچنين به همهٌ ياران شورايي و اعضاي خانوادهٌ بزرگ مقاومت تسليت ميگويم.
قدر و منزلت هنري عماد رام براي جامعهٌ هنري كشور و براي همهٌ ايرانياني كه عواطف و احساساتشان با ساز و صداي او آشناست، نياز به وصف ندارد. بااين همه، ترديدي نيست كه خصال انساني اين رادمرد هنر ملي در صدر ارزشهايش قرار مي گيرد؛ ارزشهايي همچون وفا و بزرگمنشي و فروتني كه او را در قلب هموطنان و دوستدارانش جاي داده است. همان ارزشهاي والايي كه او را با مقاومت پيوند داد و به يار و غمخوار صميمي رزم آوران آزادي تبديل كرد. آنقدر كه برخي آثار ارزندهٌ هنري خود را به تجليل از مجاهدان و رزمآوران آزادي اختصاص داد و به آنها هديه نمود.
اگر فقدان عماد رام ضايعه يي بزرگ و پراندوه براي مقاومت و براي جامعهٌ هنري ايران به شمار مي رود، اما ره آوردها و نوآوريهايش در هنر ملي و همراهي صميمانه و پرصفايش با ارتش آزادي، گنجينه و ميراثي فناناپذير و الگويي براي هنرمندان مردمي است.
براي روح پرفتوحش شادي و رحمت ايزدي و براي همسر و فرزندان و همهٌ عزيزانش صبر و سلامتي آرزو ميكنم. مريم رجوي ـ 5 خرداد1382»
پيام تسليت مسئول شوراي ملي مقاومت
در فقدان استاد نامدار موسيقي و هنر ايران عماد رام
« لبم چو گل خندان ـ دو ديده ام درياست
لب از برون خندد ـ دل از درون گريد
ز برق چشمانم ـ نشانهيي پيداست
ز برق چشمانم ـ نشانه يي پيداست
راستي كه اين وصف حال خود عماد هم هست. سرخوش و شاداب و سبكبار، با روحي لطيف و قلبي شفّاف و صدايي گرم كه با ني و از ني حكايتها داشت…
درگذشت استاد نامدار موسيقي و هنر ايران، برادرم عماد رام را به هموطنان، به همهٌ دوستداران هنر ايران، به كليهٌ همسنگرانش در شورا، به همسر ارجمندش خانم فلور صدودي عضو شوراي ملي مقاومت ايران و به رئيس جمهور برگزيدهٌ مقاومت، تسليت مي گويم.
اهل فن و اصحاب هنر، بهتر از همگي ما مي دانند كه جامعهٌ هنري ايران چه گوهر ذيقيمتي را از دست داده است. به راستي كه او بهعنوان يكي از رادمردان ادب و هنر ايران زمين، هم جامع ارزشها و اصالتهاي هنر ملي بود و هم واضع نوآوريهاي ماندني و هم در شمار درختان پرثمري كه هرچه بيشتر گل و ميوه مي دهند، بيشتر سر فروتني در برابر آب و خاك و تبار تاريخي خود فرود ميآورند.
علاوه بر اين، عماد رام از هنرش سلاحي برنده دربرابر رژيم ضدهنر و ضدبشر ساخت و مهر و عطوفت مشتاقانه و بزرگوارانه اش را هميشه نثار رزم آوران و مجاهدان آزادي مي كرد.
خواهران و برادران و رفيقان و عزيزاني كه جسم او را در غربت و تبعيد، به امانت خاك مي سپاريد، يادتان باشد كه رزمآوران رهايي روح شيدايش را در ترانه هاي آزادي بازمي يابند. آن جا كه در محفل عاشقان، با ياد بارانهاي شمال، طرب و ترنّم به پا ميكرد:
آره من شمالي هستم ـ بوي باروت ميده دستم.
با تسليت مجدّد به خانوادهٌ محترم رام و همهٌ ياران و همسنگرانش، شكيبايي و سلامتي و توفيق همهٌ شما را در ادامهٌ راه آن فقيد سعيد آرزو ميكنم. مسعود رجوي ـ 7 خرداد1382»
در مراسم خاکسپاری «عمادجان»، دکتر حمید طاهرزاده، به اختصار، فرازهایی از زندگی این هنرمند بزرگ مقاومت و مردم ایران را بیان کرد و سپس تنی چند از همسنگران شورایی و دوستان و آشنایان استاد عماد رام به تجلیل و گرامیداشت یاد این هنرمند بزرگ پرداختند. ابتدا، دکتر منوچهر هزارخانی و سپس به ترتیب، پهلوان مسلم اسکندر فیلابی، محمدرضا روحانی، زنده یاد منوچهر سخایی، پرویز خزایی، محمد شمس، رضا اولیا، زنده یاد محمد عاصمی، مسعود عطایی، امیر آرام، رحمان کریم و فتحعلیان فربد.
بخشی از سخنان دکتر هزارخانی، اولین سخنران مراسم خاکسپاری «عمادجان»: «...مرگ تنها قانون بياستثناي جهان است كه كسي را از آن گريزي نيست. امّا مرگ در تبعيد ناخواسته، ديگر قانون طبيعت نيست بلكه هديهٌ انسانستيزان و زندگيگريزاني است كه جامعهٌ زندهٌ ما را به گورستان بدل كرده اند. البته در حكومت پاسداران مرگ و سكوت، عماد رام اگر در زادگاهش هم در مي گذشت، بازهم در تبعيد درگذشته بود. چون در ايران تحت حاكميت آخوندها نفس هنر است كه بهجرم توطئه براي شور و نشاط زندگي از قبرستاني كه آخوندها بر آن حكومت مي كنند، تبعيد شده است و عماد يكي از ارزنده ترين حاملان هنر زندگي بخش در جامعهٌ ما بود. او فقط موسيقيدان، آهنگساز، نوازنده و خواننده نبود، شاعر ظريف و پراحساس و نويسنده و طنزپرداز قابل و سرشار از استعدادي هم بود. امّا بالاتر از همهٌ اينها انسانيت، پاكباختگي و صداقت او بود كه انسان را اسير و مفتونش مي كرد. درگذشت عماد رام ضايعه يي سنگين و توانفرساست. براي همسر و فرزندان و ياران گراميش صبر و تحمل آرزو مي كنم».
آخرين سخنران مراسم، همسر گرامي شادروان عماد رام، خانم فلور صدودي، عضو شوراي ملي مقاومت ايران بود، که ابتدا از همدردی و همیاری دوستان و ياران و همرزمان شادروان عماد رام ـ كه براي آخرين وداع از راههاي دور و نزديك برسر مزار وي گردآمدهاند ـ سپاسگزاري كرد و سپس گفت: «از رهبري بهخاطر توجه و احترامي كه براي هنر و هنرمند قائل هستند، تشكّر مي كنم. عمادجان كه براي آزادي مردم ايران با مقاومت همراه شد، تحت تاٌثير اين توجه توانست آثارش را در بزرگترين صحنه هاي بين المللي و با بزرگترين اركسترهاي جهاني اجرا كند. چون همواره هم خانم رجوي و هم آقاي مسعود رجوي تأكيد كرده اند كه هنرمند جايش در كافه و كاباره نيست و آثار هنرمندان اصيل ايراني كه سرشار از عشق و مهر است، بايد در مراكز فرهنگي و در صحنه هاي بزرگ بينالمللي اجرا گردد.
من از عماد نيز متشكرم. چرا كه او با هنر و مبارزه اش، مايهٌ غرور و سرفرازي من و فرزندانش است و من به ادامهٌ راه او و ارزشهايي كه او براي آنها زندگي و مبارزه كرد، متعهد هستم».
مراسم تشييع و خاكسپاري پيكر هنرمند برجستهٌ مقاومت، موسيقيدان بزرگ ايراني، استاد عمادرام با گلباران مزار او پايان يافت.
«عماد جان» که در سراسر زندگی بی قرار و آرامش، همواره آرزومند و جان ـ شیفته آزادی ایران زمین و سامان گرفتن زندگی مردم این زیباترین وطن بود، اینک، به ظاهر، در میان ما نیست، اما یادها و یادگارها و خاطرات و جای پای او، برای همیشه در دل و جان تک تک مشتاقان آزادی ایران، جاودانه، باقی خواهد ماند. عمادجان، همیشه با ماست، ایران و ایرانی که او یه عمر براشون ترانه خوند و به عشق ایران رو صحنه موند، هرگز او را تنها نخواهدگذاشت.
این هم دو بیت از ترانه خاطره انگیز «گذشته های شیرین» «عمادجان»، که خواننده و نوازنده اش خود او بود:
«نکنه، خدا نکرده، من رو تنها بگذارید
وقتی برمیگردید ایران، من رو اینجا بگذارید
یک عمریه، من، براتون ترانه خوندم
به عشق ایرانه، هنوز رو صحنه موندم».
« من [در يازدهم اسفندماه 1309] در شهر ساري در استان مازندران متولّد شدم. از شش سالگي در حالي كه از ني هاي خودرو در شمال, كه آن را به صورت فلوت طرّاحي مي كردم, بدون مربّي يادگيري اين ساز را شروع كردم. انجام اين مقصود با شرايط آن روز چندان كار ساده يي نبود, زيرا كه هنر و هنرمند در جامعه زمان ما كمترين اعتباري نداشته و از ديد مردم شهر باعث ننگ خانواده بود. در چنين موقعيتي به خوبي مي توان احساس كرد توفيق در اين راه با چه نااميدي ها و دردسرهايي همراه بوده كه تنها راه براي موفقيت, ذوق سرشار و استقامت بي حدّ و حَصري لازم داشت تا انسان را به سرمنزل مقصود برساند» (هفته نامه «ايران زمين»، شماره16, 17شهريور 1373).
زندگی «عماد» نشان داد که در تمام فراز و نشیبهایش، این «ذوق سرشار و استقامت بی حدّ و حَصر» و بی قراری مدام، چراغ راه او بوده است:
جمله بی قراریت، از طلبِ قرار توست
طالب بی قرارشو، تا که قرار آیدت
مجله «روشنفکر» (شماره 746، سوم اسفند1346)، شوق و بی قراری عماد را در آن روزها چنین توصیف می کند: «عماد كلاس پنجم ابتدايي را مي گذراند كه ... آن "حادثه بزرگ" رخ داد: آن روز صبح پرويز همكلاسي عماد همراه خود يك فلوت به مدرسه آورد. اين فلوت را پدر پرويز از خارج برايش آورده بود. همين كه زنگ تفريح خورد, پرويز به گوشه يي رفت و در فلوت دميد. صداي خوش و شگفتي از اين شيئي عجيب درآمد و بچه ها دور همكلاسي خود حلقه زدند. عماد نيز درميان آن بچه ها, با نگاهي لبريز از حيرت و حسرت دوست كوچك و خوشبخت خود را كه آن شيئي جادويي و سحرآميز را با خود داشت, مي نگريست. "كاش من هم فلوتي مثل فلوت پرويز داشتم!". اين آرزويي بود كه از آن پس به دل عماد چنگ انداخت و هميشه با او ماند. و حيرت انگيز اين كه عماد رام هرگز صاحب فلوت نشد! حتي در زماني كه به عنوان تكنواز فلوت شهرتي بزرگ به دست آورد؛ حتي همين حالا, آن فلوتي كه مي بينيد عماد روي صحنه تلويزيون در آن مي دمد, مال وزارت فرهنگ و هنر است!
از آن روز به بعد, عماد با دميدن در فلوت دوستان و بستگان, رفته رفته, نواختن اين ساز را آموخت. از آن روزگار خاطره عجيبي دارد: "دوستي داشتم به نام خوارزمي كه با او از راه مدرسه, يكراست به قبرستان ملامجدالدين مي رفتيم, در تاريك روشن غروب گورستان بر روي گورهاي تك افتاده مي نشستيم و تا وقتي شب بر گورستان فرود مي آمد, من فلوت مي زدم و خوارزمي گوش مي داد, و عجيب اين كه دو سال بعد از آن روزها كه به گورستان مي رفتيم, او يَرَقان گرفت و مرد! و او را در همان گورستان, به خاك سپردند".
عماد در مدرسه نمايشنامه مي نوشت. در نمايشها بازي مي كرد, پيش پرده مي خواند و شگفت اين كه عماد, اين مرد سينه سوخته ـ كه در زندگي جز با درد و اندوه آشنا نبوده است ـ مي كوشيد تا دوستان خود را هميشه شاد و خوشحال نگه دارد و هم از اين رو بود كه نقشهاي كمدي بازي مي كرد و پيش پرده هاي فكاهي مي خواند و دوستان كوچكش مي خنديدند, در حالي كه خودش هرگز, نه در آن زمان و نه حتي تا كنون لبخندي راستين از ته دل بر لب نياورده است!...
عماد آواز گرم و دلنشيني هم داشت و هنوز هم دارد. او اولين آهنگ خود ـ گُل نِسا ـ را در سن 17سالگي و تحت تاٌثير يك دختر سبزچشم جنگلي به نام "گُل نِسا" ساخت. قصه اين دختر سبزچشم, كه در انبوه درختان سرسبز و به هم فشرده جنگلهاي مازندران با عماد آشنا شد, از قصه هاي پرشور زندگي عماد است.
آهنگ گل نسا براي بار نخست در ساري و توسط اركستر دبيرستان پهلوي اجراشد و بعدها در آغاز كار تلويزيون توسط "خاطره پروانه" اجراگرديد و تحسين همه را برانگيخت».
دشواری راه بسیار بود، اما عماد وانماند و پای سست نکرد: «با همه اين موانع ساليان درازي را پشت سر گذاشتم و از هيچ كوششي براي نيل به مقصود بازنماندم تا رفته رفته پس از سالهاي سال جامعه شهر من رنگ و بوي ديگري به خود گرفت. بيسوادان جاي خود را به تحصيلكرده هاي روشنفكر واگذار مي كردند و به مرور زمان مشكل من در اين راه كمتر مي شد».
پس از گذراندن دوره تحصیل در دانشسرا، به تدریس در مدارس ساری پرداخت. در دوره معلمی در مدارس ساری بود که بخت به او روی آورد: «در اين هنگام مرحوم حسن مشحون, نويسنده تاريخ و جغرافيا, كه نوشته هايش در سراسر مدارس كشور تدريس مي شد, به سِمَت مدير كل آموزش و پرورش [(رئيس اداره كلّ فرهنگ)] مازندران برگزيده شد. با آمدن ايشان به مازندران زندگي من مرحله تازه يي به خود گرفت, زيرا نامبرده دستي در نواختن سه تار و اطلاع بسيار دقيقي در موسيقي سنّتي داشت. لذا در مدت كوتاهي از استعدادم با خبر [شد] و مرا تشويق به رفتن به تهران نمود. چون در آن موقع اداره كلّ هنرهاي زيبا, كه بعدها به صورت وزارت فرهنگ و هنر درآمده, تابع وزارت آموزش و پرورش بود, انتقالم به تهران با هيچ مشكلي رو به رو نگرديد».
عماد راهی تهران شد و از همان آغاز ورود، درهای گشایش، یکباره، به رویش باز شد و فضای مطلوبی که سالیان سال، چشم به راهش بود، دربرابرش رخ نشان داد: «بلافاصله در محضر اساتيدي همچون حسن رادمرد, خادم ميثاق و يوسف زاده بزرگ, به آموزش رديفها موسيقي ملي, ديكته موسيقي و هارموني پرداختم. پس از آن به عنوان تنها تكنواز فلوت در موسيقي ملي, با فرامرز پايور و استاد حسين تهراني, همچنين در اركستر بزرگ استادم حسن رادمرد رسماً كار موسيقي را آغاز كردم تا آنجا كه به سرپرستي دو اركستر, يعني موسيقي ملّي و اركستر بزرگ شاد منصوب [شدم], كه در آن موقع به عنوان سرپرست اركستر, تكنواز فلوت, خواندن, آهنگسازي و ترانه سرايي در وزارت فرهنگ و هنر انجام وظيفه مي كردم» (هفته نامه «ايران زمين»، شماره16, 17شهريور 1373).
فعالیتهای هنری عماد رام در دوران اقامتش در تهران:
ـ مجله «اطلاعات بانوان» (شماره 518, 16 ارديبهشت1344، در مقاله «جاز به موسيقي محلي جان تازه يي مي دهد» درباره فعالیتهای هنری این دوره زندگی «عماد رام» نوشت: «اين روزها, در ميان برنامه هاي مختلف تلويزيون ايران, برنامه "عماد رام", به قول معروف, گل كرده است. غم دلنشيني كه در آواي او موج مي زند, شور و هيجان فراواني برمي انگيزد و روز به روز بر تعداد دوستداران صدايش مي افزايد. "عماد" هم خوب مي خواند و هم خوب آهنگ مي سازد و با ارائه كارهاي هنري تازه خود در تلويزيون نشان داده است كه در نوآوري نيز چيره دست است.
عماد رام درباره سابقه كارش در تلويزيون اظهار مي دارد: "14 سال است كه با وزارت فرهنگ و هنر همكاري دارم و مرتّب در برنامه هاي تلويزيون شركت مي كنم. با آقايان پايور و حسين تهراني يك اركستر سه نفره تشكيل داده ايم. در ابتدا در تلويزيون فقط ساز مي زدم. اما سه سال پيش, روي آهنگهاي محلي برنامه هاي آواز اجرا كردم و مورد توجه قرارگرفت. بدين ترتيب, حالا با دو اركستر كار مي كنم: با يكي فقط ساز مي زنم و با يكي مي خوانم.
عماد رام در حدود 6ماه است كه برنامه يي به نام "رنگارنگ" در تلويزيون اجرا مي كند و از كارهاي تازه يي كه در اين برنامه كرده, تركيب رقص و آواز و موزيك است. در اين زمينه, "جوك ايران" او كه به نام "لبخند" عرضه شده, مورد توجه فراواني قرار گرفته است. از برنامه هاي جديد او, "بيد مجنون" و "بيا تا گل برافشانيم" است كه تنوّع دلپذيري در برنامه هاي تلويزيوني پديد آورده است.
عماد رام درمورد موسيقي جاز چنين عقيده دارد: "جاز را دوست دارم. چند آهنگ محلي را تبديل به جاز كرده ام كه مورد استقبال قرار گرفته است. اگر از آهنگهاي محلي خودمان استفاده كنيم و آنها را به قالب جاز بريزيم, از لحاظ شعر و آهنگ, بيشتر به دل مي نشيند"».
ـ مجله «اطلاعات هفتگي» ( شمار 1366, 6بهمن1346)، مقاله «بيا تا گل برافشانيم»: «از فرستنده هاي تلويزيون ايران, برنامه يي تحت عنوان "بيا تا گل برافشانيم" از طريق برنامه هاي وزارت فرهنگ و هنر پخش مي گردد كه بسيار مورد توجه بينندگان تلويزيون قرارگرفته است. اجراكننده اين برنامه, "عماد رام", خواننده خوش صدا و نوازنده چيره دست فلوت مي باشد. عماد از هنرمندان معروف وزارت فرهنگ و هنر به شمار مي رود... عماد رام از هنرمندان صوفي و دلسوخته موسيقي اصيل ايراني مي باشد و صدا و فلوت او ميان بينندگان تلويزيون داراي علاقمندان فراواني است».
ـ مجله «روشنفکر» (سوم اسفند1346) می نویسد: « اينك چهارده سال است كه عماد در وزارت فرهنگ و هنر به كار مشغول شده است. اكنون رئيس دو اركستر است: با يكي از اين اركسترها ساز مي نوازد و با ديگري آواز مي خواند. تا كنون عماد هشتاد آهنگ ساخته كه مايه اصلي همه آنها ”اندوه“ ديرپاي خود اوست. عماد اينك در تلويزيون دو برنامه جالب و توجه برانگيز دارد: "بيا تا گل برافشانيم", كه از چهار سال قبل تا كنون توسط عماد تهيه و اجرا مي شود و "افسانه هاي عشّاق" كه در آن از تِمهاي محلي استفاده مي شود. علاوه بر اين دو برنامه, روزهاي چهارشنبه هر هفته, موسيقي اصيل ايراني وسيله تكنوازهاي وزارت فرهنگ و هنر ـ كه مشتركاً اركستري به سرپرستي عماد تشكيل داده اند ـ از تلويزيون پخش مي شود. ازجمله كارهاي برجسته عماد اين است كه آهنگهاي محلي ايراني را با ريتم آهنگهاي جاز تطبيق داده و در اين كار توفيق كامل يافته است».
ـ یک ماه بعد، مجله «سپید و سیاه» (شماره مخصوص نوروز، 2فروردین1347) در مقاله یی با عنوان «از هنرنمایی در ساری تا هنرنمایی در تلویزیون» درباره عماد نوشت: «مردي كه ترانه "تنهايي"اش و آواي گرمش و ساز سحرآميزش دلها و جانها را با آتش غم دمساز مي كند... نوايش آشناست... و دم گرمش, و سوز سازش, چندان كه وقتي آرام و بي تكلّف ظهوركرد... همه گفتند صاحب دردي به ميدان آمده است. ناي او و نوايش سخت سوزنده است. انگار مردي در دريا نشسته و از عطش مي سوزد. چه كسي ديده كه مردي درميان آب آتش بگيرد؟ آنچه او آورد صداقت و صميميت كارش بود و حال و احوالش. او وقتي با اندوهِ كهنه خويش به نجوا مي نشيند, همه باور مي كنيم زيرا سير متقلّبي نيست كه گرسنگي را به نظاره نشانده باشد. صاحب درد است و با درد همه آشنا و شايد از اين رهگذر است كه توانستيم به سهولت با تب و تاب او... و با ساز او بسازيم. بچه كه بود, مادرش او را از ساززدن منع مي كرد, مي گفت: "عمادجان ... دنبال ساز نرو اين كار فقر مي آره!" و عماد اكنون فقير است. نه آن فقر كه مادرش استنباط مي كرد. عماد مستغني از آز و نياز است و هنر چنان به اين افتاده حال و مهربان، استغناي طبعي داده است كه نپرس...»
ـ مجله «اميد ايران» (شماره 808, اسفندماه 1348شمسي)، گفتگويي با «عماد رام» در زمينه «موسيقي ملي» چاپ کرد، همراه با خبر انتشار چهار آهنگ شاد از این هنرمند معروف: «عماد رام با چهار آهنگ شاد به استقبال نوروز رفت». «عماد رام آهنگساز و خواننده وزارت فرهنگ و هنر, با ارمغانهاي نوروزي خود براي راديو و تلويزيون, به پيشواز سال نو رفت. او براي نوروز امسال 4 آهنگ جديد ساخته كه اولي "لاله" نام دارد و "ناديا رام" آن را با اشعاري از "ميشا جاوداني"اجرا كرده است. آهنگ دوم عماد رام باعنوان "نوروز" پخش مي شود كه اجراي آن به عهده «مانيا», خواننده وزارت فرهنگ و هنر خواهد بود. "بهار غم آلود" نام سومين آهنگ عماد رام است كه توسط خود او اجرا مي گردد. چهارمين آهنگ را عماد رام با همراهي ناديا رام و مانيا با اشعاري از "معيني كرمانشاهي" به صورت دسته جمعي اجرا كرده كه "امير دلها" نام دارد. عماد رام ... مي گويد: شعر دو آهنگ "نوروز" و "بهار غم آلود", توسط خود من سروده شده, ولي من هيچ وقت سعي نمي كنم خود را به عنوان شاعرِ آهنگهايم به رخ مردم بكشم. ادبيات ما درواقع چنان وسيع و پرارزش است كه حيفم مي آيد خودم را به عنوان شاعر به مردم معرفي كنم». «علاوه بر چهار آهنگ مذكور, دو كنسرتوي فلوت و كمانچه نيز نوشته و اجراكرده ام كه در ايام نوروز به صورت آرم برنامه هاي راديويي وزارت فرهنگ و هنر پخش خواهد شد».
ـ مجله «اطلاعات بانوان» (شماره 801, 17 آبانماه 1351شمسي)، گفتگویی با عماد رام با عنوان «همسر من, زن فداكاري است كه مرا تحمل مي كند!»: «بدون شك,عماد رام, خواننده, تكنواز فلوت, آهنگساز و سرپرست اركستر بزرگ موسيقي ايراني وزارت فرهنگ و هنر, را مي توان در شمار هنرمندان معروفي به حساب آورد كه به دور از جار و جنجالهاي هنري, فعاليت هنريش را با ذوق و علاقه چشمگيري ادامه مي دهد و از اين رهگذر, طرفداران فراواني به سوي خود و هنرش جلب كرده است».
عماد در این گفتگو، از جمله، می گوید: «پانزده سال سابقه تئاتري دارم و شايد جالب باشد كه اگر بدانيد من زماني يك كمدين معروف بودم و هرگاه گروهي هنرمند تئاتر از تهران به ساري مي آمدند و من با آنها همكاري نمي كردم, بليت كمتري فروش مي رفت و خوب به خاطر دارم كه در چندين نمايشنامه, با خانم ايرن كه در آن زمان همسر محمد عاصمي بود, همبازي بودم. پيش از انتقال به تهران نيز چندي با سعادتمند قمي كه هنرمندي معروف بود, در ساري كنسرتهايي دادم كه مورد توجه قرار گرفت. تا كنون 116آهنگ ساخته ام كه با صداي خواننده هاي معروف و درجه يك اجراشده و خوشبختانه تمام صفحات آنها در ليست ترانه هاي پرفروش جاي گرفته است. يازده سال است آواز مي خوانم... و در حال حاضر, به عنوان آهنگساز, خواننده, تكنواز فلوت و سرپرست اركستر در وزارت فرهنگ و هنر انجام وظيفه مي كنم. به تازگي پاتوي كفش شوهرها كرده ام و چند آهنگ در وصف آنها ساخته ام كه از آن جمله "نااميد", "بهار غم آلود" و "ساده دل" بود كه پخش شد».
عماد در این گفتگو در پاسخ یه این پرسش که «كداميك از ترانه هايي را كه ساخته و يا خوانده اي, بيش ديگر ترانه هايت دوست داري؟» گفت: «هريك از ترانه هاي من در فضاي به خصوصي ساخته شده است, ولي ترانه هاي «دل ميگه دلبر مي آد» با صداي مهستي و «اشك روزگار» با صداي خودم را بيش از ديگر ترانه هايم مي پسندم».
فعالیتهای هنری «عماد رام» در سالهای پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی:
پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی و روی کارآمدن خمینی، فضای فعالیتهای هنری عماد رام به کلی بسته شد. در این باره خود او می گوید: «با روي كارآمدن حكومت اسلامي خود را بازنشسته و با سرمايه شخصي دست به تهيه و تكثير نوارهاي وطني زدم به نام "شبانه با شب زنده داران" كه در اولين شماره اين نوار ترانه "ايران ـ ايران" من به گونه يي مورد اقبال همگان قرارگرفت كه خواننده يي نبود كه چه در داخل و چه در خارج آن را اجرا نكرده باشد.
پس از چندي اين نوارها توقيف و من به جرم وطن خواهي دستگير و زنداني و همه اموال شركت [«طنين صدا»] مصادره شد.
پس از رهايي از زندان به كار قصه نويسي براي بچه ها پرداختم كه آن هم به خاطر توجه همگان اين نوارها ممنوع [شد], كه بعد از آن به تهيه نوارهاي فرهنگي اقدام كردم؛ مانند حافظ, مولوي به نام "همتاي آفتاب", و از حافظ تا نيما كه موزيكهاي متن آن را براي اركستر بزرگ و همراه كُر نوشته ام كه كلام اين انديشمندان بي همتا از جاذبه خاص خودش برخوردار باشد. متاٌسّفانه اين نوارها هم جمع آوري و از پخش و تكثير آن جلوگيري به عمل آمد. به ناچار جلاي وطن كردم و... در آلمان رَحل اقامت افكنده ام... من عقيده دارم هنرمند بايد راه آزادگي پيشه كند و بازگوكننده رنجها, خوشيها؛ خلاصه آنچه كه به مردم جامعه اش مي گذرد, باشد. از طرفي هم بايد گفت مسلّماً رژيمي كه مردمي نباشد از هنر و هنرمند واهمه دارد زيرا به خوبي مي داند هنرمند برگزيده مردم است و به اين دليل در هر وقايعي در كنار هموطن خود قرار مي گيرد و با سلاح هنريش به ياريش مي شتابد» (هفته نامه «ايران زمين»، شماره16, 17شهريور 1373 ـ «عماد رام از زبان خودش»).
عماد در همین شرح حالی که در هفته نامه «ایران زمین» به چاپ رسید، از مراسم پرشکوه شب همبستگی ملی یاد می کند که در 30تیر1373، در سالن معروف «پَله دو کنگره» در پاریس برگزار شد و شماری از هنرمندان معروف ایرانی، در آن شرکت داشتند و هنرنمایی کردند. جاودانه یاد، عماد رام، در شب بزرگ همبستگی ملی با نوای سحرآمیز فلوت و صدای خوش و خاطره انگیزش به دلهای مشتاق آزادی ایران زمین گرمی بخشید: «اين همبستگي هنرمندان كه در روز تاريخي سي اُم تير [1373] به دعوت شوراي ملي مقاومت انجام پذيرفت, خود نشانه آن است كه در سايه اين همبستگي مي توانيم هرچه زودتر به همياري ملت بزرگمان، ايراني آباد و آزاد بناكنيم»
عماد رام در مقاله «شورا، نويددهندهٌ آينده يي تابناك» که در «ويژه نامه هفدهمين سالگرد تاٌسيس شورا ـ تيرماه 1377» به چاپ رسید، سختیهای زندگیش در آغاز به قدرت رسیدن خمینی و چگونگی آشنایی اش با شورای ملی مقاومت ایران و پیوستنش به این ائتلاف مردمی دا، به طور خلاصه، شرح می دهد:
«به خاطر دارم يكي دو هفته پيش از پيروزي انقلاب 57، خميني پس از سالها دوري با هواپيما عازم ايران بود. خبرنگاري از او پرسيد كه در آن لحظه چه احساسي دارد. او در جوابش گفت: "هيچ". من از همان لحظه فهميدم كه وطن من درگير مشتي عمّامه به سر شده كه ساليان دراز براي دست يافتن به چنين فرصتي خوابهاي طلايي مي ديده اند. از اينرو، بايد بدون هيچ درنگي دست به كار شد و تا آخرين لحظه حيات براي ريشهكنكردن اين زالوهاي تشنه به خون از هيچ مبارزه يي روي گردان نبود. ابتدا، دست به تهيه و تكثير نوارهايي زدم به نام "شبانه" يا "شبزندهداران" كه محتوايي جز وطن خواهي و مردم سالاري نداشت و ترانه هايي به نام "هموطن، ايران ـ ايران» كه با سخناني نيشدار به آخوندها همراه بود و خوشايند ذائقهٌ عوامل حكومت نبود. لذا در سال1360 دستگير و روانهٌ زندانم كردم كه روزنامهٌ مردم ارگان رسمي حزب توده، كه در آن زمان در نماز جمعه هم پخش مي شد اولين روزنامه يي بود كه نوشت «عماد رام»، «جُرثومهٌ فساد دستگير و زنداني شد». بعد از دو ماه اسارت با پادرمياني دوستي به نام كاشاني، ـ كه خود را به ظاهر طرفدار رژيم نشان داده بود ـ با... تحمل هشتاد ضربه شلاق، از زندان آزاد شدم. پس از آزادي از زندان به اين فكر افتادم كه در برابر چنين حكومتي نبايد لب فروبست و آرام نشست، لذا به تهيه و پخش نوارهايي دست زدم به نامهاي حافظ، همتاي آفتاب (دربارهٌ مولوي) و قصههاي كودكان... امّا، متأسّفانه باز هم حكومت مانع انجام اين كارم شد. ضمناً در اين گيرودار از مزاحمتهاي مأموران رژيم در امان نبودم. آنها هر وقت دلشان مي خواست بدون اطلاع قبلي در ساعات مختلف آرامش زندگي من و خانواده ام را درهم مي ريختند. در اين روزهاي سياه ميشنيدم كه جوانان رشيد ما را به جرم آزاديخواهي گروه گروه تيرباران مي كردند يا به چوبه دار مي سپردند. به ناچار تصميم گرفتم تا ديرنشده و اقدام به دستگيريم نكردند، برخلاف تمايلم، ايران را ترك كنم و با همسر و فرزندانم در آلمان رَحلِ اقامت افكنم... با ورودم به آلمان سعي كردم تاحدّ ممكن در اغلب اجتماع هموطنانم براي تظاهرات ضد رژيم شركت كنم. كما اين كه در اغلب تظاهرات حضور داشتم. اما ديري نپاييد كه همين اجتماعات از هم پاشيده شد و ديگر اين گونه تظاهرات به ندرت برپا مي شد و من مجبور شدم دوسالي از مباره دست بر داشته كنج عُزلت اختيار كنم. در اين فاصلهٌ دوسال هميشه به دنبال گمشده يي مي گشتم كه عاشق ملت و وطن باشد كه من در شعاع حمايت او بتوانم به مبارزهٌ خود ادامه دهم و همين طور هم شد. دوستي داشتم كه عضو شوراي ملي مقاومت بود. او ضمن بحث و گفتگو با من، كتابها و فيلمهايي از مجاهدين خلق و شوراي ملي مقاومت را در اختيارم قرار مي داد. رفته رفته پي بردم كه گمشدهٌ خود را باز خواهم يافت لذا، به مبارزهٌ سي سالهٌ سازمان مجاهدين خلق و اعضاي شوراي ملي مقاومت پي بردم. به خصوص، در فيلمهاي اوايل انقلاب ـ كه حاوي سخنان آقاي رجوي در امجديه، تبريز و شمال ايران بودـ آتش حقيقت مردم خواهي و ايران دوستي را در وجود ايشان شعله ور ديدم و يقينم شد ايشان رهبر جنبشي است كه منشاٌ مبارزه اش همان صداقت، فداكاري به خاطر مردم ايران مي باشد.
قبل از برنامهٌ سيام تير [1373] در پاريس در يكي دو جلسه با ديگر هنرمندان نشستي با خانم رجوي داشتم كه ضمن آن از فعاليتهاي ايشان براي تبديل ارتش آزاديبخش از پياده به زرهي، ارتقاي خانمها تا درجهٌ فرماندهي و جانشيني فرماندهٌ كل ارتش آزاديبخش، همچنين دفاع ايشان از مقام زن در جامعهٌ ايران، مطّلع شدم و فهميدم كه ايشان يكي از برجسته ترين شخصيتهاي انساني و بانويي مترقي و سياسي هستند... همچنين، ديدارهايي با اعضاي شوراي ملي مقاومت داشتم. اين ديدار ها به دفعات برگزار شد. البته، قبلاً هم از مبارزهٌ آنها تا اندازهيي آگاهي داشتم و مي دانستم كه هريك از آنها ساليان دراز با مبارزهٌ بدون وقفه براي آزادي چه از خودگذشتگيهايي كه نكردند و امروز هم مبارزه را در كنار يكديگر براي براندازي حكومت ادامه مي دهند. وقتي با يكايك آنها گفتگو مي كردم نمي توانستم باوركنم كه هركدام از چه شخصيت والايي برخوردارند؛ مجموعه يي از باپرنسيپ ترين شخصيتهاي سياسي، با دانشي پربار. از آن گذشته، با سفرهايي كه براي اجراي برنامه به منظور همبستگي به اَقصي نقاط دنيا مي كردم، تفاهم و احترام نسبت به يكديگر را بين خواهران و برادران مجاهد (با آن همه كار و كوشش شبانه روزي و فعاليتهاي بين المللي) و هواداران آنها و اعضاي شوراي ملي مقاومت ـ كه هركدام كاري بس مهم دارند ـ را مي ديدم، برايم غيرقابل تصور بود. هرگز چنين روابطي را در طول تمام فعاليت هنريم، چه در ايران و چه در خارج نديده ام. دليلش اين است كه هدف همهٌ آنها، فقط و فقط، در مبارزه براي آزادي خلاصه شده است. به همين دليل، برايم افتخاري بود كه به عضويت شورا درآيم تا در كنار همين همرزمانم به مبارزه براي آزادي مردم بپردازم و درضمن با رهبري پرارزش اين جنبش، آقاي مسعود رجوي، آشنا شوم. اين بود انگيزهٌ پيوستنم به شوراي ملي مقاومت.
دو سال پيش وقتي اين فرصت به من داده شد براي اجلاس شورا با آقاي رجوي رو به رو شوم و با ايشان به گفتگو بنشينم تازه دريافتم اينهمه عشق مجاهدين و هواداران آنها براي آزادي از كجا سرچشمه مي گيرد. بايد بهتاٌكيد بگويم انسانيت، مهرباني، يگانگي، شجاعت و قاطعيت و تيزهوشي با اعتقاد راسخ به يك حكومت مردم سالاري و پشتوانه يي متجاوز از سي سال مبارزه براي ايران و مردم آن؛ خلاصه يي است از اين رادمرد تاريخ، كه تا كنون نظير آن كمتر ديده شده است. من به آن چه مي خواستم رسيده بودم. و براي مبارزه براي آزادي ملت ايران به شوراي ملي مقاومت پيوستم. اكنون هم بعد از چهار سال با همهٌ وجودم همكاريم را با اين شورا ادامه خواهم داد چون معتقدم: شوراي ملي مقاومت به لحاظ بافت و هويّت نيروهاي تشكيل دهنده و مشي مبارزاتي و رسم سياسيش ادامهٌ تاريخي مبارزهٌ مشروطه ايران است و نويددهندهٌ آينده يي است روشن و تابناك براي ملت نجيب ايران و سرزمين پرافتخار ما. اين واقعيت، در اثرهايي كه اخيراً به وجود آورده ام به خوبي نمايان است؛ اثرهايي چون "طليعهٌ اميد"، "راهيان عشق و آزادي". من معتقد هستم يك هنرمند بايد صداي رساي مردمش باشد، به خصوص، در اين بُرهه از زمان كه بايد مثل چشمه جوشيد و مثل رود روان شد، به هم پيوست تا سيلي خروشان به وجود آورد و استبداد را ريشه كن كرد. بي تفاوت بودن يا چون قطره آبي، آن هم گه گاهي بر خاك چكيدن چه دردي را دوا مي كند؟ دشمن دارد همه چيز را چون گردبادي مهيب نابود مي كند و ما نظارهگر نابودي آنيم، بدون آن كه خود بدانيم چه بر سر ما آمده است. هنوز عده يي از مردم ما اين حقيقت را باور ندارند كه اين گردباد ويرانگر چه با مملكت و مردم ما كرده است؛ متجاوز از صد و بيست هزار شهيد از رزم آورترين جوانان ما، خفقان، سنگسار، فساد و اعتياد، دزديهاي سران رژيم، ورشكستگي اقتصادي، ترور شخصيتهاي سياسي، ارثيه يي است كه از جانب اين رژيم شيطاني به ما رسيده است... اكنون من از شما مي پرسم آيا اينها لايق اين هستند كه بر گردهٌ ارزشها، دستاوردها و سرمايه هاي ملي و فرهنگي ما حكمراني كنند و ايران زمين را عرصهٌ تاخت و تاز و پامال سمّ ستوران خود نمايند؟ مگر اينها همان كساني نيستند كه سازمان ملل متحد به خاطر جناياتشان چهل و نه بار آنها را محكوم كرده است؟». عماد رام اندکی بعد از مراسم «شب همبستگی»، به «شورای ملی مقاومت ایران» پیوست و تا پایان زندگی سراسر افتخارش در این ائتلاف دیرپای مردمی به فعالیتهای هنری و سیاسی اش ادامه داد.
بدرود با «عماد رام»
قلب بی قرار و آرام «عماد رام»، پس از هفتاد و دو سال شور و تپشی دریاوار، سرانجام در سوم خرداد1382، از تپش بازماند و به آرامشی ابدی فروخفت و یاران و همرزمان و دوستدارانش را به ماتمی پایان ناپذیر فروبرد.
مراسم تشييع و خاكسپاري، جاودانه یاد، عماد رام، هنرمند و استاد نامدار موسيقي ايران و عضو شوراي ملي مقاومت، صبح روز 9خرداد 1382با حضور خانوادهٌ رام و صدها تن از ياران و همرزمان و دوستداران اين هنرمند بزرگ در گورستان بريف هوف شهر دوسِلدُرف آلمان برگزار شد.
پیام خانم مریم رجوی، رئیس جمهور برگزیده مقاومت،
«به مناسبت درگذشت هنرمند بزرگ مقاومت و ملت، شادروان عماد رام»:
«درگذشت عماد رام، استاد نامدار موسيقي، هنرمند محبوب مردم و عضو شوراي ملي مقاومت ايران را به هموطنان، به جامعه هنري كشور و به خانوادهٌ محترم رام به ويژه همسر ارجمندش خانم فلور صدودي عضو شوراي ملي مقاومت و همچنين به همهٌ ياران شورايي و اعضاي خانوادهٌ بزرگ مقاومت تسليت ميگويم.
قدر و منزلت هنري عماد رام براي جامعهٌ هنري كشور و براي همهٌ ايرانياني كه عواطف و احساساتشان با ساز و صداي او آشناست، نياز به وصف ندارد. بااين همه، ترديدي نيست كه خصال انساني اين رادمرد هنر ملي در صدر ارزشهايش قرار مي گيرد؛ ارزشهايي همچون وفا و بزرگمنشي و فروتني كه او را در قلب هموطنان و دوستدارانش جاي داده است. همان ارزشهاي والايي كه او را با مقاومت پيوند داد و به يار و غمخوار صميمي رزم آوران آزادي تبديل كرد. آنقدر كه برخي آثار ارزندهٌ هنري خود را به تجليل از مجاهدان و رزمآوران آزادي اختصاص داد و به آنها هديه نمود.
اگر فقدان عماد رام ضايعه يي بزرگ و پراندوه براي مقاومت و براي جامعهٌ هنري ايران به شمار مي رود، اما ره آوردها و نوآوريهايش در هنر ملي و همراهي صميمانه و پرصفايش با ارتش آزادي، گنجينه و ميراثي فناناپذير و الگويي براي هنرمندان مردمي است.
براي روح پرفتوحش شادي و رحمت ايزدي و براي همسر و فرزندان و همهٌ عزيزانش صبر و سلامتي آرزو ميكنم. مريم رجوي ـ 5 خرداد1382»
پيام تسليت مسئول شوراي ملي مقاومت
در فقدان استاد نامدار موسيقي و هنر ايران عماد رام
« لبم چو گل خندان ـ دو ديده ام درياست
لب از برون خندد ـ دل از درون گريد
ز برق چشمانم ـ نشانهيي پيداست
ز برق چشمانم ـ نشانه يي پيداست
راستي كه اين وصف حال خود عماد هم هست. سرخوش و شاداب و سبكبار، با روحي لطيف و قلبي شفّاف و صدايي گرم كه با ني و از ني حكايتها داشت…
درگذشت استاد نامدار موسيقي و هنر ايران، برادرم عماد رام را به هموطنان، به همهٌ دوستداران هنر ايران، به كليهٌ همسنگرانش در شورا، به همسر ارجمندش خانم فلور صدودي عضو شوراي ملي مقاومت ايران و به رئيس جمهور برگزيدهٌ مقاومت، تسليت مي گويم.
اهل فن و اصحاب هنر، بهتر از همگي ما مي دانند كه جامعهٌ هنري ايران چه گوهر ذيقيمتي را از دست داده است. به راستي كه او بهعنوان يكي از رادمردان ادب و هنر ايران زمين، هم جامع ارزشها و اصالتهاي هنر ملي بود و هم واضع نوآوريهاي ماندني و هم در شمار درختان پرثمري كه هرچه بيشتر گل و ميوه مي دهند، بيشتر سر فروتني در برابر آب و خاك و تبار تاريخي خود فرود ميآورند.
علاوه بر اين، عماد رام از هنرش سلاحي برنده دربرابر رژيم ضدهنر و ضدبشر ساخت و مهر و عطوفت مشتاقانه و بزرگوارانه اش را هميشه نثار رزم آوران و مجاهدان آزادي مي كرد.
خواهران و برادران و رفيقان و عزيزاني كه جسم او را در غربت و تبعيد، به امانت خاك مي سپاريد، يادتان باشد كه رزمآوران رهايي روح شيدايش را در ترانه هاي آزادي بازمي يابند. آن جا كه در محفل عاشقان، با ياد بارانهاي شمال، طرب و ترنّم به پا ميكرد:
آره من شمالي هستم ـ بوي باروت ميده دستم.
با تسليت مجدّد به خانوادهٌ محترم رام و همهٌ ياران و همسنگرانش، شكيبايي و سلامتي و توفيق همهٌ شما را در ادامهٌ راه آن فقيد سعيد آرزو ميكنم. مسعود رجوي ـ 7 خرداد1382»
در مراسم خاکسپاری «عمادجان»، دکتر حمید طاهرزاده، به اختصار، فرازهایی از زندگی این هنرمند بزرگ مقاومت و مردم ایران را بیان کرد و سپس تنی چند از همسنگران شورایی و دوستان و آشنایان استاد عماد رام به تجلیل و گرامیداشت یاد این هنرمند بزرگ پرداختند. ابتدا، دکتر منوچهر هزارخانی و سپس به ترتیب، پهلوان مسلم اسکندر فیلابی، محمدرضا روحانی، زنده یاد منوچهر سخایی، پرویز خزایی، محمد شمس، رضا اولیا، زنده یاد محمد عاصمی، مسعود عطایی، امیر آرام، رحمان کریم و فتحعلیان فربد.
بخشی از سخنان دکتر هزارخانی، اولین سخنران مراسم خاکسپاری «عمادجان»: «...مرگ تنها قانون بياستثناي جهان است كه كسي را از آن گريزي نيست. امّا مرگ در تبعيد ناخواسته، ديگر قانون طبيعت نيست بلكه هديهٌ انسانستيزان و زندگيگريزاني است كه جامعهٌ زندهٌ ما را به گورستان بدل كرده اند. البته در حكومت پاسداران مرگ و سكوت، عماد رام اگر در زادگاهش هم در مي گذشت، بازهم در تبعيد درگذشته بود. چون در ايران تحت حاكميت آخوندها نفس هنر است كه بهجرم توطئه براي شور و نشاط زندگي از قبرستاني كه آخوندها بر آن حكومت مي كنند، تبعيد شده است و عماد يكي از ارزنده ترين حاملان هنر زندگي بخش در جامعهٌ ما بود. او فقط موسيقيدان، آهنگساز، نوازنده و خواننده نبود، شاعر ظريف و پراحساس و نويسنده و طنزپرداز قابل و سرشار از استعدادي هم بود. امّا بالاتر از همهٌ اينها انسانيت، پاكباختگي و صداقت او بود كه انسان را اسير و مفتونش مي كرد. درگذشت عماد رام ضايعه يي سنگين و توانفرساست. براي همسر و فرزندان و ياران گراميش صبر و تحمل آرزو مي كنم».
آخرين سخنران مراسم، همسر گرامي شادروان عماد رام، خانم فلور صدودي، عضو شوراي ملي مقاومت ايران بود، که ابتدا از همدردی و همیاری دوستان و ياران و همرزمان شادروان عماد رام ـ كه براي آخرين وداع از راههاي دور و نزديك برسر مزار وي گردآمدهاند ـ سپاسگزاري كرد و سپس گفت: «از رهبري بهخاطر توجه و احترامي كه براي هنر و هنرمند قائل هستند، تشكّر مي كنم. عمادجان كه براي آزادي مردم ايران با مقاومت همراه شد، تحت تاٌثير اين توجه توانست آثارش را در بزرگترين صحنه هاي بين المللي و با بزرگترين اركسترهاي جهاني اجرا كند. چون همواره هم خانم رجوي و هم آقاي مسعود رجوي تأكيد كرده اند كه هنرمند جايش در كافه و كاباره نيست و آثار هنرمندان اصيل ايراني كه سرشار از عشق و مهر است، بايد در مراكز فرهنگي و در صحنه هاي بزرگ بينالمللي اجرا گردد.
من از عماد نيز متشكرم. چرا كه او با هنر و مبارزه اش، مايهٌ غرور و سرفرازي من و فرزندانش است و من به ادامهٌ راه او و ارزشهايي كه او براي آنها زندگي و مبارزه كرد، متعهد هستم».
مراسم تشييع و خاكسپاري پيكر هنرمند برجستهٌ مقاومت، موسيقيدان بزرگ ايراني، استاد عمادرام با گلباران مزار او پايان يافت.
«عماد جان» که در سراسر زندگی بی قرار و آرامش، همواره آرزومند و جان ـ شیفته آزادی ایران زمین و سامان گرفتن زندگی مردم این زیباترین وطن بود، اینک، به ظاهر، در میان ما نیست، اما یادها و یادگارها و خاطرات و جای پای او، برای همیشه در دل و جان تک تک مشتاقان آزادی ایران، جاودانه، باقی خواهد ماند. عمادجان، همیشه با ماست، ایران و ایرانی که او یه عمر براشون ترانه خوند و به عشق ایران رو صحنه موند، هرگز او را تنها نخواهدگذاشت.
این هم دو بیت از ترانه خاطره انگیز «گذشته های شیرین» «عمادجان»، که خواننده و نوازنده اش خود او بود:
«نکنه، خدا نکرده، من رو تنها بگذارید
وقتی برمیگردید ایران، من رو اینجا بگذارید
یک عمریه، من، براتون ترانه خوندم
به عشق ایرانه، هنوز رو صحنه موندم».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر