مجاهدان راهگشا والگوی نسل جوان حـماسـه ســازان مــجاهد خـلـق در روزهای 12و19 اردیبهـشـت 1361ایستادند وجاودانه شدند
روز 12 اردیبهشت 61 تهران شاهد نبردهای عظیمی بود كه از شرق تا غرب و از شمال تا بخشهایی از مركز شهر را در بر میگرفت. از ساعت 2 بعد از ظهر با اولین شلیك، تهاجم همزمان پاسداران بهچندین پایگاه مجاهدین شروع شد، نبرد تا ساعاتی پس از نیمه شب ادامه داشت و رشیدترین فرزندان ایران، با مقاومت دلیرانه خود درسی فراموشی ناپذیر بهخمینی دجال و مزدوران آدمكش او دادند. دشمن از زمین و هوا با سلاحهای نیمه سنگین و حتی سلاح سنگین و شلیك با هلیكوپتر، پایگاهها را میكوبید. شهر درهالهیی از انفجار و دود و آتش غرق شده بود. بیش از 60 زن و مرد مجاهد خلق، ایستاده بودند تا آنطور كه شایسته مجاهد خلق است، رأیت شرف یك خلق را تا آخرین نفس و تا آخرین قطره خون برافراشته نگاه دارند. روز 12 اردیبهشت، مجاهدان قهرمان با پایمردی و حماسهٌ شورانگیز فرمانده والامقام محمد ضابطی و سایر همرزمان قهرمانش یك آزمایش بزرگ را با موفقیت پشتسر گذاشتند و سربلند و سرافراز درخاطره خلق و میهن جاودانه شدند.
مجاهد قهرمان محمد ضابطی، همواره نامش همراه با بزرگترین حركتهای مردمی علیه ارتجاع خمینی؛ از مبارزات سیاسی سالهای 60 و میتینگ بزرگ امجدیه گرفته تا تظاهرات 7اردیبهشت و خیزش عظیم سازمانیافته مردمی در30خرداد60 عجین شده است. او بهمثابهی یك انقلابی تمامعیار و یك مجاهد فداكار خطوط استراتژیك سازمان را در برخورد با ارتجاع پیاده میكرد و با ابتكار و خلاقیت، دستاوردهای سیاسی آنرابیشتر و افزونتر مینمود. این خلاقیتها برای پیادهكردن خطوط سازمان از فردای 30خرداد60 اهمیت بیشتری یافت. محمد ضابطی در رأس بخش اجتماعی سازمان، توانست بهسرعت روابط و مناسبات علنی را با مرحله و فضای جدید منطبق نماید و تشكیلات بسیار گستردهیی را وارد مناسبات مخفی، نظامی و تهاجمی كند.
درروزهای پرتلاطم مقاومت درسالهای 60 و 61، در شرایطی كه دژخیمان و سردمداران خونخوار رژیم تلاش میكردند، با موج شقاوت بار اعدامها و شكنجههای قرون وسطایی مقاومت مجاهدان و مبارزان را درهم بشكنند و با انواع تبلیغات رذیلانه و یا پخش ندامت برخی عناصردرهم شكسته و بهخصوص برخی از مدعیان از تلویزیون، گرد یأس و انفعال در جامعه بپاشند، ناگهان خروش پایداری مجاهدان و شعلههای مقاومت حماسی آنان در چندین نقطهٌ تهران زبانه كشید، تهران گرمای آنراحس كرد و مجاهدان پاكباز درپایان آن نبرد نا برابر تنها پیكرهای سوخته و متلاشیشده و پایگاههای ویرانشدهٌ خود را برای دشمن باقی گذاشتند. اگرچه خمینی و خیل رجالگان و دژخیمانش بهصحنهگردانی لاجوردی، از شهادت تنی چند از ارزندهترین كادرهای سازمان، شادمانیها نمودند و اگرچه مردم ستمدیدهٌ ما، بهخاطر از دستدادن تعدادی از رشیـدترین فرزنـدان دلاور خـود گریستـند، اما در گرماگـرم یأسپراكنیهای تلویزیونی رژیم، مردم ایران روح سرخ و پرصلابت مقاومت و انقلاب را بهچشم دیدند و سرشار از افتخار و امید شدند.
چندروز بعد روز 19 اردیبهشت گروهی دیگر از كادرهای مجاهدین برسكوی قهرمانی صعود كردند و پرچمی را كه از یاران خود در 12 اردیبهشت گرفته بودند، دیگر بار بهاهتزاز درآوردند. خمینی در رسانههای ارتباطی خود «طبل شادیانه» میكوبید و برای هزارمین بار تكرار میكرد كه «كار مجاهدین اینبار دیگر بهپایان رسیده است». دژخیم با نشان دادن پیكرهای پاك مجاهدین در تلویزیون میخواست فضای رعب و تسلیم را دامن بزند. غافل از اینكه صحنههای رشادت و پاكبازی فرزندان قهرمان خلق، مردم ایران را رودرروی خمینی قرین غرور و افتخار كرده است.
حماسه دلاوری مجاهدان، دهان بهدهان، سینه بهسینه وكوچه بهكوچه بین مردم رد و بدل میشد و آنها شور و شوق ناشی از دلاوریهای فرزندان مجاهد خود را در میان اندوه و تأثر خود ابراز میكردند.
درآخرین ساعات نبرد، مزدوران رژیم كه انتظار چنین مقاومت جانانهیی را نداشتند، بهستوه آمده و در نهایت خشم و استیصال، با مسلسل و تیربار بهسوی پایگاهها شلیك میكردند. عملیاتی كه بهزعم آنها و با آنهمه پیشبینی و تداركات قبلی میبایست دركوتاه مدت با «موفقیت» بهپایان برسد، اینك ساعتهای متمادی بهدرازا كشیده و در تمام شهر توفان بهپا كرده بود و خشم و اعتراض مردم را نسبت بهرژیم و ستایش و تحسین آنان را نسبت بهفرزندان دلیر و پاكبازشان برانگیخته بود. سرانجام مزدوران درمانده كه گمان نمیكردند تسخیر پايگاههاى مجاهدين چنین بهایی را بطلبد، با شلیك وحشیانه موشكهای آر.پی.جی و رگبار مسلسلهای سنگین توسط هلیكوپتر، «دژهای تسخیرناپذیر شرف» را بهآتش كشیدند و بهاین ترتیب، نبرد را درآن نقطه بهپایان بردند.
در آستانهبیست و چهارمین سالگرد آن حماسه هاى بزرگ، اگرچه جای سردار ضابطی و یارانش خالی است، اما یادشان در قلب و ضمیر هزاران مجاهد خلق و رزمندهارتش آزادی در شهر شرف اشرف و درهركجای جهان و در قلوب مردم مجاهد پرور جاودانه است.
كانون اصلی مقاومت
اوج درگیریهای روز 12 اردیبهشت و كانون اصلی مقاومت در پایگاه فرمانده ضابطی (واقع در كامرانیه) بود. در آن پایگاه مجاهدان قهرمانی چون نصرت رمضانی، شیرزن جنگاوری كه بهگواه همسایگان و مردم محل با شجاعت و صلابت شگفت انگیزی از این سو بهآن سو میدوید، عملیات دفاع را فرماندهی میكرد و برای شكستن حلقه محاصره و دوركردن كادرهای مستقر درپایگاه از آن معركه راه باز میكرد.
درآن پایگاه همچنین مجاهدان قهرمان قاسم باقرزاده، حمید جلالزاده، سوسن میرزایی، پری یوسفی، زكیه محدث، احمد كلاهدوز، محمد تواناییانفرد، فاطمه (تاجی) مهدویكرمانی، اقدس تقوی، امیرهوشنگ آقبابا نیز دلیرانه دربرابر تهاجم پاسداران ظلمت و تباهی ایستاده بودند و حماسه میآفریدند. آنان چنان صحنههای پرشوری از مقاومت و دلاوری را درمقابل چشمان شگفت زده مردم آفریدند كه هرگز از خاطرهها نخواهد رفت.
گزارش یك شاهد از صحنه
این گزارش توسط یكی از زنان مجاهد خلق كه درمیان جمعیت محل شاهد صحنه هایی از حماسه 12 اردیبهشت بوده بهثبت رسیده است.
«از صبح پشت 'صامت'(بیسیم مزدوران دادستانی و كمیتهچیهای جنایتكار) بودم. ساعت یازده بود كه پیامی در 'صامت' شنیدم و چرتم پاره شد. مركز منطقهیك با 'دادستانی اوین' تماس میگرفت و راجع به'مورد'ی با او حرف میزد. بعد از آنهم بهستادهای 'منطقهیك' پیام داده شدكه « برادران امروز برنامه داریم،آماده باشید». سپس ستادها با واحدهایشان تماس گرفتند و از واحدها خواستند كه هرچه سریعتر بهستادهای خود مراجعه كنند و بعد صدایی بهخنده بلند شد: 'قربون امام'! ظاهراً ضحاك جماران خون میخواست و باید هرچه سریعتر بهاو میرسید! آنهم خون پاكترین و رشیدترین فرزندان این میهن.
در آن روز هوا هم با روزهای قبل فرق داشت با اینكه رو بهتابستان میرفت ولی خنك بود. پس از شنیدن پیامها فكر كردم شاید 'مورد' مربوط بهپایگاه ما باشد؛ بنابراین سریع آماده شدیم تا بهموقع، عكسالعمل مناسب را انجام دهیم. برای اطمینان كامل و نیز تحقیقات لازم بهگشت در اطراف پایگاه پرداختم، خبری نبود. دوباره برگشتم و 'صامت' را روشن كردم. ساعت یكبعدازظهر پیام دهنده در صامت اعلام كرد: «برادران دیگر پشت شبكه كسی پیام نفرسته. از این بهبعد شبكه قطع میشه». در اینموقع 'حسن' از راه رسید، پرسیدم: بیرون چه خبر؟ گفت: بهنظرم غیرعادی آمد. چندواحد گشتی در خیابان بودند. گفتم: امروز خبری هست، باید هم خیلی مهم باشد چون انرژی زیادی روی آن گذاشتهاند. بعد از تقسیم مسئولیتها قرار شد برادر دوازدهسالهام در جای امنی قرار بگیرد تا در موقع درگیری، آسیب نبیند. در همین حال صدای تكتیركلتی بلند شد و بلافاصله رگبار تیربار، سكوت منطقه را درهم شكست. با این صدا همهمردم سراسیمه بیرون آمدند. كمكم محل شلوغ میشد و مردم داشتند بهكوچهمحل حادثه نزدیك میشدند كه یك بیوك آبیرنگ با 4سرنشین مسلح بهژ3 كه ظاهراً هماهنگكنندهواحدها بود با بلندگو اعلام كرد: « از اهالی میخواهیم سریع محل را ترك كنند و بهخانههایشان برگردند».
درگیری در منظریه، كامرانیه و فرمانیه بهشدت ادامه داشت و آمبولانسها مرتب در رفت و آمد بودند. ساعت 30/6 سروكلهآمبولانس پیدا شد و دوباره چند جسد دیگر! ساختمانی را از دوكوچه قبل بسته و محاصره كرده بودند. راهها و تمام پشتبامها را قرق كرده بودند و اجازههیچ ترددی حتی بهاهل كوچه نمیدادند. یكی از همسایهها میگفت: 'اول صدای شلیك كلت آمد و بعدش صدای تیربار. دوتا از مجاهدین توانستند محاصره را بشكنند ولی در آخرین لحظه پاسدارهای جلاد آنها را زدند'. من هنوز بین جمعیت بودم. احساس عجیبی داشتم. بغض گلویم را گرفته بود، در عینحال احساس غرور میكردم. احساس غرور از اینكه همرزمانم آنطور دلیرانه مقاومت میكردند، بچههایی كه آنطور با سلاح سنگین مورد هجوم دشمن قرار گرفته بودند. چندتا از دخترهای جوان محل كنار هم ایستاده بودند و پچپچ میكردند. یكی میگفت:« توی خونه بنزین داریم. كوكتل هم بلدم درست كنم». پسر هفتسالهیی كه آنجا بود گفت: من جلو ماشین پاسدارها ایستاده بودم كه یك پاسدار از بیسیمچی پرسید انبار اسلحه رسید یا نه؟ و مأمور بیسیم با عصبانیت جواب داد: آره رسیده و بعد با دستش بهوانت سربستهكنار خیابان اشاره كرد. دختر جوان گفت: ما كه كاری برای مجاهدین نمیتوانیم انجام بدهیم. حداقل برویم و انبار اسلحه را آتش بزنیم. كمكم داشت غروب میشد. از نقاط دیگر هم با همان شدت صدای درگیری میآمد. ناگهان با صدای انفجاری مهیب، دود غلیظی از ساختمان ـپایگاهـ واقع در منظریه بلند شد و بعد درگیری بهكلی قطع شد. مزدوران خمینی كه دیگر قادر بهدادن تلفات بیشتر نبودند، سرانجام با آر.پی.جی آن پایگاه را مورد حمله قرار دادند. ولی هنوز چندی نگذشته بود كه دوباره مقاومت از داخل پایگاه ادامه یافت. گویا هنوز یك نفر زنده بود و میرزمید. یكه و تنها روی پشتبام و در كنار اجساد همرزمانش، تنهای تنها، درحالیكه پاسداران جنایتكار بیوقفه بهسویش شلیك میكردند و او تا آخرین نفس پایداری میكرد.
ساعت30/9 شب درگیری فرمانیه بهپایان رسید. مردم تا ساعت11 دركوچهها بودند. زنی كه پسرش پاسدار بود، میگفت: بهما اجازه دادند كه برویم و خانهها را ببینیم. اجساد مجاهدین مثل ذغال شده بود. آخر این جوانها چه كردهاند كه اینطوری باید بهخاك و خون كشیده شوند؟! امیدوارم روزی خدا انتقام این خونهای بهناحقریختهشده را بگیرد»
در خیابان ستارخان
در خیابان ستارخان نیز همزمان با درگیری پایگاه كامرانیه، مجاهدین قهرمان حمید خادمی، حسن رحیمی، حسن صادق، فرشته ازهدی، مهین ابراهیمی، معصومه میرمحمد و مادر مجاهد ایران بازرگان و تعداد دیگری از مجاهدین دربرابر پاسداران خمینی بهمقابله برخاسته بودند. شكوه صحنههای نبرد در خیابان ستارخان تمامی مردم را در شگفتی از دلاوریهای مجاهدین و در خشم و نفرت از جلادان خمینی فروبرده بود.
شكوه مقاومت مجاهدین قهرمانی كه با فریادهای مرگ بر خمینی، آخرین دقایق حیات خود را میگذراندند، شكوه نبرد مادری 60ساله كه در كنار فرزندانش، میرزمید و وفاداری عنصر مجاهد را بهخلق و انقلاب بهاثبات میرساند، شكوه خونهایی كه بر خاك میریخت تا شرف یكخلق برخاك نریزد و شكوه اسلام عشق و انسانیت و رحمت و رهایی مجاهدین دربرابر ارتجاع ضد بشری خمینی كه دجالآنه برآن نام اسلام گذاشته بود
نبرد یك شیرزن تنها
در نارمك (شرق تهران)، درهمان روز یك پایگاه دیگر مجاهدین مورد حمله قرار گرفت. در این پایگاه تنها یك شیرزن مجاهد خلق، خدیجه مسیح، حضور داشت كه یكتنه بهحملات گرگهای هار خمینی كه از چندسو هجوم آورده بودند، پاسخ میگفت.
این مجاهد قهرمان، آنچنان دلیر و بیباك جنگید و بهدفاع در برابر حملات پاسداران برخاست كه پاسداران فكر میكردند با تعداد زیادی از مجاهدین سروكار دارند. بدین ترتیب، دشمن هرلحظه نیروهای تازهتری را برای حمله و هجوم بسیج میكرد. اما هنگامیكه در پایان نبرد تنها یك جسم بیجان یعنی پیكر سوراخسوراخ یك زن را از پایگاه خارج كردند؛ حقیقت روشن شد و جلادان خمینی زبونانه سعی كردند هرچه زودتر پیكر بیجان شهید قهرمان خدیجه مصباح را ازبرابر چشمان حیرتزدهمردم دور كنند تا شاید بررسواییها و ددمنشیهای خود پرده بیفكنند.
آخرین تلفن بهخانواده
مجاهد خلق مهین خیابانی، خواهر سردار شهید خلق «موسی» نیز در زمرهشهیدان 12اردیبهشت بود. در یكی دیگر از پایگـاهها، مجاهدان قهرمان مهین خیابانی و تقی اوسطی تا آخرین نفس ایستادند و جنگیدند و بهشهادت رسیدند. مجاهد شهید مهین خیابانی در آخرین دقایق حیاتش بهخانهیكی از نزدیكانش تلفن زد و جریان حملهپاسداران و آخرین وضعیت خود را تشریح كرد. این دومجاهد دلیر پس از ساعتها مقاومت، در شعلههای آتشی كه از انفجار موشكهای آر.پی.جی برخاسته بود، پروانهوار سوختند و بهشهادت رسیدند، بهطوریكه مزدوران رژیم تا هفتهها بعد نتوانسته بودند هویت این دو قهرمان مجاهد را شناسایی كنند.
كانون دیگر مقاومت، در 21متری جی، كوچهرازیانه بود كه همزمان با دیگر كانونها مقاومت میكرد. در این پایگاه مجاهدان قهرمان غلامعلی صادقی نیستانی و همسرش مژگان موفق بههمراه یك یا دو مجاهد دیگر بهفرماندهی مجاهد قهرمان سعید منبری، در زیر رگبار گلولههای پاسداران خمینی تا آخرین نفس مقاومت كردند و سرانجام هنگامیكه پاسداران بهحریم پایگاه ویرانشدهمجاهدین پای نهادند چیزی جز چند پیكر بیجان بهدست نیاوردند
حماسههای شورانگیز مقاومت در 19 اردیبهشت61
روز نوزدهم اردیبهشتماه، پایگاه مجاهد شهید فاضل مصلحتی، از مسئولان بخش اجتماعی سازمان، بههمراه تنی چند از همرزمان مجاهدش ازجمله: مهری خانبانی، زهرا طباطبایی، بهرام قاسمی، فاطمه ابوالحسنی، حمید لولاچیان، حسین كلكتهچی و چند مجاهد دیگر مورد تهاجم قرار گرفت.
درهمان روز طی یك درگیری خیابانی مجاهدان قهرمان: حسین جلیلیپروانه، مریم شفایی و علی انگبینی نیز دربرابر یورش پاسداران ضدخلقی قهرمانانه ایستادند و سرانجام خون پاك خود را نثار راه آزادی نمودند.
حماسهسه شیرزن درشرق تهران
صبح روز 19اردیبهشت، مزدوران تادندان مسلح رژیم، یكی دیگر از پایگاههای مجاهدین واقع در فلكهسوم تهرانپارس را بهمحاصره درآوردند و بیمحابا و بدون هرگونه اخطاری آنرابهگلوله بستند. آخر آنها در روزهای قبل درجنگ نابرابرشان با مجاهدین درسها گرفته و فهمیده بودند كه مجاهد خلق تا آخرین نفس بهدفاع پرداخته و مقاومت خواهد كرد و اجازه نمیدهد جز جسد بیجانش چیزی بهدست دشمن خلق بیفتد. لحظات درگیری شرق تهران و شمهیی از آنچه در این پایگاه اتفاق افتاده بود را یك روز بعد، یكی از مجاهدان طی گفتگو با اهالی محل بهدست آورد. اما بهترین راوی ماجرا، فرماندهدلیر پایگاه مجاهد قهرمان اكرم خراسانی است كه توانسته بود حلقهمحاصره را درهم بشكند و از برابر دیدگان حیرت زده پاسداران عبور كرده از منطقه خارج شود. بهجز فرمانده اكرم، در این پایگاه مجاهدان خلق بهروز اسداللهزاده و شیرزنان قهرمان فائزهبهاری جوان و نائمهعمرانیان حضور داشتند. اولین رگبارهای پاسداران شیشهها و پنجرهها را درهم شكست و بهروز قهرمان را بهخاك افكند. بهروز درحالیكه درپاسخ بههشدار دشمن برای تسلیم، فریاد میزد مجاهد خلق هرگز تسلیم نخواهد شد، براثر اصابت چند گلوله دردم بهشهادت رسید. اما فرماندهتوانمند و جسور پایگاه، اكرم خراسانی، كه با فاصلهچند متر در كنار او ایستاده بود، از اولین رگبار در امان ماند تا با سازماندادن یك نبرد قهرمانانه آن چنان درسی بهمزدوران بزدل آخوندها بدهد كه هرگز فراموش نكنند. فرمانده اكرم بلافاصله دستبهكار شد، محل استقرار مجاهدان قهرمان فائزهبهاری و نائمهعمرانیان را مشخص كرد و خودش با رفتن بهكنار پنجره و با یك برآورد سریع از وضعیت، تاكتیكهای مناسب را اتخاذ نمود. حدود یكساعت پس از آغاز نبرد، در حالیكه دشمن تلفات قابل توجهی داده وگلولههایی كه از دهها سلاحشان شلیك میشد بهطور مرتب بردرودیوار اتاقهای پایگاه كه در طبقهدوم قرار داشت فرود میآمد، فرمانده اكرم فرمان داد تا ابتدا نائمه و پس از چند دقیقه فائزه كارشان را متوقف كرده و درپشت دیوار در زیر پنجرهیی كه بهخیابان مشرف بود، سنگر بگیرند. فرمانده كودن پاسداران بهتصور اینكه همهمجاهدین موجود در پایگاه بهشهادت رسیدهاند، فرمان هجوم و وارد شدن بهداخل پایگاه را صادر كرد. حدود 30پاسدار برای حمله در جلو در خانه جمع شدند، ولی آنها در عرض 15ثانیه، متحمل بزرگترین تلفات شدند. دقایقی بعد، صدای لرزان فرماندهمزدوران در بیسیم بهگوش میرسید كه تقاضای آمبولانس و نیروی كمكی میكرد.
دراین موقعیت اكرم قهرمان لحظه مناسب را تشخیص داد، با دو شیرزن همرزمش وداع كرد و با اتخاذ تاكتیكی قهرمانانه، از برابر چشمان حیرت زده پاسداران كه بهخاطر ضربه كاری از دستشان برنمیآمد، از ساختمان خارج شد و با یك تهاجم برق آسا مزدوران را زمین گیركرده،با كمال آرامش و درحالیكه بهمردمی كه در محل جمع شده بودند، لبخند وفاداری میزد، با پیچیدن در اولین كوچه از چشم مزدوران پنهان گردید. یكی از اهالی محل كه شاهد قهرمانی این شیرزن مجاهد خلق بود، بهسرعت خود را بهاو رساند و با خودرو شخصیاش او را از منطقه عملیات خارج نمود. مجاهد قهرمان، فرماندهدلیر اكرم خراسانی،چند ماه بعد در یك درگیری نابرابر دیگر در شهر تبریز بهشهادت رسید و بهكهكشان شهیدان پیوست.
مردم منطقه تهران پارس تا روزها بعد در اینجا و آنجا از داستان شجاعت همراه با متانت و گشادهرویی فرمانده اكرم و دلاوری دو شیرزن دیگر داستانها برای هم نقل میكردند. از لحظاتی دیگر، تازه حماسه مقاومت دو شیرزن قهرمان فائزه بهاری جوان و نائمه عمرانیان در برابر انبوه پاسدارانی كه با دهها مزدور تازهنفس تقویت شده بودند شروع میشود و تا سه ساعت دیگر ادامه پیدا میكند. پاسداران اینبار در تنگنای ضعف و زبونی حمله را با آر.پی.جی شروع میكنند. شلیك موشكهای متعدد آر.پی.جی، قسمتهایی از پایگاه را بهآتش میكشد، فائزه و نائمه بار دیگر با استفاده از این فرصت، تاكتیكی را كه از اكرم فراگرفته بودند، تكرار میكنند و باز دشمن متحمل تلفات زیادی میشود. مجاهدینی كه در آن لحظات بهبیسیم مزدوران گوش میدادند، پس از حدود 5ساعت كه از درگیری گذشته بود، صدای فرمانده پاسداران را میشنوند كه بهپاسداران حاضر در محل میگفت دیگر كافی است، اینقدر آر.پی.جی شلیك نكنید. اما ظاهراً كینهحیوانی پاسداران ضربه خورده، پایانی نداشت. سرانجام وقتی آتشها خاموش شد و پاسداران وارد ساختمان شدند، تصور همه این بود كه حداقل 10نفر در آن پایگاه درحال مقاومت بودند، ولی با كمال تعجب مشاهده كردند كه پاسداران تنها پیكرهای پاك دوزن قهرمان را بیرون آوردند. مردم بهپاسداران لعنت میكردند و بهمجاهدین قهرمانی كه جانشان را فدا كردبودند، درود میفرستادند
درروزهای پرتلاطم مقاومت درسالهای 60 و 61، در شرایطی كه دژخیمان و سردمداران خونخوار رژیم تلاش میكردند، با موج شقاوت بار اعدامها و شكنجههای قرون وسطایی مقاومت مجاهدان و مبارزان را درهم بشكنند و با انواع تبلیغات رذیلانه و یا پخش ندامت برخی عناصردرهم شكسته و بهخصوص برخی از مدعیان از تلویزیون، گرد یأس و انفعال در جامعه بپاشند، ناگهان خروش پایداری مجاهدان و شعلههای مقاومت حماسی آنان در چندین نقطهٌ تهران زبانه كشید، تهران گرمای آنراحس كرد و مجاهدان پاكباز درپایان آن نبرد نا برابر تنها پیكرهای سوخته و متلاشیشده و پایگاههای ویرانشدهٌ خود را برای دشمن باقی گذاشتند. اگرچه خمینی و خیل رجالگان و دژخیمانش بهصحنهگردانی لاجوردی، از شهادت تنی چند از ارزندهترین كادرهای سازمان، شادمانیها نمودند و اگرچه مردم ستمدیدهٌ ما، بهخاطر از دستدادن تعدادی از رشیـدترین فرزنـدان دلاور خـود گریستـند، اما در گرماگـرم یأسپراكنیهای تلویزیونی رژیم، مردم ایران روح سرخ و پرصلابت مقاومت و انقلاب را بهچشم دیدند و سرشار از افتخار و امید شدند.
چندروز بعد روز 19 اردیبهشت گروهی دیگر از كادرهای مجاهدین برسكوی قهرمانی صعود كردند و پرچمی را كه از یاران خود در 12 اردیبهشت گرفته بودند، دیگر بار بهاهتزاز درآوردند. خمینی در رسانههای ارتباطی خود «طبل شادیانه» میكوبید و برای هزارمین بار تكرار میكرد كه «كار مجاهدین اینبار دیگر بهپایان رسیده است». دژخیم با نشان دادن پیكرهای پاك مجاهدین در تلویزیون میخواست فضای رعب و تسلیم را دامن بزند. غافل از اینكه صحنههای رشادت و پاكبازی فرزندان قهرمان خلق، مردم ایران را رودرروی خمینی قرین غرور و افتخار كرده است.
حماسه دلاوری مجاهدان، دهان بهدهان، سینه بهسینه وكوچه بهكوچه بین مردم رد و بدل میشد و آنها شور و شوق ناشی از دلاوریهای فرزندان مجاهد خود را در میان اندوه و تأثر خود ابراز میكردند.
درآخرین ساعات نبرد، مزدوران رژیم كه انتظار چنین مقاومت جانانهیی را نداشتند، بهستوه آمده و در نهایت خشم و استیصال، با مسلسل و تیربار بهسوی پایگاهها شلیك میكردند. عملیاتی كه بهزعم آنها و با آنهمه پیشبینی و تداركات قبلی میبایست دركوتاه مدت با «موفقیت» بهپایان برسد، اینك ساعتهای متمادی بهدرازا كشیده و در تمام شهر توفان بهپا كرده بود و خشم و اعتراض مردم را نسبت بهرژیم و ستایش و تحسین آنان را نسبت بهفرزندان دلیر و پاكبازشان برانگیخته بود. سرانجام مزدوران درمانده كه گمان نمیكردند تسخیر پايگاههاى مجاهدين چنین بهایی را بطلبد، با شلیك وحشیانه موشكهای آر.پی.جی و رگبار مسلسلهای سنگین توسط هلیكوپتر، «دژهای تسخیرناپذیر شرف» را بهآتش كشیدند و بهاین ترتیب، نبرد را درآن نقطه بهپایان بردند.
در آستانهبیست و چهارمین سالگرد آن حماسه هاى بزرگ، اگرچه جای سردار ضابطی و یارانش خالی است، اما یادشان در قلب و ضمیر هزاران مجاهد خلق و رزمندهارتش آزادی در شهر شرف اشرف و درهركجای جهان و در قلوب مردم مجاهد پرور جاودانه است.
كانون اصلی مقاومت
اوج درگیریهای روز 12 اردیبهشت و كانون اصلی مقاومت در پایگاه فرمانده ضابطی (واقع در كامرانیه) بود. در آن پایگاه مجاهدان قهرمانی چون نصرت رمضانی، شیرزن جنگاوری كه بهگواه همسایگان و مردم محل با شجاعت و صلابت شگفت انگیزی از این سو بهآن سو میدوید، عملیات دفاع را فرماندهی میكرد و برای شكستن حلقه محاصره و دوركردن كادرهای مستقر درپایگاه از آن معركه راه باز میكرد.
درآن پایگاه همچنین مجاهدان قهرمان قاسم باقرزاده، حمید جلالزاده، سوسن میرزایی، پری یوسفی، زكیه محدث، احمد كلاهدوز، محمد تواناییانفرد، فاطمه (تاجی) مهدویكرمانی، اقدس تقوی، امیرهوشنگ آقبابا نیز دلیرانه دربرابر تهاجم پاسداران ظلمت و تباهی ایستاده بودند و حماسه میآفریدند. آنان چنان صحنههای پرشوری از مقاومت و دلاوری را درمقابل چشمان شگفت زده مردم آفریدند كه هرگز از خاطرهها نخواهد رفت.
گزارش یك شاهد از صحنه
این گزارش توسط یكی از زنان مجاهد خلق كه درمیان جمعیت محل شاهد صحنه هایی از حماسه 12 اردیبهشت بوده بهثبت رسیده است.
«از صبح پشت 'صامت'(بیسیم مزدوران دادستانی و كمیتهچیهای جنایتكار) بودم. ساعت یازده بود كه پیامی در 'صامت' شنیدم و چرتم پاره شد. مركز منطقهیك با 'دادستانی اوین' تماس میگرفت و راجع به'مورد'ی با او حرف میزد. بعد از آنهم بهستادهای 'منطقهیك' پیام داده شدكه « برادران امروز برنامه داریم،آماده باشید». سپس ستادها با واحدهایشان تماس گرفتند و از واحدها خواستند كه هرچه سریعتر بهستادهای خود مراجعه كنند و بعد صدایی بهخنده بلند شد: 'قربون امام'! ظاهراً ضحاك جماران خون میخواست و باید هرچه سریعتر بهاو میرسید! آنهم خون پاكترین و رشیدترین فرزندان این میهن.
در آن روز هوا هم با روزهای قبل فرق داشت با اینكه رو بهتابستان میرفت ولی خنك بود. پس از شنیدن پیامها فكر كردم شاید 'مورد' مربوط بهپایگاه ما باشد؛ بنابراین سریع آماده شدیم تا بهموقع، عكسالعمل مناسب را انجام دهیم. برای اطمینان كامل و نیز تحقیقات لازم بهگشت در اطراف پایگاه پرداختم، خبری نبود. دوباره برگشتم و 'صامت' را روشن كردم. ساعت یكبعدازظهر پیام دهنده در صامت اعلام كرد: «برادران دیگر پشت شبكه كسی پیام نفرسته. از این بهبعد شبكه قطع میشه». در اینموقع 'حسن' از راه رسید، پرسیدم: بیرون چه خبر؟ گفت: بهنظرم غیرعادی آمد. چندواحد گشتی در خیابان بودند. گفتم: امروز خبری هست، باید هم خیلی مهم باشد چون انرژی زیادی روی آن گذاشتهاند. بعد از تقسیم مسئولیتها قرار شد برادر دوازدهسالهام در جای امنی قرار بگیرد تا در موقع درگیری، آسیب نبیند. در همین حال صدای تكتیركلتی بلند شد و بلافاصله رگبار تیربار، سكوت منطقه را درهم شكست. با این صدا همهمردم سراسیمه بیرون آمدند. كمكم محل شلوغ میشد و مردم داشتند بهكوچهمحل حادثه نزدیك میشدند كه یك بیوك آبیرنگ با 4سرنشین مسلح بهژ3 كه ظاهراً هماهنگكنندهواحدها بود با بلندگو اعلام كرد: « از اهالی میخواهیم سریع محل را ترك كنند و بهخانههایشان برگردند».
درگیری در منظریه، كامرانیه و فرمانیه بهشدت ادامه داشت و آمبولانسها مرتب در رفت و آمد بودند. ساعت 30/6 سروكلهآمبولانس پیدا شد و دوباره چند جسد دیگر! ساختمانی را از دوكوچه قبل بسته و محاصره كرده بودند. راهها و تمام پشتبامها را قرق كرده بودند و اجازههیچ ترددی حتی بهاهل كوچه نمیدادند. یكی از همسایهها میگفت: 'اول صدای شلیك كلت آمد و بعدش صدای تیربار. دوتا از مجاهدین توانستند محاصره را بشكنند ولی در آخرین لحظه پاسدارهای جلاد آنها را زدند'. من هنوز بین جمعیت بودم. احساس عجیبی داشتم. بغض گلویم را گرفته بود، در عینحال احساس غرور میكردم. احساس غرور از اینكه همرزمانم آنطور دلیرانه مقاومت میكردند، بچههایی كه آنطور با سلاح سنگین مورد هجوم دشمن قرار گرفته بودند. چندتا از دخترهای جوان محل كنار هم ایستاده بودند و پچپچ میكردند. یكی میگفت:« توی خونه بنزین داریم. كوكتل هم بلدم درست كنم». پسر هفتسالهیی كه آنجا بود گفت: من جلو ماشین پاسدارها ایستاده بودم كه یك پاسدار از بیسیمچی پرسید انبار اسلحه رسید یا نه؟ و مأمور بیسیم با عصبانیت جواب داد: آره رسیده و بعد با دستش بهوانت سربستهكنار خیابان اشاره كرد. دختر جوان گفت: ما كه كاری برای مجاهدین نمیتوانیم انجام بدهیم. حداقل برویم و انبار اسلحه را آتش بزنیم. كمكم داشت غروب میشد. از نقاط دیگر هم با همان شدت صدای درگیری میآمد. ناگهان با صدای انفجاری مهیب، دود غلیظی از ساختمان ـپایگاهـ واقع در منظریه بلند شد و بعد درگیری بهكلی قطع شد. مزدوران خمینی كه دیگر قادر بهدادن تلفات بیشتر نبودند، سرانجام با آر.پی.جی آن پایگاه را مورد حمله قرار دادند. ولی هنوز چندی نگذشته بود كه دوباره مقاومت از داخل پایگاه ادامه یافت. گویا هنوز یك نفر زنده بود و میرزمید. یكه و تنها روی پشتبام و در كنار اجساد همرزمانش، تنهای تنها، درحالیكه پاسداران جنایتكار بیوقفه بهسویش شلیك میكردند و او تا آخرین نفس پایداری میكرد.
ساعت30/9 شب درگیری فرمانیه بهپایان رسید. مردم تا ساعت11 دركوچهها بودند. زنی كه پسرش پاسدار بود، میگفت: بهما اجازه دادند كه برویم و خانهها را ببینیم. اجساد مجاهدین مثل ذغال شده بود. آخر این جوانها چه كردهاند كه اینطوری باید بهخاك و خون كشیده شوند؟! امیدوارم روزی خدا انتقام این خونهای بهناحقریختهشده را بگیرد»
در خیابان ستارخان
در خیابان ستارخان نیز همزمان با درگیری پایگاه كامرانیه، مجاهدین قهرمان حمید خادمی، حسن رحیمی، حسن صادق، فرشته ازهدی، مهین ابراهیمی، معصومه میرمحمد و مادر مجاهد ایران بازرگان و تعداد دیگری از مجاهدین دربرابر پاسداران خمینی بهمقابله برخاسته بودند. شكوه صحنههای نبرد در خیابان ستارخان تمامی مردم را در شگفتی از دلاوریهای مجاهدین و در خشم و نفرت از جلادان خمینی فروبرده بود.
شكوه مقاومت مجاهدین قهرمانی كه با فریادهای مرگ بر خمینی، آخرین دقایق حیات خود را میگذراندند، شكوه نبرد مادری 60ساله كه در كنار فرزندانش، میرزمید و وفاداری عنصر مجاهد را بهخلق و انقلاب بهاثبات میرساند، شكوه خونهایی كه بر خاك میریخت تا شرف یكخلق برخاك نریزد و شكوه اسلام عشق و انسانیت و رحمت و رهایی مجاهدین دربرابر ارتجاع ضد بشری خمینی كه دجالآنه برآن نام اسلام گذاشته بود
نبرد یك شیرزن تنها
در نارمك (شرق تهران)، درهمان روز یك پایگاه دیگر مجاهدین مورد حمله قرار گرفت. در این پایگاه تنها یك شیرزن مجاهد خلق، خدیجه مسیح، حضور داشت كه یكتنه بهحملات گرگهای هار خمینی كه از چندسو هجوم آورده بودند، پاسخ میگفت.
این مجاهد قهرمان، آنچنان دلیر و بیباك جنگید و بهدفاع در برابر حملات پاسداران برخاست كه پاسداران فكر میكردند با تعداد زیادی از مجاهدین سروكار دارند. بدین ترتیب، دشمن هرلحظه نیروهای تازهتری را برای حمله و هجوم بسیج میكرد. اما هنگامیكه در پایان نبرد تنها یك جسم بیجان یعنی پیكر سوراخسوراخ یك زن را از پایگاه خارج كردند؛ حقیقت روشن شد و جلادان خمینی زبونانه سعی كردند هرچه زودتر پیكر بیجان شهید قهرمان خدیجه مصباح را ازبرابر چشمان حیرتزدهمردم دور كنند تا شاید بررسواییها و ددمنشیهای خود پرده بیفكنند.
آخرین تلفن بهخانواده
مجاهد خلق مهین خیابانی، خواهر سردار شهید خلق «موسی» نیز در زمرهشهیدان 12اردیبهشت بود. در یكی دیگر از پایگـاهها، مجاهدان قهرمان مهین خیابانی و تقی اوسطی تا آخرین نفس ایستادند و جنگیدند و بهشهادت رسیدند. مجاهد شهید مهین خیابانی در آخرین دقایق حیاتش بهخانهیكی از نزدیكانش تلفن زد و جریان حملهپاسداران و آخرین وضعیت خود را تشریح كرد. این دومجاهد دلیر پس از ساعتها مقاومت، در شعلههای آتشی كه از انفجار موشكهای آر.پی.جی برخاسته بود، پروانهوار سوختند و بهشهادت رسیدند، بهطوریكه مزدوران رژیم تا هفتهها بعد نتوانسته بودند هویت این دو قهرمان مجاهد را شناسایی كنند.
كانون دیگر مقاومت، در 21متری جی، كوچهرازیانه بود كه همزمان با دیگر كانونها مقاومت میكرد. در این پایگاه مجاهدان قهرمان غلامعلی صادقی نیستانی و همسرش مژگان موفق بههمراه یك یا دو مجاهد دیگر بهفرماندهی مجاهد قهرمان سعید منبری، در زیر رگبار گلولههای پاسداران خمینی تا آخرین نفس مقاومت كردند و سرانجام هنگامیكه پاسداران بهحریم پایگاه ویرانشدهمجاهدین پای نهادند چیزی جز چند پیكر بیجان بهدست نیاوردند
حماسههای شورانگیز مقاومت در 19 اردیبهشت61
روز نوزدهم اردیبهشتماه، پایگاه مجاهد شهید فاضل مصلحتی، از مسئولان بخش اجتماعی سازمان، بههمراه تنی چند از همرزمان مجاهدش ازجمله: مهری خانبانی، زهرا طباطبایی، بهرام قاسمی، فاطمه ابوالحسنی، حمید لولاچیان، حسین كلكتهچی و چند مجاهد دیگر مورد تهاجم قرار گرفت.
درهمان روز طی یك درگیری خیابانی مجاهدان قهرمان: حسین جلیلیپروانه، مریم شفایی و علی انگبینی نیز دربرابر یورش پاسداران ضدخلقی قهرمانانه ایستادند و سرانجام خون پاك خود را نثار راه آزادی نمودند.
حماسهسه شیرزن درشرق تهران
صبح روز 19اردیبهشت، مزدوران تادندان مسلح رژیم، یكی دیگر از پایگاههای مجاهدین واقع در فلكهسوم تهرانپارس را بهمحاصره درآوردند و بیمحابا و بدون هرگونه اخطاری آنرابهگلوله بستند. آخر آنها در روزهای قبل درجنگ نابرابرشان با مجاهدین درسها گرفته و فهمیده بودند كه مجاهد خلق تا آخرین نفس بهدفاع پرداخته و مقاومت خواهد كرد و اجازه نمیدهد جز جسد بیجانش چیزی بهدست دشمن خلق بیفتد. لحظات درگیری شرق تهران و شمهیی از آنچه در این پایگاه اتفاق افتاده بود را یك روز بعد، یكی از مجاهدان طی گفتگو با اهالی محل بهدست آورد. اما بهترین راوی ماجرا، فرماندهدلیر پایگاه مجاهد قهرمان اكرم خراسانی است كه توانسته بود حلقهمحاصره را درهم بشكند و از برابر دیدگان حیرت زده پاسداران عبور كرده از منطقه خارج شود. بهجز فرمانده اكرم، در این پایگاه مجاهدان خلق بهروز اسداللهزاده و شیرزنان قهرمان فائزهبهاری جوان و نائمهعمرانیان حضور داشتند. اولین رگبارهای پاسداران شیشهها و پنجرهها را درهم شكست و بهروز قهرمان را بهخاك افكند. بهروز درحالیكه درپاسخ بههشدار دشمن برای تسلیم، فریاد میزد مجاهد خلق هرگز تسلیم نخواهد شد، براثر اصابت چند گلوله دردم بهشهادت رسید. اما فرماندهتوانمند و جسور پایگاه، اكرم خراسانی، كه با فاصلهچند متر در كنار او ایستاده بود، از اولین رگبار در امان ماند تا با سازماندادن یك نبرد قهرمانانه آن چنان درسی بهمزدوران بزدل آخوندها بدهد كه هرگز فراموش نكنند. فرمانده اكرم بلافاصله دستبهكار شد، محل استقرار مجاهدان قهرمان فائزهبهاری و نائمهعمرانیان را مشخص كرد و خودش با رفتن بهكنار پنجره و با یك برآورد سریع از وضعیت، تاكتیكهای مناسب را اتخاذ نمود. حدود یكساعت پس از آغاز نبرد، در حالیكه دشمن تلفات قابل توجهی داده وگلولههایی كه از دهها سلاحشان شلیك میشد بهطور مرتب بردرودیوار اتاقهای پایگاه كه در طبقهدوم قرار داشت فرود میآمد، فرمانده اكرم فرمان داد تا ابتدا نائمه و پس از چند دقیقه فائزه كارشان را متوقف كرده و درپشت دیوار در زیر پنجرهیی كه بهخیابان مشرف بود، سنگر بگیرند. فرمانده كودن پاسداران بهتصور اینكه همهمجاهدین موجود در پایگاه بهشهادت رسیدهاند، فرمان هجوم و وارد شدن بهداخل پایگاه را صادر كرد. حدود 30پاسدار برای حمله در جلو در خانه جمع شدند، ولی آنها در عرض 15ثانیه، متحمل بزرگترین تلفات شدند. دقایقی بعد، صدای لرزان فرماندهمزدوران در بیسیم بهگوش میرسید كه تقاضای آمبولانس و نیروی كمكی میكرد.
دراین موقعیت اكرم قهرمان لحظه مناسب را تشخیص داد، با دو شیرزن همرزمش وداع كرد و با اتخاذ تاكتیكی قهرمانانه، از برابر چشمان حیرت زده پاسداران كه بهخاطر ضربه كاری از دستشان برنمیآمد، از ساختمان خارج شد و با یك تهاجم برق آسا مزدوران را زمین گیركرده،با كمال آرامش و درحالیكه بهمردمی كه در محل جمع شده بودند، لبخند وفاداری میزد، با پیچیدن در اولین كوچه از چشم مزدوران پنهان گردید. یكی از اهالی محل كه شاهد قهرمانی این شیرزن مجاهد خلق بود، بهسرعت خود را بهاو رساند و با خودرو شخصیاش او را از منطقه عملیات خارج نمود. مجاهد قهرمان، فرماندهدلیر اكرم خراسانی،چند ماه بعد در یك درگیری نابرابر دیگر در شهر تبریز بهشهادت رسید و بهكهكشان شهیدان پیوست.
مردم منطقه تهران پارس تا روزها بعد در اینجا و آنجا از داستان شجاعت همراه با متانت و گشادهرویی فرمانده اكرم و دلاوری دو شیرزن دیگر داستانها برای هم نقل میكردند. از لحظاتی دیگر، تازه حماسه مقاومت دو شیرزن قهرمان فائزه بهاری جوان و نائمه عمرانیان در برابر انبوه پاسدارانی كه با دهها مزدور تازهنفس تقویت شده بودند شروع میشود و تا سه ساعت دیگر ادامه پیدا میكند. پاسداران اینبار در تنگنای ضعف و زبونی حمله را با آر.پی.جی شروع میكنند. شلیك موشكهای متعدد آر.پی.جی، قسمتهایی از پایگاه را بهآتش میكشد، فائزه و نائمه بار دیگر با استفاده از این فرصت، تاكتیكی را كه از اكرم فراگرفته بودند، تكرار میكنند و باز دشمن متحمل تلفات زیادی میشود. مجاهدینی كه در آن لحظات بهبیسیم مزدوران گوش میدادند، پس از حدود 5ساعت كه از درگیری گذشته بود، صدای فرمانده پاسداران را میشنوند كه بهپاسداران حاضر در محل میگفت دیگر كافی است، اینقدر آر.پی.جی شلیك نكنید. اما ظاهراً كینهحیوانی پاسداران ضربه خورده، پایانی نداشت. سرانجام وقتی آتشها خاموش شد و پاسداران وارد ساختمان شدند، تصور همه این بود كه حداقل 10نفر در آن پایگاه درحال مقاومت بودند، ولی با كمال تعجب مشاهده كردند كه پاسداران تنها پیكرهای پاك دوزن قهرمان را بیرون آوردند. مردم بهپاسداران لعنت میكردند و بهمجاهدین قهرمانی كه جانشان را فدا كردبودند، درود میفرستادند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر