۱۴۰۲ آذر ۲, پنجشنبه

۲آذر سالروز درگذشت غلامحسین ساعدی هنرمند متعهد

 ۲آذر سالروز درگذشت غلامحسین ساعدی هنرمند متعهد

۲آذر ۱۳۶۴ سالروز  درگذشت غلامحسین ساعدی
۲آذر ۱۳۶۴ سالروز درگذشت غلامحسین ساعدی

غلامحسین ساعدی – گوهر مراد 

غلامحسین ساعدی با نام ادبی «گوهر مراد»، در ۲۴دی ۱۳۱۴ در تبریز و در خانواده‌ای کارمند - به‌قول خودش «اندکی بدحال» - به‌دنیا آمد. او نویسندگی را از دوران دبیرستان آغاز کرد. 

 

غلامحسین ساعدی در تابستان ۱۳۳۲ و هنگامی که ۱۸سال داشت، به‌اتهام فعالیت سیاسی، مدتی در زندان شهربانی تبریز حبس شد. 

ساعدی در خردادماه ۱۳۳۳ دیپلم گرفت و یک سال بعد در دانشگاه تبریز، در رشته‌ پزشکی آغاز به تحصیل کرد. 

خودش می‌گوید: «حدود ۱۳۳۹ – ۱۳۴۰ فارغ‌التحصیل شدم. برای دیدن تخصص به تهران آمدم و رفتم قسمت روانپزشکی. مدتی در بیمارستان روزبه کار کردم. از آنجا هم ساواک یک کاری کردند که من دیگر توی دانشگاه نباشم... دلیلش هم روشن بود. من ۱۰تا ۲۰تا مریض می‌بردم سر کلاس و نشان می‌دادم و... معلوم می‌شد که (علت بیماری مردم) عوامل بیرونی بوده... تا سال ۱۳۵۳ که مرا گرفتند!». 

 

غلامحسین ساعدی، این پزشک دردمند که برای درمان دردهای جسمی و روحی مردم، بیشتر در پی یافتن بن و پایه مشکلات جامعه و درمان ریشه‌یی دردهای اجتماعی بود، به‌تدریج رو آورد به بازتاب همین دردها با «نوشتن» ؛ نوشتن دردها، دربه‌دری‌ها، گرسنگی‌ها، بی‌خانمانی‌ها و تمامی معضلات یک جامعه‌ دیکتاتور زده. 

 

درباره قدرت قلم و توانایی غلامحسین ساعدی بسیار می‌توان نوشت. اما بررسی تنها نمونه‌هایی از آثار این نویسندهٔ بزرگ ایران، می‌تواند جایگاه او را در دنیای ادبیات میهنمان، روشن کند. آثاری مانند «عزاداران بیل» و «چوب‌به‌دست‌های ورزیل». 

 

به‌گفته‌ منتقدین، علت شیوایی نوشته‌های ساعدی، جدای از قلمی‌ توانا، این است که به‌صورت رئالیک، واقعیت‌های جامعه را در واژگانی که بر صفحه کاغذ می‌نگاشت، بازتاب می‌داد. از آثار ساعدی‌ روشن است که برای هر قصه و هر صحنه از نمایشنامه‌هایی که می‌نوشت، ساعت‌های طولانی با مردم نشسته، با آنها زندگی کرده، در فرهنگ آنها زیسته و با غم‌های آنها گریسته است. 

 برخی از آثار گرانب‌های دکتر غلامحسین ساعدی عبارت‌اند از: 

لال بازی  

غمباد  

بهترین بابای دنیا  

دندیل  

آی باکلاه، آی بی‌کلاه 

   

غلامحسین ساعدی - کینه ساواک شاه 

دکتر غلامحسین ساعدی به‌علت نوشته‌های روشنگرش، مورد کینهٔ ساواک شاه قرار گرفت. از این‌رو با وجود داشتن مدرک پزشکی، در دوران خدمت سربازی، به او هیچ درجه‌ای ندادند. غلامحسین ساعدی که در پادگان سلطنت‌آباد تهران خدمت می‌کرد، همان‌جا با محافل ادبی و هنری تهران آشنا شد و داستان‌های او در مجلهٔ «سخن» به‌چاپ رسید. مطب دکتر غلامحسین ساعدی در خیابان دلگشای تهران قرار داشت. او بیشتر اوقات بدون گرفتن حق ویزیت، مردم بیمار و محروم را معاینه می‌کرد. تجربه‌های این دوران ساعدی، به شناخت عمیق‌تر او از انسان و پیچ‌وخم‌های روح و روان کمک کرد. غلام‌سین ساعدی بعدها مطب دلگشا را این‌گونه توصیف کرد: «آنجا یک دنیای عجیب‌وغریبی بود و بعد، یکی هم این بود که چون من طبیب بودم و همیشه توی مطب بودم آنجا به یکی از پایگاه‌های عمده روشنفکران آن روز تبدیل شده بود. آل‌احمد، شاملو، برو بچه‌های نویسنده، به‌آذین، سیروس طاهباز، م. آزاد و دیگران همیشه آنجا بودند». 

   

غلامحسین ساعدی - نوشتن از درد مردم و دستگیری و زندان 

غلام‌حسین ساعدی از هنرمندان متعهدی بود که با آفریدن ایماژهایی به‌یادماندنی در تئاتر و نمایشنامه‌نویسی ایران، چهره ماندنی ادبیات ایران شد. 

 

غلامحسین ساعدی در بیشتر آثار خود از فقر و سوزش نداری در روح و روان مردم می‌نوشت. او از درد می‌گفت و آن را به دریچهٔ قلب و ضمیر خواننده منتقل می‌کرد. کسانی که فیلم‌هایی را دیده‌اند که بر اساس نوشته‌های دکتر غلامحسین ساعدی ساخته شده‌اند، از لابلای رمزها و اشارات، حضور تلخ دیکتاتوری را به‌عنوان مسبب همه رنج‌های مردم درمی‌یافتند. همین نوشته‌های روشنگر بود که ساواک شاه را بر آن داشت تا غلامحسین ساعدی را دستگیر و روانهٔ زندان کند. 

   

غلامحسین ساعدی - دوران دیکتاتوری خمینی 

پس از انقلاب ضدسلطنتی مردم ایران و دزدیده شدن آن توسط خمینی و سپس اقدامات ضدفرهنگ‌ او، دکتر غلامحسین ساعدی فهمید که این حاکمیت نیز، سر دیکتاتوری دارد. ساعدی خود در جایی جریان ملاقات کانون نویسندگان با خمینی را با عنوان «دیدار با کروکودیل» به قلم آورده است. او در آن مقاله نوشت: «وقتی آقای خمینی وارد ایران شد، کانون نویسندگان ایران به دیدن ایشان رفت که راجع به مطبوعات و این مسائل صحبت بکنند. من هم جزو آن هیأت رفتم. به نظر من خیلی کار خوبی کردیم که رفتیم. غول را وقتی که از چاه درمی‌آید اگر نبینی و راجع به آن حرف بزنی فایده ندارد. دیدن خمینی برای من جالب بود. قضیه از این قرار بود که سانسور و اینها دوباره پا گرفته بود و کانون نویسندگان تصمیم گرفت که اندکی برود و به خود حضرت بگوید که «دایی، ما هستیما!»... نشستیم به نوشتن یک متن، یک عده جمع شدند، گفتیم نه برویم و به او بگوییم الآن دستگاه دارد دست او می‌افتد. یک متنی تهیه شد... شانزده هفده نفر بودیم... آقا (خمینی) گفت: بسم‌الله! من متشکرم. این انقلاب فایده‌اش این بود که ما طلبه‌ها با شما نویسندگان و اینها نزدیک شدیم! آخرش هم گفت که: «و شما مجبورید فقط راجع به اسلام بنویسید! اسلام مهم است! آن چیزی که مهم است اسلام است. از حالا به بعد راجع به اسلام». یعنی ما را سنگ روی یخ کرد. خیلی راحت! ما رفته بودیم بگوییم که سانسور نباشد، اصلاً برای ما تکلیف روشن کرد!».  

   

غلام‌حسین ساعدی - همراهی با مقاومت ایران 

دکتر غلامحسین ساعدی وقتی مواضع مجاهدین و مقاومت ایران در برابر دیکتاتوری و ارتجاع خمینی را دید، همراه مجاهدین و مقاومت ایران شد. او برخی از کتاب‌های خود را به رهبر مقاومت، مسعود رجوی تقدیم کرده و با فروتنی و صفای خاص خود می‌گفت: «من مخلص کسی هستم که با خمینی می‌جنگد. هر چه به من فشار وارد می‌آورند دقیقاً از همین موضع است و من از این موضع کوتاه نمی‌آیم». 

 

غلامحسین ساعدی - تبعید 

دیری نگذشت که خمینی و رژیمش، به‌خاطر قلم ساعدی که از آزادی و دردهای مردم می‌نوشت، به‌ویژه به‌خاطر ابراز محبت و نزدیکی غلامحسین ساعدی به سازمان مجاهدین خلق ایران، کینهٔ دکتر ساعدی را به دل گرفت و پاسداران برای دستگیری در پی او بودند. از این‌رو دکتر غلامحسین ساعدی مجبور به ترک ایران و اقامت در فرانسه گردید. او در این‌باره می‌گوید: «من به هیچ‌وجه نمی‌خواستم کشور خودم را ترک کنم؛ ولی رژیم توتالیتر جمهوری اسلامی که همه احزاب و گروه‌های سیاسی و فرهنگی را به‌شدت سرکوب می‌کرد، به‌دنبال من هم بود». 

 

در همین دوران بود که دکتر غلامحسین ساعدی با نوشتن نمایشنامه «اتلو در سرزمین عجایب» در واقع حاکمیت ولایت‌ فقیه را به‌سخره گرفت و به افشای دجالگری آخوندهای مست قدرت پرداخت. او می‌گوید: 

 «برای برانداختن جمهوری اسلامی، سلاح فرهنگی، کاربرد فراوانی دارد. از این اسلحه نباید صرف‌نظر کرد»(الفبا - جلد ۳ – ۱۳۶۲)  

هم‌چنین دکتر ساعدی در جای دیگر گفت: «جاپای ما در ذهن همه دنیا باید باقی بماند. اگر این کار را نکنیم، مرده‌ایم. و اگر این کار را بکنیم، تیر خلاص به مغز عفن و پوسیده جمهوری اسلامی رها کرده‌ایم. و اگر این کار را نکنیم مرده‌ایم. آرام ننشینیم. لحظه‌یی آرام ننشینیم. خموشید خموشید خموشی دم مرگ است. در این راه بمانید که خاموش نمیرید». 

 

غلامحسین ساعدی - درگذشت 

سرانجام روز ۲آذر ۱۳۶۴، دکتر غلامحسین ساعدی در پی یک خونریزی داخلی، در بیمارستان «سن آنتوان» پاریس، برای همیشه دیده بر هم گذاشت؛ روز جمعه ۸آذر، پیکر او در میان بدرقهٔ هزاران ایرانی، در مراسمی باشکوه در گورستان «پر-لاشز» پاریس، به‌خاک سپرده شد. 

 

مسعود رجوی، رهبر مقاومت ایران، در پیامی به‌مناسبت درگذشت دکتر غلامحسین ساعدی گفت: «شادروان دکتر ساعدی به‌عنوان یک نویسنده و هنرمند مبارز و متعهد، به‌رغم تمامی فشارهایی که از جوانب مختلف برای موضع‌گیری علیه مقاومت انقلابی بر او وارد می‌آمد، در حمایت از مقاومت ایران پابرجا بود. به‌راستی او از هنرمندان و نویسندگانی بود که به‌قول خودش سلاح آنها همان کارشان است و در جرگه رزمندگان دیگر قرار می‌گیرند». 

 
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر