مهدي رضائي - گل سرخ انقلاب قهرمان خلق خود يك سازمان بود سازماني كه پنجاه ساله شد
پنجاه سال مقاومت فدا ووفاي به عهد ورازداري براي بزير كشيدن ديكتاتور شاه ومرتجع خونريز شيخ
۱۶ شهریور ۱۳۹۴
۱۶شهریور سالگرد شهادت گلسرخ انقلاب مهدی رضایی است.
درسال ۱۳۵۱، در چنین روزی مهدی قهرمان بعداز ماهها شکنجه، بهدستور شاه خائن به جوخههای تیرباران سپرده شد و آوای رسایش در بیدادگاه نظامی در سراسر ایرانزمین طنینافکن شد که:
«من در اینجا بهاتهام عشق به خلق و پیکار در راه خلق محاکمه میشوم… بگذار رگ و پوست ما در راه خلق فدا گردد. تا ظلم هست مبارزه هست و تا مبارزه هست شکست و پیروزی هست ولی سرانجام پیروزی متعلق به خلق است. این را من نمیگویم. اینرا تاریخ میگوید».
مهدی رضایی در سال ۱۳۳۱ در تهران بهدنیا آمد و در کنار برادران مجاهدش احمد و رضا درس مبارزه و انقلاب آموخت و در شانزدهسالگی به سازمان پیوست و در اردیبهشت سال ۵۱ پساز ۴سال مبارزه در صفوف مجاهدین و بهدنبال یک درگیری نابرابر با مزدوران ساواک، بهچنگ آنان افتاد و مستقیماً روانه شکنجهگاه گردید و تا زمان شهادتش روزهای طولانی زیر وحشیانهترین شکنجههای مزدوران ساواک قرار گرفت. ولی مهدی قهرمان با حفظ اسرار خلق و سازمان، به سمبلی از قهرمانان این نسل در وفاداری به راه خدا و خلق تبدیل شد.
مهدی در بیدادگاه نظامی بهدفاع از آرمانهای انقلابی و توحیدی مجاهدین پرداخت و طی دفاعیه پرشوری اعلام کرد:
«یکی از موارد اتهام من ورود در دسته بهزعم شما اشرار است و من مجبور هستم که این دسته رو معرفی بکنم که بعد معلوم بشه آیا ما شرور هستیم یا نه. برای جوابدادن به این اتهام مجبور هستم که در این مورد توضیحاتی بدم. باید عرض بکنم که هدف ما چیزی نبوده جز بهروزی انسانها. جز برداشتن هرگونه تبعیض و جز پیادهشدن تعالیم عالی اسلام در جامعه. همانطور که در جلسه گذشته گفتم ما کسانی نبودیم که درد ناراحتی مردم رو ببینیم و ساکت بشینیم. همچنان که مولای ما علی در خطبه شقشقیه هنگامی که خلافت رو بهدست میگیرند، میفرماید (خطبهیی از نهجالبلاغه) اینکه خداوند از کسانی که به ماهیت این روابط، به ماهیت این مسأله آگاهی دارند، پیمان و عهد گرفته که ساکت ننشینند و از سیری ظالم و گرسنگی مظلوم. این پیمانیست که ما با خدای خود بستیم.”
مهدی در بیدادگاه نمایشی، که شاه در حضور خبرنگاران داخلی و خارجی راه انداخته بود، علیه دیکتاتوری سلطنتی خروشید و آن بیدادگاه را به صحنهیی برای محاکمه رژیم شاه تبدیل نمود. او در دفاعیه پرشور خود اعلام نمود:
«من در اینجا به اتهام عشق به خلق و پیکار در راه خلق محاکمه میشوم. هدف ما فراهمآوردن چنان شرایطی است که همه انسانها تحت آن شرایط به آخرین حد کمال و انسانیت برسند».
دفاعیات مهدی در بیدادگاه نظامی، پیام مبارزه انقلابی را به میان مردم برد و راهگشای بسیاری از جوانان به سمت آرمانهای مجاهدین گردید. رژیم شاه که از دفاعیات قهرمانانه مهدی رضایی بهخشم آمده بود، بار دیگر او را به زیر شکنجههای وحشیانه کشانید و سرانجام در سحرگاه 16شهریور، او را درحالیکه 20بهار بیشتر ازعمرش نگذشته بود، به جوخههای تیرباران سپرد. خون پاک مهدی که مردم او را گلسرخ انقلاب مینامیدند، مشعلی فراراه جوانانی گردید که علیه ظلم و بیدادگری رژیم دیکتاتوری شاه بهپا خاستند، همان جوانانی که در قیام ضدسلطنتی، رژیم شاه را سرنگونکردند و پساز آن نیز در صحنههای نبرد آزادی، در برابر آخوندهای شقاوتپیشه و دجال و مزدوران و جلادانشان، قهرمانانه مقاومت کردند. مقاومتی که چهل سال است میتوفد و میخروشد تا سرانجام ارتجاع و استبداد مذهبی را در ایرانزمین بهزیر بکشد، و آزادی، و دموکراسی و بهروزی را در ایرانزمین محقق کند.
یاد مهدی رضایی قهرمان را با سرودهیی که شاعر بزرگ ایران، احمد شاملو در رثای او و با خاطره اعدام او در میدان تیر چیتگر سروده، گرامی میداریم.
دفاعیات مهدی در بیدادگاه نظامی، پیام مبارزه انقلابی را به میان مردم برد و راهگشای بسیاری از جوانان به سمت آرمانهای مجاهدین گردید. رژیم شاه که از دفاعیات قهرمانانه مهدی رضایی بهخشم آمده بود، بار دیگر او را به زیر شکنجههای وحشیانه کشانید و سرانجام در سحرگاه 16شهریور، او را درحالیکه 20بهار بیشتر ازعمرش نگذشته بود، به جوخههای تیرباران سپرد. خون پاک مهدی که مردم او را گلسرخ انقلاب مینامیدند، مشعلی فراراه جوانانی گردید که علیه ظلم و بیدادگری رژیم دیکتاتوری شاه بهپا خاستند، همان جوانانی که در قیام ضدسلطنتی، رژیم شاه را سرنگونکردند و پساز آن نیز در صحنههای نبرد آزادی، در برابر آخوندهای شقاوتپیشه و دجال و مزدوران و جلادانشان، قهرمانانه مقاومت کردند. مقاومتی که چهل سال است میتوفد و میخروشد تا سرانجام ارتجاع و استبداد مذهبی را در ایرانزمین بهزیر بکشد، و آزادی، و دموکراسی و بهروزی را در ایرانزمین محقق کند.
یاد مهدی رضایی قهرمان را با سرودهیی که شاعر بزرگ ایران، احمد شاملو در رثای او و با خاطره اعدام او در میدان تیر چیتگر سروده، گرامی میداریم.
در آوار خونین گرگ و میش
دیگرگونه مردی آنک،
که خاک را سبز میخواست
و عشق را شایسته زیباترین زنان
که اینش
بهنظر
هدّیتی نهچندان کمبها بود
که خاک و سنگ را بشاید.
چه مردی! چه مردی!
که میگفت
قلب را شایستهتر آن
که به هفت شمشیر عشق
در خون نشیند
و گلو را بایستهتر آن
که زیباترینِ نامها را
بگوید.
و شیرآهنکوهمردی از اینگونه عاشق
میدان خونین سرنوشت
به پاشنه آشیل
در نوشت
رویینهتنی
که راز مرگش
اندوه عشق و
غم تنهایی بود.
«ـ آه، اسفندیار مغموم!
تو را آن به که چشم
فروپوشیده باشی!»
«ـ آیا نه
یکی نه
بسنده بود
که سرنوشت مرا بسازد؟
من تنها فریاد زدم
نه!
من از
فرورفتن
تن زدم.
صدایی بودم من
ـ شکلی میان اشکال ـ
و معنایی یافتم.
من بودم
و شدم،
نه زانگونه که غنچهیی
گلی
یا ریشهیی
که جوانهیی
یا یکی دانه
که جنگلی ـ
راست بدانگونه
که عامی مردی
شهیدی؛
تا آسمان بر او نماز برد.
من بینوا بندگکی سربهراه
نبودم
و راه بهشت مینوی من
بُزروِ طوع و خاکساری نبود
مرا دیگرگونه خدایی میبایست
شایسته آفرینهیی
که نواله ناگزیر را
گردن کج نمیکند.
و خدایی
دیگرگونه آفریدم».
دریغا شیرآهنکوهمردا
که تو بودی،
و کوهوار
پیشاز آنکه به خاک افتی
نستوه و استوار
مرده بودی.
اما نه خدا و نه شیطان ـ
سرنوشت ِتو را
بتی رقم زد
که دیگران
میپرستیدند.
بتی که
دیگرانش
میپرستیدند.
دیگرگونه مردی آنک،
که خاک را سبز میخواست
و عشق را شایسته زیباترین زنان
که اینش
بهنظر
هدّیتی نهچندان کمبها بود
که خاک و سنگ را بشاید.
چه مردی! چه مردی!
که میگفت
قلب را شایستهتر آن
که به هفت شمشیر عشق
در خون نشیند
و گلو را بایستهتر آن
که زیباترینِ نامها را
بگوید.
و شیرآهنکوهمردی از اینگونه عاشق
میدان خونین سرنوشت
به پاشنه آشیل
در نوشت
رویینهتنی
که راز مرگش
اندوه عشق و
غم تنهایی بود.
«ـ آه، اسفندیار مغموم!
تو را آن به که چشم
فروپوشیده باشی!»
«ـ آیا نه
یکی نه
بسنده بود
که سرنوشت مرا بسازد؟
من تنها فریاد زدم
نه!
من از
فرورفتن
تن زدم.
صدایی بودم من
ـ شکلی میان اشکال ـ
و معنایی یافتم.
من بودم
و شدم،
نه زانگونه که غنچهیی
گلی
یا ریشهیی
که جوانهیی
یا یکی دانه
که جنگلی ـ
راست بدانگونه
که عامی مردی
شهیدی؛
تا آسمان بر او نماز برد.
من بینوا بندگکی سربهراه
نبودم
و راه بهشت مینوی من
بُزروِ طوع و خاکساری نبود
مرا دیگرگونه خدایی میبایست
شایسته آفرینهیی
که نواله ناگزیر را
گردن کج نمیکند.
و خدایی
دیگرگونه آفریدم».
دریغا شیرآهنکوهمردا
که تو بودی،
و کوهوار
پیشاز آنکه به خاک افتی
نستوه و استوار
مرده بودی.
اما نه خدا و نه شیطان ـ
سرنوشت ِتو را
بتی رقم زد
که دیگران
میپرستیدند.
بتی که
دیگرانش
میپرستیدند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر