۱۴۰۳ خرداد ۲, چهارشنبه

قتل‌عام سال ۶۷ بر کتیبهٔ خاوران - نوشته ای همچون گنجینه ای ملی واسنادی تاریخی

 

قتل‌عام سال ۶۷ بر کتیبهٔ خاوران - نوشته ای همچون گنجینه ای ملی واسنادی تاریخی 

 از سایت مجاهدین خلق ایران 

سی و دومین سال قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷
سی و دومین سال قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ دهه شصت

«اکنون زمان آن است که بر سر قتل‌عام زندانیان سیاسی مجاهد و مبارز، جنبش دادخواهی را در هرجا و به‌هر‌ شیوه ممکن گسترش دهیم... جنبش دادخواهی قبل از هرچیز، اعلام مجرمیت قطعی خامنه‌ای، ولی‌فقیه ارتجاع است. جنبش دادخواهی، کوشش بی‌امان هموطنان و یاران مقاومت در خارج ایران برای محاکمه بین‌المللی خامنه‌ای و سایر سران رژیم به‌جرم نسل‌کشی و جنایت علیه بشریت است.» مریم رجوی ـ مرداد ۱۳۹۵

۷سال از شعله‌ور شدن آتش دادخواهی قتل‌عام شدگان گذشت. آتشی که ۳۱سال قبل روشن شد و امروز به آتشفشانی در سینه جوانان و کتیبه خاوران تبدیل گشته است.

۸سال پیش وقتی در فضای مجازی صحبت از قتل‌عام ۶۷می‌شد، برخی با احتیاط پاسخ می‌دادند، برخی اظهار بی‌اطلاعی می‌کردند، بعضی‌ها می‌ترسیدند و برخی هم چیزهایی شنیده بودند اما باور نداشتند.

قدیمی‌ها می‌دانستند چه گذشت اما اغلب بچه‌های دهه هفتاد و هشتاد خبر نداشتند در دهه شصت چه جنایتهایی به دست جلادان و پاسداران خمینی انجام گرفت و بر مردم چه گذشت. نمی‌دانند هزاران دانش‌آموز و استاد و دانشجو و کارگر ایرانی چگونه در زندانها سوختند و پس از هفت سال در اوج ناباوری حلق‌آویز شدند…

چند روز بعد از فعال شدن جنبش دادخواهی در سال ۹۵، روز ۱۹مرداد با انتشار فایل صوتی دیدار آقای منتظری با هیأت مرگ در سال ۶۷بسیاری از ابهامات روشن شد و پرده‌ها کنار رفت. وقتی از احمد منتظری سؤال شد که چرا بعد از ۲۸سال این اسناد را علنی کردی؟ گفت: دیدم بحث اعدام زندانیان سیاسی در سال ۶۷این روزها خیلی داغ شده و زمان انتشارش فرا رسیده است. (نقل به مضمون)

یک سال بعد، با افشای جنایات دهه شصت و شعله‌ور شدن آتش دادخواهی در بیت ولایت فقیه، خامنه‌ای ناگزیر وارد شد و گفت:

«دهه شصت یک دهه مظلوم و در عین‌حال بسیار مهم و سرنوشت‌ساز در تاریخ انقلاب اسلامی است که متأسفانه ناشناخته مانده و اخیراً هم به‌وسیله برخی بلندگوها و صاحبان آنها مورد تهاجم قرار گرفته است.

... مراقب باشیم تا در دهه شصت، جای شهید و جلاد عوض نشود». (خبرگزاری حکومتی فارس ـ ۱۴خرداد ۹۶)

اکنون دو سال از آن روز می‌گذرد. جنبش دادخواهی به اوج رسیده و ماجرای اعدامها و جنایت‌های دهه شصت کاملاً عام و اجتماعی شده است. به همین مناسب، در سالگرد قتل‌عام زندانیان نگاهی می‌کنیم به حوادثی که به قتل‌عام ۳۰هزار زندانی سیاسی منجر شد.

در این نوشته به اختصار به موضوعاتی مانند وعده‌های خمینی، راز ۳۰خرداد، دوران بازجویی و محکومیت، اسرار بازجویی زنان مجاهد و قتل‌عام سفید، شکست لاجوردی و تأسیس وزارت اطلاعات، مقدمات قتل‌عام، کشتار بیماران و دختران و دانش‌آموزان... و دهها گواه و سند منتشر نشده مربوط به شهیدان جنبش دادخواهی در تهران و شهرستانها می‌پردازیم.

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ وعده‌های خمینی

۱۰روز قبل از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی در سال ۱۳۵۷، خمینی در گورستان بهشت زهرا گفت: «… دلخوش نباشید که فقط مسکن و آب و برق را مجانی می‌کنیم… ما علاوه بر این‌که زندگی مادی شما را مرفه می‌کنیم، زندگی معنوی شما را هم مرفه می‌کنیم…»، بعد هم با اشاره به شهدای ۱۷شهریور گفت: « [شاه] ممکلت ما را خراب کرد و قبرستانهای ما را آباد…». او که از مجلس مؤسسان و حکومت مردم حرف می‌زد می‌گفت روحانیت کاری به سیاست ندارد...

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ وعده‌های خمینی

 

اما خمینی برخلاف همه وعده‌هایی که داده بود، روز ۱۷اسفند گفت: «جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد».

خمینی سپس برای پیشبرد سیاست سرکوب خود، جماعتی به نام حزب‌اللهی را دجالگرانه به اسم مردم در خیابانها راه انداخت و در گام بعد ـ با بهانه جنگ ـ دست به ایجاد یک ارگان نظامی رسمی سرکوب به نام «سپاه پاسداران» زد تا هر صدای مخالفی را به نام اسلام در گلو خفه کند.

 

قتل‌عام ۶۷ـ وعده‌های خمینی در روزهای قبل از پیروزی انقلاب

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ وعده‌های خمینی در روزهای قبل از پیروزی انقلاب

 

هنوز چند هفته از انقلاب ضدسلطنتی نگذشته بود که دسته‌های حزب‌اللهی شعار «یا روسری یا توسری» را در خیابانها سر دادند و حمله به تجمعات زنان شروع شد. مجاهدین در این زمینه بلافاصله با صدور یک اطلاعیه رسمی، با طرح حجاب اجباری به مخالفت برخاستند. زنان مجاهد هم، با وجودی‌که خودشان حجاب داشتند، علیه حجاب اجباری تظاهرات کردند. البته خمینی به‌خاطر ماهیت ارتجاعیش، هیچگاه حقی برای زنان قائل نبود. اولین اعتراض خمینی به شاه هم به‌خاطر مخالفتش با حق رأی زنان بود. خمینی در ۱۷مهر ۱۳۴۱در نامه ‌محترمانه‌ای به شاه نوشت: «استدعا دارم فرمان بدهید تا قوانین مخالف دین مانند آزادی و حق رأی زنان از برنامه‌های دولتی و حزبی حذف شود تا مردم شما را بیشتر دعا کنند».

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ نمایش انتخابات

در همان هفته‌ها و ماه‌های اولیه پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی هر روز حلقه محاصره بر مردم تنگ‌تر می‌شد و راه برای چماقداران و اراذل حکومت بازتر. خمینی از همان ابتدا با پس گرفتن وعده مجلس مؤسسان و تشکیل مجلس خبرگان برای تثبیت نهاد فراقانونی و استبدادی «ولایت فقیه» راهش را از مردم جدا کرد. عاقبت هم با تشکیل نهادی موسوم به شورای نگهبان و تنظیم اختیارات ویژه رهبری یعنی اصل ۱۱۰ قانون اساسی که همه پستها و مسئولیت‌های حساس مملکت را مشروط به‌نظر ولی‌ فقیه می‌کرد، آخرین قطرات آزادی را خشکاند و از بین برد. این پایه و سنگ بنای دیکتاتوری مطلقه فقیه بود. به همین خاطر مجاهدین خلق به قانون اساسی مجلس ارتجاع رژیم رأی ندادند و آن را تحریم کردند و اعلام کردند که با این قانون اساسی راه انحصارطلبی و استبداد باز می‌شود.

هنوز یک سال از انقلاب نگذشته بود که سایه سیاه استبداد دینی تمام کشور را پوشاند. در همین رابطه پدر طالقانی در ۱۷ شهریور ۱۳۵۸ در بهشت زهرا فریاد زد: «... بگذارید مردم مسئولیت پیدا کنند. این مردم هستند که کشته دادند. این‌هایی که این جا خوابیده‌اند، از همین توده‌های جنوب شهر بودند... استبداد زیر پرده دین را کنار بگذارید و بیایید با مردم، با دردمندها، با محروم‌ها همصدا باشیم».

چند ماه بعد در دیماه سال ۱۳۵۸ انتخابات ریاست‌جمهوری برگزار شد. مجاهدین پس از تأیید وزارت کشور که رفسنجانی بود، مسعود رجوی را به‌عنوان کاندیدای نسل انقلاب معرفی کردند. اقشار بزرگی از مردم و قریب به اتفاق همه اقلیت‌های قومی، دینی، احزاب و گروهها از کاندیدای مجاهدین یعنی مسعود رجوی حمایت کردند. حتی دورافتاده‌ترین روستاهای خوزستان و کردستان و سیستان و بلوچستان و... هم به این کمپین پیوستند و اعلام کردند که از کاندیدای نسل انقلاب حمایت می‌کنند.

این میزان حمایت از کاندیدای مجاهدین و محبوبیت مسعود رجوی در بین تمامی اقشار خلق، خمینی‌ را دچار وحشت کرد. به همین علت خودش ناگزیر مستقیم وارد صحنه شد و برخلاف ادعای قبلی‌اش که گفته بود وارد ساز و کار انتخابات نخواهد شد، شخصاً فتوا داد که چون مسعود رجوی به قانون اساسی رأی نداده نمی‌تواند کاندیدای ریاست‌جمهوری شود. این در حالی بود که قبل از همه اینها و قبل از ثبت نام، مجاهدین و شخص مسعود رجوی بارها و بارها این موضوع را به اطلاع کارگزاران رژیم آخوندی رسانده بودند که هر نکته و ملاحظه‌ای هست، همان‌موقع گفته شود. اما سردمداران رژیم و به‌طور خاص هاشمی رفسنجانی به مسعود رجوی گفته بود که هیچ اشکال قانونی در میان نیست و می‌توانید کاندید ریاست‌جمهوری شوید.

 

قتل‌عام ۶۷ـ مصاحبه دکتر ملکی و اشاره به نخستین انتخابات ریاست جمهوری

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ مصاحبه دکتر ملکی و اشاره به نخستین انتخابات ریاست جمهوری

 

به اعتراف کارگزاران سابق و فعلی رژیم آخوندی،‌ علت فتوای مسخرهٔ خمینی چیزی نبود جز حمایت جوانان و زنان و اقشار مختلف مردم از کاندیدای مجاهدین و نسل انقلاب. همان که به‌گفته پاسدار سعید قاسمی، «دهها و صدها هزار جوان و دانشجویی بود که در متینگ‌ها برای دیدنش سر و دست می‌شکستند…».

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ ابراز وحشت رژیم از کاریزمای مسعود رجوی

 

در واقع خمینی با این کار به مجاهدین اعلان جنگ داد. اما برخلاف تصورش، مسعود رجوی بلافاصله از انتخابات کناره‌گیری کرد و ضمن صدور اطلاعیه‌یی از کلیه جوانان و هواداران و پشتیبانان و اقشار مختلفی که به حمایت از او برخاسته بودند، خواست که به‌طور کامل آرامش خود را در منتهای مسئولیت‌پذیری حفظ کنند. اما همان‌جا از خمینی خواست که حداقل فتوایی هم علیه چماقداری بدهد که البته او هرگز چنین فتوایی صادر نکرد.

در روز ۱۰بهمن ۱۳۵۸مجاهدین یک میتینگ بزرگ به نام «آینده انقلاب» در اعتراض به چماقداری در دانشگاه تهران برگزار کردند.

 

مسعود رجوی ـ آینده انقلاب

 

در اسفند ۱۳۵۸ انتخابات مجلس شورا فرا رسید. مجاهدین در این انتخابات هم با تمام قوا شرکت کردند تا هر چه بیشتر به فضای مسالمت و ایجاد فضای سیاسی تداوم ببخشند. اما با وجود حمایت گسترده مردم از کاندیداهای مجاهدین، مقامات ارتجاع با تقلبات گسترده اجازه ندادند حتی یک مجاهد به مجلس راه پیدا کند. در روزهای اول پس از انتخابات، هنگام اعلام نتایج انتخابات در اخبار سراسری رادیو تلویزیون رژیم، نام مسعود رجوی در بالای لیست کاندیداهای تهران بود و بعد از آن هم سایر کاندیداهای مجاهدین قرار داشتند. اما بعد از سه روز با تقلبات بسیار، به‌ناگاه مجاهدین در برابر چشمان بهت‌زده مردم، به انتهای لیست برده شدند و در قدم بعد با طرح دو مرحله‌ای کردن انتخابات از این‌که یک مجاهد به مجلس راه پیدا کند ممانعت کردند.

 

قتل‌ عام سال ۶۷ - جنگ تحمیلی یا تحمیل جنگ ضدمیهنی

یکی از ابزارهای خمینی دجال برای ایجاد اختناق و سرکوب در دهه شصت، دامن زدن به جنگ ضدمیهنی ایران و عراق بود که ۸ سال فقط با اصرار خمینی بر این جنگ خانمان‌سوز، به‌طول انجامید. خمینی که سودای امپراتوری جهانی اسلام تحت لوای ولایت فقیه را در سر داشت، از ماه‌ها قبل با دخالت در عراق، زمینه ایجاد جنگ را آماده و فراهم کرد.

روز ۳۰ فروردین ۱۳۵۹ درست ۵ماه قبل از شروع جنگ، خمینی رسماً ارتش عراق‌ را به قیام دعوت کرد. به این ترتیب با شروع تهاجم عراق در ۳۱ شهریور ۵۹ به مرزها و شهرهای ایران، این خمینی بود که به اهداف میان‌مدتش در جنگ رسید و آن را «موهبتی الهی» اعلام کرد.

 

قتل‌عام ۶۷ـ‌ دخالت و تحریک سیاسی و نظامی خمینی در عراق

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ‌ دخالت و تحریک سیاسی و نظامی خمینی در عراق

 

اما مجاهدین با وجود هشدارهای اولیه و تلاش‌های گسترده برای خاتمه بخشیدن به تهدیدها و پایان دادن به فضای جنگ که از سوی شخص خمینی ایجاد شده بود؛ و به‌رغم اقدام مشترک مجاهدین با یاسر عرفات در تاریخ ۲۵ فروردین ۱۳۵۹ برای جلوگیری از ادامه درگیریهای مرزی، با شروع تجاوز عراق به داخل خاک ایران، در دفاع از میهن فعالانه به جبهه‌های جنگ شتافتند و در جنگ تعدادی شهید هم دادند.

سپاه پاسداران که نیروهای صادق و راستین مجاهدین را مزاحم کارهایشان می‌دیدند، به سرعت همه مجاهدین حاضر در جبهه جنگ را دستگیر، زندانی و از خوزستان اخراج کردند. اما قسمت دردناک و باورنکردنی ماجرای جوانان مجاهدی است که بی‌دلیل در جبهه‌های جنگ ایران و عراق ـ در شروع جنگ ـ دستگیر و زندانی شده بودند و بعد از ۸سال شکنجه به‌جرم ایستادگی بر هویت مجاهدی خود، در جریان قتل ‌عام ۳۰ هزار زندانی سیاسی در سال ۱۳۶۷ اعدام شدند.

در هفته اول جنگ در تاریخ ۷مهر ۱۳۵۹ سازمان کنفرانس اسلامی با فرستادن یک هیأت ویژه خواستار صلح شرافتمندانه و پرداخت خسارت به ایران توسط کشورهای جنوب خلیج‌فارس شد، اما خمینی که طمع امپراطوری ولایت فقیه با شعار دجالگرانه «فتح قدس از طریق کربلا» را در سر داشت، راه‌حل صلح را نپذیرفت و محمدعلی رجایی، نخست‌وزیر وقت نظام گفت: «این جنگ، جنگ عقیده است»!

 

طلسم جنگ

 

سرانجام در تاریخ ۲۴مهر ۱۳۵۹ در اثر فشار دولتها و ملل متحد، رجایی نخست‌وزیر خمینی، به سازمان ملل رفت و پیشنهاد داد: «…متجاوز [یعنی طرف عراقی] به مرز خود برگردد و نیروی بی‌طرفی در مرزها مستقر شود تا دوباره تجاوزی صورت نپذیرد…». اما طنز تلخ داستان اینجاست که بعد از موافقت سازمان ملل و عراق از این طرح، خمینی و کارگزاران جنگ‌افروز رژیم که چنین انتظاری را به‌خصوص از طرف عراق نداشتند، از پذیرفتن طرح خود طفره رفته و همان را هم رد کردند. (سایت حکومتی تابناک ۶ مهر ۱۳۹۳)

آخر، خمینی جنگ را نعمت و موهبت الهی می‌دانست. چرا که در ابتدای دهه شصت با دستاویز قرار دادن دجالانه جنگ، مخالفانش را به‌عنوان ستون پنجم دشمن معرفی می‌کرد تا بتواند بهتر آنها را سرکوب کند. خمینی به‌علت عجز و درماندگی‌اش از حل مسائل و معضلات اجتماعی، از اهرم جنگ برای توجیه و پوشاندن حفره‌های سیاسی و اجتماعی نظامش‌ نهایت استفاده را می‌کرد. به همین خاطر بود که می‌گفت اگر حتی این جنگ ۲۰ سال هم طول بکشد، از آن دست نخواهد کشید. حتی در خرداد سال ۱۳۶۱ بعد از آزادی خرمشهر و عقب‌نشینی رسمی و اعلام شده عراق به مرزهای بین‌المللی که جنگ به نقطه صفر اولیه برگشت، باز هم این خمینی بود که لجوجانه ایستاد و گفت «صلح دفن اسلام است».

شاید آن روز علت جنگ‌افروزی خمینی برای همه مردم آن‌چنان که باید روشن نبود، اما بعدها روشن شد که جنگ بهترین سرپوش اختناق برای نظام آخوندی بود. آخر در شرایطی که تیراژ یک شماره از نشریه مجاهد، ارگان سازمان مجاهدین خلق ایران، به ۶۰۰هزار نسخه می‌رسید و در همان حال روزنامه ارگان اصلی حاکمیت، یعنی جمهوری اسلامی، به زحمت به ۱۸ هزار می‌رسید، خمینی چطور می‌توانست به سرکوب ادامه دهد؟! چگونه می‌توانست قلم نویسندگان آزادیخواه را بشکند، به توقیف نشریات بپردازد و آزادی‌ها را قلع و قمع کند؟

 

قتل‌عام ۶۷ـ‌ سرکوب و سانسور و دسیسه اولین هدف خمینی از جنگ

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ‌ سرکوب و سانسور و دسیسه اولین هدف خمینی از جنگ

 

طبق آمار رسمی رژیم، (سایت مرکز ستاد تحقیقات دفاع مقدس) ایران تا مقطع آزادی خرمشهر، ۱۴ تا ۲۰ رشته عملیات انجام داد. در این فاصله از جنگ، ۴۵هزار و ۲۲۰ عراقی کشته شدند و اندکی کمتر از این عدد هم ایران کشته داد. اگر جنگ در همان موقع که صلح شرافتمندانه در دسترس بود، پایان می‌پذیرفت، جان دو میلیون ایرانی و عراقی نجات پیدا می‌کرد، دو میلیون مجروح و معلول فقط از سوی ایران، بر جای نمی‌ماند و هزار میلیارد دلار سرمایه کشور نابود نمی‌شد. به همین دلیل این جنگ خانمانسوز، یک جنگ ضدمیهنی بود.

 

قتل‌عام سال ۶۷ـ بیلان ۸سال جنگ ضدمیهنی خمینی

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ بیلان ۸سال جنگ ضدمیهنی خمینی

 

بنابراین در چنین جنایتی که هر روز هزاران نوجوان از مدارس بیرون کشیده می‌شدند تا به‌عنوان سرباز یکبار مصرف در میدانهای مین مورد استفاده جنایتکارانه نظام پلید آخوندی قرار بگیرند، نیرویی باید جلوی این کار را می‌گرفت و با پذیرش هزاران انگ و برچسب وارد میدان می‌شد تا به این جنگ‌افروزی خاتمه دهد. آری، یک نیروی مسئول باید آستین بالا می‌زد و صلح را به خمینی تحمیل می‌کرد.

تنها کسی که شجاعت انجام این کار را داشت مسعود رجوی بود که بعد از آزادی خرمشهر و عقب‌نشینی عراق، ضمن امضای قرارداد صلح با وزیر خارجه عراق در اسفند سال ۱۳۶۱ ادامه‌ جنگ را نامشروع اعلام کرد و آن را در ارگانهای معتبر جهانی به ثبت رساند. در همین راستا بود که مسعود رجوی با عزیمت به عراق و تشکیل ارتش آزادیبخش، اقدام به درهم شکستن ماشین جنگی خمینی کرد و تنور جنگ ضدمیهنی او را گٍل گرفت و سرانجام با تحمیل آتش‌بس به وی، جام‌زهر را به او خوراند. مسعود رجوی قبل از ترک فرانسه به سمت عراق برای درهم شکستن طلسم جنگ گفته بود: «اما اگر بپرسید برای چه می‌روی؟ در یک کلام می‌گویم که برفروزم آتش‌ها در کوهستانها....»

 

علت تلاش برای صلح در برابر جنگ‌طلبی خمینی

 

سرانجام در ۳۰ خرداد ۱۳۶۶ با تشکیل ارتش آزادیبخش ملی ایران راه شکستن ماشین جنگی رژیم و تحمیل جام‌زهر آتش‌بس به خمینی باز شد و یک سال بعد، پس از دهها رشته عملیات موفقیت‌آمیز ارتش آزادیبخش ملی برای گٍل گرفتن تنوز جنگ‌طلبی خمینی، با انجام عملیات چلچراغ و فتح شهر مهران توسط ارتش آزادیبخش ملی، با شعار «امروز مهران، فردا تهران»، خمینی ناگزیر تن به آتش‌بس داد و جام‌زهر را به‌گفته خود سر کشید.

بعدها رفسنجانی و بقیه سران رژیم غیرمستقیم به‌علت عقب‌نشینی خمینی اعتراف کردند.

روزنامه حکومتی جوان روز ۱۹ تیر از قول پاسدار اسماعیل کوثری نوشت: «مجاهدین در مهران عملیات موفقیت‌آمیز انجام داده بودند و شعار «امروز مهران فردا تهران» هم مطرح کرده بودند و با در اختیار گرفتن انواع سلاحهای سنگین و نیمه سنگین هم‌چون نفربر و غیره، خود را سازماندهی کرده بودند. اما پذیرش قطعنامه از سوی حضرت امام تمام این توطئه‌ها را خنثی کرد». معنی این حرف این است که: «اگر امام قطعنامه را نمی‌پذیرفت، مجاهدین تهران را فتح کرده بودند».

 

قتل‌ عام سال ۶۷ - نخستین فرمان قتل‌ عام

همان‌طور که گفته شد، هنوز یک سال از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی نگذشته بود که خمینی با قانون اساسی ولایت فقیه خود و با تجهیز چماقداران و ایجاد نیروی سرکوبگر سپاه پاسداران از یک‌سو؛ و تقلب و جعل در انتخابات از سوی دیگر، بنای سرکوب و سانسور و استبداد را در میهن پهن کرد. اصلی‌ترین نیرویی هم که مقابل استبداد و سیاست سرکوب ایستاد و اقدامات خمینی و کارگزاران رژیمش را افشا می‌کرد، مجاهدین بودند. گواه این مدعا در تعداد شهدا و مجروحان و اسرا و تخریب خانه‌ها و ستادهای مجاهدین است که دو سال نیم بی‌وقفه ادامه داشت. در آن شرایط این هواداران مجاهدین بودند که به جرم افشای انحصارطلبی زیر ضربه‌های زنجیر و چوب و چاقوی چماقداران پرپر می‌شدند، اما حتی یک مورد هم مقابله به مثل نکردند تا فضای نیم‌بند سیاسی هر چه بیشتر استمرار پیدا کند و به خشونت بیشتر کشیده نشود.

در فروردین سال ۱۳۵۹ در حمله چماقداران به هواداران مجاهدین که در حال فروش نشریه مجاهد بودند، مهاجمین چشم پروین صادقی را کور کردند. چند روز بعد نسرین رستمی با گلوله پاسداران ارتجاع به‌شهادت رسید. جلیل مرادپور در حال فروش نشریه توسط باندهای چماقدار کشته شد. احمد گنجه‌ای در رشت، احد عزیزی معلم روستا در اردبیل و در روز ۱۹ خرداد ۵۹ ناصرمحمدی دانش‌آموز ۱۸ساله با شلیک گلوله پاسداران به چشمش از پای درآمد. ۳ روز بعد از مراسم بزرگداشت شهادت قاصدان آزادی (ناصر محمدی، احد عزیزی، احمد گنجه‌ای، جلیل مرادپور، سیاوش شمس، شکرالله مشکین فام و عین الله پورعلی) مسعود رجوی در متینگ امجدیه گفت: «مگر ما چه کردیم؟ جز تحمل درد و شکنجه… لااقل به همان قانون اساسی خودتان ملتزم باشید…».

در همان متینگ قانونی که با مجوز وزارت کشور تشکیل در امجدیه تشکیل شده بود، دسته‌های چماقدار و پاسداران، به پرتاب سنگ و در مرحله بعد به شلیک گاز اشک و سرانجام به شلیک گلوله روی آوردند و مصطفی ذاکری، دانش‌آموز هوادار مجاهدین، به‌شهادت رسید.

در طی مدت دو سال و نیم که شرایط نیم‌بند و لرزان سیاسی حاکم بود و آن هم هر دم توسط رژیم از آن کاسته می‌شد، علاوه بر هزاران زخمی‌ و شکنجه شده، ۷۱مجاهد با چوب و چاقو و تفنگ کشته شدند؟ در حالیکه مجاهدین در طی این مدت حتی از حق مشروع مقابله به‌مثل صرف‌نظر کردند تا فضای مسالمت هم‌چنان ادامه پیدا کند.

در حین فریاد علیه چماقداری در امجدیه، باران سنگ و چماق و گاز اشک‌آور بود که از همه طرف به سمت جمعیت می‌بارید، اما صبر، نجابت و بردباری مجاهدین باعث شد که فردای آن روز خمینی حتی در خانه و بیت خود نیز تنها شد! و آن هنگامی بود که پسرش، احمد خمینی، علیه چماقداری در امجدیه موضعگیری کرد و تنی چند از نمایندگان مجلسش بر ضد چماقداری حرف زدند و وزارت کشورش هم گفت که کار چماقدارها غیرقانونی بوده است.

اما خمینی که نمی‌توانست بساط چماقداری را به‌عنوان یک اهرم فشار و سرکوب،‌ جمع کند و از سوی دیگر توان دیدن اعتلای مجاهدین را هم نداشت، سرانجام ۱۳ روز بعد به صحنه آمد و گفت: «منافقین از کفار هم بدترند». او در این سخنرانی به‌قدری عصبانی بود که حتی قرآن را تحریف کرد و گفت: «در قرآن سوره منافقین هست، اما سوره‌ کفار نیست!»... و اشاره کرد که دشمن اصلی همین‌ها هستند. این نخستین فرمان قتل‌عام مجاهدین از سوی خمینی بود که در چهارم تیر ماه ۱۳۵۹ علیه مجاهدین صادر کرد.

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ‌ فرمان آتش به اختیار در سال ۵۹

خمینی: «اگر کسی شعارهای باطل خواست بدهد، با قوت او را بکوبید و نگذارید یک شعارهای باطل بدهد. خود مردم مأمورند!...»

این فرمان آتش به اختیار خمینی برای حمله به هواداران مجاهدین و سایر نیروهای آزادیخواه در شرایط به‌اصطلاح باز سیاسی و قبل از دهه شصت صادر شد. با همین فرمان بود که چشم‌های دختران و پسران از حدقه درآمد، دشنه‌ها به قلب‌ و سینه‌ها نشست و کتاب‌سوزی راه افتاد. در ۱۱ آبان ۵۹ انتشار نشریه و کتاب مجاهدین ممنوع شد. در همین سال هزاران نفر از هواداران مجاهدین مجروح و دهها جوان و دانش‌آموز توسط پاسداران و چماقداران کشته شدند. سیما صباغ دانش‌آموز ۱۵ ساله از آخرین شهیدان این سال بود که در لاهیجان به خاک افتاد.

سال ۱۳۶۰ از سوی رژیم آخوندی به نام سال قانون نامگذاری شده بود. اما باز هم بهار قانون با لاله‌های سرخ آزادی گلگون شد. در ۶ فروردین همین سال اصغر اخوان، صنم قریشی و خیرالله اقبالی در قزوین، بندعباس و رامسر با گلوله پاسداران به‌شهادت رسیدند. در اولین روزهای اردیبهشت دو هوادار مجاهدین در قائم‌شهر به نام‌های فاطمه رحیمی و سمیه نقره خواجا و چندین دانش‌آموز و کارگر در شهرهای مختلف توسط چماقداران به‌شهادت رسیدند. هفتم اردیبهشت همین سال تظاهرات ۲۰۰هزار نفره مادران در اعتراض به چماقداری انجام شد. این اولین تظاهرات مسالمت‌آمیز در حکومت آخوندی با این تعداد جمعیت بود. موج عظیم مادران و زنان شرکت‌ کننده در این راهپیمایی آخوندها را غافگیر کرد و تأثیر به‌سزایی بر تحولات آن روزهای خطیر گذاشت. در پایان همین راهپیمایی عظیم بود که پاسداران به جمعیت آتش گشوده و دو میلیشیای مجاهد خلق به‌نام‌های ودود پیراهنی (دانش‌آموز) و خلیل اجاقی (کارگر) در این ‌تهاجم بیرحمانه به‌شهادت رسیدند.

روز ۱۳ اردیبهشت ۹۵ حسن غفوری فرد وزیر نیروی دولت خامنه‌ای و یکی از فعالان سرکوب و سانسور دهه شصت طی مصاحبه‌یی با رسانه پاسداران گفت: «اون موقع وقتی با خودمون صحبت می‌کردیم یعنی تو صحبتهای خیلی خودمونی نظرمون این بود که تا تک‌تک این مجاهدین رو نکشیم مملکت درست نمیشه». البته منظور این کارگزار نظام از «درستی مملکت» روشن بود! به عبارت دیگر او داشت می‌گفت که اگر این مجاهدین میهن‌پرست را نکشیم و از بین نبریم، امام و نظام روی آرامش نمی‌بیند.

 

قتل‌عام سال ۶۷ـ خنجر و چماق و گلوله پاسخ شعار زنده باد آزادی در ابتدای دهه شصت

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ خنجر و چماق و گلوله پاسخ شعار زنده باد آزادی در ابتدای دهه شصت

 

ماه خرداد سال ۶۰ برای مجاهدین، ماه خون بود. چرا که در پایان این ماه تظاهرات مسالمت‌آمیز مردم که بدون اطلاع و اعلان قبلی بیش از ۵۰۰هزار نفر شرکت کرده بودند، در میدان فردوسی تهران به فرمان خمینی با رگبار پاسداران به خون کشیده شد. این پایان دوران شکیبایی و خط سرخ انقلاب و هیولای ضد انقلاب بود.

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ ۳۰ خرداد

 

قتل‌عام ۶۷ـ تیرباران دانش‌آموزانی که نمی‌شناختند

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ تیرباران دانش‌آموزانی که نمی‌شناختند

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ چند سند و اعتراف تاریخی

مجاهدین از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ تا ۳۰خرداد۶۰ هر نوع تهمت، خنجر و داغ و گلوله را تحمل کردند و مقابله به مثل نکردند. اما هنگامی که با فرمان صریح خمینی تظاهرات مسالمت‌آمیز نیم میلیون نفر از مردم تهران را در روز ۳۰ خرداد در میدان فردوسی به رگبار بستند و زمانی که عکس شماری از دختران ۱۶ـ ۱۵ساله در روزنامه‌های حکومتی‌ منتشر شد که از قول دژخیمان نوشته شده بود: «این‌ها را تیرباران کردیم اما آنها را نمی‌شناسیم» و از اولیاء تیرباران شدگان خواستند که بیایند و فرزندان‌شان را شناسایی کنند، دیگر خط سرخ کشیده شد. چرا که دیگر هیچ فضایی برای مسالمت باقی نمانده بود و آخرین قطرات آزادی توسط رژیم از بین رفت. در چنین شرایطی مجاهدین به‌عنوان یک نیروی مسئول و متعهد به آزادی مردم، که امتحان خود را در راه آرمان آزادی در حکومت سلطنتی شاه پس داده بود، چکار باید می‌کرد؟ آیا باز هم صبر و بردباری؟ باز هم سکوت و خویشتن‌داری؟

بعد از سیلاب خون نونهالان و دانش‌آموزانی که با شعار زنده باد آزادی در خون‌شان غلتیدند و بعد از اعدام دخترکان معصوم، آیا می‌شد سکوت و بردباری کرد؟ آخر، سکوت، هیچ معنایی جز خیانت نداشت.

سؤال این است که چه کسی مسئول به‌وجود آوردن این وضعیت بود؟ و چه کسی این شرایط را پیش آورد؟

مهدی خزعلی که سال‌ها پیش مسئول مرکز مطالعات ریاست‌جمهوری بود، سال ۱۳۹۵ به صراحت گفت: «در شورای مرکزی حزب جمهوری تصویب شد که کاری کنیم که مجاهدین خلق دست به سلاح ببرند تا سرکوبشان کنیم! …»

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ افشای جنایتکاران دهه شصت و تحمیل جنگ مسلحانه

 

محمد کچویی، رئیس زندان اوین نیز گفته بود: «ما دو بار برای مجاهدین خلق دام گذاشتیم تا دست به‌عمل مسلحانه بزنند و بتوانیم آنها را سرکوب کنیم، هر دو بار از دام جستند. اما این بار موفق شدیم».

اسداله بادامچیان از اعضای شورای مرکزی در روز هفتم تیرماه ۱۳۹۴ در مصاحبه یک رسانه حکومتی گفته بود: نیروی تروریستی قدس (تسنیم) گفت: «آن‌روز [۳۰خرداد] وقتی تظاهرات تمام شد و ملت پراکنده شده بودند یک مرتبه آقا هادی [غفاری] پرید پشت تیربار و شروع کرد به زدن و حالا نزن و کی بزن»! (اسدالله بادامچیان- خبرگزاری نیروی تروریستی قدس، تسنیم- ۷ تیر ۱۳۹۴)

هادی غفاری که این روزها اصلاح‌طلب شده است، روز ۲۸ شهریور سال ۱۳۹۴ در مصاحبه با خبرگزاری حکومتی ایسنا گفت: «روز سی خرداد من با سرعت با فیات آبی رنگی قدیمی که داشتم وارد خیابان شدم، با سرعت تمام به وسط جمعیت زدم»!

به عبارت دیگر آخوند اصلاح‌طلب امروز، در روز ۳۰ خرداد، ابتدا با ماشین خود به صف تظاهر کنندگان می‌زند و مردم را به خاک و خون می‌کشد، سپس به پشت تیربار می‌رود و تظاهرات مسالمت‌آمیز را به خاک و خون می‌کشد.

 

قتل ‌عام سال ۶۷ - دستگیری و بازجویی

 

قتل ‌عام سال ۶۷ـ‌ سند اعدامهای افسارگسیخته در آغاز دهه شصت

قتل ‌عام سال ۶۷ ـ‌ سند اعدامهای افسارگسیخته در آغاز دهه شصت

 

واقعیت این است که از فردای ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ دستگیری و شکنجه و اعدام مجاهدین و آزادیخواهان شروع شد.

در زندان بدنام اوین محاکمه و دادگاهی در کار نبود. هر چه بود کشتار بود و قتل‌عام.

روز ۲۹ شهریور ۶۰ آخوند محمدی گیلانی با دجالیت گفت: طبق قرآن حکم هواداران مجاهدین این است:

«کشتن به شدیدترین وجه، حلق آویزکردن به فضاحت‌بار ترین حالت ممکن و بریدن دست راست و پای چپ».

رفسنجانی هم در نمایش جمعه در روز دهم مهرماه ۶۰ گفت: «حکم اینها ۴چیز است: اول این‌که کشته شوند. دوم سر به‌دار شوند، سوم قطع دست راست و پای چپ و چهارم این‌که از جامعه جدا شوند».

در همان روزهایی که در زندان مخوف اوین دسته‌دسته دهها و گاه صدها تیرباران صورت می‌گرفت، آخوند جنایتکار محمدی گیلانی گفت: «به فتوای خمینی می‌توانیم زیر شکنجه، جان زندانیان را بگیریم و هیچ نیازی به محاکمه هم نیست».

 

قتل ‌عام سال ۶۷ ـ‌ آغاز دوران محکومیت

در همه جای دنیا یک زندانی بعد از دادگاه و بعد از گرفتن حکم حبس، خیالش از بابت کابل و شکنجه و بازجویی راحت است اما در زندانهای دیکتاتوری آخوندی، دوران محکومیت یعنی شروع شکنجه و آزار.

با نگاهی به‌خاطرات یکی از زندانیان در «سرود سیاوشان» با شرایط دوران محکومیت هم آشنا می‌شویم:

ورود به زندان قزلحصار و آغاز دوران محکومیت:

«… نوبت ما شد. ۲پاسدار با ماشین دستی سلمانی، وسط زیرهشت ایستادند و کسانی را که چند متر عقب‌تر، کِز کرده بودند، صدا کردند. ابتدا موهای سر و بعد تمام یا قسمتی از ابرو زندانی را با ماشینِ صفرچهار تراشیدند. پاسدار دیگر، مشتی از موها را به‌دستش داده و وادارش می‌کرد بخورد. بقیهٔ موها را هم جمع کرده و بین سلول‌ها توزیع کردند. هر سلول بایستی موها را بین نفرات تقسیم و هر کس سهمش را می‌خورد. من که هنوز از دیدن این صحنه‌ها مات و مبهوت بودم، با لگدی که بر پهلویم نشست هشیار شدم و خودم را جمع کردم. پاسدار سوری یقه‌ام را گرفت و با ضربه‌یی [مرا] به وسط قربآنگاه یا آرایشگاه! انداخت.

اولین بار بود که سرم را از ته می‌زدم. لحظه‌ای خودم را با سر و ابروی تراشیده تجسم کردم. یاد بچه‌ها در اوین و صحنه‌هایی از بازجویی افتادم…

پاسداری که چهره‌اش مثل میمون و رفتارش مثل گُراز بود، چنگش را در موهایم _که بلند شده بود_ انداخت و سرم را بر زمین کوبید و گفت:

همین‌طور سرتو پایین نیگه‌دار تا تموم شه، جُم بخوری با لبه تیز این ماشین، کله‌ات رو سولاخ‌سولاخ می‌کنم.

به عَمد موها را لای دندانه‌های ماشین گذاشته و می‌کشید، ظاهراً می‌خواست صدایم در بیاید تا بگوید: بدبخت تو که از ماشین سلمونی میترسی و داد میزنی، چطوری میخوای مبارزه کنی…

بعد از اتمام سر، دندانه‌های ریزِ ماشین را زیر ابروی راستم گذاشت و قسمتی را زد و با اشاره به پاسداری که مسئول خوراندن موها بود، به همان طرف پرتابم کرد. او هم مُشتی مو برداشت و گفت: «زود باش وقت نداریم. همه رو باید بخوری. یه دونه اگه بمونه، من میدونم و تو…». بعد هم هر کدومو انداختن تو یکی از سلول‌های یک و نیم در دو و نیم یا سه متری که یه تخت فلزی ۳طبقه توش گذاشته بودن. طبقه اول تخت رو برداشته بودن و ۴۵نفر به‌زور ریخته بودن رو هم. آدمها مثل مرغ تو زمین و هوای سلول هر چند ساعت یه بار جاشونو عوض می‌کردن. چند ساعت بعد که چشمم یه کم به تاریکی عادت کرد از بغل دستی پرسیدم چندوقته اینجایی گفت ۳ماه. گفتم یا حضرت عباس! مگه میشه؟.. گفت می‌دونی چرا به انسان میگن انسان؟ گفتم نه! گفت واسه این‌که انسان انس میگره و سریع محیطشو تسخیر می‌کنه…».

در آن زمان شکنجه‌گر، بازجو و پاسدار برای زدن و کشتن و دریدن زندانیان از هم سبقت می‌گرفتند. حاج داود رحمانی که یک آهنگر و چماقدار محله شهباز تهران بود و سواد درست و حسابی هم نداشت سردژخیم زندان قزلحصار بود. اسدالله لاجوردی هم دادستان مرکز و در واقع همه کاره در زندانها بود. دژخیم حاج داود می‌گفت: «خیالتون راحت باشه اگه تقی به توقی بخوره تو همین سلول با تیوپ دارتون می‌زنم، بعضی وقتها هم می‌گفت: فکر کردین خلق قهرمان میاد گل گردنتون می‌ندازه، اگه کار به اونجا بکشه، تو هر سلولتون یه نارنجک میندازم…».

لاجوردی جلاد به زندانیان می‌گفت: «کاری می‌کنم یا حزب‌اللهی بشین، یا تواب بشین یا دیوونه. به همین خاطر هر روز یک روش جدید برای شکنجه ابداع می‌کرد. کابل، صلیب، بی‌خوابی، گرسنگی، انفرادی، قبر، قفس، واحد مسکونی و... ».

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ زندانی در قفس

 

قتل‌عام سال ۶۷ـ حبس در قفس پاسخ ایدئولوژیک خمینی به موضوع زنان

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ حبس در قفس پاسخ ایدئولوژیک خمینی به موضوع زنان

 

به گواه زندانیان از بند رسته، شکنجه و تحقیر و تلاش برای به ندامت کشاندن زندانیان در مورد زنان زندانی به مراتب بیشتر بود و با طراحی و برنامه‌ریزی جدی‌تری توسط شخص لاجوردی و رحمانی دنبال می‌شد.

آنان به‌علت کینه تاریخی و ایدئولوژیک با زنان مبارز و مجاهد از هیچ فشار و جنایتی فروگذار نمی‌کردن. مطلقاً در ذهنشان موضوعی به نام استقلال و هویت زنان جایی نداشت. به همین علت زنان محکومی که قرار بود بعد از پایان مراحل بازجویی در اوین یا برخی شهرستانها، در محیطی امن دوران محکومیتشان را بگذرانند در همان ساعت اول تبعید به قزلحصار بایستی زیر کابل و شلاق رذالت پاسداران چند صد متر طول راهرو مشترک بندها را سینه خیز طی می‌کردند و حاج داود و پاسدارانش با کابل و زنجیر و پوتین و... به جانشان می‌افتادند تا بفهمند قزلحصار هتل ۴ستاره اوین نیست...

هیچ رحمی و «تبعیض»ی هم در کار نبود؛ دخترک ۵ ساله یا مادر ۶۰ ساله باید در این تونل سیاه می‌شد. در همین نگرش ضدزن بود که واحدهای مسکونی و قفس و قبر و... برای دختران معصوم مجاهد ساختند و جنایتها کردند.

در کتاب «بهای انسان بودن» تجربه اعظم حیدری در قفس را مرور می‌کنیم:

«در قفس قانون سکوت مطلق حاکم بود. به‌طور مطلق اجازهٔ حرف زدن نداشتیم. هر کاری داشتیم یا اگر چیزی می‌خواستیم، باید دستمان را بالا می‌بردیم و آن‌قدر بالا نگه‌می‌داشتیم تا پاسدار یا خائن ببیند و خودش سر وقتمان بیاید. او می‌آمد، دهان کثیفش را دم گوش زندانی می‌آورد و می‌گفت آرام بگو! اگر یک ذره صدایمان بلند می‌شد، با مشت و لگد به جانت می‌افتادند و گزارش می‌دادند که این منافق می‌خواهد این‌طوری به کناردستیش خبر بدهد که من این‌جا هستم. آن‌وقت سر‌و‌کله حاجی و معاون مزدورش احمد پیدا می‌شد و ضربات وحشتناک مشت و لگد و شلاق بود که بر سر زندانی می‌بارید. وحشتناکتر از همه کوبیدن سر و صورت زندانی به دیوار بود که به‌قول خودشان حال آدم را جا می‌آوردند که دیگر هوس درخواست کردن چیزی به سرت نزند!

پیش از توزیع غذا یک ضربه توی سرمان می‌زدند. معنی‌اش این بود که غذا!... بخور! اما اکثر اوقات به من غذا نمی‌دادند و رد می‌شدند و من تنها از رفت‌و‌آمدها و سر‌و‌صدای ظروف می‌فهمیدم که غذا توزیع می‌کنند...

در اثر بی‌غذایی و گرسنگی، در روزهای آخر آن‌قدر ضعیف شده بودم که وقتی می‌آمدند مرا برای نماز ببرند و چادرم را می‌گرفتند که بلند شوم نمی‌توانستم از جایم بلند شوم و دست و پایم به‌دلیل نشستن طولانی و بی‌غذایی، خشک شده بود و رمق نداشت. نمی‌توانستم روی پایم بلند شوم. به‌زور بلندم می‌کردند. وقتی می‌ایستادم با صورت به زمین می‌افتادم. آن وقت خا‌ئنان و پاسدارها قهقهه می‌زدند و می‌گفتند قهرمان درهم می‌شکند! حاجی داوود دژخیم هم می‌گفت آن‌قدر این‌جا نگهت می‌دارم تا بمیری! آرزوی آزاد شدن به اسم مجاهد شکنجه شده را به دلت می‌گذارم. نمی‌گذارم قهرمان بشوی...

این وضعیت بیش از هفت ماه به‌صورت شبانه‌روزی ادامه داشت. ما طی این مدت هیچ اختیاری و اجازهٔ هیچ کاری نداشتیم. نه برای توالت رفتن، نه برای غذا خوردن و نه برای نماز خواندن و نه برای هیچ‌چیز دیگر. تمام لحظات شبانه‌روز بی‌حرکت، بی‌صدا، با چشمبند به‌صورت چمباتمه باید می‌نشستیم. حتی نمی‌توانستیم به‌دیواره قفس تکیه دهیم. اگر تکیه می‌دادیم، دیواره روی سر زندانی کناری می‌افتاد و کتک و ضربات کابل در پی داشت. در طول روز نباید به خواب می‌رفتیم و چرت هم نباید می‌زدیم. کمترین علامتی از خوابیدن یا چرت زدن، هم‌چنان که ایجاد کمترین صدا، حتی عطسه یا سرفه ناخواسته، علامت دادن به دیگران تلقی می‌شد و فرود آمدن ضربات سنگین مشت و لگد «حاجی» و پاسداران و عوامل خیانت پیشه آنها و یا ضربات شلاق آنها را به‌همراه داشت.

ساعت۱۲ شب می‌گفتند بخوابید! طول قفس آن‌قدر کوتاه بود که من با قد ۱۵۷ سانتیمتر در آن‌ جا نمی‌شدم و وقتی می‌خواستم سرم را روی زمین بگذارم، روی آهنهای لبه دو تخت که با هم جوش داده بودند، قرار می‌گرفت و لبه تیزآهن در سرم فرو می‌رفت. وقتی که اجازه خوابیدن می‌دادند، بایستی با همان لباس و چادر و چشم‌بند می‌خوابیدیم. اما در همان‌موقع تازه زمان خوردن کابل فرا می‌رسید و حاج داوود و مزدورش می‌آمدند تا جیره روزانه کتک با بدهند. از ساعت۱۲شب، رادیو را می‌گرفتند و صدای آن را تا بیشترین حد ممکن بلند می‌کردند که نتوانیم بخوابیم. این کار هر شب تکرار می‌شد».

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ دهه شصت و خیز خمینی برای قتل‌ عام یک میلیون نفر...

آخوند ملاحسنی، نماینده خمینی در ارومیه یکبار به یکی از رسانه‌های حکومتی گفته بود: «حضرت امام خمینی (ره) در جواب برخی از رؤسای دادگاههای انقلاب، که نمی‌خواستند خیلی اعدام بدهند، فرمودند: اگر یک میلیون نفر هم باشند، یک‌شبه دستور می‌دهم همه اینها را به رگبار ببندند و قتل‌عام کنند» (روزنامه حیات‌نو‌ـ ۳ دی ۱۳۷۹).

با همین نسخه در تبریز و ارومیه و اردبیل بود که بسیاری از نوجوانان، جوانان و زنان و مردان شجاع اعدام و قتل‌عام کردند. جلادان حکومت ارتجاع نه فقط زندانی که خانواده زندانیان سیاسی را هم مورد هدف قرار دادند. مجاهد شهید اکبر چوپانی، یکی از زندانیان سیاسی مقاوم تبریز بود که او را در زندان و در زیر هشت با ضربات مشت و لگد و چاقو به‌شهادت رساندند. در حالیکه سوز سرمای زمستان بیداد می‌کرد، دهها نفر از زندانیان مجاهد را در سرمای تبریز و ارومیه در زیر شکنجه زجرکش و مثله کردند. دژخیمان خمینی ثریا ابوالفتحی، دانشجوی ۲۰ساله هوادار مجاهدین را در حالی که باردار بود، در یک محاکمه سرپایی کوتاه در تبریز به جرم مجاهد بودن تیرباران کردند. علت سرعت و عجله در اعدام این شیرزن قهرمان این بود که وی در پاسخ درخواست ر‌ذیلانه آخوند موسوی تبریزی، سیلی محکمی بر بناگوشش نواخت.

 

قتل‌عام سال ۶۷ـ دهه شصت ـ اعدام دهها مجاهد در تبریز با فرمان دادستان فاسد

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ دهه شصت ـ اعدام دهها مجاهد در تبریز با فرمان دادستان فاسد

 

به این ترتیب دهه شصت در چهار گوشه ایران‌زمین بساط دار و اعدام؛ و شکنجه و تیرباران برپا شد.

دهه شصت؛ دهه نجابت و صلابت یاران از یکسو؛ و دهه رذالت، بیرحمی و شقاوت شیطان‌صفتان خون‌آشام از سوی دیگر. در همین دهه شصت بود که به فرمان خمینی بازجوهای زندان رسماً به دختران زندانی قبل از اعدام تجاوز کردند و خون زندانیان را قبل از اعدام ‌کشیدند. در همین دهه بود که نوزاد یک ماهه را مقابل چشمان مادر [مجاهد شهید بتول عالم زاده‌] کشتند تا از این مادر قهرمان ندامت و اعتراف بگیرند. اما رژیم جنایتکار خمینی هنوز نسل مجاهد را نشناخته بود که تا کجا برای خلق محبوب خود آماده فداکاری هستند.

 

قتل ‌عام سال ۶۷ ـ قتل‌ عام سفید در قزلحصار

در یادداشت‌های یکی از زنان مجاهد [نسرین فیضی] آمده است:

« نمی‌توان صحبت از قتل‌عام سال ۶۷ کرد، اما به واحد مسکونی به‌عنوان نمونه‌یی از قتل‌عام «سفید» اشاره نکرد. واحد مسکونی صرفاً محلی برای تنبیه نبود. در سال۱۳۶۲ (مانند قتل ‌عام ۶۷) واحد مسکونی با هدف حذف هویت و نابودی پدیده‌یی به نام «زن مجاهد خلق» راه‌اندازی شد. این جنایت با فرمان دژخیم لاجوردی و با مدیریت داوود رحمانی و حضور شبانه‌روزی تعدادی از بازجویان و پاسداران در محل واحد مسکونی پاسداران در بخشی از ورودی زندان قزلحصار اجرا می‌شد. بارها لاجوردی و دیگر بازجویان می‌گفتند «یا باید بشکنید (‌یعنی خیانت کنید) یا به‌سر حد دیوانگی برسید تا به درد رجوی هم نخورید».

 

قتل‌عام ـ‌ واحد مسکونی قزلحصار؛ گامی فراتر از شکنجه

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ‌ واحد مسکونی قزلحصار؛ گامی فراتر از شکنجه

 

اکثر زندانیان بعد از نزدیک به یک سال و نیم، از واحد مسکونی و از واحد قفس‌ها در زندان قزلحصار به بند ۸برگشتند. وقتی این زندانیان وارد بند شدند، همه ما شگفت‌زده شدیم، چرا که آنها قابل تشخیص نبودند، همه به‌غایت لاغر و پیر و خمیده شده بودند. صورت‌هایشان چروک و پـر از لک و پیس شده بود و پشتشان قوز درآورده بود. وقتی به بعضی از آنها دست می‌زدیم دچار تشنج می‌شدند. بعضی از آنها در بند راه می‌رفتند و ناگهان فریاد می‌زدند: «من ترا می‌شکنم». شبی نبود که با فریادهای آنها از خواب بلند نشویم، جیغ می‌زدند و شروع می‌کردند به‌گریه کردن و ما هم پابه‌پای آنها گریه می‌کردیم. خدایا این جنایتکاران با این بچه‌ها چه کار که نکرده بودند. گاهی طی روز می‌دیدی که رو به‌دیوار نشسته‌اند، زانوهایشان را بغل کرده و گریه می‌کنند. یا ساعتها کنار دیوار می‌نشستند و به نقطه‌یی خیره می‌شدند. یکی دوبار به آنها نزدیک شدیم که بپرسیم چه بلایی سرشان آمده است، اما حالشان بدتر می‌شد. دیگر تصمیم گرفتیم اصلاً سر واحد مسکونی با آنها صحبت نکنیم تا حالشان به وضعیت عادی برگردد. بعضی‌ها موهایشان در طی این مدت سفید شده بود. اغلب شب تا صبح نمی‌خوابیدند و یا روز‌ها به‌حالت ضعف می‌افتادند…

زهرا فلاحتی که در جریان قتل‌عام سال ۶۷به‌شهادت رسید، به بچه‌ها تأکید می‌کرد که دو چیز را رعایت کنیم: اول این‌که از آنچه در واحد مسکونی بر آنها گذشته است، سؤال نکنیم؛ دوم این‌که در مورد آنها قضاوت نکنیم و در برابرشان صبور و مهربان باشیم و کمک‌شان کنیم که به‌حالت عادی برگردند، چون نمی‌دانیم چه بلاهایی سر آنها آمده است. خیلی از آنها با وجود گذشت سالها هنوز هم به وضع طبیعی بازنگشته‌اند. شکر محمد‌زاده یکی از همان زندانیان بود که سال۱۳۶۷ سر بدار شد».

 

قتل‌ عام سال ۶۷ - شکست لاجوردی و ظهور وزارت اطلاعات

دژخیم لاجوردی در برابر سپاه و باند مقابل خود که معتقد بودند نگه‌داشتن زندانی به‌نفع رژیم نیست، چنین پاسخ می‌داد که: «من کاری می‌کنم همه شون حزب‌اللهی بشن. اینا از جمعشون انگیزه می‌گیرن، پاشون به انفرادی برسه مبارزه یادشون میره». او با همین استدلال از مهر سال ۱۳۶۱با تکمیل سلول‌های انفرادی زندان گوهردشت، سیاست فشار حداکثر را در گوهردشت و هم‌زمان در اوین و زندان قزلحصار به اجرا گذاشت. او احکام آزادی زندانیانی که حکم‌شان پایان یافته بود را تعلیق کرد و به این ترتیب به هر زندانی که حکمش تمام می‌شد، برگه‌ای می‌دادند که در آن نوشته شده بود، می‌بایست تا اطلاع ثانوی در زندان بماند. در واقع این حکم، چیزی شبیه به حکم حبس ابد بود چون هیچ تاریخ پایانی نداشت.

به گواه کتاب‌های خاطرات زندان، راه‌اندازی واحدهای مسکونی،‌ قبر، تابوت، سرپانگه‌داشتنهای طولانی، بی‌خوابی، گرسنگی و انواع فشارهای روانی محصول همین دوران بود. دورانی که لاجوردی جلاد قسم خورده بود از مجاهدین زندانی حزب‌اللهی و تواب و خائن درست کند، اما هر چه بیشتر شکنجه و کشتار کرد، کمتر نتیجه گرفت. او با تجربه وارفتگی خودش در سلولهای انفرادی زندان شاه فکر می‌کرد زندانیان مجاهد هم بعد از دو الی سه هفته خواهند برید و تن به همکاری خواهند داد. بگذریم که انفرادی زمان شاه با سلول‌های لاجوردی به‌هیچ‌وجه قابل قیاس نبوده و نیست. به‌عنوان مثال در زندان گوهردشت، غذای زندانیان (اگر می‌شد به آن غذا گفت) بسیار محدود، هواخوری و ملاقات قطع و برای اغلب سلول‌ها هم جیرهٔ روزانه شکنجه در نظر گرفته شده بود. با این همه از پائیز ۱۳۶۱ تا پایان سال ۱۳۶۳ زندانیان شجاع با مقاومت خود، روی لاجوردی و پاسداران را کم کرده بودند. در اواخر مرداد ۱۳۶۳ با تشکیل وزارت اطلاعات و قدرت گرفتن باند مقابل لاجوردی، کم‌کم دژخیم لاجوردی و داوود رحمانی جلاد به کنار گذاشته شدند. کنار گذاشته شدن آنها به‌معنی شکست سیاست فشار حداکثر لاجوردی و پیروزی پایداری و مقاومت در سلول‌های انفرادی و شرایط سخت بندهای اوین و قزلحصار بود.

سرانجام زندانیان بعد از دو الی سه سال انفرادی، آنهم در شرایط طاقت‌فرسا و دیوانه کننده زندانهای گوهردشت و اوین و قزلحصار، سرفراز و پیروزمند به بندهای فرعی و عمومی زندان بازگشتند. اگر چه در این دوران تعدادی از زندانیان در زندان قزل‌حصار تعادل‌ خود را از دست داده بودند و‌ بسیاری نیز دچار بیماریهای حاد صرع و میگرن و… شده بودند، اما فضای عمومی زندانهای اوین و گوهردشت و قزلحصار و سایر شهرستانها مقاومت و پایداری بیشتر نسبت به سال‌های قبل بود. مقاومتی که جلاد و هیولای زندان را در هم شکست.

با تسلط وزارت اطلاعات بر زندانها، روش‌های کنترل و سرکوب زندان نیز تغییر کرد و مقاومت و پایداری زندانیان روزبه‌روز ابعاد تازه‌تری گرفت.

با نگاهی به نامه ۱۷ مهر ۱۳۶۵منتظری به خمینی، که در آن زمان جانشین وقت خمینی بود، می‌توان به بخشی از واقعیت‌های زندان در آن سال‌ها ـ یعنی دو سال قبل از قتل‌عام زندانیان در سال ۶۷ـ پی برد.

منتظری در این نامه می‌نویسد: «… آیا می‌دانید در زندانهای جمهوری اسلامی به نام اسلام جنایاتی شده که هرگز نظیر آن در رژیم منحوس شاه نشده است؟ آیا می‌دانید عده زیادی زیر شکنجه بازجوها مردند؟ آیا می‌دانید در زندان مشهد در اثر نبودن پزشک و نرسیدن به زندانی‌های دختر جوان بعداً ناچار شدند حدود ۲۵نفر دختر را با اخراج تخمدان و یا رحم ناقص کنند؟ آیا می‌دانید در زندان شیراز دختری روزه‌دار را با جرمی مختصر بلافاصله پس از افطار اعدام کردند؟ آیا می‌دانید در بعضی زندانهای جمهوری اسلامی دختران جوان را به‌زور تصرف کردند؟ آیا می‌دانید هنگام بازجویی دختران استعمال الفاظ رکیک ناموسی رایج است؟ آیا می‌دانید چه بسیارند زندانیانی که در اثر شکنجه‌های بی‌رویه کور یا کر یا فلج یا مبتلا به دردهای مزمن شده‌اند و کسی به داد آنها نمی‌رسد؟ آیا می‌دانید در بعضی از زندانها حتی از غسل و نماز زندانی جلوگیری کردند؟ آیا می‌دانید در بعضی از زندانها حتی از نور روز هم برای زندانی دریغ داشتند؟ این هم نه یک روز و دو روز بلکه ماهها؟ آیا می‌دانید برخورد با زندانی حتی پس از محکومیت فقط با فحش و کتک بوده؟ قطعاً به حضرتعالی خواهند گفت اینها دروغ است و فلانی ساده‌اندیش…». (قسمتی از نامه منتظری به خمینی- ۱۷ مهر ۱۳۶۵)

 

قتل‌عام سال ۶۷ـ نامه منتظری به خمینی در تاریخ ۱۷مهر ۱۳۶۵

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ نامه منتظری به خمینی در تاریخ ۱۷مهر ۱۳۶۵

 

همچنین منتظری در ۵ مهرماه ۶۰ یعنی در هنگامی که دژخیم لاجوردی هر شب ۳۰۰ الی ۴۰۰دختر و پسر مجاهد و مبارز را در اوین اعدام می‌کرد، برای خمینی نوشته بود: «دخترک ۱۴– ۱۳ساله رو به‌خاطر تندزبانی کشتند…»

 

قتل‌ عام سال ۶۷ - فصل تحریم و اعتراض و دفاع از کلمه

با شروع اعتراضات صنفی زندانیان، روش‌های فشار زندانبان هم تغییر کرد. از یک‌سو هر روز از جانب دژخیمان، فشار بیشتر و از سوی زندانیان نیز مقاومت بیشتر می‌شد. از فروردین سال ۱۳۶۵ زندان قزلحصار تخلیه شد و زندانیان به اوین و گوهردشت منتقل شدند. در این دوران اندک اندک اعتراضات صنفی جنبه سیاسی و سپس عقیدتی پیدا کرد. در چنین شرایطی بود که در زندان اوین و بعضی از بندهای گوهردشت وقتی بازجویان اتهام زندانی را می‌پرسیدند، بسیاری از آنها از عبارت «مجاهدین» استفاده می‌کردند و این برای پاسدارها قابل‌تحمل نبود. آنها می‌گفتند باید بگویید منافق. گاه به‌خاطر همین کلمه «مجاهد» زندانی را تا آستانه مرگ می‌زدند.

حسن ظریف، یکی از زندانیان مجاهد در آن سال‌ها در یادداشت‌های خود می‌نویسد:

«در سالن ۵ اوین روزی پاسدار مجتبی حلوایی، از دژخیمان زندان اوین، وارد بند شد و با لحنی تهدیدآمیز و عصبی رو به جمع گفت: شنیده‌ام تعدادی از شما صبح که برای دادیاری رفته بو دید اتهام خودتان را «مجاهدین» گفته‌اید! من، همین‌جا به همه‌تان اخطار می‌کنم. گفتن این کلمه جرم است.

هنوز جمله‌اش تمام نشده بود که همهمه و اعتراض بچه‌ها بلند شد. هرکس چیزی می‌گفت. امیرحسین جلوتر رفت و گفت: اسم من امیر حسین حسینیه و اتهامم مجاهدین خلقه. حالا هر کاری می‌خواهی بکنی بکن.

چشمهای حلوایی داشت از حدقه در می‌آمد. در حالی که فکر می‌کرد چه واکنشی نشان دهد، محمدعلی خیراندیش هم از عقب‌تر داد زد: من هم اتهامم مجاهدینه.

حلوایی که دستپاچه شده بود، به سرعت به طرف خروجی بند رفت و امیر حسین و محمدعلی را هم با خودش برد. همه بچه‌ها در راهرو منتظر ماندند. محمد فرجاد، پشت در به گوش ایستاده بود. دقایقی بعد تخت شکنجه را درست پشت در بند کاشتند. بلافاصله محمدعلی و امیرحسین را به تخت بسته و با تمام قوا ضربات سنگین کابل را بر بدن‌هاشان فرود آوردند. در تمام مدتی که بچه‌ها زیر کابل بودند، صدایشان در نیامد، حتی در شدیدترین ضربه‌های کابل یک آه از هیچ‌کدام در نیامد. وقتی امیرحسین را آش و لاش از تخت باز کردند، با صدایی بلند و لحنی کاملاً مسلط، رو به پاسداران گفت: کارتون تموم شد؟ پاسدار ابراهیمی ‌گفت: «آره، تمومه. حالا برو تو بند». امیر حسین هم بلافاصله گفت: «پس یادت باشه اتهام من مجاهدینه»!

 

قتل‌عام سال ۶۷ـ دفاع از کلمه مجاهد

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ دفاع از کلمه مجاهد

 

قتل‌ عام سال ۶۷ - تفکیک و طبقه‌بندی زندانیان

نیمه اول دهه شصت یعنی سال‌های ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۵ هنوز رازها و ناگفته‌های بسیاری از شرایط زندانهای مخوف و از شکنجه‌های فوق طاقت انسانی در خود دارد. فشارهای جسمی و روانی و رذالت‌ پاسداران در زندانهای قزلحصار و اوین و گوهردشت و سایر شهرستانها از جمله مواردی هستند که همه و همه برای شکستن روحیه مقاوم زندانیان مجاهد و مبارز از سوی دژخیمان اختراع و ابداع شده بودند. مواردی که برای هر کدام می‌شود کتاب‌ها نوشت و آنها را به تصویر کشید.

با شکست سیاست تواب سازی لاجوردی و تأسیس وزارت اطلاعات و اعتراضهای جمعی زندانیان در سال ۱۳۶۶ رویارویی و نبرد پاسداران با زندانیان در عرصه‌های مختلف صنفی و سیاسی شروع شد. تلاش زندانیان برای گرفتن حق ورزش جمعی در زمان محدود هواخوری،‌ جنگ بر سر بیان اتهام [مجاهدین]، نپذیرفتن خائنین در سلول‌ها و اعتراض به محدودیتها و قوانین من‌درآوردی زندانبانان، موضوع مقاومت زندانیان مقاوم و تهاجم وحشیانه پاسداران به آنها بود. پاسداران که ظرفیت اعتصاب و تحمل شنیدن نام مجاهد را نداشتند، دیوانه‌وار حمله می‌کردند. هر روز خبر یورش پاسداران به یکی از بندها و شکستن دست و پای زندانیان در تماس‌های نامریی زندانیان با مورس تبادل می‌شد.

 

قتل‌عام سال ۶۷ـ تفکیک و جابه‌جایی زندانیان مقدمه قتل‌عام مرداد

قتل عام سال ۶۷ ـ تفکیک و جابه‌جایی زندانیان مقدمه قتل‌ عام مرداد

 

زمستان ۱۳۶۶ ـ‌ تفکیک زندانیان

در زمستان سال ۱۳۶۶ در همه زندانها موضوع تفکیک زندانیان مطرح شد. به این منظور در تمامی زندانها از هر زندانی ابتدا چند سؤال می‌شد: نام، مدت محکومیت، اتهام و این‌که آیا زندانی حاضر به مصاحبه تلویزیونی هست یا نه. سؤال اصلی در رابطه با مجاهدین نحوه پاسخ به اتهام بود. نتیجه سؤال و جواب‌ها در زندان گوهردشت به جدا شدن زندانیان مارکسیست ختم شد. از بین همه بندهای مجاهدین هم، تعدادی را که به تشخیص خود به‌اصطلاح کم‌خطرتر بودند، سرجمع کرده و آنها را به بند ۱منتقل کردند تا آن تعداد را نگه دارند و بقیه را اعدام کنند. با نگه‌داشتن یک بند می‌خواستند نشان دهند هنوز زندانی در بندها وجود دارد و با این کار قتل‌عام زندانیان را انکار کنند. در جریان همین تفکیک، آنهایی که حکم‌شان ابد و یا ۲۰سال بود، به اوین منتقل کردند و آنان‌که حکم‌شان تمام شده بود و باید آزاد می‌شدند (و به ملی‌کش معروف بودند) را به زندان گوهردشت منتقل کردند. چند ماه بعد در ۱۱خرداد ۱۳۶۷تعداد ۱۵۰نفر از زندانیان گوهردشت را هم به اوین منتقل کردند. طبق طرح و سناریو اولیه، اعدامها از اوین شروع می‌شد، در گوهردشت هم غیر از «بند یک» می‌بایست همه زندنیان به‌دار کشیده شده و اعدام می‌شدند. دژخیمان فقط مننتظر فرمان بودند.

اما در شهرهای کوچک که همه همدیگر را می‌شناختند، نمی‌توانستند مخفیانه و بی‌سر و صدا همه را اعدام کنند. بعد از تفکیک زندانیان، بسیاری از آنها را به شهرهای دیگر منتقل کردند تا خانواده‌های آنها با تأخیر از اعدام فرزندان‌شان آگاه شوند و از بحران جلوگیری شود. به‌عنوان مثال زندانیان میانه‌، تبریز، زنجان، لاهیجان، چالوس و… به شهرهای مختلف فرستاده شدند.، بیش از ۱۰۰ زندانی هم در شب عید از دیزل‌آباد کرمانشاه، به زندان گوهردشت منتقل شدند. یکی از آن زندانیانها به نام پرویز مجاهدنیا در همان روز انتقال به خانواده‌اش گفته بود: «ما را دارن می‌برند تهران می‌خوان اعداممون کنن».

 

قتل‌ عام سال ۶۷ - مقدمات و آماده‌سازی‌های کشتار

به این ترتیب از حوالی پائیز و زمستان سال ۱۳۶۶ با تفکیک و طبقه‌بندی زندانیان، پروژهٔ قتل‌عام زندانیان سیاسی کلید خورد، اما هنوز تا هفته‌های پایانی این سال برای کسی مشخص نبود که این تفکیک و جدا‌سازی‌ها و این نقل و انتقالات برای چیست؟ به ذهن هیچیک از زندانیان خطور نمی‌کرد که ممکن است خمینی جلاد آنهایی را که در بیدادگاههای خود با معیارهای ضدبشری‌اش به چند سال حبس محکوم کرده باشد، اینک همه آنها را قتل‌عام کند. در فروردین سال ۱۳۶۷ زندانیان دیزل‌آباد کرمانشاه اولین کسانی بودند که گفتند: «ما را می‌خواهند ببرند تهران تا اعدام کنند». بعد از آن، گهگاه در بند یا شعبه یا کمیته مشترک و… بازجو یا پاسداری بی‌اختیار و از روی عصبانیت جمله‌یی با مضمون اتمام‌حجت نهایی یا تعیین‌تکلیف می‌گفت، اما باز هم کسی آن را جدی نمی‌گرفت.

زندانی مجاهد نسرین فیضی در بخشی از خاطراتش می‌نویسد: «در بهار ۶۷ رسیدگی مجدد به پرونده‌ها با بازجویی از زندانیان آغاز شد. وقتی بچه‌ها از علت باز‌شدن مجدد پرونده‌هایشان پرسیده بودند صراحتاً به آنها گفته شده بود: این ‌کار برای اتمام‌حجت با شما است، یا همکاری و یا تعین‌تکلیف نهایی».

تکیه‌کلام پاسداران و دادیارانی مثل مجید سرلک، ناصریان، حداد و افراد تازه‌کاری به نام مهدیان و عرب هم در اوایل سال ۶۷این بود: «حکم منافق از همان ابتدا اعدام بوده و همیشه این حکم پا‌برجاست. اگر شما تا به‌حال هم زنده مانده‌اید از رحمت ولی‌فقیه است و حالا زمان تعیین‌تکلیف شما رسیده است…».

مشابه همین حرف را ۵ماه قبل از قتل‌عام به یک زندانی مجاهد به‌نام مسعود مقبلی که به کمیته مشترک منتقل شده بود، گفته بودند. وقتی مسعود ذره‌یی از مواضعش عقب‌نشینی نکرد و بازجوی وی موفق نشد او را درهم بشکند، با عصبانیت به او گفت: «برو به دوستانت بگو داریم می‌آییم برای تعیین‌تکلیف نهایی‌تون… دیگه شمشیر رو از رو می‌بندیم».

یک زندانی مجاهد دیگر به‌نام مهدی عبدالرحیمی از زندان تبریز می‌گوید: اردیبهشت سال ۱۳۶۷ آخوند حاکم شرع تبریز به اسم عابدینی آمد داخل زندان و صراحتاً گفت: «می‌خواهیم همه‌تان را تعیین‌تکلیف کنیم».

از طرفی روز ۴ خرداد ۱۳۶۷، آخوند اسماعیل شوشتری، نماینده سابق قوچان در مجلس ارتجاع، از طرف شورای عالی قضایی به‌عنوان رئیس جدید سازمان زندانهای کشور منصوب شد. این همان آخوندی است که در جریان قتل‌عام زندانیان سیاسی به‌عنوان رئیس سازمان زندانها در هیأت مرگ شرکت کرد. یعنی لااقل از ۴ خرداد مشخص بود که قتل‌عام انجام خواهد شد و اسماعیل شوشتری به همین منظور در سازمان زندانهای کشور منصوب شده بود.

روز ۱۱ خرداد ۱۳۶۷ تعداد ۱۵۰ نفر از زندانیان مجاهد از بندهای ۲و ۳و ۹زندان گوهردشت به زندان اوین منتقل شدند. (دشت جواهر صفحه ۶۱). این زندانیان که از روزهای قبل توسط پاسداران بند مورد شناسایی قرار گرفته بودند، اولین قربانیان زندان گوهردشت بودند که به بند۴ اوین منتقل گردیدند. به ازای آن، بیش از ۱۰۰ نفر از زندانیان معروف به «ملی‌کش» یعنی آنهایی که حکم‌شان تمام شده و به خانواده‌ آنها گفته شده بود که تا چند ماه دیگر فرزندان‌شان آزاد خواهند شد، به گوهردشت منتقل شدند. این جابه‌جایی‌ها نشان می‌داد که رژیم خمینی در زندانها طرح و برنامه شوم و گسترده‌یی دارد و زندان اوین اولین هدف توطئه و این جنایت هولناک بود.

همچنین تشکیل جلسات فوری شورای عالی قضایی و مواضع تند و تهدیدآمیز آخوند موسوی اردبیلی، رئیس دیوان عالی کشور، و مقتدایی، سخنگوی قضاییه رژیم، در مورد قاطعیت در برخورد با جوانان و قانون تشدید مجازات زندانیان، نشان از شرایط جدید و نوعی آماده‌سازی برای اقدامات جدید داشت.

 

قتل‌ عام سال ۶۷ - آتش‌بس با عراق و کشتار مجاهدین زندان

 

قتل‌عام سال ۶۷ـ عقب‌نشینی در جنگ ضدمیهنی و فرمان کشتار مجاهدین

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ عقب‌نشینی در جنگ ضدمیهنی و فرمان کشتار مجاهدین

 

با درهم شکستن ماشین جنگی رژیم جنگ‌طلب خمینی که مهم‌ترین عامل آن، عملیات پیروزمند ارتش آزادیبخش ملی در سلسله نبردهای چلچراغ بود، خمینی ناچار به سرکشیدن جام‌زهر آتش‌بس شد و به این ترتیب تنور جنگ‌طلبی وی گل گرفته شد و موضوع قتل‌عام زندانیان سیاسی در اولویت و دستور کار عاجل رژیم قرار گرفت.

آنچه که از ۶ماه قبل، پس از تفکیک و طبقه‌بندی زندانیان سیاسی و بعد از نقل و انتقال مستمر آنها، صورت گرفته بود، همه و همه برای مقدمات کشتار و قتل‌عامی بود که دادستان و رؤسای زندان و اطلاعات هر شهر منتظر فرمان آن بودند. همه چیز برای یک جنایت بزرگ آماده شده بود و همه دژخیمان منتظر فرمان خمینی بودند. سرکشیدن جام‌زهر آتش از سوی خمینی، صدور فرمان کشتار مجاهدین زندانی را تسریع کرد.

خمینی دجال با عقب‌نشینی از جنگی خانمان‌سوز که بارها گفته بود اگر بیست سال هم طول بکشد، آن را ادامه می‌دهد، تعادل سیاسی‌ خود را از دست داده بود و اکنون می‌خواست از یک‌سو با قتل‌عام زندانیان سیاسی، ضمن حفظ تعادل از دست رفته، به نیروهای وارفته خود تزریق انگیزه کند؛ و از سوی دیگر از مقاومت روزافزون مجاهدین در زندانها آسوده خاطر شود. ضمن این‌که در قدم بعد با این جنایت هولناک می‌خواست مطالبات مشروع مردم بعد از جنگ را مصادره کند.

از این رو در زندان اوین جهت اجرایی کردن پروژه قتل‌عام، از صبح ۲۸ تیر بسیاری از زندانیان، بندها را به سلول‌های انفرادی منتقل کردند، سپس زندانیان بند یک گوهردشت را (که برای انکار قتل‌عام از سایر زندانیان تفکیک کرده بودند)، در همین روز به محیطی خارج از بندهای گوهردشت یعنی به بند موسوم به «جهاد» انتقال دادند. هدف از تشکیل بند یک، بعد از تفکیک این بود که این تعداد زندانی را که از نظر آنها بی‌خطر محسوب می‌شدند، در زندان نگه دارن تا ثابت کنند زندانیان زنده هستند و با این فریبکاری، منکر قتل‌عام شوند.

مسعود ابویی، از زندانیان سیاسی مجاهد، که در آن زمان در اوین بود، درباره این موضوع می‌گوید: «با تعجب دیدیم که روز ۲۸ تیر یعنی فردای آتش‌بس ما رو بردند در سلول‌های انفرادی و دیدیم ظرف چند ساعت تمام سلول‌ها پر شد». همچنین در همین روز غلامرضا کاشانی اقدم را به همراه چند مجاهد دیگر که هنوز زیرحکم بودند، اعدام کردند و اجسادشان را در سردخانه تحویل خانواده‌هایشان دادند. همزمان هیأتهای مشکوک از تهران راهی زندانهای مراکز استان شدند. به‌عنوان مثال یک هیأت بازرسی از اطلاعات مرکز (تهران) به‌طور سرزده و سرپایی وارد زندان ساری شد. مجاهد شهید حسین سرو آزاد در این رابطه در یادداشت‌هایش نوشته بود: «روز ۲۸ تیر هیأتی از اطلاعات تهران سرزده وارد زندان شد. این هیأت شامل ۵نفر اطلاعاتی لباس‌شخصی بود که اول به بند ۶رفتند و بعد به بند جوانان آمدند. وقتی از زندانیان اتهام‌شان را پرسیدند، همه گفتند: «ما هوادار سازمان مجاهدین هستیم». نفرات هیأت که خیلی عصبانی شده بودند، گفتند: «مطمئنید پشیمان نمی‌شوید؟ همه‌تان را تعیین‌تکلیف می‌کنیم!»

مجاهد شهید علیرضا اسلامی که خواهرش در جریان قتل‌عام به‌شهادت رسید، در پایان یادداشت و گزارشی از خواهرش نوشته بود: «مدتی بعد فهمیدیم روز ۲۹ تیرماه (بعد از پذیرش قطعنامه) پاسداران، فرح اسلامی، حکیمه ریزوندی، مرضیه رحمتی، نسرین رجبی و جسومه حیدری را به بهانه امن نبودن زندان ایلام و انتقال آنها به جایی امن، از زندان ایلام خارج کردند. آن روز فکر می‌کردیم آنان به زندان کرمانشاه یا تهران منتقل شدند. اما بعد با خبری که از «شباب» یکی از روستاهای اطراف به دستمان رسید فهمیدیم هنگام عبور زندانیان از «شباب» ماشین‌شان خراب شده و شب را در همان روستا گذراندند و فردای آن روز زندانیان را به تپه‌یی در اطراف صالح‌آباد منتقل و تیرباران کردند.

 

قتل‌عام سال ۶۷ـ اعدام جمعی بخشی از زندانیان ایلام در فردای پذیرش قطعنامه ۵۹۸۸

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ اعدام جمعی بخشی از زندانیان ایلام در فردای پذیرش قطعنامه ۵۹۸

 

قتل‌ عام سال ۶۷ - فرمان مرگ

«کسانی که در زندانهای سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و می‌کنند، محارب و محکوم به اعدام می‌باشند». با این فرمان خمینی، ۳۰هزار زندانی سیاسی در زنجیر به خاک افتادند.

همه حرف در این جمله خلاصه شد: «پافشاری بر سر موضع نفاق»

 

قتل‌عام سال ۶۷ـ فتوای مرگ ۳۰هزار زندانی سیاسی در سراسر ایران

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ فتوای مرگ ۳۰هزار زندانی سیاسی در سراسر ایران

 

پافشاری بر موضع نفاق یعنی پایداری و پافشاری بر آرمان و اعتقادی که به قانون اساسی ولایت فقیه رأی نداد و در زندان ایستادگی کرده است. با این فرمان خمینی همه مخالفان ولایت فقیه و مخالفان فکری و عقیدتی نظام، مهدورالدم و محارب و محکوم به اعدام هستند. به عبارت دیگر با این فرمان جرم کسانی که در منتهای ناباوری بعد از هفت سال شکنجه و رنج و اسارت، اعدام و حلق‌آویز شدند، این نبود که فی‌المثل با مجاهدین ارتباط داشتند یا در زندان شورش کردند، یا این‌که دست به اغتشاش یا اقدام مسلحانه زدند. نه! تنها جرم و اصلی‌ترین گناه زندانیان این بود که «سرموضع» مجاهدت بودند.

یک گزارش از بند زنان مجاهد:

از ۱۱شب چهارشنبه ۵مرداد یک سری اسم از پشت بلندگوی بند زنان صدا کردن. مریم ساغری، زهرا فلاحت پیشه، فریبا عمومی، فرشته حمیدی، هما رادمنش، زهرا فلاحتی... از بقیهٔ بندها و سلولهای انفرادی هم بچه‌هایی که از روز ۲۸ تیر جمع کرده بودند، صدا کردند. تا صبح همه منتظر و نگران بودند. صبح پنجشنبه ۶مرداد «هیأت مرگ» در اوین کارش را شروع کرد. از هر نفر دو الی سه سؤال می‌شد. اسم؟ اتهام؟ حاضری سازمان را محکوم کنی؟ اغلب بچه‌ها می‌گفتن اتهامم مجاهدینه. نیری یا پورمحمدی هم می‌گفتن پاشو برو». به همین سادگی حکم اعدام صادر می‌شد!

به این ترتیب از صبح پنجشنبه ششم مرداد ۶۷ با استقرار هیأت مرگ در اوین قتل‌عام مجاهدین و زندانیان سیاسی در تهران شروع شد. در سایر شهرستانها هم حکم خمینی، توسط هیأت‌های مرگ اجرا گردید.

 

آغاز اعدام زندانیان سیاسی

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ هیأت مرگ

هیأت مرگ از یک نماینده اطلاعات، دادستان و یک آخوند به‌عنوان حاکم شرع تشکیل می‌شد. در تهران آخوند حسینعلی نیری به‌عنوان رئیس هیأت، مصطفی پورمحمدی، نماینده اطلاعات و مرتضی اشراقی دادستان و جانشینش آخوند ابراهیم رئیسی ترکیب اصلی هیأت مرگ را تشکیل می‌دادند. اسماعیل شوشتری هم از موضع رئیس سازمان زندانها در این هیأت شرکت داشت. هدف، تشکیل دادگاه و بررسی وضعیت پرونده افراد نبود؛ هدف اصلی هیأت مرگ در تهران و سایر شهرستانها، شکار و کشتار زندانی «سرموضع» بود. این، همان فرمان و فتوای خمینی بود که گفت:

«کسانی که در زندانهای سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و می‌کنند، محارب و محکوم به اعدام می‌باشند و تشخیص موضوع [«سرموضع» بودن یا نبودن زندانی] نیز در تهران با رأی اکثریت آقایان حجت الاسلام نیری و جناب آقای اشراقی و نماینده‌ای از وزارت اطلاعات می‌باشد. رحم بر محاربین ساده‌اندیشی‌ است، ‌قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردید ناپذیر نظام اسلامی است. امیدوارم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام رضایت خداوند متعال را جلب نمایید. آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند أشدا‌ء علی الکفار باشند. تردید در مسائل قضایی اسلام انقلابی نادیده گرفتن خون پاک و مطهر شهدا می‌باشد». والسلام روح‌الله الموسوی الخمینی.

این است آن فرمان خمینی که در تاریخ ایران نمونه‌اش را نه از نیروی متجاوز خارجی دیده‌ایم، و نه از سلاطین و حکام مستبد داخلی.

 

قتل‌عام سال ۶۷ـ هیأت مرگ در جستجوی سرموضع

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ هیأت مرگ در جستجوی سرموضع

 

روز ششم مرداد هیأت مرگ در زندان اوین مستقر شد و ظرف چند ساعت صدها زندانی حلق‌آویز شدند. در بین این زندانیان حلق‌آویز شده، بودند دختران دانش آموزی که در زمان دستگیری فقط ۱۶یا ۱۷ سال سن داشتند و به جرم خواندن یا فروش نشریه دستگیر شده بودند، اما همین زندانیان نیز در کمال شقاوت به جرم سرموضع بودن، به‌دار آویخته شدند.

به گزارش زندانیانی که در آن زمان در ۶ مرداد ۱۳۶۷ در سلول‌های اوین بودند، روز اول، هیأت مرگ در ساختمان دادسرا که نزدیک سالن ملاقات بود مستقر گردید. زندانیان با چشم بسته به دادسرا آورده می‌شدند و بعد از تشخیص «سرموضع» و صدور حکم اعدام توسط آخوند نیری، آخوند رئیسی و آخوند پورمحمدی،‌آنها را به زیرزمین ساختمان ۲۰۹ منتقل می‌کردند و همان‌جا حلق‌آویز می‌شدند. بعد از گذشت چند روز برای این‌که سرعت اعدام هر چه بیشتر بالا رود، فاصله دادسرا تا سلول‌های ۲۰۹هم برداشته و همه کارها در همان ساختمان ۲۰۹ انجام ‌شد. یکی از زندانیان در این رابطه می‌نویسد:

«زندانیان از بندهای مختلف جهت محاکمه به ۲۰۹ آورده می‌شدند و بعد از محاکمه، آنها را به سلول‌های انفرادی آسایشگاه منتقل می‌کردند و برای اجرای حکم اعدام آنها را به نوبت به زیر زمین ۲۰۹ می‌بردند. در آنجا یک اتاق را به شعبه اجرای احکام اختصاص داده بودند. زندانی را در ابتدا به این اتاق برده و در آنجا ضمن ابلاغ حکم اعدام دو کیسه پلاستیک سیاه به او می‌دادند و می‌گفتند وسایلت را در یکی بگذار و اگر وصیتنامه هم داری آن را بنویس و در کیسه دیگر بگذار. سپس یک ماژیک کلفت سیاه به فرد اعدامی داده و به او می‌گفتند اسم خود را خوانا روی ساعد دستت بنویس و سرانجام او را با تحقیر به اتاق اعدام هدایت می‌کردند. در اتاق اعدام تیرک دو پایه‌ایی را نصب کرده بودند که حاوی ۵طناب دار بود، زیر هر طناب یک صندلی یا چارپایه قرار داشت و زندانی را که چشم‌بند بر چشم داشت به بالای صندلی برده و الله اکبر گویان لگد آخر را جهت پرتاب او از روی صندلی وارد می‌کردند».

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ هشت مرداد شروع کشتار در زندان گوهردشت

 

قتل‌عام سال ۶۷ـ کشتار در گوهردشت

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ کشتار در گوهردشت

 

دو روز بعد از شروع اعدام‌ها، از صبح هشتم مرداد هیأت مرگ در گوهردشت مستقر شد. کشتار از همان اول صبح شروع شد و از همان ابتدا بسیاری از زندانیان سیاسی حلق‌آویز شدند. زندانی سیاسی، حسن اشرفیان، از پنجره مشرف به سوله‌یی در اطراف محوطه بند۳گوهردشت متوجه انتقال طناب به سوله و ترددات مشکوک پاسداران شده بود. بعد هم مسئول انتظامات زندان داود لشکری و تعدادی از پاسداران را دیده بود که عرق ریزان در حال تردد به داخل سوله و پخش شیرینی بین پاسداران هستند. این سوله‌یی بود که با عجله برای اعدامها راه‌اندازی شده بود. روزهای بعد، زندانیان سیاسی را در محلی موسوم به حسینیه در انتهای بندها در دسته‌های ۱۰نفره یا بیشتر حلق‌آویز می‌کردند. اولین اعدامی‌ها شامل جعفر هاشمی و یارانش (محسن فغفور مغربی، حمید ریاضی، رضا اربابی، غلامرضا، جابر...) بودند. جعفر از زندانیان تبعیدی مشهد بود که ناصریان (آخوند مقیسه‌ای) را در سلول‌های انفرادی رام کرده بود. در زمانی که بیان اتهام «مجاهد» برای دژخیمان رژیم گناه کبیره بود و به کار بردن این واژه صدها تازیانه در پی داشت، مجاهد شهید جعفر هاشمی به ناصریان گفته بود: «مزدور! من مجاهدم هیچ غلطی نمی‌تونی بکنی. اگه جرأت داری پاتو از حریمت درازتر کن تا نشونت بدم».

یک نفر از بند مارکسیستها که روز هشتم مرداد از پنجره مشرف به هواخواری شاهد انتقال زندانیان سیاسی مشهد برای اعدام بود، گفت: «اونارو از پنجره دیدیم. همشون لباسهای نوشون رو پوشیده بودن. وقتی وارد هواخوری شدن رفتن دم شیرآبِ گوشه حیاط، اول یه کم با هم آب بازی و شوخی کردن، بعد همونجا وضو گرفتن و نماز جماعت خوندن. وقتی هم پاسدارا اومدن ببرنشون، زدنشون کنار، خودشون با اشتیاق در بزرگ آهنی‌رو باز کردن و رفتن…».

دژخیمان بعد از اعدام زندانیان سیاسی مشهد، به سراغ بند موسوم به «ملی‌کش‌ها» رفتند. یعنی همان کسانی که مدت محکومیت‌شان تمام شده بود و قرار بود آزاد شوند. هیچ‌کس باور نمی‌کرد روزی کسانی که مدت محکومیت‌شان تمام شده و دو ماه قبل به خانواده‌هاشان قول آزادی آنها داده شده بود، اعدام شوند. مهشید رزاقی، باز یکن تیم فوتبال هما، که ۵سال از پایان محکومیتش گذشته بود همین روز اعدام شد! مهشید، معروف به حسین رزاقی، محبوب جوانهای تجریش تهران بود که به‌خاطر هواداری از مجاهدین در سال ۱۳۵۹دستگیر شد. چند ماه بعد از دستگیری حکمش تمام شده بود، اما به‌خاطر محبوبیتش در محل و در نزد مردم منطقه، او را آزاد نکردند. دو سال بعد جلادان زندان به او گفته بودند که: «باید بروی در مسجد تجریش، سازمان مجاهدین را محکوم کنی»، اما او ایستاد و سر خم نکرد. سرانجام بعد از چند سال ملی کشی به خانواده‌اش قول داده بودند که او را آزاد می‌کنند. اما با اولین سری اعدام‌های گوهردشت در همان روز اول، او را وحشیانه به‌دار کشیدند. چند روز بعد از اعدام مهشید، برادر کوچکترش، احمد رزاقی، را هم در اوین اعدام کردند. خانواده رزاقی خبر اعدام مهشید را به پدرش که ۵سال برای آزادیش روزشماری کرده بود، هنوز نگفته بودند و پدر که از درد دوری مهشید و داغ احمد بیمار شده بود، بعد از ۴سال وقتی ـ به‌طور اتفاقی ـ متوجه شد مهشید هم در جریان قتل‌عام حلق‌آویز شده، بلافاصله سکته کرد و جان باخت.

بله! تقی رزاقی پدر خانواده نیز به آنها پیوست.

در همین روز بیش از۲۰ نفر از بند فرعی ۳۰ نفره شماره۷ که به زندانیان دوبار دستگیری معروف بودند، روانه قتلگاه در سوله مرگ شدند. جواد ناظری، علی آذرش گرگانی، صادق کریمی، حسین شریفی، محمود میمنت، رضا ثابت رفتار، معبود سکوتی، اکبر مشهدی قاسم و علی‌اکبر ملاعبدالحسینی در شمار اعدام شدگان این روز بودند.

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ دستی که دیوار بلند سکوت را شکست

 

قتل‌عام ـ دستی که دیوار سکوت و سانسور را شکست

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ دستی که دیوار سکوت و سانسور را شکست

 

به گواه شاهدان قتل‌عام سال ۶۷و خاطرات زندانیان از بند رسته، این‌طور به‌نظر می‌رسید که قبل از شروع اعدام‌ها، همه پاسداران به‌طور کامل توجیه شده بودند که طرح و اطلاعات پروژه قتل‌عام زندانیان علنی نشود. به همین دلیل ارتباط آنها با بیرون از زندان کاملاً قطع شد. تلفن‌ها جمع‌آوری گردیدند و مرخصی پاسداران نیز لغو گردید. کارگزاران رژیم آخوندی در زندانها با این کار می‌خواستند ضمن تضمین پوشاندن جنایت خود، همه پاسداران را در این جنایت بزرگ همراه کنند تا به‌خاطر خودشان هم که شده این اطلاعات را در جایی درز ندهند.

یکشنبه ۹مرداد ۱۳۶۷روز کشتار زندانیان سیاسی کرج بود. پاسداری به نام نادری و دژخیم فاسدی به نام فاتح، دادستان و نماینده اطلاعات کرج، در این قتل‌عام نقش بیشتری داشتند.

زندانی سیاسی مجاهد، زهرا خسروی (رویا) که در سلول‌های انفرادی مقاوت شجاعانه‌ای از خود نشان داده بود، پرده سکوت و سانسور را درید. در این روز در ساعت ۹صبح، دژخیمان زندان چند نفر از زندانیان بند فرعی ۸را صدا کردند. هنوز هم هیچکس نمی‌دانست زندانیانی که روز قبل برده بودند،‌ به کجا رفته‌اند. تا این‌که ساعتی بعد با دیدن علامتی از پنجره یکی از سلول‌های انفرادی، زندانیان به سمت پنجره خیز برداشتند. علامت عبارت بود از دست کوچکی با پارچه سفید که از میان کرکره زمخت و آهنی سلول بیرون آمده بود و با مورس نوشته بود: «سلام من رویا هستم. به من ۲۰دقیقه وقت دادن وصیت‌نامه بنویسم. اعدام بچه‌ها رو شروع کردن، منم تا چند دقیقه دیگه اعدام میشم. سلامم رو به مسعود و مریم برسونین». (دشت جواهر صفحه ۱۳۷).

زندانیان سیاسی، محمدرضا حجازی، که در کرج دستگیر شده و مدت محکومیتش تمام شده بود، در این روز اعدام گردید. از دکتر فرزین نصرتی که او هم از زندانیان کرج بود فقط اسمش را پرسیدند. تشخیص «سرموضع» این بار کمتر از نیم دقیقه طول کشید. آخوند نیری و آخوند رئیسی بعد از این‌که متوجه اسم او شدند، به او گفتند: «برو». دقایقی بعد او اعدام گردید.

تعدادی از از زندانیان سیاسی قدیمی گوهردشت که دژخیم لاجوردی گفته بود کاری می‌کند که در یک ماه همه آنها در انفرادی ندامت کنند، در همین روز به جوخه اعدام سپرده شدند. سیدمحمد مروج، ‌علیرضا غضنفرپور و مرتضی تاجیک و بسیاری دیگر که ۳سال مستمر را در سلول‌های انفرادی به‌سر برده بودند در این روز ـ ۹مرداد ۱۳۶۷ـ اعدام شدند. مرتضی تاجیک ۷سال بدون این‌که کسی از اسم اصلی او آگاه باشد، با اسم مستعار مجتبی هاشم خانی در زندان به‌سر برده بود و سرانجام بعد از هفت سال در حالی طناب دار را بوسید که هنوز خانواده‌اش ردی از وی نداشتند. پدر مرتضی سالها دنبال فرزندش به همه جا مراجعه کرده بود. حتی کاری کرد که خودش زندانی شود تا شاید بتواند خبری از فرزندش در زندان به‌دست بیاورد که موفق نشد.

بیست و اندی سال بعد از قتل‌عام سال ۶۷، مادرش از طریق برنامه سیمای آزادی متوجه شد مرتضی را با نام مجتبی هاشم خانی در زندان گوهردشت حلق‌آویز کردند و فرزندش دیگر برنمی‌گردد. مجتبی تاجیک فرزند دیگر این خانواده در سال ۶۰دستگیر و اعدام شده بود.

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ اعدامها بی‌وقفه در سراسر ایران ادامه دارد

 

قتل‌ عام سال ۶۷ - نخستین نامه منتظری به خمینی

 

قتل‌عام سال ۶۷ـ نخستین نامه منتظری به خمینی در نهم مرداد ۱۳۶۷

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ نخستین نامه منتظری به خمینی در نهم مرداد ۱۳۶۷

 

سه روز بعد از شروع رسمی قتل‌عام در تهران، یعنی یکشنبه نهم مرداد۶۷، منتظری طی نامه‌یی به خمینی مشروعیت دادگاهها و قضاییه رژیم را زیر علامت سؤال برد و نوشت:

«… و خامساً افرادی که به‌وسیله دادگاهها با موازینی در سابق محکوم به کمتر از اعدام شده‌اند، اعدام کردن آنان بدون مقدمه و بدون فعالیت تازه‌یی بی‌اعتنایی به همه موازین قضایی و احکام قضات است و عکس‌العمل خوب ندارد. و سادساً مسئولان قضایی و دادستانی و اطلاعات ما در سطح مقدس اردبیلی نیستند و اشتباهات و تأثر از جوّ بسیار و فراوان است و با حکم اخیر حضرتعالی، بسا بیگناهانی و یا کم گناهانی هم اعدام می‌شوند و در امور مهمه احتمال هم منجز است و سابعاً ما تا حال از کشتن‌ها و خشونتها نتیجه‌یی نگرفته‌ایم، جز این‌که تبلیغات راعلیه خود زیاد کرده‌ایم و جاذبه منافقین و ضد انقلاب را بیشتر نموده‌ایم. به‌جا است مدتی با رحمت و عطوفت برخورد شود که قطعاً برای بسیاری جاذبه خواهد داشت. و ثامناً اگر فرضاً بر دستور خودتان اصرار دارید اقلاً دستور دهید ملاک اتفاق‌نظر قاضی و دادستان و مسئول اطلاعات باشد، نه اکثریت و زنان هم استثناء شوند مخصوصاً زنان بچه‌دار و بالاخره اعدام چند هزار نفر در ظرف چند روز هم عکس‌العمل خوب ندارد و هم خالی از خطا نخواهد بود».

علاوه بر موضوع عدم مشروعیت دستگاه قضاییه و کشتار کسانی که هیچ جرمی مرتکب نشده بودند، منتظری در این نامه به چند نکته مهم اشاره می‌کند:

او می‌گوید ما از این همه شکنجه و کشتار و جنایاتی که در دهه‌ شصت انجام دادیم هیچ استفاده‌یی نکردیم. آنها [مجاهدین] نه تنها جا نزدند؛ متلاشی و مرعوب و ‌تسلیم نشدند که به‌علت مقاومت و صلابتشون، محبوبیتشون بیشتر شد.

منتظری در ابتدای دهه شصت در نامه ۵مهر ۶۰ برای خمینی نوشته بود که دختر ۱۳ساله را در اوین به جرم تندزبانی اعدام کردند.

از سوی دیگر منتظری در همان نامه نهم مرداد ۶۷ خود به خمینی به صراحت به «اعدام چند هزار در چند روز» اشاره می‌کند. یعنی در دومین یا سومین روز اعدامها به صراحت از اعدام چند هزار زندانی محکوم و بی‌گناه صحبت می‌کند. این در شرایطی است که در زندان گوهردشت و چند شهر دیگر فقط یک روز از شروع اعدامها گذشته بود و سرعت و شتاب اعدامها در روزهای بعد بیشتر شد. با این حساب فقط به استناد همین سند می‌توان نتیجه گرفت که تا ۱۳ شهریور که هیأت مرگ تهران در اوین و گوهردشت مشغول اعدام بود، بیش از ۳۰ هزار زندانی در شهرها و زندانهای سراسر کشور اعدام گردیدند. هر چند منتظری در روزهای پایانی کشتار باز هم به همین عدد اشاره می‌کند، اما بیان چند هزار در چند روز در روز سوم اعدامها بیانگر هزاران اعدام در مرداد و شهریور و فاجعه بزرگ ملی در سراسر ایران بود.

او در همین پاراگراف به موضوع اصرار خمینی برای کشتار و اعدام گسترده زندانیان سیاسی با تشخیص فقط یک نفر از اعضای هیأت مرگ، اشاره می‌کند و می‌نویسد: «ثامناً اگر فرضاً بر دستور خودتان اصرار دارید اقلاً دستور دهید ملاک اتفاق‌نظر قاضی و دادستان و مسئول اطلاعات باشد نه اکثریت و زنان هم استثناء شوند مخصوصاً زنان بچه‌دار».

یعنی در همین دو سه روز اول آن‌قدر بی‌حساب و بی‌رویه و حتی بدون توافق ۳نفر اصلی هیأت مرگ، زنان و مادران و زندانیان بی‌گناه اعدام و به‌دار آویخته شدند که صداهای اعتراض بلند شده بود.

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ کشتار در شهرستانها

 

قتل‌عام سال ۶۷ـ کشتار در شهرستانها

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ کشتار در شهرستانها

 

قبل از استقرار هیأت مرگ در ششم مرداد، بسیاری از زندانیان شهرستانها را به شهرهای دیگر منتقل کرده بودند و با صدور فرمان مرگ تعداد زیادی از زندانیان سیاسی شهرستانها را در شهرها و نقاط مختلف اعدام کردند.

در هفتم مرداد ۶۷زندانیان سیاسی ارومیه را که به تبریز تبعید شده بودند، حلق‌آویز کردند. هشتم مرداد ۳۵نفر از زندانیان بندر انزلی، لنگرود و رودسر در رشت حلق‌آویز شدند. نهم مرداد تعدادی از زندانیان صومعه سرا، فومن و رشت اعدام گردیدند. ساعت ١١صبح ٩مرداد چند تن از مجاهدین از جمله حسین طراوت را که جزء محکومین دادستانی رشت بودند از بند بیرون بردند، بعد از ضرب ‌و شتم آنها به این دلیل که چرا نماز را به‌صورت جماعت خواندند، آنها را به بند برگرداندند! از ظهر به بعد زندانیان سیاسی محکوم رشت و سپس فومن و صومعه سرا را دو به دو بدون وسایل فراخواندند! انتقال دو به دو تا غروب ادامه پیدا کرد اما هیچ‌کدام از آنها هرگز به بند برنگشتند! عبدالله لیچایی، محمد اقبالی، محمد پاک سرشت، بهروز رجایی، رضا و رشید متقی طلب، خالق کوهی، حسین طراوت، نقی زاهدی، حسن نظام پسند، ابراهیم طالبی، خسرو دانش‌، احمد محتشمی، نادر سهرابی، محمد غلامی، فخرالدین کوچکی، موسی محبوبی، حسین حقانی و… جزء زندانیانی بودند که از بند خارج شدند.

روز نهم مرداد در خرم‌آباد ده نفر را صدا کردند و با شتاب بردند. این افراد هرگز باز نگشتند. مجاهدین شهید محمود جاماسبی، صادق بیرانوند، محمد باغی، عبدالشاه قلاوند، جهان صراف شمس،‌ رحیم میردریکوند از جمله آن عده بودند.

روز ۱۲مرداد روزنامه جمهوری اسلامی نوشت: «۷تن از مجاهدین در باختران به‌دار آویخته شدند. همین روزنامه در صفحه بعد، از اعدام سه نفر به بهانه حمایت از مجاهدین خبر داد. در همین روز ـ ۱۲مرداد ۶۷ـ مسعود رجوی مسئول شورای ملی مقاومت ایران طی تلگرامی به‌دبیرکل ملل متحد، اعدام جمعی گروهی از مردم بی‌گناه کرمانشاه در ملأعام را به‌آگاهی جامعه‌بین‌المللی رساند و خواستار اقدام فوری در قبال خونریزیهای وحشیانه‌ خمینی گردید.

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ تلاش برای توقف اعدامها...

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ جوسازی و شیطان‌سازی برای کشتار بیشتر

 

قتل‌عام سال ۶۷ـ شیطان‌سازی برای کشتار

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ شیطان‌سازی برای کشتار

 

با شروع قتل‌عام زندانیان، هاشمی رفسنجانی در خطبه‌های نماز جمعه در روز ۷مرداد ۱۳۶۷با هدف زمینه‌سازی برای کشتار بیشتر مخالفان و زندانیان سیاسی گفت: «اینایی که از زندونا آزاد کردیم رفتن سلاح گرفتن افتادن به جون مردم. اینا تو اسلام‌آباد رفتن از بیمارستان ۳۰تا مجروح رو بیرون کشیدن و به رگبار بستن…».

رفسنجانی بعد از این نیرنگ کثیف، با اشاره به فتنه مقاومت و ایستادگی مجاهدین گفت: «این یکی از فتنه‌هایی است که باید از میان می‌رفت و به این آسانی هم نمی‌شد این فتنه را خواباند و مدتها طول می‌کشید تا این بچه‌های متعصب فریب خورده‌ای که این همه به اینها در زندانها محبت شد،‌ توبه‌شان را پذیرفتیم، به‌عنوان «تائب» بیرون آمدند و دوباره به آنجا رفتند و برگشتند که با ملت خودشان بجنگند و برای عراق جاسوسی کنند. این فتنه باید یک روزی ریشه‌کن می‌شد…».

درست یک هفته بعد یعنی روز جمعه ۱۴ مرداد آخوند موسوی اردبیلی در نمایش جمعه گفت: «مردم به ما فشار میارن که چرا اینارو نمی‌کشین؟…».

در همون لحظه که آخوند ابله داشت جوسازی می‌کرد، صدها زندانی دست بسته بی‌گناه را اطراف خاوران و سمنان و تبریز و زمینهای خشک زاهدان و کرمان به‌صورت جمعی دفن کردن.

۹روز بعد یعنی در روز ۲۴مرداد که هیأت مرگ به ملاقات منتظری رفت، منتظری که هنوز قائم‌مقام و جانشین خمینی بود روی همین موضوع دست گذاشت و رو به هیأت مرگ گفت: «قضاوت و حکم باید در جو سالم و خالی از احساسات باشد. لایقض القاضی و هو غضیان. این روایت را همه به یاد دارید. الآن با شعارها و تحریکات جو اجتماعی ما ناسالم است.

این مسأله که آقای موسوی اردبیلی که من می‌دانم خودش از همه لیبرال تره، تو نماز جمعه میگه که همه بایستی اینها اعدام بشن، اصلاً من مخالف با عفو بودم، خودش بیش از همه مخالفت می‌کرد، حالا اینجوری میگه، بعد تو نماز جمعه میگن زندانی منافق اعدام باید گردد. آخه ما که می‌فهمیم اینها دارند جو درست میکنن. حتی منم که حرف می‌زنم میگن آی اینم داره از منافقین حمایت می‌کنه.»

در همین روز ـ ۱۵مرداد ـ همزمان با انتشار خبر نمایش جمعه اردبیلی در روزنامه جمهوری، در صفحه دیگر همین روزنامه همراه با تصویری از جلاد سابق اوین، لاجوردی، با تیتر بزرگ آمده بود: «مردم می‌گویند ترحم بر منافقین دیگر جایز نیست».

 

قتل‌عام سال ۶۷ـ تلاش برای زمینه‌سازی و کشتار بیشتر

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ تلاش برای زمینه‌سازی و کشتار بیشتر

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ کشتار وحشیانه بند یکی‌های گوهردشت

در جریان تفکیک زندانیانی که در دی و بهمن سال ۱۳۶۶ با هدف قتل‌عام انجام شد، در زندان گوهردشت از هر بند چند نفر انتخاب شدند و از مجموعه آنها یک بند به نام بند ۱تشکیل گردید. این افراد زندانیانی بودند که به‌علت سن و سال و تاهل و وضعیت حکم، حساسیت چندانی روی آنها نبود و رژیم می‌خواست با نگه‌داشتن یک بند از زندانیان سیاسی در زندان، موضوع قتل‌عام و کشتارهای جمعی زندانیان را انکار کند. روز ۲۸تیر ۶۷این زندانیان به ساختمانی موسوم به بند جهاد که دور از محوطه بندها بود منتقل شدند تا آنها مطلقاً در جریان اخبار قتل‌عام و اعدام‌های جمعی قرار نگیرند. این افراد بعد از انتقال به بند جهاد در ۲۸ تیر اعتراض کردند که چرا بند جهاد منتقل شده‌اند. ناصریان ـ آخوند مقیسه‌ای ـ ظهر ۱۵ مرداد ۶۰ نفر از این زندانیان را اعتراض کرده بودند بیرون کشید و به آنها گفت بعد از این‌که هیأت عفو با شما صحبت کرد، می‌روید به بند سابق خودتان.

سه روز بعد در ۱۸مرداد، ناصریان آنها را صدا زد.

خاطرات یکی از شاهدان درباره آن ایام از کتاب دشت جواهر:

«… بعد از شام، با صدای آشنا و بی‌هنگام مورس به‌خود آمدیم. آواز دل‌انگیز ضربه‌ها! بوسه‌های تب‌دارِ سرانگشتانی بود که بر پیشانی سرد دیوار می‌نشست. آوازی که نشان از رازی نو، آغازی نو و پروازی دوباره داشت. با یک خیز، سیامک خودش را به گوشه سمت‌ چپ سلول رساند و بعد از ضربه‌یی به دیوار، پیام [با مورس] تکرار شد:

- «امروز دادگاه قیامت بود. بچه‌های بند۱، در حالیکه گمان می‌کردند به بند سابق‌شان برمی‌گردند و از شادی سر از پا نمی‌شناختند اعدام شدند.

وقتی از اولین صفی که برای اعدام می‌رفتند پرسیدیم کجا می‌روید، خندیدند و گفتند قرار شده برگردیم بند۳. آخرین نفرِ صف گفت بالاخره بعد از ۶ماه برمی‌گردیم. وقتی محمد شنید بچه‌ها را برای اعدام از بند بیرون کشیدند گفت اعدام برای چی؟ مگر می‌توانند حکمی که خودشان صادر کرده‌اند را عوض کنند. آن‌هم بعد از هفت‌ سال. آن‌هم اعدام! مگر چه‌کار کردیم…

بچه‌هایی که بعد ازظهر فهمیدند بقیه اعدام شده‌اند گفتند شاید این خونها خلقی را به خروش و خیزش وادار کند و همگی با لبخند، مرگ را در آغوش گرفتند.

ناصریان چند کیسه پول پاره شده و ساعت خُردشده را با عصبانیت داخل دادگاه برد. ظاهراً بچه‌ها قبل از اعدام، پولها و ساعتهایشان را ریزریز کرده بودند تا دست پاسداران نرسد.

دادگاه تا ساعت ۹شب تمام نشده بود و هنوز ادامه دارد.»

سکوتی سنگین و سخت و خاکستری در سینه‌ها پیچید. هر نگاه آهی شد و هر نفس راهی بر سپیده و سیمای سربداران می‌گشود.

دوباره صدایی ریز و وسوسه‌انگیز! انگار دیوار نفس می‌کشید. این آهنگ هماهنگ، [صدای ضربه‌های مورس بر دیوار] پژواک زیبای نبضی بود که هوش و حوصله را تحریک می‌کرد:

«- اعدامهای امروز بند۱: نعمت اقبالی، علیرضا حسینی، قربانعلی درویش، اصغر رضاخانی، مسیحا قریشی، قاسم محب‌علی، محمدصادق عزیزی، هادی صابری، قدرت نوری، منوچهر رضایی، ناصر بچه‌میر، محمد جنگ‌زاده، احمد نعلبندی، رحمان چراغی، مهدی فریدونی، مجید مشرف، محمد کرامتی، علیرضا رضوانی، عباس پورساحلی، علی شاکری، حسین رحیمی، عباس یگانه جاهد…

چند روز بعد هم دوباره خبر رسید که، روز ۱۸مرداد ۱۳۶۷، بند «یکی‌ها» هم قتل‌عام شدند…

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ کشتار ملی‌کش‌ها

 

قتل‌عام سال ۶۷ـ اعدام ملی‌کش‌ها

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ اعدام ملی‌کش‌ها

 

«ملی‌کش» یعنی کسی که مدت محکومیتش تمام شده است اما او را آزاد نکرده‌اند و بیشتر از مدت محکومیت خود زندانی می‌کشد.

بسیاری از قتل‌عام شدگان سال ۶۷از کسانی بودن که حکم‌شان تمام شده بود و طبق ضوابط و قوانین خود همین رژیم باید آزاد می‌شدند. چند ماه قبل از شروع قتل‌عام اغلب ملی‌کش‌ها را از زندان اوین به زندان گوهردشت آوردند. در عوض زندانیان «ابدی» گوهردشت (یعنی آنهایی که احکام بالای ۲۰سال داشتند) به اوین منتقل شدند. به خانواده‌های ملی‌کش‌ها گفته بودند که زندانیان ملی‌کش تا یکی دو ماه دیگر آزاد می‌شوند و از تعدادی از خانوده‌ها هم سند و ضمانت گرفته بودند که تا یک هفته دیگر زندانی‌ها آزاد شوند.

خانواده‌ها از روزهای اول خرداد سال ۶۷ منتظر آزادی زندانی خود بودند. اما دو ماه بعد با صدور فرمان مرگ همه آنها اعدام شدند.

به‌شهادت شاهدان زندان گوهردشت، ‌ فقط در این زندان از ۵۰-۱۴۰ نفری که حکم‌شان تمام شده بود و در بند ملی‌کش‌ها جمع‌شان کرده بودند تا آزاد شوند، ۷الی ۸نفر بیشتر زنده نماندند. برخی اسامی عبارتند از:

مهشید رزاقی (حسین)، داریوش کی‌نژاد، نادر لسانی، بهمن ابراهیم‌نژاد، مجید مغتنم، همایون نیک‌پور، محمود فرجی‌اسکندری، مهدی احمدی، سیدمحسن سیداحمدی، علی بابایی، حمید بخشنده، داود شاکری، مسعود طلوع‌صفت، داود آزرنگ، سعید گرگانی، یزدان خدابخش، اسماعیل قاضی، یحیی تیموری، شهرام شاه‌بخشی، حبیب‌الله حسینی، محمود پولچی، محسن سبحانی، جواد طاهری، حسن دالمن، حمیدرضا امیری، ناصر رضوانی… (دشت جواهر)

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ‌کشتار مارکسیست‌ها

 

قتل‌عام زندانیان مارکسیست از پنجم شهریور ۶۷در تهران

قتل‌ عام زندانیان مارکسیست از پنجم شهریور ۶۷ در تهران

 

بعد از ماجرای تفکیک و طبقه‌بندی زندانیان در زمستان سال ۱۳۶۶، زندانیان مارکسیست زندان گوهردشت در دو بند ۷ و ۸ و چند فرعی سرجمع شدند.

صبح ۵ شهریور بعد از ۱۰ روز سکوت و بی‌خبری، خودرو هیأت مرگ وارد گوهردشت شد تا اعضای هیأت با زندانیان مارکسیست برخورد کنند.

پس از دو روز کشتار زندانیان مارکسیست در گوهردشت، روز هفتم شهریور هیولای مرگ، این‌بار خیز اعدام مارکسسیت‌های اوین را برداشت. هیبت‌الله معینی زندانی سیاسی زمان شاه؛ یار باوقار زندانیان در همین روز به هیبت هیأت مرگ خندید و جاودانه شد. روز نهم شهریور مجدداً هیأت مرگ به گوهردشت برگشت و تا ۱۳ شهریور قتل‌عام در اوین و گوهردشت بی‌وقفه جریان داشت. اما در شهرستانها تا مدتها بعد از ۱۳شهریور، هم‌چنان به کشتار و قتل‌عام زندانیان ادامه دادند.

کشتار مارکسیتها صبح ۵شهریور از بند هشت گوهردشت شروع شد. سؤال‌هایی که هیأت مرگ از زندانیان مارکسیست می‌پرسیدند از این قرار بود:

اتهام؟ نظرت راجع به سازمانت چیه؟ نظرت راجع به جمهوری اسلامی چیه؟ مسلمونی؟ پدر و مادرت مسلمونن؟ نماز میخونی؟...

اگر کسی می‌گفت که در خانواده مسلمان بزرگ شده‌ است و حالا از دین برگشته و اسلام را قبول ندارد، اعدام می‌شد. اگه کسی می‌گفت پدر و مادرم مسلمان نبودند، خودم هم مسلمان نبودم و نماز نمی‌خوانم، چنین فردی باید با شلاق «هدایت» می‌شد. اگر کسی می‌گفت مسلمانم اما نماز نمی‌خوانم، باید روزانه ۵۰ ضربه شلاق بابت ۵ وعده نمازی که نمی‌خواند تحمل می‌کرد.

از آنجا که تعداد زندانیان مارکسیست در گوهردشت بیشتر از اوین بود هیأت قتل‌عام در این ۹ـ ۸ روز، بیشتر در گوهردشت مستقر بود. یکی از شاهدان گوهردشت می‌نویسد:

«نفر اول که به داخل اتاق هیأت مرگ که در آنجا مستقر بود، برده شد، جهانبخش سرخوش بود که تنها هشت ماه از دوران محکومیتش باقی مانده بود. شاید بیش از یک دقیقه نگذشت که او از اتاق بیرون آمد و ما شنیدیم که ناصریان، مدیر زندان با صدای بلند به نگهبان گفت: "ببرش به چپ". چپ در واقع محل حسینیه و آمفی‌تئاتر زندان گوهردشت بود و افراد را به آنجا می‌بردند و لحظاتی بعد به‌دار می‌آویختند…».

به گزارش رفیقی اشاره می‌کنیم که به‌علت تشابه اسم تا پای «دار» رفت و برگشت. گزارش دقیق و نام شاهد محفوظ است.

«هفته اول شهریور زندان گوهردشت:

بعد از نوشتن اسم و فامیل روی بدنمون با ماژیک، صف شدیم، راه‌ افتادیم. پشت در حسسینه صداهای عجیبی میومد. معلوم بود تعدادی رو به‌شدت کتک می‌زدن. رفتیم تو. پاسداری با متلک گفت آخر خطه چشمبنداتونو بردارین. چشمبندمو برداشتم... قیامت بود!

با دیدن طنابهای لرزان و پاسدارانی که زندانیان رو به سمت «حلقه دار» هدایت می‌کردن، خشکم زد. نگاهمو سریع از روی «دار» برداشتم؛ دیدم پایین سکو تعداد زیادی جنازه روی هم تلنبار شده. هنوز تعدادی از جنازه‌ها روی زمین تکون می‌خوردن. پاسدار «خانی» با زیرپیراهن رکابی خودش‌رو به بالای سن رسوند، طنابهارو دور گردن بچه‌ها انداخت و در حالی که از شدت هیجان و خستگی عرق می‌ریخت، کمرِ یکی‌رو گرفت و با هم از روی سکو پریدن پایین.

پاسدار خانی در حالی که روی هوا تاب می‌خورد و از خوشحالی جیغ می‌کشید، فرود اومد و رفت سراغ نفر بعد…».

قتل‌عام مارکسیستها در سایر شهرستانها هم در همین زمان شروع شد. در این مسیر بسیاری از رفیقان که دین و آیین تحمیلی را نپذیرفته بودند، سریعاً حلق‌آویز شدند.

در رشت مهدی محجوب،‌ موسی قوامی، آرامائیس‌ داربیانس‌، فرهاد سلیمانی، عبدالله لیچایی و... در همین ایام اعدام شدند و در تهران و سایر زندانها زندانیانی مانند حبیب‌الله (مجید) سالیانی، حمیدرضا بیک محمدی، سیف الله غیاثوند، سیاوش، محمدرضا، مسعود… و بسیاری دیگر در برابر شلاق و شعبده و شیخ ایستادند و تن به تسلیم ندادند.

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ شاهدان قتل‌ عام

 

قتل‌ عام سال ۶۷ - جنایت بزرگ در دهه شصت

تا اینجا تصویری بسیار کلی، از شرایط قبل و زمان قتل‌عام به‌دست آوردیم و دیدیم اغلب زندانیانی که حلق‌آویز شدن همان دانش‌آموزان، دانشجویان، کارگران و کسانی بودند که اسیر چماقداری و شریعت استبدادی خمینی نشدند و بالاترین جرمشان هم خواندن نشریه، شرکت در متینگ قانونی یا هواداری و تبلیغ مجاهدین در فضای نسبتاً باز سیاسی بود.

با نگاهی به طیفهای مختلف و گسترده شهیدان قتل‌عام در سال ۶۷، کمی با ابعاد جنایت آشنا شویم.

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ کشتار دانش‌آموز

در فایل صوتی منتظری که مربوط به دیدار هیأت مرگ با او در تاریخ ۲۴مرداد ۶۷ و در کشاکش قتل‌عام بود، یکی از اعضای هیأت مرگ به منتظری گفت: «حدود بیست و چند نفر هم داریم که اینها وقتی آمدند زندان حدود ۱۶- ۱۷ سالشون بوده و الآن بیست و سه چهار سالشونه. حدود ۴۰ مورد از اینها که فقط سه تا امضا شده، باز هنوز اجرا نکردیم. فقط به این لحاظ که گفتیم تا آخرین روز یه اتمام‌حجت دیگری هم با اینها بشه که اگه واقعاً راهی برای برگشت نبود آنوقت تصمیم گرفته بشه.»

می‌گوید ما ملاحظه افراد زیر ۱۸سال را کردیم و این در حالی است که اغلب زندانیانی که حلق‌آویز شدند دانش‌آموز بودند. یعنی هنگام دستگیری ۱۶یا ۱۷سال بیشتر سن نداشتند. جوانان و نوجوانانی که از ابتدای دهه شصت با دنیایی رؤیا و آرزو، از مدرسه به اتاقهای بازجویی رفتند و بعد از ۷سال شکنجه، حلق‌آویز شدند.

لیلا حاجیان، سهیلا حمیدی، رؤیا خسروی، مهری درخشان‌نیا، سهیلا شمس، سهیل دانیالی، مسعود افتخاری، حمید معیری، حمید خضری و بسیاری دیگر هنگام دستگیری ۱۶سال‌شان بود. سودابه رضازاده، مهتاب فیروزی، فرحناز مصلحی، پروین باقری، سعید سالمی، جواد سگوند، احمدعلی وهاب‌زاده و… در سن ۱۵سالگی دستگیر شدند. احمد غلامی فقط ۱۳ سال سن داشت.

شکنجه و آزار و اعدام دختران دانش‌آموز نه فقط در سال ۶۷ بلکه از سال ۶۰ به‌علت عقیده و به جرم مخالفت با تبعیض و نابرابری با کینه‌یی حیوانی همراه بود. بسیاری از دختران در سنین زیر ۱۸سال در همان سالهای اول دهه شصت پر کشیدند و بسیاری از همان پرندگان خونین‌بال پس از هفت سال تحقیر و زنجیر و شکنجه بی‌هیچ دلیل و بهانه‌یی در مرداد ۶۷ طناب دار را بوسیدند.

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ کشتار بیماران

 

قتل‌عام سال ۶۷ـ کشتار بیماران

قتل عام سال ۶۷ ـ کشتار بیماران

 

خمینی نه فقط زنان و نوجوانان و اسیران و مادران، که به بیماران هم رحم نکرد. فرمان قتل‌عام او همه را شامل شد.

زندانی سیاسی، طیبه خسرو آبادی فلج مادر زاد بود. مدت محکومیتش هم تمام شده بود. یکی از زنان زندانی در خاطراتش می‌گوید وقتی طیبه را صدا کردند خیالمان راحت شد که موضوع صدا کردن زندانیان، اعدام آنها نیست. چون اگر می‌خواستند اعدام کنند او را که بیمار بود و حکمش هم تمام شده بود، برای اعدام نمی‌بردند. غافل از این‌که خمینی هیولایی‌ بود که تا آن موقع هیچ‌کس او را نشناخته بود و هیچ حس انسانی نداشت.

محسن محمدباقر هم از دو پا کامل و مادرزاد فلج بود.

 

محسن محمدباقر؛ پرنده‌ای با بالهای آهنین

 

زندانی سیاسی ناصر منصوری نخاعش قطع شده بود و نمی‌توانست تکان بخورد. اما او را با همین وضعیت با برانکارد تا محل اعدام آوردند. آفاق دکنما و کاوه نصاری بیماری صرع داشتند. کاوه به‌علت بیماری قادر به انجام هیچ کاری نبود، اما او را هم با وجودی که حکمش تمام شده بود، اعدام کردند. غلامحسین مشهدی ابراهیم بیماری حاد قلبی داشت، اشرف احمدی هم مبتلا به بیماری قلبی شدید بود. لیلا دشتی تومور مغزی داشت. بینایی زهرا بیژن‌یار بر اثر شدت ضربات کابل بر سرش مختل شده بود. شهین پناهی دچار ناراحتی از پا بود و عملاً نمی‌توانست یک پایش را بکار بگیرد. اما همه آنها اعدام شدند. در شهرستانها هم وضع به همین منوال بود. در قائم‌شهر شعبان محمدعلی‌زاده و مظاهر محمدی بر اثر شدت شکنجه مدتها بود که تعادل روحی خود را از دست داده بودند اما آنها هم اعدام شدند.

مینا ازکیا، سودابه منصوری، روشن بلبلیان و تعدادی دیگر که از بیماریهای سخت گوارشی رنج می‌بردند، با فتوای قتل‌عام همه اعدام شدند.

 

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ کشتار دانشجویان و متخصصان

 

قتل‌عام سال ۶۷ـ کشتار دانشگاهیان

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ کشتار دانشگاهیان

 

در رژیم آخوندی سطح فرهنگ، موقعیت و تحصیلات زندانیان سیاسی، همیشه یکی از عوامل کینه‌کشی، قیاس و حسادت پاسداران و بازجویان زندان است.

حاج داود رحمانی _جلاد زندان قزلحصار_ وقتی با دانشجو، مهندس یا دکتر روبه‌رو می‌شد او را راحت نمی‌گذاشت. او حتی از زندانیانی که عینک داشتند، متنفر بود و می‌گفت: «از آن عینکت معلومه هم جنبشی هستی هم کتابخون، هم سرمایه‌دار، هم عامل استکبار».

دانشجو بودن و داشتن تحصیلات عالی از نظر زندانبان و پاسدار و حاکم شرع! گناه بود. آنها می‌گفتند کسی که دانشجو یا دکتر یا مهندس است، نفاق در وجودش رسوخ کرده و تنها راهش قرار دادن آن زندانی در سینه دیوار است. این کینه و دشمنی در بند زنان سیاسی و مجاهد به‌علت پایه‌های ایدئولوژیک و تفکرات پوسیده زن‌ستیز و مردسالار آنها به مراتب بیشتر بود.

یکی از خواهران مجاهد در یادداشت‌های خود از دوران زندان نوشته است: «وقتی یکی از زنان پاسدار به نام نادری درِ سلول رو باز کرد و با دختر مجاهدی که دانشجوی پزشکی بود روبه‌رو شد، بی‌مقدمه گفت: یعنی تو دانشگاه می‌رفتی؟ چطور خانوادت گذاشتن درس بخونی؟ حالا می‌خواهی بگی بیشتر از ما می‌دونی؟… بعد هم با بهانه‌یی، شروع به زدن کابل بر بدن زندانی... ».

این موضوع در جریان قتل‌عام سال ۶۷ با تمرکز روی دانشجویان، بسیار بارز بود. به همین علت بسیاری از جان‌باختگان قتل‌عام را دانشجویان و فارغ‌التحصیلان دانشگاهها تشکیل می‌دهند.

دکتر محسن مهرانی، دکتر منصور پایدار، دکتر طبیبی نژاد، دکتر شورانگیز، مهندس فضیلت علامه، مهندس افسانه شیرمحمدی، دکتر فرزین نصرتی، محسن فغفور مغربی، دکتر مقصود و منصور حریری، دکتر علی درودی، محمود احمدیانی، مهرداد اردبیلی، محمد جنگ زاده، محسن وزین، محمد کرامتی، روشن بلبلیان، ابوالقاسم ارژنگی، محسن بهرامی، عباس پورساحلی و… بسیاری دیگر از فارغ‌التحصیلان در کینه‌های کور پاسداران روانه قتلگاه شدند. البته جرم اصلی همه آنها همان کلمه ممنوعه «مجاهد» بود، اما مدرک تحصیلی آنها، [به قول دژخیم ناصریان] ویزای عبور به راهرو مرگ آنها بود.

نسرین فیضی در کتاب خاطراتش از زندان می‌نویسد:

«… اما اعدام خواهران و همرزمان دانشجویم اصلاً برایم تعجب‌آور نبود. قشر دانشجوی جامعه ایران، از بعد از انقلاب ۲۲بهمن در صف اعدام بودند. با یورش پاسداران خمینی در انقلاب فرهنگی به دانشگاهها، حکم تصفیه و اخراج دانشجویان این کشور، همراه با بستن دانشگاهها، از طرف خمینی صادر شد. او دانشگاه را مرکز فساد و همه دانشجویان کشور را ضد انقلاب و محارب می‌نامید. با این طرز تلقی از دانشگاه، نفس دانشجو بودن، خودش یعنی محاربه با خدا و این با فرهنگ زن‌ستیز آخوندی، در مورد دختران دانشجو، ضریب می‌خورد. با منطق خمینی، دختر به دنیا آمده باشی، دانشجو باشی، مجاهدین هم انتخاب کرده باشی؛ دیگر واویلاست، چون این دختر، محکوم به سه بار اعدام است! شمشیر خونچکان خمینی ضدفرهنگ و ضدهنر، همه دانشجویان را در برگرفت. کما این‌که همه خواهران دانشجوی زندانی از ابتدای دهه ۶۰بر این باور بودند که آنها فقط به صرف دانشجو بودنشان، هرگز آزاد نخواهند شد.

خواهران مجاهد و شیرزنان دلاوری چون شهدای مجاهد خلق:

فروزان عبدی، دانشجوی رشته تربیت‌بدنی تهران و عضو تیم ملی والیبال زنان ایران- راضیه آیت‌الله‌زاده شیرازی، دانشجوی فیزیک- نیره فتحعلیان و عفت اسماعیلی، دانشجوی تهران- شورانگیز کریمی، دانشجوی پزشکی- پروین حائری، دانشجوی فوق‌لیسانس زبان دانشگاه تهران- سودابه منصوری، دانشجوی تهران- سودابه شهپر، دانشجوی تهران- حوریه بهشتی تبار دارای دو فوق‌لیسانس و یک لیسانس از دانشگاههای تهران- هما رادمنش، دانشجوی تهران- فضیلت علامه، دانشجوی مهندسی الکترونیک- مینا ازکیا، دانشجوی تربیت معلم- سیمین بهبهانی دهکردی و زهرا شب زنده‌دار، دانشجویان پزشکی مجتمع پزشکی طالقانی تهران- اعظم طاقدره، دانشجوی مهندسی شیمی علم و صنعت تهران-مهین قربانی، دانشجوی فیزیک دانشگاه تربیت معلم تهران- مریم گلزاده غفوری و فریبا عمومی، دانشجویان ریاضی دانشگاه تهران، و دهها دانشجو، مهندس، پزشک و پرستار که با دفاع از آرمان آزادی جاودانه شدند.

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ فراتر از شقاوت

 

قتل‌عام سال ۶۷ـ فتوای قتل و شکنجه و تجاوز...

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ فتوای قتل و شکنجه و تجاوز...

 

یکی از روشهای جنایت‌کارانه خمینی و مزودرانش برای درهم‌شکستن دختران مجاهد و مبارز، تهدید به تعرض و اعمال روش‌های غیراخلاقی در بازجویی بود و با فتوای خمینی (تجاوز به دختران باکره قبل از اعدام) همین رذالت، عام و در سایر زندانها و شهرستانها هم اجرا شد.

در گزارشی از یک دوست با عنوان «راز سر به مهر مینا» با گوشه‌یی از جنایت پاسداران ـ نه در زندان اوین و عادل‌آباد و وکیل‌آباد و زندانهای بزرگ، بلکه در گلوگاه ـ آشنا شویم و ببینیم که چطور با شکنجه و بی‌حرمتی به دخترک معصوم [مینا عسگری] پدر بی‌گناهش هم زجرکش کردند. این دوست در قسمتی از گزارش خود نوشته است:

«…بی‌تاب به دهان آقای عسگری چشم دوخته بودم: بگو که خواب بودی... بگو که دیدی مینایت از پشت میله‌ها دارد به تو دست تکان می‌دهد. بگو که مینایت تلاونگت می‌شود....
پیر مرد گفت:

-مینای من... دراز کشیده بود روی زمین. خون سینه‌اش خشک شده بود و شتک زده بود روی صورتش...
آقای عسکری با دو دست صورتش را پوشاند. تکانهای کتفش مرا هراساًن کرده بود!
- نمی‌دانم بعد از آن چه کردم. کتم را در آوردم و مینای نازنینم را پوشاندم یا با پاسداری گلاویز شدم یا سکوت کردم. نمی‌دانم. فقط می‌دانم هنوز از شوک این صحنه در مقابل نگاه ناپاک و درنده پاسداران بیرون نیامده بودم که پاسداری از راه رسید با یک جعبه شیرینی…
این‌بار سکوت پیرمرد طولانی شد. هاج و واج نگاهش می‌کردم. لرزشی چانه‌اش را فراگرفته بود. در دنیای کودکی‌ام داشتم پاسدار مهربانی را تصور می‌کردم که دلش به‌حال پیرمرد داغدار سوخته بود و می‌خواست دلداریش بدهد.
- آره پاسداری با یک جعبه شیرینی و مقداری پول به من نزدیک شد گفت من دامادتم!

هق هق پیرمرد دیگر مجالش نداد و من هم همراهش شروع به‌گریه کردم. اشک از محاسن سپیدش جاری شد و چون دانه‌های درشت باران روی خاک اره‌های کف کارگاه فرو ریخت. آقای عسگری بلند شد و رفت و دیگر به من نگاه نکرد. دوباره به یاد حرف‌های مادرم افتادم که آقای عسکری وقتی دنبال دخترش رفت دیگر کمر راست نکرد».

این جنس از جنایت فقط خاص نظام ولایت فقیه و ایدئولوژی قتل‌عام و محصول خمینی است. در هیچ جهنمی نمونه ندارد. اگه جایی هم دیده یا شنیده باشیم این طور نبوده است. حتی قابل درک هم نیست.

اما باز هم عجیب و شگفت آورتر این‌که می‌بینیم همین جنایت با همین میزان از رذالت آخوندی، در جریان قتل‌عام سال ۶۷هم ادامه داشت.

خواهر مجاهدی که یکی از شاهدان و بازماندگان فاجعه قتل‌عام سال ۶۷است، در نوشته‌هایش به سلول‌های خاصی اشاره می‌کند که دختران اعدامی‌ را قبل از اعدام به آنجا می‌بردند. او می‌گوید:

«یکی از هم بندیهایم به نام …که مدتی در آن زمان در ۲۰۹بود، برایمان تعریف کرد که در بحبوحهٔ اعدام‌ها، روزی درِ سلولش را مرد پاسداری که قبلاً او را ندیده بود، باز کرده و در حالی‌که هیچ تعادلی نداشت به‌ سمت او حمله‌ور می‌شود. این خواهر شروع به داد‌ و‌ فریاد کرده و با او درگیر می‌شود. در همین حین صدای پاسدار دیگری را می‌شنود که خود را پنهان کرده و با دستش به در می‌کوبید و پاسدار اول را صدا کرده و از او می‌خواهد که سریع از سلول خارج شود. آن خوک از سلول خارج شده و درب را می‌بندد، این خواهر صدای جر و‌ بحث آنان را می‌شنود. پاسداری که پنهان شده بود به پاسدار اول می‌گفت: مگر نگفتم سلول‌هایی که ضربدر قرمز خورده‌اند! چرا وارد این سلول شدی؟ با شنیدن این جمله، این خواهر دنبال بهانه‌یی بوده که بتواند به هر طریقی به بیرون از سلول راه یابد تا از سلول‌های علامت‌دار با‌ خبر شود. تا این‌که یک بار در یک تردد متوجه علامت‌های قرمز روی بعضی از درها می‌شود…

او می‌گفت شب‌های زیادی صدای فریاد خواهران را می‌شنیده؛ فریادهایی که حکایت از درگیری خواهر مجاهدی، با یک هیولای جنایتکار داشت».

و یک گزارش از رشت:

«بهناز کاویانی دختری که با تولدش، مادرش را از دست داد و پدرش، [رمضانعلی کاویانی] با هزار عشق و امید و آرزو، در تنهایی و تنگدستی او را بزرگ کرده بود، در سال ۶۴در رشت دستگیر شد. پدر که تحمل دستگیری دختر ۱۷ساله‌ خود را نداشت هر کاری کرد او را نجات دهد، ‌فایده نداشت. تا این‌که سه سال بعد، یکی از روزهای سال ۶۷پاسداری با یک جعبه شیرینی و یک ساک دستی در خانه را می‌زند و به پدرش می‌گوید: اومدم خبر آزادی دخترتو بدم. دهنتو شیرین کن تا بهت آزادی دخترتو بگم. پدر که فکر می‌کرد به همه آرزوهاش رسیده از خوشحالی شیرینی را برمی‌دارد و منتظر می‌شود بقیه توضیح پاسدار را بشنود که پاسدار ساک لباس خونی دخترش را با یه شاخه نبات و یه سکه ۵تومانی می‌گذارد جلوی او. پدر می‌پرسد این چیه؟ پاسدار می‌گوید: دیشب من دامادت بودم… دخترت دیگه آزاده». پدر از این حرف دیوانه شد و مدتی بعد فوت کرد».

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ قتل‌ عام خانواده‌ها

 

قتل‌عام سال ۶۷ـ کشتار خانواده‌ها

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ کشتار خانواده‌ها

 

بسیاری از خانواده‌ها وقتی متوجه شدند که آخرین امیدشان برای آزادی فرزندشان در مرداد سال ۶۷ پرپر شد، دیگر طاقت نیاوردند و برخی از آنها بلافاصله به سمت فرزند پرکشیدند.

چه مادرها و پدرها که با دیدن ساک لباس و وسایل عزیزشان، شکستند و چه خانواده‌ها که در جستجوی خاک و خون و خاطره فرزند، سر به بیابان گذاشتند. پدری در بیمارستان تخت خود را به سمت شمال غرب چرخاند و گفت، شب آخر می‌خواهم رو به قبله بخوابم. پرستار گفت پدر جان قبله این طرف نیست! پدر اشکهای خود را پاک کرد و گفت: «قبله من همونجاس که قلبم پرپر شد». پدر به سمت زندان اوین خوابید.

پروین فیروزان یکی از شاهدان قتل‌عام ۶۷می‌نویسد:

«به مادری زنگ زدند و گفتند: «پسرت آزاد شده، فلان روز بیایید از کمیته زنجان پسرتان را ببرید». این مادر تمام همسایه‌ها را خبر کرد. به کمک همسایه‌ها ماشینی تزیین و گل آرایی کرد و به سرعت ترتیب یک مهمانی مفصل و مراسم استقبال از فرزندش را داد. مادر که از شدت سختی و فراق، قامتش شکسته و موهایش سفید شده بود، به عشق فرزند موهایش را رنگ کرده و زمان موعود به کمیته زنجان مراجعه می‌کند. اما به‌جای دیدن فرزندش، ساک و آدرس محل دفن او را تحویلش دادند.کسانی که در خانه منتظر مادر و فرزندش بودند، در برگشت مادر به خانه، با چهره‌یی مات ‌و ‌مبهوت روبه‌رو شدند. دیگر نه کلامی حرف می‌زد و نه اشتیاقی داشت. تنها به نقطه‌یی دور خیره می‌شد و آرام اشک میریخت».

یکی از شاهدان قتل‌عام سال ۶۷ در تشریح اولین ملاقات با خانواده‌ها بعد از قتل‌عام نوشته است:

«امروز روز مادران بود. مادران شهیدان، اشک‌ریزان؛ خیابان بیرون زندان را قرق کرده بودند… بعد از اولین سری ملاقات فهمیدیم به بخشی از خانواده‌ها تلفنی خبر مرگ عزیزشان را داده‌اند. برخی را به کمیته محل فراخوانده، ساک و لباس شهید را تحویل پدر دادند. برخی را با حیله‌گری به اوین رانده و از تعدادی هم پول و لباس گرفتند و هم‌چنان سر می‌دواندند. حوالی ظهر فهمیدیم خبر شهادت جواد ناظری را به خانواده‌اش داده‌اند و برای منوچهـر ـ برادرش ـ پول و لباس گرفته‌اند. بیچاره مادر! که گمان می‌کرد منوچهـر زنده است؛ اشکش را و داغ و فریادش را در سینه می‌کُشت تا شاید منوچهرش را ببیند».

مادرانی که هنوز خبر شهادت عزیزشان را نداشتند و یا آنان که از طریق کمیته محل یا اوین شنیده بودند ولی هنوز اخبار دار و آوار ِبزرگِ زندگی را باور نداشتند، سراغ خانواده‌های ملاقات رفتند و با هزار خواهش و اشک و تمنا درخواست کردند از ما بپرسند: فرزندشان کجاست؟… مادران غلامحسین مشهدی‌ابراهیم و مهران هویدا، از همین ناباوران بودند.

اخبار زخم و داغی که مثل خنجری بر گلوی مادران نشسته بود، سینه‌به‌سینه می‌گشت و مثل آهی در نگاه بچه‌ها تبخیر می‌شد. تعدادی از مادران به‌محض شنیدن خبر سکته کرده و برخی دچار جنون شدند. هنوز بسیاری از مادران، حتی پس از گرفتن ساک و وصیت‌نامه، باور نمی‌کردند امیدشان پس از ۷سال زجر و زنجیر، بی‌دلیل پرپر شده باشد… (دشت جواهر)

پدر بهزاد رمزی اسماعیل (داور بین‌المللی بدمینتون) بعد از شنیدن خبر بهزاد سکته کرد و چندی بعد جان باخت. مادری که ۲ پسرش اعدام شده بود، تعادل روحی خود را از دست داد. او مستمراً درِ خانه‌ها را می‌زد، به همسایه‌ها مراجعه می‌کرد و گمشده‌اش را می‌خواست.

پدر رضا زند وقتی برای گرفتن آدرس مزار فرزندش اقدام کرد، از او خواستند که شناسنامه پسرش را بدهد تا آدرس و شماره قبر فرزندش را بدهند. پدر در جواب به آنها گفته بود: «بچه‌مو کشتین حالا شناسنامه‌شو می‌خواین؟ دارم اما نمیدم». پدر را تهدید کردند اما او باز هم ایستادگی کرد و جوابشان را داد. سرانجام پدر (کریم زند) را گرفتند و او را مدتی در سلول انفرادی نگه‌داشتند و ۳بار هم برایش صحنه اعدام مصنوعی ترتیب دادند. اما پدر هم‌چنان می‌گفت: «شناسنامه را دارم و نمیدم».

پدر مسعود مقبلی هم بعد از شنیدن شهادت فرزندش مسعود سکته کرد و مدتی بعد درگذشت. بسیاری از مادران تعادل روحی خود را از دست دادند و برخی هنوز باور ندارند عزیزشان را کشتند.

مادر صفدر آزادمهر بعد از شنیدن خبر اعدام صفدر سکته کرد و درگذشت و خواهر صفدر از فرط اندوه خودش را کشت. و دهها و صدها نمونه دیگر از خانواده‌هایی که در اوج ناباوری، با خبر مرگ عزیزانشان به‌تدریج زجرکش و قتل‌عام شدند.

 

قتل‌ عام سال ۶۷ - زخم خاوران

 

قتل‌عام سال ۶۷ـ زخم خاوران

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ زخم خاوران

 

۳۱سال از قتل‌عام زندانیان سیاسی گذشت اما هنوز محل دفن بسیاری از شهیدان قتل‌عام ۶۷و گورهای جمعی آنها معلوم نیست. هنوز معلوم نیست کدام اسیر از کدام شهر و کدام دلاور در کدام خاک نهفته است. بسیاری از زندانیان تهران به‌صورت جمعی در منطقه‌یی به نام خاوران دفن شدند و زندانیان سایر شهرستانها هم شبانه بسیار با شتاب و سریع و مخفیانه در گورهای جمعی دفن گردیدند.

این‌چنین بود که نام خاوران با گورهای جمعی زندانیان قتل‌عام شده پیوند خورد و دیگر خاوران نه یک خاک خشک و زمینی دورافتاده در جنوب شرقی شهر تهران که نمادی از گورهای جمعی سربداران سال ۶۷شد.

خاوران اهواز سندی برجسته از کشتار دهه شصت

رضا ملک معاون تحقیق و بررسی وزارت اطلاعات در دوران علی فلاحیان در پیامی از زندان خطاب به دبیرکل سازمان ملل ضمن اشاره به‌قتل عام سال ۶۷و زخم خون خاوران گفت: «عالیجناب اگر شما به‌دنبال نسل‌کشی و جنایتکاران می‌گردید، در ایران بیش از ۱۷۰ تا ۱۹۰ شاید هم بیشتر، گور دستجمعی وجود دارد».

 

خون خاوران ـ افشاگری و پیام رضا ملک از زندان به دبیرکل سازمان ملل

 

یک شاهد عینی از خاوران:

«محل دفن قتل‌عام ‌شدگان ۶۷مشخص نیست. اما خانواده‌های شهیدانی که در پی اجساد بستگان خود بودند، یک بار در تهران متوجه می‌شوند که تعدادی از اجساد را به جاده خاوران منتقل کرده‌اند. من خودم به آنجا رفتم. منطقه نسبتاً وسیعی کنار گورستان ارمنی‌ها بود. بعد از تحقیقات معلوم شد شبانه با لودر چهار کانال طولانی کنده و اجساد را در آنها ریخته‌اند. وقتی به آنجا رفتم، دیدم دست یکی از شهیدان از خاک بیرون مانده و حیوانات نیمی از آن را خورده‌اند. با جستجوی دقیقتر، اجسادی را پیدا کردیم که به رویشان خاک نریخته بودند. همزمان با ما عده دیگری از خانواده‌ها نیز آمدند. ما خودمان بر روی اجساد شهیدان خاک ریختیم و دفن‌شان کردیم…».

 

گزارشی از خاوران سمنان

رضا ملک در گزارشی که از گورهای جمعی سمنان تهیه کرده است به‌نقل از یک عامل فعال اطلاعات و شاهد صحنه در سمنان می‌نویسد:

«…به‌رغم این‌که گفته بودند اوین دیگر در خاوران خاکسپاری ندارد، ولی به‌علت حجم بالای اعدام‌ها، هر جای خالی و مناسب را که می‌یافتند دست اندازی می‌کردند!… خلاصه بگویم:

«هر سه کامیون، تمامی جنازه‌ها را در عمق زمین مدفون کردند. به‌طوری‌که حتی با کندن زمین هم به هیچ‌وجه امکان دسترسی به جنازه‌ها نبود. خروس خوان بود که کار پایان گرفت! کامیون‌ها رفتند و ما پولی به لودر چی دادیم و او را راهی کردیم. چند شب دیگر هم به همین منوال در نقاط دیگر و گورهای گروهی دیگر، با بکارگیری تجربه شب اول و البته در اطراف سمنان، گذشت! در استان، چون استاندار برادر یکی از بچه‌های وزارت بود، دستمان بازتر بود…».

در بسیاری از شهرها زندانیان را به بهانه‌یی از بند بیرون آورده، سلاخی کردند و همان‌جا در بیابان دفن کردند. در زندان یونسکو ۴۴ زندانی را به بهانه جابه‌جایی صداکردند، یک ساعت بعد به هر کدام یک کفن دادند و گفتند آنها را بپوشید. سپس آنها را به خارج شهر برده و همه را کشتند و به‌صورت جمعی دفن‌شان کردند.

 

یک شاهد زنجانی

«۳۰مرداد ۱۳۶۷ شب تاسوعا بود. یکی از پاسداران که کاغذی دستش بود جلو آمد و گفت: «اسامی که میخونم سریع آماده شن: علیرضا معبودی، خلیل توتونچی، قدرت ولی محمدی، سعید محمدی، رضا اکرامی نقش، محجوبی، جواد ارشدی، داوودی، سعید مسعودی، مسعود مسعودی، محسن میرزایی، فرج نبوی، حسن فضلی، کمال عتیقه چی، حریری، سجاد براری و...

وسایلتونو جمع کنین میخوایم ببریمتون حلیم خوری»!

دقایقی بعد پاسداران مزدور، با شتاب و قهقهه آنها را با ۳ مینی‌بوس به خارج از شهر بردند. زندانیان را به روستای حسن آباد در غرب زنجان برده و همانجا به تیربار بستند. بعد جنازه‌ها را به قبرستان بالای زنجان واقع در خیابان دباغ‌ها منتقل کردند.

نگهبان قبرستان گفت: «شب دیدم ماشینهای زیادی وارد قبرستان شدند و در ۳نقطه گودال بزرگی کندند بعد با ۳ماشین جنازه‌ها را به گودال‌ها ریختند. من با فانوس جلو رفتم و گفتم چکار می‌کنید؟ آنها مرا از محوطه دور کرده و گفتند: «برو اتاقت و ضمنا چیزی هم ندیدی‌ها».

نگهبان گفت: بعد با ۳ماشین دیگر روی جنازه‌ها آهک ریختند. فردای آن شب تلخ به محل دفن این شهدا رفتم و دست یکی از این عزیزان را دیدم که با لباس بیرون از خاک است، کمی زمین را کندم و دست را زیر خاک گذاشتم. دست یک دختر بود».

 

گزارشی از قبرستان آق‌سید مرتضی ـ خاوران گلستان

«… یکی از بچه‌هایی که منزلشان نزدیک گلستان بود، گفت دیشب سگ‌های ولگرد در محوطه گلستان زیاد بودند. همسایه‌ها می‌گفتند سگ‌ها که بوی خون شنیدند، شروع به کندن خاک کردند و به جایی رسیدند که به پیکر شهیدان نزدیک شدند و لباس و دست یک شهید را کندند.

از قبرستان آق‌سید‌مرتضی که تعداد زیادی از شهیدان مجاهد را قبلاً دفن کرده بودند، صدای لودر می‌آمد. روز بعد رفتیم ببینیم آنجا چه خبر است. همین‌که وارد شدیم دیدیم درگوشه شرقی گورستان، یک محیطی به طول۳۰متر و عرض ۳ متر خاک‌برداری شده و خاک نامنظمی هم اطرافش ریخته‌اند.

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ تیرباران در گونی؛ سلاخی در بیابان...

 

قتل‌عام سال ۶۷ـ‌ سلاخی انسانها ۲۵سال قبل از پیدایش داعش

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ‌ سلاخی انسانها ۲۵سال قبل از پیدایش داعش

 

با شروع جنبش دادخواهی، علاوه بر کشف خاوران و گورهای جمعی زندانیان در شهرهای مختلف، خبرها و نمونه‌هایی از نحوه قتل‌عام در شهرهای مختلف مطرح شد. موارد و نمونه‌هایی که هیچ‌کس فکرش ‌را نمی‌کرد. چه کسی فکر می‌کرد در گرماگرم قتل‌عام سال ۶۷حوالی رودبار و رشت یه گودال بزرگ کنده شود و زندانیان سیاسی داخل آن تیرباران و دفن شوند؟ این عزیزان را مثل زندانیان ایلام و دزفول و ارومیه و... به بهانه انتقال از بند، به بیابانها منتقل کرده و همان جا کشتند.

بیژن پیرنژاد در مورد نحوه قتل برادرش هوشنگ و قتل‌عام زندانیان ارومیه نوشته است:

«مرداد ماه سال ۱۳۶۷ هوشنگ برادر کوچکترم را که مدت محکومیتش هم تمام شده بود همراه تعدادی از مجاهدان اسیر با ۲ مینی‌بوس از زندان ارومیه به بهانه انتقال به زندان تبریز خارج کرده و به تپه‌های اطراف دریاچه ارومیه بردند. در آن منطقه که از قبل تحت کنترل پاسداران قرار داشت تعدادی پاسدار با انواع آلات قتاله سرد از قبیل چاقو، قمه، چماق، تبر و ساطور منتظرشان بودند و زندانیان را در حالی که دست و پایشان را از قبل بسته بودند مورد حمله قرار داده و به‌معنای دقیق کلمه سلاخی کردند. فریادهای مجاهدان آن‌قدر بلند بود که برخی از روستاییان به آن منطقه سرازیر شدند اما بعد از تهدید و پاسداران مسلح از منطقه دور شدند. مدتی بعد از اجرای این جنایت هولناک به خانواده اطلاع دادند که برای گرفتن وسایل هوشنگ مراجعه کنند اما جرأت نکردند نحوه به‌شهادت رساندن زندانیان را بگویند وقتی هم با اعتراض خانواده مواجه شدند با همان فرهنگ کثیف و مبتذلی که خاص خودشان است گفتند خوب اگر منافق نباشد به بهشت می‌رود...

آری! مجاهد خلق هوشنگ پیرنژاد این‌چنین قیمت دفاع از حرمت کلمه مقدس مجاهد خلق را پرداخت. او که با جسمی فلج به مدت ۶ سال شکنجه‌های فوق طاقت انسان را تحمل کرد، آن‌چنان هراسی در دل بازجویان و شکنجه‌گرانش انداخته بود که نه تنها بعد از پایان محکومیت آزادش نکردند که او را با شقاوتبارترین شیوه در قتل‌عام سال ۶۷ به‌شهادت رساندند...»

یکی دیگر از خبرهایی که خیلی تکان‌دهنده بود ماجرای قتل‌عام تعدادی از زندانیان مسجد سلیمان بود. آنها هم به بهانه انتقال، از بند جدا کرده و ساعتهایی بعد با فجیع‌ترین شکل تیرباران کردند.

نفری که خودش از نزدیک شاهد صحنه بیابانهای اطراف مسجد سلیمان بود می‌گوید:

«ما تو کوه بودیم اونا تو دشت بودن. حدود هشت و نیم صبح بود... هنوز هوا گرم نشده بود. ما رفته بودیم برای شکار. اون منطقه حدود ۶۰ کیلومتر از مسجد سلیمان فاصله داره. داشتم با دوربین نگاه می‌کردم که توجهم به دوتا ماشین باری جلب شد، اول فکر کردم سبزیجات بارشونه... ولی تعجبم این بود که این دو تا ماشین تو این دشت چی میخوان. دوربینو دادم به پدرم اونم دید مشکوک شد. بعد ماشین سومی هم رسید. چند نفر اومدن پایین. چیزی شبیه یه ون نظامی بود. بعد در ماشینای باری رو باز کردن و از هر کدوم ۷-۸نفر پیاده کردن. بعد دیدم اینا افراد رو با چشم بسته دونه دونه میکنن داخل گونی! مونده بودیم که چیه! چرا اینارو آوردن وسط بیابون دارن زنده زنده میکنن تو گونی؟ یه چیزهایی مثل کیسه‌های بلند یا گونی بود که اونهارو کامل کردن تو گونی،‌ در گونیارو بستن. بعد اونها رو یه جوری نشوندن و بعد شروع کردن تیراندازی. تو اون صحنه تیراندازی ما دیگه خشک شدیم... بعداً من متوجه شدم که اینار به‌خاطر این‌که خیلی راحت بتونن جابه‌جا کنن اول که هنوز جون داشتن گفتن برین تو گونی بعد درشو بستن بهشون تیراندازی کردن، بعد که تیراندازی تموم شد انداختن تو ماشینها هر سه ماشین هم به یه سمت رفتن و از هم دور شدن…».

 

قتل‌ عام سال ۶۷ - تلاش برای کتمان خاک و خون خاوران

 

قتل‌عام سال ۶۷ـ‌ سلاخی انسانها ۲۵سال قبل از پیدایش داعش

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ پنهان‌کاری و تخریب گورهای جمعی

 

تا چند ماه بعد از قتل‌عام، حاکمان و قاتلان برای ایجاد رعب و ترس می‌گفتند کشتیم شوخی هم نداریم. خامنه‌ای ۱۵ آذر۶۷ گفت: «مگر ما مجازات اعدام را لغو کردیم؟ اعدام می‌کنیم و با این مسأله شوخی نمی‌کنیم». رفسنجانی هم شیادانه گفت: «بنا داشتند در کشور یک کار تخریبی وسیع را انجام بدهند، مجازات شدند». ۲۰ دی ۶۷ موسوی خوئینی‌ها هم که آن زمان دادستان بود، در این رابطه گفت: «ما از بالا رفتن آمار اعدامها واهمه‌ای نداریم.»

اما به‌علت شدت جنایت و نگرانی از تهدیدهای داخلی و خارجی آن، بعد از چند ماه سیاست کتمان و پنهان‌کاری را پیش گرفتند و بالکل موضوع را حاشا کردند. تا جایی که طرح این موضوع تبدیل به مرز سرخ حکومتی شد و احدی حق نداشت راجع به موضوع قتل‌عام سال ۶۷کلامی بگوید یا بشنود.

برای اجرایی کردن این سیاست بایستی همه آثار و اسناد و مدارک قتل‌عام نابود می‌شد. به همین خاطر اول تمام پرونده‌های بازجویی و دادگاه و... قتل‌عام شدگان‌ را آتش زدند تا آثار و هویت سیاسی زندانیان را محو کنند، بعد هم تلاش کردن با جمع‌آوری شناسنامه شهیدان از خانواده‌ها، حضور و هویت فرد اعدام شده را بالکل انکار کنند. در نتیجه دادستانی رسماً ـ به‌صورت کتبی و شفاهی ـ به خانواده‌ها گفت اگه شماره قبر می‌خواهید شناسنامه فرزندتان را بیاورید تحویل دهید تا آدرس مزار را بدهیم.

در مرحله بعد تلاش کردند با تسطیح مزار و گورهای جمعی، آخرین آثار شهیدان را محو کنند.

در خاوران چند نوبت اقدام به تخریب گورهای جمعی کردند و با مقاومت مردم عقب نشستند و کارشان ناتمام ماند اما در سایر شهرها سیاست پنهان‌کاری و محو آخرین آثار قتل‌عام شدگان را با شدت و جدیت بیشتر ادامه دادند. در تازه آباد رشت محل گورهای جمعی را با لودر صاف کرده و قبرهای جدید درست کردند. بعد از مدتی با فروش قبرهای جدید و رسیدگی به محوطه قبرستان، چهره خاوران رشت را تغییر دادند...

 

تخریب خاوران - گزارش عفو بین‌الملل از تخریب گورهای جمعی

 

در مرکز شهر دزفول کنار رودخانه رودبند و در جوار امام‌زاده «رودبند» پنج گور جمعی مربوط به قتل‌عام‌شدگان سال ۶۷ کشف شد. چند سال بعد هم روی همین گورهای‌جمعی در دو محل یک موزه با عنوان «شهدای دفاع مقدس و بنای سرباز گمنام» و یک به‌اصطلاح حسینیه ساختند تا تحت این نام تمام آثار جنایت را مخفی کنند.

در اهواز چند مرتبه مزار شهیدان بهشت آباد را تخرب کردند و در ابتدای ۹۶دوباره با لودر به جان خاک افتادند...

با گسترش جنبش دادخواهی تلاش مزدوران برای تخریب آثار قتل‌عام و گورهای جمعی بیشتر شد. در مشهد با بهانه پروژه‌های ساختمانی به تخریب گورها پرداختند، در خوی گورها را آتش زدند و روز اول تیر ۱۳۹۶ مزدوران خامنه‌ای وارد وادی رحمت و مزار شهیدان تبریز شدند. مزدوران با ماشین‌آلات سنگین اقدام به صاف کردن سطح زمین و از بین بردن سنگهای مزار کردند. چند روز بعد، به‌دنبال افشاگری مقاومت، شیادانه تلاش کردند جنایت تخریب مزار شهدای گمنام مجاهد تبریز را لابلای انجام پروژه‌های عمرانی پنهان و لاپوشانی کنند. همچنین با نصب تابلو پروژه همسان سازی بلوک اطفال با میدان آرامستان وادی رحمت سعی کردند مردم و اهالی را باز هم فریب دهند. مزدوران برای عادیسازی و مقابله با خشم مردم، ۱۲سنگ مزار را در محل بتون ریزی جدید گذاشتن تا وانمود کنن کاری با مزارها ندارن اما... همه رو سیمان کردن...

البته تلاش برای محو و تخریب خاوران هم‌چنان ادامه دارد زیرا خونی که از رگان خاوران در سراسر ایران جریان دارد تمامیت نظام قتل‌عام را تهدید می‌کند.

روز جمعه ۲۹ تیر۹۷ خانواده‌های خاوران اهواز که برای دیدار از مزار شهدای مجاهد خلق به منطقه پادادشهر در پشت قبرستان بهشت‌آباد، در اهواز رفته بودند، دوباره با صحنه تخریب مزار شهدا مواجه شدند.

چند روز بعد خانم مریم رجوی، دبیرکل، شورای امنیت، شورا و کمیسر عالی حقوق‌بشر ملل ‌متحد و عموم مراجع بین‌المللی مدافع حقوق‌بشر را به اقدام فوری برای ممانعت از تخریب سیستماتیک مزار شهیدان قتل‌عام ۱۳۶۷ و نابودی آثار این قتل‌عام توسط فاشیسم دینی حاکم در سراسر کشور به‌ویژه در اهواز فراخواند.

 

خون خاوران - ۲۹ تیر ۱۳۹۷ ـ خاوران اهواز

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ کشتار زندانیان سیاسی با عنوان مواد مخدر

 

قتل‌عام سال ۶۷ـ کشتار زندانیان سیاسی با عنوان مواد مخدر...

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ کشتار زندانیان سیاسی با عنوان مواد مخدر...

 

در گرماگرم قتل‌عام و کشتار زندانیان سیاسی بعضی از زندانیان را به اسم قاچاقچی و مواد مخدر در ملأعام حلق‌آویز کردند. روز چهارشنبه ۱۲ مرداد احمد غلامی و محمد رامش را روی پل هوایی شهر آمل به اتهام قاچاقچی مواد مخدر بدار کشیدند. مردمی که شاهد صحنه بودند گفتند وقتی طناب گردنشان انداختند فریاد می‌زدند: «ما مجاهدیم، ما زندانی سیاسی هستیم».

بعضی از شهرها جوانان را در خیابان دستگیر و همان‌جا به جرم هواداری از مجاهدین حلق‌آویز می‌کردند. حتی زندانیان آزاد شده را دوباره دستگیر و اعدام کردند.

بعدها معلوم شد تا یک سال بعد اعدام زندانیان مجاهد با عنوان رذیلانه دزدی و قاچاق و مواد مخدر در شهرهای مختلف ادامه داشته است.

در یکی از کتابهای خاطرات زندان در همین رابطه آمده است:

«علی‌اکبر علائینی ۲۸ خرداد ۶۷ تحت عنوان مجرمان مواد مخدر در پل سیمان تهران سربه‌دار شد. به‌محض این‌که طناب را دور گردن علی‌اکبر انداختند فریاد کشید من علی‌اکبر علائینی مجاهد خلقم؛‌ قاچاقچی نیستم...

۲۶مرداد ۶۸ مصطفی جوان شادلو را در سیاهکل تحت عنوان قاچاقچی دار زدند. پدرش، احمدرضا، با دیدن این صحنه جگرش کباب شد؛ فریاد کشید پسرم مجاهد است. بلافاصله پاسداران پدر را دستگیر و سربه‌نیستش کردند...

کافی‌ست لحظه‌یی خودمان را جای برادر «زینت حسینی و سارا علیزاده» قرار دهیم که در مرداد ۶۸ در تهران به جرم فساد! و مواد مخدر اعدام شد تا بفهمیم در این مدت چه بر سر مردم و مجاهدینش آمده است...». (آفتابکاران جلد۵ـ صفحه ۳۶)

آبان ۶۸ زندانیان مجاهد هادی متقی، جعفر ستاره آسمان، غلامحسین صالحی و اعظم طالبی رودکار را در ملأعام اعدام کردند. روز شنبه ۲۰ آبان ۶۸ روزنامه حکومتی جمهوری اسلامی نوشت:

«بر اساس رأی صادره از سوی دادگاه ویژه گیلان، هادی متقی فرزند رمضان به جرم قتل عمد، ‌مثله کردن و سوزاندن بقای جسد، سید حسین ابهری‌نژاد به اتهام ارتکاب... جعفر ستاره آسمان فرزند بابا، غلامحسین صالحی فرزند حسن و اعظم طالبی رورکار فرزند عشقعلی به جرم شرکت در چند فقره آدم‌ربایی، سرقت مسلحانه، وارد کردن سلاح گرم و مواد مخدر و... محکوم به اعدام شدند، که احکام صادره در ملأعام و در محوطه شهربانی رشت به اجرا درآمد».

بله! خواهر مجاهد اعظم طالبی رودکار را در ملأعام به جرم فساد اعدام کردند...

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ‌ آمار قتل‌ عام

 

قتل‌عام سال ۶۷ـ آمار زندانیان سیاسی قتل‌عام شده در سال ۱۳۶۷

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ آمار زندانیان سیاسی قتل‌ عام شده در سال ۱۳۶۷

 

۳۰سال از قتل عام سال ۶۷ گذشت اما هنوز آمار دقیقی از قربانیان فاجعه و قتل‌عام شدگان در دست نیست.

دیدیم که برای پوشاندن جنایت چه وحشی‌گریها و چه شقاوتها کردند؛ از جمع کردن شناسنامه‌های قتل‌عام شدگان و سوزاندن پرونده‌ها تا تخریب مزارها، از ممنوعیت عزاداری و تجمع و مراسم یادبود و سالگرد و... تا محو آثار و سیمانکاری گورهای جمعی و هزار تهدید و ارعاب و...

و دیدیم که طرح موضوع قتل‌عام زندانیان به بالاترین جرم و مرز سرخ رژیم تبدیل شد و با تلاش گسترده و سیستماتیک مانع از درز اطلاعات و اخبار قتل‌عام شدند.

در نتیجه ـ به‌علت شدت اختناق و تلاش همه‌جانبه برای انکار قتل‌عام ـ اطلاعات و آمار اغلب شهیدان به‌ویژه در شهرستانها هرگز برملا نشد. خدا می‌داند چه تعداد در شهرهای غربی و جنوبی کشور قتل عام و چند صد نفر در زندانهای شیراز و اهواز و مشهد و اصفهان و شهرهای گیلان و مازندران سربه‌دار شدند.

از صد یا صد و بیست نفری که فقط در یکی از گورهای جمعی و خاوران رشت آرمیده‌اند اسم بیست یا سی نفر بیشتر فاش نشد. از فاجعه قتل‌عام در زندانهای شهرهای مرزی هنوز خبری نیست. هنوز آمار روشنی از کسانی که در شهرهای مختلف یا مناطق ساحلی سلاخی شدند نداریم؛ نمی‌دانیم آنان که در گور تیرباران و نیمه جان دفن شدند و عزیزانی که در گونی و کفن و... گلوله‌باران شدند چه تعداد و کجا بودند. از زندانهای بزرگ وکیل‌آباد و عادل‌آباد که صدها زندانی سرموضع داشتند جز چند نفری که اقوام یا آشناهایشان توانستند اسمشان را برای مقاومت ارسال کنند اسمی و رسمی در دست نیست.

در این شرایط هر اسم و اطلاعاتی از هر شهید بیانگر دهها شهید بی‌نام ‌نشان و هزاران داغ و درد و آه خانواده‌هایی است که بی‌تاب و بی‌پناه و بیمار شدند...

کسانی که ـ با هر انگیزه‌یی ـ سعی در پایین آوردن آمار قتل عام زندانیان سیاسی دارند مبنای قضاوت و تحلیلشان را ادعای آقای منتظری می‌دانند که در یکی از نامه‌هایی که به خمینی نوشتند به عدد ۲۸۰۰ یا ۳۸۰۰ اعدام اشاره کرده در حالی که همین آقای منتظری در اولین نامه‌یی که به‌تاریخ ۹ مرداد ۶۷ (یعنی ۳ روز بعد از تشکیل هیأت مرگ تهران) به خمینی نوشت ضمن اشاره به اعدامهای گسترده تصریح کرد: «اعدام چند هزار نفر در ظرف چند روز، هم عکس‌العمل خوب ندارد و هم خالی از خطا نخواهد بود»

این در حالی است که ۹ مرداد که نامه را نوشته‌اند، ماشین کشتار زندانیان هنوز در همه شهرها به راه نیافتاده بود؛ حتی در زندان گوهردشت هم هیأت مرگ از روز شنبه هشتم مرداد مستقر شد. ضمن این‌که سرعت و شتاب اعدامها بعد از دهم مرداد بیشتر شد.

با این حساب فقط با استناد به همین جمله «اعدام چند هزار در چند روز» ـ حتی با فرض فقط یک ماه اعدام ـ به عدد بیش از ۳۰ هزار می‌رسیم. البته می‌دانیم در بعضی از شهرستانها قتل‌عام تا چند ماه بعد هم ادامه داشت.

دکتر محمد ملکی؛ اولین رئیس دانشگاه تهران بعد از انقلاب؛ طی مصاحبه‌یی در مورد آمار قتل‌عام شدگان ضمن تأکید روی عدد بیش از ۳۰هزار اعدام گفت:

«تعداد هم خیلی زیاده؛ من اگر بخواهید سندی دارم که نشون میده تعداد خیلی زیاده و آنچه که آیت‌الله منتظری و دیگران در ۴هزار و ۵هزار و این حرفها گفتن اینا اولاً اطلاعاتی ست که ایشون داشتن و بعد هم به ایشون دادن و بعد هم مربوط به تهران بوده در حالی که این مسأله کشتار سال ۶۷در تمام شهرستانها و حتی شهرستانهای کوچک و روستاها هم اجرا شده است...».

 

مصاحبه دکتر ملکی در مورد تعداد قتل‌ عام شدگان ـ ۲۲مرداد ۱۳۹۵

 

رضا ملک معاون سابق تحقیق و بررسی وزارت اطلاعات در زمان آخوند فلاحیان، طی یک افشاگری تکان‌دهنده از داخل زندان در سال‌۱۳۸۷خطاب به دبیرکل ملل‌متحد گفت:

«جنایات این رژیم به حدی‌ است که طی چند شب در سال ۶۷بیش از ۳۳‌هزار و ۷۰۰نفر زندانیان دارای حکم اعدام و در گورهای دستجمعی توسط کانتینرها و بولدوزها به خاک سپرده شدند..».

البته برخی دیگر از کسانی که روزگاری در هیأت حاکمه بودند و امروز کنار کشیده و برخی از اسناد آن جنایت بزرگ را افشا کردند به عدد بیش از ۲۰ هزار و ۳۰ هزار هم اعتراف کردند. (مهدی خزعلی از معاونین ریاست جمهوری، محمد نوری‌زاد روزنامه‌نگار و سینماگر سابق و...) اما نکته بسیار مهم این است که در شرایطی که هیولا با تمام قوا در محو آثار و نشانه‌های شهیدان تلاش می‌کند تا امروز بیش از پنج هزار اسم و مشخصات از مجاهدین و بیش از پانصد اسم از زندانیان سایر جریانها که در جریان قتل عام سال ۶۷ مظلومانه شهید شدند برملا و افشا‌ شده است.

البته به یمن جنبش فراگیر دادخواهی که موضوع قتل عام زندانیان در سال ۶۷ را به عاملی برای مبارزه ملی تبدیل کرد، هر روز شاهد اطلاعات جدیدی از شهیدان و گورهای جمعی هستیم.

البته آمار واقعی قتل عام شدگان بعد از پایان اختناق و نابودی کامل حکومت قتل عام روشن و افشا خواهد شد.

زمانی که پرده‌ها کنار برود، می‌بینیم عدد ۳۰هزار هم بسیار محتاطانه تنظیم شده و آمار واقعی بیش از اینهاست.

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ افشای فایل صوتی آقای منتظری

 

قتل‌عام سال ۶۷ـ‌ افشای فایل صوتی آقای منتظری در ۱۹مرداد ۱۳۹۵

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ‌ افشای فایل صوتی آقای منتظری در ۱۹مرداد ۱۳۹۵

 

با افشای فایل صوتی ملاقات آقای منتظری با اعضای هیأت مرگ در ۱۹مرداد ۱۳۹۵شور و شعله تازه‌یی در جنبش دادخواهی دمیده شد. این ملاقات در روزهای پایانی قتل عام، روز دوشنبه ۲۴مرداد ۱۳۶۷ انجام شد و آقای منتظری پیش‌تر در کتاب خاطراتشان توضیح داده بودند اما مزدوران خامنه‌ای با طرح شایعات مختلف و باز هم ارعاب و تهدید و جوسازی، مانع از نفوذ و گسترش آن در جامعه شدند.

البته جنایت آن‌قدر بزرگ بود که باورش هم برای مردم ساده نبود...

به نظر می‌رسد خمینی بعد از مخالفت منتظری با قتل عام زندانیان، با این خیال که ایشان آدم ساده‌ای است و می‌شود فریبش داد ـ بعد از قتل عام اکثر زندانیان ـ هیأت مرگ تهران را به نزدش فرستاد تا با طرح مشورت و کسب تکلیف، او را در این جنایت شریک کرده و هیچ شکافی باقی نماند.

اما منتظری همان اول آب پاکی‌ را روی دستشان ریخت و گفت:

«به نظر من بزرگترین جنایت که در جمهوری اسلامی شده و در تاریخ ما را محکوم می‌کنند، به دست شما انجام شده و شما را در آینده جزوه جنایتکاران در تاریخ می‌نویسند...»

قبل از این‌که به حرف اصلی آقای منتظری بپردازیم خوب است به ۲ نکته و اعتراف تاریخی در همین فایل صوتی اشاره کنیم:

۱. برنامه ریزی و طراحی اعدامها از مدتها قبل:

«شخص احمد آقا پسر آقای خمینی هم از سه چهار سال قبل هی می‌گفت ”مجاهدین از روزنامه خونش و از مجله خونش و از اعلامیه خونش همه باید اعدام بشند ”. اینا یه همچین فکری می‌کردن. و حالا فرصت را مغتنم شمردن... »

۲. عدم مشروعیت دستگاه قضایی:

«دستگاه قضایی کشور شما زیر سؤال بردید. چندین سال، شخص آقای نیری، این قاضی اون قاضی، تو این شهر تو اون شهر، یکی رو محکوم کرده به ۵سال یکی رو محکوم کرده به ۶سال، یکی رو محکوم کرده به ده سال، و یکی را محکوم کرده به پانزده سال. خوب این‌که حالا ما بیاییم بدون این‌که فعالیتی تازه باشه بگیریم اعدام کنیم، این معنی‌اش این است که همه ما... خوردیم، همه دستگاه ما، قضایی ما، غلط بود، این معنی‌اش این نیست؟»

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ عدم مشروعیت دستگاه قضایی...

 

بحث این نیست که قضاییه کشور خوب است یا بد، حتی بحث این نیست که قانونی عمل می‌کند یا نه؛ بحث این است که اصلاً نظام قضایی در کار نیست و معنای این حرف این است که تمام احکام زندان و سنگسار و دار و تبعید و تیرباران مبنای سیاسی دارند و نه قانونی و حقوقی و جزایی.

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ حرف اصلی در فایل منتظری

 

قتل‌عام اسیران بدون محاکمه

قتل‌ عام اسیران بدون محاکمه

 

همین روزی که ـ دوشنبه ۲۴ مرداد ۶۷ـ هیأت مرگ تهران به سرپرستی آخوند حسینعلی نیری راهی قم شدند. آقای منتظری طی نامه‌یی [که ده بند داشت] برای خمینی از جمله نوشت:

«این‌گونه قتل‌عام بدون محاکمه آنهم نسبت به زندانی و اسیر (اسیر شماست دیگه) قطعاً در درازمدت به نفع آنهاست و دنیا ما را محکوم می‌کند و آنان را بیشتر به مبارزه مسلحانه تشویق می‌کند. مبارزه با فکر و ایده از طریق کشتن غلط است».

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ طرح موضوع قتل‌عام از زبان جانشین خمینی

در همین بند و پاراگراف کوچک، ۵ نکته و حرف بزرگ وجود داره:

  • قتل‌عام:

روز ۲۴مرداد یعنی ۱۸ روز بعد از شروع قتل‌عام، آقای منتظری از عبارت قتل عام استفاده کرد. چون می‌دانست صحبت از یک یا چند اعدام یا اعدامهای یکی دو تا زندان نیست. صحبت از اعدامهای گسترده، ‌جمعی و یک قتل عام وحشیانه است. به همین علت اول کسی که از عبارت قتل عام استفاده کرد نه مجاهدین خلق و به‌قول خودشان دشمنان قسم خورده نظام، که قائم‌مقام وقت خمینی آقای منتظری بود.

 

  • بدون محاکمه:

هیچ دادگاهی در کار نبود. همین‌جا تصریح می‌کند که زندانیان را بدون محاکمه، بیرون کشیدید و کشتید. بعدها هم آخوند احمدی شاهرودی و فلاحیان و رازینی به همین موضوع اعتراف کردند و گفتند هیأت مرگ با هدف انتخاب زندانیان سرموضع تشکیل شد نه محاکمه.

در فرمان و فتوای قتل ‌عام هم خمینی به صراحت نوشته است: «کسانی که در زندانهای سراسر کشور سر موضع هستند [با تشخیص حاکم شرع و دادستان و نماینده اطلاعات] باید اعدام شوند و بلافاصله تأکید می‌کند »آقایانی که تشخیص موضع به‌عهده آنان است، وسوسه و شک و تردید نکنند، سعی کنند ”اشداء علی الکفار“ باشد».

کاملاً روشن است. هیأت مرگ باید از میان زندانیان، مخالفان فکری و اعتقادی را انتخاب کنند و نباید دچار وسوسه و تردید هم شوند که اشداء علی‌الکفار باشند.

 

  • اسیرکشی

تصریح می‌کند که این‌ها اسیر و زندانی دست بسته خودتان بودند که با معیارهای خودتان حکم ۲ سال و ۵ سال و... سال گرفتند. شما اسیرکشی کردید در حالی که حتی یزید اسیرانش را نکشت...

 

  • مبارزه مسلحانه

می‌گوید این کار و این کشتار « آنان را بیشتر به مبارزه مسلحانه تشویق می‌کند»

یعنی اگر فکر می‌کنید با کشتن اینها تمام می‌شوند اشتباه می‌کنید چون شما با این کار راه قهر و مبارزه مسلحانه را بیشتر باز می‌کنید...

 

  • مبارزه با فکر غلطه

این حرف اصلی و پایه همه حرفها است. این موضوع را چند بار در همین دیدار تکرار کرد. یک بار گفت:

«در خاتمه، مجاهدین خلق اشخاص نیستند،یک سنخ فکر و برداشتند، یک نحو منطقند، و منطق غلط را باید با منطق صحیح جواب داد، با کشتن حل نمی‌شود، بلکه ترویج می‌شود.»

جای دیگر در همین ملاقات به صراحت گفت:

«این منطقی است که حنیف‌نژاد و نمیدونم کی، اینها القاء کردند، منتهی اینها... این منطق را... راه انداختند، این‌که داره جونشو فدا میکنه،انتحار میکنه بالاخره معتقده دیگه باباجون، این فکر رو ما بایستی یک جوری می‌کردیم با فکر از بین می‌بردیم، حالا ما نداشتیم کسی که با منطق باشون صحبت کنه...»

جان کلام همین‌ است.

این روند ـ پاسخ منطق مجاهدین با چوب و چماق و گلوله ـ از همان روز اول تا امروز ادامه دارد. آتش و رگبار خمینی به صف تظاهرات مسالمت‌آمیز در روز ۳۰خرداد با همین منطق انجام شد و اعدام پرستوهای خونین بال و دانش‌آموزان و دختران و مادران و همه شکنجه‌ها و تیربارانها با همین منطق و همین استیصال ایدئولوژیک انجام گرفت.

آقای منتظری می‌گوید آخر کسی که جانش را فدا می‌کند مگر با کشتن تمام می‌شود؟ ما باید با منطق و فکر با اینها مقابله می‌کردیم اما چون نداشتیم منطقی که بتوانیم با آنان مقابله کنیم کشتیم.

این منطق اصلی قتل عام وحشیانه زندانیان سیاسی است که از چند سال قبل طراحی کردند. سال۶۶ با طبقه‌بندی و تفکیک زندانیان آماده‌سازی شد و از فردای پذیرش آتش‌بس، اجرایی کردند. همه حرف همین است.

می‌بینید! کشتار، کور و بی‌منظور نبود. شتابزده هم نبود. اقدامی بود کاملاً حساب شده، با برنامه و با سمت و سوی مشخص. گلوله در برابر اندیشه. تلاشی نافرجام برای شکستن منطقی که پنجاه و سه سال قبل بذرش را محمد حنیف‌نژاد در زمین میهن کاشت و به‌رغم ۵۳سال باران گلوله و تهمت و تهدید و جعل و وارونه گویی و شیطان‌سازی، هر روز بیشتر شکفته شد، راه باز کرد و دیدیم که در دیماه ۹۶در صدا و سینه‌های مردم گل کرد.

 

نقش وزارت اطلاعات در قتل‌ عام

قتل‌عام سال ۶۷ـ نقش وزارت اطلاعات در قتل‌عام ۶۷

قتل‌ عام سال ۶۷ نقش وزارت اطلاعات در قتل‌ عام ۶۷

 

در ادامه بررسی فایل صوتی دیدار آقای منتظری با اعضای هیأت مرگ، نگاهی می‌کنیم به نقش وزارت اطلاعات در شکنجه و کشتار و قتل‌عام زندانیان.

آقای منتظری: »به نظر من این یک چیزی است که اطلاعات روش نظر داشت و سرمایه‌گذاری کرد.

و شخص احمد آقا پسر آقای خمینی هم از سه چهار سال قبل هی می‌گفت: ”مجاهدین از روزنامه خونش و از مجله خونش و از اعلامیه خونش همه باید اعدام بشند ”. این اینا یه همچین فکری می‌کردن...»

به گزارش شاهدان و زندانیان از بند رسته، مزدوران وزارتی قسم خورده بودند احدی را زنده باقی نگذارند. اطلاعات کرج حتی به بیمار حاد و لاعلاج صرعی هم رحم نکرد. کاوه نصاری که بیماری حاد صرع داشت و فلج شده بود، در حالی که بخشی از حافظه‌اش هم کار نمی‌کرد، با اصرار اطلاعات کرج حلق‌آویز شد. خدا می‌داند در شهرهای جنوبی و غربی که مزدوران کثیف اطلاعات دست بازتری داشتند چقدر جوانها را کشتند و کسی خبردار نشد.

در استانهای غربی کشور از آذربایجان تا شهرهای کردستان و کرمانشاه و لرستان و جنوب، همه امورات زندان دست وزارت اطلاعات بود. تازه بعد از سه دهه، اسناد گورهای جمعی اهواز و دزفول و ماهشهر و شهرهای استان کردستان یکی یکی رو می‌شود. هنوز نمی‌دانیم در بانه، سقز، مریوان، سنندج، سنقر و مهاباد چه بر مردم و زندانیان‌شان گذشت!

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ‌ نقش وزارت اطلاعات در قتل‌ عام

 

آقای منتظری: «آقای پورمحمدی درست است که حالا مسئول است و تو اطلاعات است اما قبل از این‌که مسئول اطلاعات باشه آخونده. جنبه آخوندیش بر اطلاعاتیش می‌افزاید. به‌نظر من این یک چیزی است که اطلاعات روش نظر داشت و سرمایه‌گذاری کرد».

مصطفی پورمحمدی آخوند جنایتکار و ریاکاری که از موضع نماینده وزارت اطلاعات در هیأت مرگ تلاش می‌کرد یک نفر هم زنده باقی نماند، مدتی به اقتضای شرایط لباس اصلاحات پوشید و بعد هم برای کسب رضایت کامل خامنه‌ای، با وقاحت تمام گفت: «من در این زمینه آرام هستم و در طول تمام این سالها یک شب هم بی‌خوابی نکشیده‌ام زیرا طبق قانون و شرع اسلام عمل کرده‌ام».

البته دکتر ملکی در جوابش گفت:

«چگونه است که حکم خدا را آیت‌الله منتظری نفهمید، آنگاه مصطفی پورمحمدی این طلبه بیسواد فهمید!»

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ پاسخ هیأت مرگ به منتظری

در فرهنگ و ایدئولوژی آخوندی دروغ نه تنها مجاز، که سنگ بنای همه کارهاست و قسم دروغ نشانه اوج سرسپاری و ذوب در ولایت فقیه است.

یکی از اعضای هیأت مرگ بعد از صحبتهای آقای منتظری می‌گوید:

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ دروغ، فریب و دجالیت...

«حاجی ما در رابطه با شیوه کار خودمون از روز اول که شروع کردیم خدا شاهده که ما با این نیت که روز قیامت باید جواب این را بدیم و در خدمت برادرها جلسه تشکیل دادیم و تک‌تک اینها را آوردیم تو اتاق مورد داشتیم که چهار بار این رو آوردیم تو اتاق باهاش صحبت کردیم، کراراً داشتیم که سه بار باهاش صحبت کردیم، یعنی تا آنجایی که واقعاً به مرحله صددرصد نرسیدیم که اون عنوان کرده که این فرد معتقد است، امضا نکردیم».

در همین عبارت کوتاه و سراپا کذب و دروغ چند اعتراف مهم تاریخی وجود داره:

۱. دادگاهی وجود نداشت. اتاقی بود برای تشخیص سرموضع چون می‌گوید: «تک‌تک اینها را آوردیم تو اتاق...» نمی‌گوید بردیم دادگاه و محاکمه کردیم و...

۲. صلابت و جسارت زندانیان در آخرین دقایق زندگی، پاسداران را گیج و کلافه و مستاصل کرد بود.

۳. دنبال کسانی بودن که آرمان و عقیده داشتند. جرم هیچ‌کدام از قتل‌عام شدگان اقدام عملی یا عمل خاصی در زندانها نبود، همه آنان را به‌جرم عقیده‌شان حلق‌آویز کردند چون می‌گوید: «تا آنجایی که واقعاً به مرحله صددرصد نرسیدیم که اون عنوان کرده که این فرد معتقد است، ما امضا نکردیم».

اما اگر ذره‌یی به معاد و حسابرسی و روز پاسخگویی اعتقاد داشتند این‌قدر وقیح و پست و رذیلانه وقایع را معکوس و وارونه نمی‌کردند. می‌گوید: « خداشاهده به‌خاطر روز قیامت تک‌تک زندونیارو تا ۴ بار بردیم تو اتاق تا شاید بتونیم نکشیم...».

در حالی که دیدیم عباس افغان و شعبان محمدعلی‌زاده و مظاهر محمدی و لیلا و... را در حالی حلق‌آویز کردند که بر اثر شکنجه‌های زندان مشاعرشان را از دست داده بودند. ناصر منصوری را در حالی حلق‌آویز کردند که نخاعش قطع شده بود و با برانکارد آوردنش؛ اصلاً نمی‌توانست حرف بزند.

جل‌الخالق از این‌ همه دروغ و فریب و رذالت. از دکتر فرزین فقط اسمش را پرسیدند؛ همین که گفت فرزین نصرتی آخوند رئیسی گفت ببرینش. مسعود خستو نوه آقای طالقانی از زمانی که صداش کردند تا طناب انداختن گردنش دو ساعت هم نشد؛ همین که فهمیدن مسعود نوه پدر طالقانی است معطلش نکردند و گفتند ببریدنش...

 

 

 

یک نمونه دیگه از پاسخ هیأت مرگ:

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ کشتن اعضای خانواده و نوجوانان و باز هم وارونه‌گویی

«الان موارد متعددی داریم که دو امضا دارد و ما اصلاً اجرا نکردیم، و از این بابت است حدود ۴۰ مورد داریم که به‌اتفاق آرا امضا کردیم، فقط به‌لحاظ این‌که اینها یا تنها فرزند خانه بودن، یا پسری بوده که خواهرش اعدام شده یا برادرش اعدام شده. و حدود بیست و چند نفر هم داریم که اینها وقتی آمدند زندان حدود ۱۶- ۱۷ سالشون بوده و الآن بیست و سه چهار سالشونه. حدود چهل و خورده‌یی از اینها که سه تا امضا شده باز هنوز اجرا نکردیم. فقط به این لحاظ که گفتیم تا آخرین روز یه اتمام‌حجت دیگری هم با اینها بشه که اگه واقعاً راهی برای برگشت نبود آنوقت تصمیم گرفته بشه»

آخوند نابکار می‌خواهد با این حرف اولاً میخ ادامه کار را بکوبد تا بتوانند روزهای بعد هم ادامه دهند، ثانیاً به‌جای این‌که بابت قتل عام و کشتار جوانان حساب پس بدهد، با این فریب که برادر و خواهرهای یک خانواده و آنان که ۳ امضای اعدام هم داشتیم را نکشتیم، طلبکار بیرون بیاید....

حالا پرده را کنار بزنیم ببینیم چه خبر بود؟

فقط در اوین و گوهردشت دهها برادر و خواهر را با هم اعدام کردند. مسعود ثابت‌رفتار و برادرش ر‌ضا، محسن سیداحمدی و برادرش محمد، مهشید رزاقی و احمد رزاقی، منوچهر ناظری و برادرش جواد، علی‌اکبر ملاعبدالحسینی و برادرش مرتضی، مسعو‌د و منصو‌ر خسروآبادی، اردلان و اردکان دارآفرین، ناهید و حمید تحصیلی... حسین میرزایی و مصطفی‌ را در تهران کشتند و خواهرشان معصومه‌را در همدان...

در شهرستانها هم قیامت بود. از بعضی خانواده‌ها ۵ یا ۶نفر اعدام کردند که ۲ یا ۳ نفرشان در همین ایام حلق‌آویز شدند. از خانواده غلامی، ادب آواز، حریری، رحیم نژاد، شجاعی، داوودی، برهانی ۵ یا ۶ نفر کشتند...

حمید خضری زمان دستگیری ۱۵ سال بیشتر نداشت؛ او را در حالی حلق‌آویز کردند که همین هیأت مرگ چند روز قبل برادرش اصغر را حلق‌آویز کرده بود. آخوند نیری به حمید گفت یک برادرت را سال ۶۰ اعدام کردیم و یک برادرت هم یکی دو روز قبل کشتیم...

و اما زندانیان زیر ۱۷سال:

می‌دانیم که بسیاری از قتل عام شدگان زمان دستگیری دانش‌آموز بودند؛ یعنی ۱۶ یا ۱۷ سال بیشتر نداشتند. خوب بود نیری و رئیسی به جای این‌که بگویند زیر ۱۸ سال را نکشتیم، می‌گفتند کدامیک از ۱۶ یا ۱۷ ساله هارا نگه‌داشتند. احمدعلی وهاب زاده، زهره حاج‌میر‌اسماعیل، لیلا حاجیان، مسعود افتخاری، سهیلا حمیدی، رؤیا خسروی، جواد سگوند، سعید سالمی، مهری درخشان‌نیا، سهیلا شمس، سهیل دانیالی، محمدرضا مجیدی و بسیاری دیگر زمان دستگیری ۱۵ یا ۱۶ سال بیشتر نداشتند. اینها تنها بخشی از زندانیان اوین و گوهردشت است. در شهرستانها قیامت کردند.

احمد غلامی فقط ۱۳ سال داشت که دستگیر شد...

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ ولایت چندش‌آور فقیه

در بخش دیگری از فایل صوتی دیدار هیأت مرگ با آقای منتظری شاهد برگ دیگری از ر‌ذالت و دجالیت آخوندی هستیم. زمانی که آقای منتظری دوباره موضوع زشتی و کراهت اعدام افراد بی‌گناه در ماه محرم را یادآوری کرده و می‌گوید:

منتظری: «محرم همین حالاست... ۲روز از محرم گذشته حالا»

نیری: «قرار است ملاقاتها آزاد بشود و این خودش کلی جو شکنی می‌کند...»

نفر دیگر هیأت مرگ: «راجع به این ماه محرم اگه اجازه بدین حاج آقا، ما یک تعدادی از اینها رو از اتاقاشون آوردیم... اگر اجازه بفرمایید، حدود دویست نفر هستن که اینها رو...»

نیاز به هیچ توضیحی ندارد. ترکیبی از دنائت و شقاوت و رذالت آخوندی را در همین چند جمله می‌توانیم ببینیم.

منتظری می‌گوید دو روز از محرم گذشته است بس کنید. اما آخوند هیأت مرگ که می‌خواهد بحث را عوض کند، می‌گوید چند روز دیگر ملاقاتها شروع می‌شود جوشکنی می‌شود و سر و صدای اوضاع میخوابد... با این حرف مسیر صحبت را عوض کرده و بحث به سمت موضوع ملاقات با چشم‌انداز شکستن جو منحرف می‌شود. بعد هم رئیسی که می‌خواهد جمع‌وجور کند، می‌گوید حاج آقا درسته محرم است اما اجازه بدید این چند تا هم رسیدگی [حلق آویز] کنیم... ۲۰۰ تا بیشتر نیستند، سریع انجام می‌شود...

این همه نگرش و دیدگاه نظام ولایت فقیه در مورد انسان است. آخوند خونخوار می‌گوید ۲۰۰ تا بیشتر نیست بگذار اینها را هم بزنیم بعد...

می‌بینید! انگار دارد از ۲۰۰ قطعه چوب صحبت می‌کند نه ۲۰۰ جان ِروان و انسانهایی که هفت سال شکنجه شدند و هر کدام دهها نفر برای دیدارشان ثانیه‌شماری می‌کنند.

این البته بخشی از واقعیت ولایت چندش‌آور فقیه و مزدورانش است.

ببینید!

یک نفر از هیأت مرگ: «راجع به این ماه محرم اگه اجازه بدین حاج آقا، ما چون یک تعدادی از اینها را از اتاقاشون آوردیم برای همین برخورد، یه بار برخورد کردیم و نظر ندادیم، اینها الآن در سلولهای انفرادی هستن، اگر اینها را الآن نظر ندیم و برگردن توی بند عمومی، اینا باز مسائلی ایجاد میکنه، اگر اجازه بفرمایید، حدود دویست نفر هستن که اینها رو».

منتظری: «من هیچ اجازه‌یی نمی‌دم، من با یکی‌اش هم مخالفم. من با یکی‌اش هم مخالفم. به من نگویید اجازه بدهید، شما خودتون میدونید».

رئیسی یا نیری: «چشم اطاعت می‌کنیم و بقیه‌رو دیگه نمی‌بریم.»

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ تلاش هیأت مرگ برای ادامه کشتار در ماه محرم

البته در عمل به همان حرف هم پایبند نبودند و فردای همان روز یعنی سه‌شنبه ۲۵مرداد ۶۷ دهها مجاهد را در زندانهای اوین و گوهردشت حلق‌آویز کردند.

موضوع راه‌اندازی ملاقات باقیمانده زندانیان با خانواده‌ها و جوشکنی و... همه نیرنگ و فریب بود. ۱۲ روز بعد از این دیدار یعنی روز شنبه پنجم شهریور۶۷، تازه اعدام زندانیان مارکسیست و یاران مبارز در اوین و گوهردشت را شروع کردند. اعدام آنها به جرم ایستادگی و پایداری روی عقایدشان تا بیست و دوم محرم ادامه داشت.

 

قتل‌عام سال ۶۷ـ‌ اعدام زندانیان سیاسی مارکسیست تا نیمه شهریور ۱۳۶۷

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ‌ اعدام زندانیان سیاسی مارکسیست تا نیمه شهریور ۱۳۶۷

 

چهار ماه بعد با بعضی ‌از مادرها تماس گرفتند و گفتند فرزندتان آزاد است برای انجام کارهای اداری به فلان آدرس مراجعه کنید و پس از مراجعه خانواده، با قهقهه ساک لباس فرزند و عزیز خانواده را جلو مادر انداختند و گفتند بفرما اعدامش کردیم.

چه پدرها و مادرها که بر اثر شنیدن خبر بلافاصله جان باختند، چه جوانه‌ها و جانهایی که پژمردند و چه رذالتهایی در حق خواهران و خانواده‌ها انجام دادند که شرم، اجازه بیانش را نمی‌دهد.

در نگاه شیخ هیچ حریمی محترم نیست. نه حریم جان زنان و نوجوانان، نه حریم بیماران و محکومان و نه حریم محرم و امام حسین. آنچه محترم و حرمتش واجب است حریم ولایت شیطانی فقیه است. بی‌علت نیست که قائم مقامش به جایی می‌رسد که می‌گوید «مردم از ولایت‌فقیه داره چندش شون می‌شه»

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ اعتراف منتظری به میزان تنفر مردم از ولایت فقیه

منتظری: «در روزنامه‌ها هم الآن در خارج میگند، حالا جرأت نمی‌کنند در روزنامه‌ها در داخل، بعد ها در آینده می‌گن. من دلم نمی‌خواست این‌طور بشه، مردم از ولایت‌فقیه داره چندش شون می‌شه، من دلم نمی‌خواست ولایت‌فقیه به این‌جا برسه».

بله! در نگاه جلاد هیچ حریمی جز ولایت چندش‌آور فقیه محترم نیست، حریمی که با همت و ارادهٔ جمعی در جنبش دادخواهی زندانیان قتل عام شده خرد شد و به‌زودی نابود خواهد شد.

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ اعدام به‌خاطر عقیده

 

قتل‌عام سال ۶۷ـ‌ اعدام زندانیان سیاسی به جرم ابراز عقیده

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ‌ اعدام زندانیان سیاسی به جرم ابراز عقیده

 

زندانیان سیاسی قتل‌عام شده کسانی بودند که به‌علت خواندن نشریه و کتاب یا شرکت در تظاهرات‌های قانونی دستگیر شده بودند و همه به‌خاطر عقیده و داشتن فکر مخالف ولایت فقیه به مدتی زندان محکوم شدند.

با نگاهی به همین سند صوتی به‌وضوح و روشنی می‌بینیم که تنها گناه زندانیان قتل‌عام شده داشتن فکر و عقیده مخالف رژیم بوده است.

به همین علت بعد از انتشار فایل صوتی دیدار با هیأت مرگ ابتدا سعی کردند با جوسازی و بحثهای انحرافی مانع از کنجکاوی و جوشش جوانان شوند، در قدم بعد به‌نحوی اصل ماجرا را منکر شدند و گفتند هدف از این بحثها تطهیر مجاهدین است و در نهایت ـ پس از اجتماعی شدن موضوع قتل‌عام و جنبش دادخواهی ـ مجبور به اعتراف شدند و سعی‌ کردند گناه را باز هم گردن مجاهدین و زندانیانش اندازند که شورش کردند و....

سایت حکومتی خزر ۲۷ تیر ۱۳۹۶ در مصاحبه با آخوند فلاحیان ـ ناخواسته و با یک سناریو ناشیانه ـ بخشی از واقعیت اعدام به‌خاطر عقیده را در همین مصاحبه برملا کرده است. اما با نگاهی به قسمتی از صحبتهای منتظری با هیأت مرگ همین موضوع یعنی اعدام فقط به‌خاطر عقیده باز هم بیشتر روشن می‌شود.

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ تأکید منتظری به اعدام به‌خاطر عقیده و سکوت و تأیید هیأت مرگ

«شما حالا خودتون فکر کنید بالاخره یک ماه دیگه دو ماه دیگه بالاخره در زندانا باز می‌شه، بالاخره جواب مردم رو چی میدین؟ مثلاً رفته بودن مثلاً تو باختران، توی اصفهان.. ما بچه‌اش را کشتیم، خوب یک عقیده‌ایی داشت خوب برای عقیده‌اش چرا اعدامش کردی. تو آقای نیری که این بچه منو محکوم کردی به ده سال، به چه مناسبت، فعالیتی تازه‌ییی کرده بود که اعدامش کردی؟ هیچ جواب نداری بدی. این صاف و پوست کنده.»

با قاطعیت روی قتل‌عام زندانیان به جرم ابراز عقیده تأکید می‌کند و نیری و رئیسی و پورمحمدی هم با سکوتشان تأیید می‌کنند. به صراحت می‌گوید شما افراد را به جرم اعتقادشان کشتید و هیچ توجیه و بهانه و دفاعی هم ندارید. پس فردا که خانواده‌ها برای ملاقات مراجعه می‌کنند چه جوابی به آنها می‌دهید؟ خانواده می‌گوید تو که بچه را به حبس محکوم کرده بودی با چه مجوزی بعد از هفت سال کشتی؟ مگر اقدامی، تحرکی، شورشی، قتلی یا فعالیتی انجام داده بودن؟ کشتید فقط به‌خاطر عقیده‌شان. هیچ جوابی ندارید. بعد هم دوباره می‌پرسد آیا جوابی دارید؟ اگر حتی یک مورد در یکی از زندانها شورش یا موضوع خاصی اتفاق افتاده بود، آخوند نیری و رئیسی همان را بهانه می‌کردند برای اثبات ادعاهایشان.

 

قتل‌ عام سال ۶۷ - فایل صوتی دیدار حسینعلی منتظری با اعضای هیأت مرگ در ۲۴مرداد ۶۷

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ هیأت مرگ؛ هیأت حاکمه

 

قتل‌عام ـ آشنایی با قاتلان دیروز و حاکمان امروز

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ آشنایی با قاتلان دیروز و حاکمان امروز

 

بعضی‌ها برای نجات قاتلان و حاکمان قتل‌عام از پاسخگویی می‌گویند:

  • آن زمان خمینی بود و اعدام کرد، الآن دیگر او نیست و ساختار نظام هم تغییر کرده است.
  • خامنه‌ای قدرت و هیبت خمینی را ندارد و تیغش نمی‌برد.
  • آن زمان زندانیان به‌خاطر بیان کلمه ممنوعه مجاهد اعدام می‌شدند اما الآن زندانیان پیام‌های آتشین صادر می‌کنند...
  • سه دهه از آن ماجرا گذشته و آن دوران تمام شد...

این در حالی است که می‌دانیم ریشه و اندیشه قتل‌عام در عنصر «ولایت فقیه» نهفته و نهادینه شده است و تجدید همین نهاد در سال۶۸به بهای همان ۳۰هزار و خونهایی بود که در زندانها جاری شد. یعنی خامنه‌ای روی دریایی از خون به قدرت رسید و تا روز آخر هم ولایتش مدیون همان جنایت و خونریزیهاست. ساختار نه تنها تغییر نکرده است؛ که با تغییر قانون اساسی و افزایش اختیارات ولایت فقیه، تلاش کردند حفره هیبت و قدرت نداشته خامنه‌ای را پر کنند. اما اگر می‌بینیم نمی‌توانند صدای زندانیان را خاموش کنند و شعار مرگ بر خامنه‌ای و حمایت از مجاهدین در سراسر زندانها شنیده می‌شود، همه از آثار جوشش همان خونها و علامت ضعف روزافزون ولایت فقیه است.

اما آیا آن دوران گذشت؟ حاکمان آن روز رفتند؟ هیأت مرگ تمام شد؟...

واقعیت این است که نظام ولایت فقیه، نظام قتل‌عام است و مزدوران ولایت، مدافع سینه چاک قتل‌عام.

با نگاهی به ترکیب هیأت مرگ در تهران و آذربایجان و خوزستان و بقیه شهرها می‌بینیم که قاتلان آن روز نه تنها منزوی و نابود نشدند که امروز به حاکمیت رسیدند و به تعبیر دقیق‌تر هیأت مرگ آن روز هیأت حاکمه امروز است.

نگاه کنید:

خامنه‌ای که آن زمان رئیس‌جمهور بود به ولایت فقیه و نفر اول رژیم تبدیل شد.

حسینعلی نیری که در زمان قتل‌عام سال ۶۷رئیس هیأت مرگ بود، بعد از مرگ خمینی به سمت معاون دیوان عالی کشور و بعد ریاست دادگاه انتظامی قضات منصوب شد.

مصطفی پورمحمدی که نماینده وزارت اطلاعات در هیأت مرگ بود بعدها با ۱۰درجه ارتقا، کرسی وزارت کشور و وزارت دادگستری را اشغال کرد.

مصطفی پورمحمدی که بعد از افشای اسناد قتل‌عام گفت به خونهایی که در سال ۶۷ریختم افتخار می‌کنم، در آتش جنبش دادخواهی سوخت و روحانی ناگزیر در دور دوم ریاستش او را برکنار کرد. با این همه به‌خاطر خدماتش به نظام و نقشش در قتل‌عام به‌عنوان مشاور رئیس قوه قضاییه انتخاب شد.

اسماعیل شوشتری که از موضع رئیس سازمان زندانها در هیأت مرگ شرکت می‌کرد، بعد از قتل‌عام، ۱۶سال وزارت دادگستری را قبضه کرد و از سال ۹۲با حکم آخوند روحانی به سمت رئیس دفتر بازرسی ویژه رئیس‌جمهور منصوب شد.

ابراهیم رئیسی که جانشین دادستان در هیأت مرگ بود با جهشی باورنکردنی در قدرت، به منصب دادستان کل کشور و ریاست تولیت آستان قدس ـ بالاترین نهاد اقتصادی ـ رسید و در سال ۱۴۰۰ کرسی ریاست جمهوری رژیم را تصاحب کرد.

این جانور بعد از مرگ خمینی در ۲۹سالگی به سمت دادستانی تهران ارتقا یافت و پس از پنج سال، به مدت ده سال (۱۳۷۳-۱۳۸۳) به ریاست «سازمان بازرسی کل کشور» انتخاب شد و از ۸۳تا ۱۳۹۳کرسی «معاون اول قوه قضاییه» و «دادستان کل کشور» را اشغال کرد.

سال ۹۴خامنه‌ای ابراهیم رئیسی را به ریاست و تولیت آستان قدس رساند تا بتواند زمینه‌های انتخابش برای ریاست‌جمهوری و بعد هم جانشینی خودش را فراهم کند اما او هم در آتش خشم مردم در جنبش دادخواهی خون شهیدان سال۶۷سوخت و باعث شکاف و شقه عمیق‌تر در بالای نظام شد.

علیرضا آوایی که از موضع دادستانی عمومی دزفول و اهواز در هیأت مرگ زندانهای خوزستان فعالانه شرکت داشت و صدها دختر و پسر دانش‌آموز مجاهد را به خاک و خون کشید بعد از چند سال نه تنها گم و گور نشد که به مدت بیست سال ریاست کل دادگستری استانهای لرستان و مرکزی و اصفهان و تهران را قبضه کرد، سال ۹۴به معاونت وزارت کشور رسید، سال ۹۵منصب ریاست دفتر بازرسی ویژه رئیس‌جمهور را کسب کرد و سرانجام به پاس همه خونهایی که در زندانهای اهواز و دزفول و سایر شهرهای استان خوزستان ریخت در ۲۹مرداد ۱۳۹۶کرسی وزارت دادگستری نظام آخوندی را تصاحب کرد.

اگر بخواهیم به همه عاملان و آمران دیروز و قاتلانی که به حاکمیت رسیدند بپردازیم باید پرونده بسیاری از پاسداران و مزدورانی که در قتل ‌عام فعال بودند را باز کنیم زیرا این موضوع محدود به حاکمان ضدشرع و اراذل وزارت اطلاعات نبود. حتی محمد مقیسه‌ای که با اسم ناصریان دادیار زندان و پادوی هیأت مرگ بود به‌خاطر شدت وحشیگری و جنایتهایی که تابستان ۶۷در زندان گوهردشت داشت الآن قاضی شعبه ۲۸؛ یکی از مهمترین شعبه‌های دادگاه شده و مثل آب خوردن آدم می‌کشد.

کافی است یک نگاه به ترکیب و اعضای دولت و سرکردگان دولتی بکنیم تا ببینیم همه قاتلان و آدمکشان حرفه‌یی وزارت اطلاعات کنار همین آخوند فریبکار ایستادند.

محمد شریعتمداری، وزیر جدید صنعت یکی از پایه‌گذاران وزارت اطلاعات است که سال ۶۳به معاونت این وزارتخانه منصوب شد و حبیب‌الله بی‌طرف وزیر نیرو از پاسداران قدیم و جنایتکاری است که بسیاری از کودکان و نوجوانان دانش‌آموز را روی مین فرستاد.

علی ربیعی عضو قدیمی سپاه که در زمان قتل‌عام معاون حقوقی وزارت اطلاعات بود هم دوباره به وزارت رسید. محمدجواد آذری‌جهرمی وزیر جدید ارتباطات دولت روحانی شد، از ۲۱سالگی به بازجویی و شکنجه جوانان پرداخت و نقش مؤثری در قطع ارتباطات و سرکوب قیام۸۸داشت، به خبرنگار نیروی تروریستی قدس ـ تسنیم ـ گفت: «من افتخار می‌کنم که کارمند وزارت اطلاعات بودم« و امیر حاتمی که از ۱۳سالگی عضو فعال بسیج ضدمردمی بود و کلی سابقه سرکوب و شکنجه دارد به وزارت دفاع منصوب شد.

می‌بینید! موضوع فقط به ابراهیم رئیسی و مصطفی پورمحمدی و آوایی ختم نمی‌شود، هیأت حاکمه امروز از هیأت مرگ دیروز تشکیل شده و حکومت حکومت قاتلان و شکنجه‌گران است. هیچ تفاوتی بین این و آن نیست.

مهم نهاد ضدتاریخی ولایت فقیه است که بعد از خمینی روی خونهای شهیدان قتل‌عام سال ۶۷سوار شده است.

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ رابطه اعدام سرموضع با تثبیت نظام

 

قتل‌عام سال ۶۷ـ فرمان کشتار زندانیان سرموضع

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ فرمان کشتار زندانیان سرموضع

 

«کسانی که در زندانهای سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و

می کنند، محارب و محکوم به اعدام می‌باشند»

با همین چند کلمه هزاران زندانی حلق‌آویز و قتل‌عام شدند.

«موضع نفاق» یعنی پذیرش مرام و آرمان مجاهدین و «پافشاری بر سر موضع» یعنی کسانی که زیر شدیدترین فشارها و شکنجه در سالهای زندان مقاومت کردند و دست از آرمان و اعتقادشان برنداشتند؛ کسانی که اسیر شمشیر و شلاق و زنجیر شیخ نشدند و از آرمان آزادی تحت هیچ شرایطی کوتاه نیامدند.

خمینی با این فرمان می‌خواست علاوه بر قتل‌عام مجاهدین، حکم براندازی نسل مخالفان فکری و عقیدتی خودش را برای همیشه جاری کند.

از نظر خمینی سطح محکومیت افراد مشروط به سطح جرم یا عمل مجرمانه نیست بلکه نفس اندیشه مخالف و میزان تسلیم ناپذیری در عقیده، بالاترین گناه و جرم محسوب شده و مستوجب سنگین‌ترین مجازات و کیفر خواهد شد. او با این حکم می‌خواست نظامش را از تهدید مخالفان آرمانی و افراد سرموضع برای همیشه آببندی کند.

این میزان دشمنی با مخالفان عقیدتی به‌خصوص کینه حیوانی خمینی نسبت به مجاهدین چیزی نیست جز مهر و موم و آببندی کردن نظام و اندیشه ولایت فقیه که ذره‌یی تحمل افکار مخالف خودش را ندارد.

خمینی یک بار ـ قبل از ۳۰خرداد ۱۳۶۰ـ خطاب به مجاهدین گفت: « اگر از هزار احتمال یک احتمال می‌دادم که شما دست از این افکار برمی‌دارید با شما سازش می‌کردم». یعنی از روز اول خوب می‌دانست مجاهدین تحت هیچ شرایطی دست از موضع آزادی و مبارزه با انحصارطلبی برنمی‌دارند و از هیچ جنایتی برای به تسلیم کشاندن مجاهدین دریغ نکرد. به همین علت حتی در زمان مرگ هم رؤیای تسلیم مجاهدین «سرموضع» را در سر داشت و در وصیت‌نامه‌اش نوشت:

«... حکم خداوند تکلیف شما را معین کرده، باز از نیمه راه برگشته و توبه کنید. و اگر شهامت دارید تن به مجازات داده و با این عمل خود را از عذاب الیم خداوند نجات دهید؛ والاّ در هر جا هستید عمر خود را بیش از این هدر ندهید و... »

کینه حیوانی را می‌بینید! می‌گوید لطفاً تسلیم شوید تا اعدامتان کنیم؛ شاید در آن دنیا گناهاتان کمتر شود.

خمینی برای تثبیت احکام و نظام قتل‌عام، ۴۰روز قبل از مرگش (۴اردیبهشت ۶۸) دستور بازبینی قانون اساسی را داد و در عمل با برداشتن قانون مرجعیت و تمرکز قدرت در ولایت فقیه، مسیر قتل‌عام را برای همیشه [توسط ولایت فقیهی که مرجعیت هم ندارد] هموار ساخت.

طبق ماده ۱۸۶قانون مجازات رژیم آخوندی که بر همین پایه طراحی و تنظیم شده است:

«هر گروه یا جمعیت متشکل که در برابر حکومت اسلامی قیام مسلحانه کند مادام که مرکزیت آن باقی است تمام اعضا و هواداران آن، که موضع آن گروه یا جمعیت یا سازمان را می‌دانند و به‌نحوی در پیشبرد اهداف آن فعالیت و تلاش مؤثر دارند محاربند اگر‌چه در شاخه‌ٔ نظامی شرکت نداشته باشند».

این یعنی کوبیدن میخ حکم اعدام کسانی که با اطلاع از موضع سازمان مجاهدین از آن دفاع می‌کنند یعنی اعدام «سرموضع» و کشتار کسانی که عقیده مجاهدین را پذیرفته‌اند.

با این حساب می‌بینیم که آنچه در سال۶۷اتفاق افتاد فراتر از یک کشتار و قتل‌عام که تثبیت نظام قتل‌عام بعد از خمینی بود و خلافت خامنه‌ای روی همان خونها و همان حکم وحشیانه بنا شد. این کاری که خمینی به قیمت خون ۳۰هزار زندانی سیاسی بی‌گناه انجام داد و هیچ جنایتکاری نتوانست مشابه آن را انجام دهد؛ به همین دلیل بود که قائم‌مقامش گفت «بزرگترین جنایت».

آخوند رازینی ۲۹سال بعد از قتل‌عام ۶۷ـ ۱۱تیر ۱۳۹۶ـ گفت خمینی در این زمینه کاری انجام داد که هیچ‌کدام از فقهای گذشته در طول تاریخ انجام نداده بودند.

در ادامه طرح نابودی و انهدام «سرموضع»، در جریان انتخابات دور چهارم مجلس آخوندی ـ با ولایت فقیه جدید ـ موضوع نظارت استصوابی مطرح شد. طرحی در راستای تثبیت و تمرکز قدرت در نهاد ولایت فقیه به‌منظور تثبیت نظام قتل‌عام.

نظارت استصوابی به‌معنای مشروط شدن تمام مقامهای حکومت به فرمان و اراده ولایتی است که از قتل‌عام متولد شد و حیاتش مشروط به اعدام است. نظامی که اصلی‌ترین محصولش اعدام و موجودیتش در گرو استمرار اعدامهاست.

این رمز و داروی حیات رژبم است؛‌ اگر بتواند، همان اول زندانیان مجاهد را کشتار می‌کند؛ اگر نتواند به مدتی حبس محکوم می‌کند اما این احکام هم اصالتی ندارد زیرا هر لحظه ممکن است به‌علت لرزش عمود خیمه نظام همان زندانیان را با همان احکام اعدام کند. مهم حفظ و نگهداری چرخه اعدام به‌منظور تثبیت نظام است. به همین علت است که وقتی به‌علت تضیعف ولایت و جوشش همان خونها، توان اعدام زندانیان سیاسی را نداشت، به اعدام زندانیان عادی ـ که در شرایط معمول اعدام نمی‌شوند ـ رو می‌آورد تا آهنگ اعدام را همیشه زنده نگه دارد. تجربه سالیان گذشته هم به‌خوبی نشان داده که وقتی کفگیر ولایت فقیه به ته دیگ می‌خورد حتی زندانیان بی‌گناهی که طبق قوانین رسمی خودشان مجرم نیستند حلق‌آویز می‌کند تا سایه سیاه سرکوب و ارعاب را هم‌چنان حفظ کند زیرا خوب می‌داند اگر شکافی در سرکوب و اعدام ایجاد شود جنبش سازمان‌یافته «سرموضع» با انبوهی از نیروها و جوانان «سرموضع»، نظام و ولایت اعدام را جارو خواهند کرد.

این همان تناقض اصلی و پایه‌یی نظام است؛ نظامی که خمینی تهدید اصلی آن را با عنوان «سرموضع» معرفی کرد و همان‌طور که آخوند رازینی و فلاحیان هم به‌نحوی اعتراف کردند، خمینی با قتل‌عام زندانیان «سرموضع» برای اولین بار در تاریخ بنای ساختمان قتل‌عام را تکمیل و نهاد ولایت را با خون زندانیان بی‌گناه تجدید کرد.

به همین علت است که امروز هم خامنه‌ای تهدید اصلی خودش را از جانب ادامه دهندگان راه همان سربداران و جنبش سرموضع تشخیص می‌دهد. جنبشی که با افشای وحشیگری و تروریسم جهانی رژیم آخوندی، همه راهها را به روی او بسته و تیغ حاکمان و قاتلان زندانیان سیاسی‌ را در برابر جوانان و زندانیان «سرموضع» کند و بی‌اثر کرده است. ولایت خونخوار و بی‌رمق فقیه خوب می‌داند با گسترش «جنبش سرموضع» هر تیغ و گلوله و شلاقی می‌تواند به یک جرقه در کانونهای قیام و دادخواهی و حریقی شعله‌ور تبدیل شود.

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ جنبش دادخواهی

واقعیت این است که نقطه آغاز و شروع جنبش دادخواهی روز سوم شهریور ۶۷است. زمانی که مسعود رجوی در پیامی فوری به دبیرکل ملل‌متحد نوشت:

«... بر طبق اطلاعات موثق خمینی چند هفته پیش طی حکمی به خط خودش دستور اعدام زندانیان سیاسی مجاهد خلق را صادر کرده و متعاقباً موج گسترده دستگیریهای سیاسی در شهرهای مختلف ایران که بیش از ده‌هزار نفر را شامل می‌شود هم‌زمان با اعدام‌های دستجمعی زندانیان سیاسی که بسیاری از آنان دوران محکومیتشان پایان‌یافته، آغاز گردیده است. به‌عنوان‌مثال فقط در روزهای ۲۳و۲۴و ۲۵مردادماه ۸۶۰جسد از زندانیان سیاسی اعدام‌شده از زندان اوین تهران به گورستان بهشت‌زهرا انتقال داده شده و قبل از آن نیز در ۶مرداد ۲۰۰زندانی سیاسی هوادار مجاهدین در سالن مرکزی زندان اوین قتل‌عام گردید‌ه‌اند. آنها در اعتراض به شکنجه‌های وحشیانه در حالت اعصاب غذا به‌سر می‌بردند...»

 

قتل‌عام سال ۶۷ـ فراخوان مسعود رجوی برای مقابله با کشتار زندانیان سیاسی در ایران

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ فراخوان مسعود رجوی برای مقابله با کشتار زندانیان سیاسی در ایران

 

البته مسئول شورای ملی مقاومت پیش‌تر، در گرماگرم قتل‌عام ـ ۱۲و ۲۶مرداد ـ موضوع اعدام‌های جمعی را مطرح کرده بود اما در روزهای اول شهریور و پس از پیام و هشدار فوری به دبیرکل ملل متحد، با فراخوان عمومی و کارزار گسترده در تمام کشورها این جنبش شکل گرفت. چند روز بعد ـ ۱۸شهریور ـ هم‌وطنی به نام مهرداد ایمن در یکی از همین تجمعات در اعتراض به‌قتل‌عام زندانیان خودش را به آتش کشید و جان سپرد.

مسئول شورای ملی مقاومت در ادامه در بهمن ماه ۷۴، پانزده سؤال اساسی در مورد قتل‌عام زندانیان سیاسی را روی میز گزارشگر ویژه سازمان ملل که عازم سفر به ایران بود گذاشت.

در هر حال با فراخوان مریم رجوی در تیرماه ۹۵و بعد هم انتشار فایل صوتی آقای منتظری در ۱۹مرداد، جنبش دادخواهی قتل‌عام شدگان شعله‌ور گشت و وارد مدار جدیدی شد و خیلی زود آتشی‌ شد به جان شیخ.

جنبشی که به سرعت عام و اجتماعی گردید و قاتلانی که تا دیروز هر گونه کشتار و قتل‌عام را انکار می‌کردند، ناگزیر سکوت سی‌ساله را شکستند و گفتند بله خمینی از روز اول حکم به اعدام همه مجاهدین داده بود و در تابستان ۶۷دسته‌دسته زندانیان را کشتیم تا باقی بمانیم.

 

قتل‌عام سال ۶۷ـ اعتراف وزارت اطلاعات آخوندی به‌قتل‌عام زندانیان مجاهد

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ اعتراف وزارت اطلاعات آخوندی به‌ قتل‌ عام زندانیان مجاهد

 

آخوند رازینی که تا مرفق دستش به خون ارتشیان و نظامیان و زندانیان بی‌گناه آلوده است، برای این‌که هم نقش خودش را کمرنگ کند وهم مصلحت نظام و امامش را تأیید کند گفت:

«آن زمان من نبودم مسئولان دخیل در قضایای ۶۷آقایان نیری، رئیسی، اشراقی و پورمحمدی بودند اما حکم امام عادلانه بود...».

جنبش دادخواهی با ضربه زدن به نظام قتل‌عام که یکی از دو پایه اصلی حفظ و بقای ولایت فقیه است بحران را به سمت داخل رژیم هدایت و نظام را از بالا دو شقه کرد.

خامنه‌ای از اسفند ۹۴که اموال و حکومت مشهد را به ابراهیم رئیسی سپرد‌ و او را کاندیدای ریاست‌جمهوری کرد، خیز تک پایه کردن نظامش را برداشت اما جنبش دادخواهی با اجتماعی کردن موضوع قتل ‌عام و نقش آخوند رئیسی در هیأت مرگ، تمام رویا و آرزوهایش را بر باد داد. خامنه‌ای شکست خورد اما شیخ شیاد هم برنده نشد. آن‌قدر مشعل دادخواهی شعله‌ور و فراگیر شد که آخوند شیادی که شریک همه‌ جنایتها بود تلاش کرد با سوار شدن روی امواج نفرت عمومی از ولایت قتل‌عام، با طرح موضوع ۳۸سال اعدام و زندان مردم را فریب دهد اما هر دو در آتش دادخواهی سوختند و خون یاران سربه‌دار مرز بین دوست و دشمن گردید.

 

 

در عمل هم دیدیم که شکست خامنه‌ای در مهندسی نمایش (شکست در تک پایه کردن نظام) به یکی از مهم‌ترین نشانه‌های پیشروی و اقتدار جنبش دادخواهی تبدیل شد.

در همین ایام ابراهیم رئیسی؛ مهره خامنه‌ای در آتش دادخواهی سوخت، خامنه‌ای گفت جای شهید و مظلوم را در دهه شصت عوض نکنید و سایت حکومتی تسنیم در تاریخ ۱۷مرداد ۹۶، بعد از ۲۹سال مجبور شد فرمان قتل‌عام را با دستخط خمینی منتشر کند.

اگر تا یکی دو سال قبل هیچ شخص و جمعیت و رسانه‌یی در داخل کشور جرأت نمی‌کرد اسمی از قتل‌عام ۶۷و اعدام زندانیان سیاسی بیاورد، امروز ـ به مدد جنبش دادخواهی و عام شدن موضوع قتل‌عام ـ این رژیم است که با طرح فتوای قتل‌عام و هزار جوسازی و دود و دم تلاش می‌کند موضوع را منحرف کرده تا مانع جذب جوانان به جنبش دادخواهی گردد.

بله! در میدان جنبش دادخواهی خامنه‌ای شکست خورد. رئیسی سوخت و تمامیت نظام قتل‌عام تضعیف شد.

آخوند فلاحیان در دفاع از رئیسی گفت:

«بنده خدا [رئیسی] هر چه می‌گفت من حکم ندادم، حکمش را قبلاً صادر کرده بودند، اصلاً کسی به حرفش گوش نمی‌داد و فکر هم می‌کردند که آنها [زندانیان] بی‌گناهند…»

گسترش و تعمیق حرکتهای اعتراضی و ترس و نگرانی حاکمان و قاتلان از قیام... همه از آثار همان شقه و ضعف و نشانه‌های همان مشعل و آتش دادخواهی است. مشعلی که نه فقط در داخل که در خارج از مرزهای میهن هم اعتبار و روزگار شیخ را تباه کرده است.

حمایت ارگانها و نهادهای فعال و شناخته شده حقوق‌بشری و صدور روزافزون بیانیه‌های حمایت از جنبش دادخواهی و... نشان ‌دهنده شرایط جدید جامعه جهانی و ضرورت پایان دادن به دوران مماشات و طرح موضوع حقوق‌بشر روی میز رژیم است.

به همین علت است که امروز برخلاف گذشته ارتباط با رژیم آخوندی یک ننگ و بی‌آبرویی سیاسی برای دولتها محسوب می‌شود. به‌ویژه پس از افشای برنامه‌های اتمی و دخالتهای تروریستی رژیم در منطقه و مجموعه اقداماتی که به لیست‌گذاری عناصر سپاه و سرکوب و تشدید تحریم و محاصره سیاسی و اقتصادی رژیم منجر شد.

بله! جنبش دادخواهی چونان تیشه‌یی، ریشه‌های سرکوب و و صدور تروریسم و مماشات را هدف قرار داد و این همان دو عصای زیر بغل و پایه‌های حفظ و بقای رژیمی است که ۳۹سال با سرکوب و اختناق در داخل و صدور تروریزم در خارج کشور خودش‌را سرپا نگه داشت.

به همین علت است که جنبش دادخواهی با مرزبندی دقیق بین دوست و دشمن به عاملی برای همدلی در جامعه تبدیل شد. جنبشی که در مسیر پیشرفت و تکامل خود، رژیم را در داخل تضعیف و در خارج در انزوا قرار داده و به سمت مرگ و فروپاشی کامل هدایت می‌کند.

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ جوشش جوانان در جنبش دادخواهی

دیدیم که بعد از فراخوان جنبش دادخواهی، سکوت و سانسور سنگین سی‌ساله شکست و اولین سؤالی که در ذهن جوانان ایجاد شد این بود که؛

آیا واقعی‌ست؟

سی هزار زندانی بی‌گناه را کشتند؟

برای چی؟

انتشار فایل صوتی آقای منتظری به بسیاری از ابهامات پاسخ داد و معلوم شد که هدف از هیأت مرگ و قتل‌عام، نه محاکمه یا تشدید مجازات و نه حتی نه انتقام گیری کور و بی‌هدف که قتل‌عام نسلی بود که سر موضع دفاع از آزادی ایستادند و بر نام و مرامشان پایداری کردند.

شکستن محاصره ۱۴ساله اشرف و لیبرتی و خروج پیروزمند رزم‌آورانی که سالها سرموضع آزادی ایستادند و در هیأت تشکیلاتی پولادین به دادخواهی خون عزیزان و شهیدانشان نشستند خانه دیو را ویران کرد.

مشعل دادخواهی ظرف کمتر از دو سال آتشفشانی شد در جان یاران و جوانان و آبی در لانه مورچگان ولایت. قاتلانی که یک به یک از لانه‌ها و غارهای سی‌ساله درآمدند و گفتند:

آخوند محمدعلی انصاری (مرداد۹۵ـ بلافاصله پس از انتشار فایل صوتی):

«انتشار این نوار بعد از ۲۸سال وقتی که سردمداران استکبار و تکفیریها با منافقین نشست و برخاست می‌کنند، احیاء آنان و مشروعیت زایی برای آن‌هاست»

علی مطهری نایب رئیس مجلس ارتجاع:

«آقایان رئیسی، نیری و پورمحمدی که در متن قضیه در آن زمان بوده‌اند در این خصوص توضیح بدهند و موضوع را برای مردم روشن نمایند...اگر قصوری هم در نحوه اجرای حکم اتفاق افتاده عذرخواهی شود».

مجید انصاری معاون روحانی:

«احساس می‌شود توطئه‌یی پیچیده در سطح بین‌المللی در شرف وقوع است که سازمان تروریستی منافقین را به سازمانی مشروع مدنی معرفی کنند... ».

مهدی خزعلی پسر آخوند خزعلی (۵شهریور ۹۵):

«این‌ها به‌حبس محکوم شده بودن و می‌بایستی آزاد می‌شدند این‌که ما بهانه‌یی بیاوریم این‌ها رو از سلول‌ها بیاوریم بیرون و بدار بیاویزیم هیچ توجیه‌ای ندارد... ظرف یک‌ ماه به‌روایتی، روایت آقای منتطری قریب ۴هزار نفر به‌روایت معاونت وزارت اطلاعات قریب ۲۰هزار نفر در تهران و استانها یعنی ۴هزار نفر مال تهران هست و به‌روایتی کسی مثل آقای ملکی قریب ۳۳هزار نفر ظرف یک‌ ماه و چند روز سی و چند روز بدار آویخته شدن این‌ها. آیا جنازه‌هاشون تحویل شد آیا خانواده‌ها اطلاع پیدا کردن آیا قبری به‌خانواده‌ها تحویل دادید. همه این‌ها حقوق شهروندی است که شما زیر پا گذاشتید اما چه کسانی این کار رو کردن؟ قطعاً بایستی این سه نفری که الآن یکی شون وزیر است، یکی شون رئیس آستان قدس است، و یکی شون ریاست دادگاه انتظامی قضات را داره، باید پاسخ‌گو باشند».

اینها بخشی از عکس‌العمل‌های بود که در چهار ماه اول پس از فراخوان دادخواهی از بدنه و درون نظام بیرون زد اما اخگر دادخواهی در مهر و آذر و دی و بهمن و... در مدارس و دانشگاهها و در کوچه و خیابانها روشن شد و در جریان انتخابات نمایشی که خامنه‌ای می‌خواست یکی از قاتلان را از صندوق در بیاورد اوج گرفت.

یکی از راههای مقابله با جنبش دادخواهی و انحراف افکار عمومی، تهیه و تولید دهها فیلم سینمایی و مستند تلویزیونی و جنگ روانی علیه مقبولیت و مشروعیت مجاهدین بود. به‌نحوی که فقط در آبان ماه سال ۹۵رسانه‌های حکومتی از تولید سه فیلم سینمایی به اسم «ماجرای نیمروز»، «آخرین روزهای زمستان» و «مشتاقی و مهجوری» در مراحل پیش‌تولید یا تولید خبر دادند. فیلم «امکان مینا»‌ هم قبل از آن روی اِکران آمده بود و در ماه‌های قبل‌تر هم اکران فیلم «سیانور» موضوع تبلیغات و شیطان‌سازی و دود و دم علیه مجاهدین در فضای مجازی بود. سریال‌های ۷تا ۳۱قسمتی «سالهای حادثه» و «نفس» و «پارلمان» و... با مخارج سرسام‌آور هم در حال پخش یا تولید بود. به اعتراف تهیه کنندگان و مسئولان پروژه‌های جنگ روانی، تمام سریالها و فیلم‌های سینمایی با سفارش و هزینه وزارت اطلاعات انجام شد.

برای نمونه مجری میزگرد خبرگزاری فارس در مصاحبه با عوامل فیلم سینمایی سیانور می‌گوید: «در مورد شما ذهنیتی در بین بسیاری وجود دارد و آن این است که شما جزو افراد امنیتی هستید و رابطه‌هایی نیز دارید که وارد این حوزه شده‌اید و بودجه فیلم‌تان نیز همواره تأمین بوده است و کاری به کارتان هم ندارند». (فارس؛ خبرگزاری سپاه پاسداران – ۳آذر ۹۵)

تهیه‌کننده و کارگردان فیلم «مشتاقی و مهجوری» هم تأکید می‌کند که «رئیس بنیاد هابیلیان نیز در تولید موارد علمی و تهیه فیلم‌نامه کمکهای فراوانی را داشته است». (خبرگزاری حیات – ۵آبان ۹۵)

به گزارش خبرنگار باشگاه خبرنگاران تسنیم «در خبرها آمده این فیلم [سیانور] با نظارت مستقیم وزارت اطلاعات تولیدشده و داستان آن درباره [مجاهدین] است.» (خبرگزاری نیروی تروریستی قدس؛ تسنیم – ۱۷مهر ۹۵)

اینها تنها بخش کوچکی از اعترافات و دست و پازدنهای «فرهنگی» نظام در برابر مجاهدین و جنبش دادخواهی است. اما برای روشن شدن میزان ترس و دغدغه نظام از جوشش جوانان در جنبش دادخواهی به توضیح پاسدار ایوبی رئیس سازمان سینمایی در ۲۰بهمن ۹۵نگاه کنیم که از شبکه ۳تلویزیون رژیم پخش شد. وی گفت:

«امسال واقعاً سینمای ایران به دغدغه کشور، به دغدغه نظام، به دغدغه مقام معظم رهبری پاسخ مثبت داد».

پاسدار سینمایی با زبان الکن اعتراف می‌کند که موضوع مشروعیت مجاهدین در میان جوانان و جنبش فراگیر دادخواهی بزرگترین دغدغه نظام و دغدغه خامنه‌ای‌ است.

در این میان یکی دیگر از پاسداران «فرهنگی» نظام به نام ایمان گودرزی گفت:

«با توجه به این‌که موضوع اعدامهای سال ۶۷مسأله‌یی شبهه‌ناک بود و در ظاهر، نقطه‌یی مبهم در تاریخ معاصر ما محسوب می‌شود، علاقمند بودم تا در این حوزه، کاری را بسازم... با شاهدان عینی و ۱۵نفر از رجال سیاسی کشور که در ماجرای اعدامهای سال ۶۷مسئولیتی داشتند... گفتگوهایی گرفتیم و موفق شدیم...»

 

قتل‌عام سال ۶۷ـ تلاش «فرهنگی» برای شیطان‌سازی

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ تلاش «فرهنگی» برای شیطان‌سازی

 

پاسدار وزارت که ظاهراً خودش نمی‌داند چه سیلابی به سمت لانه موشها و مورچگان نظام در جریان است و چرا قاتلان رد خودشان را در این جنایت گم می‌کنند، می‌گوید: «علی رغم این‌که اعدامها و برخورد نظام در آن مقطع، کاملاًً درست بوده است، متأسفانه مسئولان این اتفاق، امروز چون در لباس دیگری هستند، گذشته خود را انکار می‌کنند و با توجه به عدم دسترسی به اطلاعات مربوط به اعدامها، خود را پنهان و با شمایل دیگری جلوه می‌دهند».

و اما شاهکار نظام در فیلم بلند و سینمایی «قائم‌مقام» بود که به قصد تحریف تاریخ و تخریب چهره حسینعلی منتظری تولید شد و در شروع با همه‌ دود و دم تبلیغاتی، هیچ سینمایی حاضر نشد حتی یک شب اکران دهد. فیلمی که با مسئولیت و هزینه وزارت اطلاعات ساخته شد و به زحمت در چند دانشگاه با حضور تعدادی دانشجو پخش گردید.

آخوند ناطق نوری که تا امروز نطقش کور بود و بعد از پخش «قائم مقام» در خانهٔ امن، زبانش باز شد، ضمن اعتراف به این‌که در یکی دو سال گذشته جنبش دادخواهی امان از روزگارشان درآورده و نسل چهارمی‌ها گلویشان را فشرده‌اند، می‌گوید:

«نسل امروز که نسل چهارم انقلاب هست، اینها نمی‌دانند که منافقین چه کردن اصلاً جنایات اینها و اینها. بالاخره نوه‌های ما، نوه‌های نسل اولی‌ها، دومی‌ها اینها می‌آیند میگن خوب شما یک اشاره لطیفی داشتید اما آن کم است خیلی لطیف است ما ها که تو کار بودیم می‌توانیم بفهمیم چی می‌گفتید و آن این هستش که اینها مگر دستگیر نشدن توسط شما، مگر محاکمه شون نکردید، خوب مگر زندانشون نکردید، محکومین تون، محکوم به زندان بودن، رفتن زندان، چرا بعدش اسیرهای دست خودتون رو اعدام کردید؟ این نسل جدید این سؤاله براش کف خیابان و دانشگاهها که شما هستید این سؤال رو می‌کنند...»

 

اما جواب نمی‌دهد که چرا در این ۳۰سال ساکت بودند و حالا هم که زبان باز کردند تدافعی به صحنه‌ می‌آیند. خودش هم نمی‌گوید چرا اسیرهایی که با معیارهای ضدانسانی خودشان به یک سال و چند سال حبس محکوم شده بودند ناگهان اعدامشان کردند. فقط برای رد گم کردن می‌گوید: «شاید اگر می‌شد یا بشه من نمی‌دانم شرایط شما رو، یک خورده بیشتر و بهتر به آن پرداخته می‌شد و بشه، خیلی از شبهات جواب داده میشه، مثلاً عملیات مرصاد اگر یک خورده بیشتر بهش توجه می‌شد و جنایاتی که اینها توی کرند، کردند...»

می‌خواهد بگوید به‌خاطر عملیات مرصاد کشتیم اما رویش نمی‌شود. بعد از جنبش دادخواهی برخی از خودی‌هاشان هم اعتراف کردند که این تصمیم از ماهها قبل گرفته شده بود و ربطی به آن نداشت. ضمن این‌که در هر حال و با هر چماق و منطقی، زندانیان قتل‌عام شده، اسیر و محکوم بیدادگاههای خودشان بودند. آقای منتظری در همان دیدار ۲۴مرداد ۶۷که در فایل صوتی هم منعکس گردید با صراحت به اعضای هیأت مرگ می‌گوید که همه را به‌خاطر عقیده‌شان کشتید و هیچ‌کدام از زندانیان هیچ عمل و فعالیت تازه‌یی انجام نداده بودند. منتظری در همان دیدار رو به رئیس هیأت مرگ ـ از قول خانواده‌هاـ می‌گوید:

«تو آقای نیری که این بچه منو محکوم کردی به ده سال، به چه مناسبت، فعالیتی تازه‌ییی کرده بود که اعدامش کردی؟ هیچ جواب نداری بدی. این صاف و پوست کنده.»

در ظاهر و ابتدا ناطق نوری خیلی راضی است و می‌گوید «قائم مقام» خیلی خوب بود اما چون دستگاه از بالا تا پایین در جنبش دادخواهی و افشای جنایت قتل‌عام زندانیان قفل و بلاجواب است پرت‌وپلا می‌گوید. ناطق نوری می‌گوید: «خوب بود اما بهتر بود یه کم بیشتر به شبهات جواب داده می‌شد، بقیة‌ آقایان انفعالی و تدافعی پاسخ دادند و شما یک اشاره لطیفی داشتید اما آن کم است، هنوز برای مردم روشن نشده و جا نیافتاده که چرا اسیرانی که خودمون دستگیر کردیم و حکم دادیم رو کشتیم... یک اشاره کوچکی آقای ریشهری داشتن به‌نظر من کافی نیست، کم است، جای کار دارد، قسمت آخرش هم بهتر بود حذف می‌کردین... ».

این شد تعریف و تأیید و تمجید از فیلم قائم‌مقام...

اگر بخواهیم حرفهای آخوند جنایتکار را به زبان فارسی ترجمه کنیم، وی می‌گوید:

بعد از ۳۰فیلم سینمایی و سریال و صدها جشنواره و سیمنار و هزاران مطلب و مقاله و کتاب و... شکست خوردیم. همه اقدامات، نوشته‌ها، فیلم‌ها و... تدافعی، انفعالی و از موضع ضعف بود. خیلی ضعیف بود. یکی از مشکلاتی که پارسال و امسال داشتیم همین بود اما خوب دفاع نکردیم. در فیلم سینمایی قائم‌مقام هم نتوانستیم جواب جوانانی که در کف خیابان شعار می‌دهند و می‌خواهند بدانند چرا اسیران و زندانیانی که خودمان با معیارهای خودمان به چند سال حبس محکومشان کردیم را کشتیم. این نقیصه بود و هست و خوب هم جا نیفتاد و... خلاصه این‌که در این یکی دو سال با امکانات نیرویی و سینمایی و فرهنگی و مالی یک کشور به جنگ جنبش دادخواهی رفتیم اما نتوانستیم مشروعیت مجاهدین و صلابت و مظلومیت شهیدانشان را تخریب کنیم.

بله! اعتراف ناطق نوری که ۲۱آذر ۹۶از طریق رسانه‌های حکومتی منتشر شد، بیانگر ضعف و استیصال تمامیت رژیم آخوندی در برابر جنش دادخواهی و خروش و خیزش جوانانی است که این جنایت بی‌سابقه را نه می‌بخشند و نه فراموش می‌کنند.

 

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ محاکمه قاتلان

 

قتل‌عام سال ۶۷۷ـ محاکمه قاتلان سال ۶۷

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ محاکمه قاتلان سال ۶۷

 

آیا شعار محاکمه قاتلان زندانیان سیاسی قابل اجرا و واقعی است؟

۳۰سال از آن جنایت گذشته است؛ مگر می‌شود زخم کهنه را باز کرد؟

مگر قاتلان دیروز حاکمان امروز نیستند؟

آیا فقط قاتلان زندانیان سیاسی در سال۶۷باید محاکمه شوند؟ سایر دست‌اندرکاران و جنایتکاران چطور؟

آیا محصول و نتیجه جنبش دادخواهی محاکمه قاتلان شهیدان است؟

و دهها سؤال دیگر...

یکی از خواسته‌های مهم جنبش دادخواهی شهیدان قتل‌عام ۶۷محاکمه و مجازات تمام سران و دست‌اندرکاران و مسئولان نظام قتل‌عام است اما شاخص موفقیت و پیشرفت جنبش دادخواهی در قدم اول محاکمه قاتلان نیست.

البته رسیدن به محاکمه هیأتهای مرگ و سایر قاتلان غیرممکن نیست. روزی که مجاهدین در یک توطئه و زد و بند سیاسی وارد لیست تروریستی شدند هیچ‌کس گمان نمی‌کرد روزی بتوانند با اهرم‌های قانونی و حقوقی، رژیم و تمام لابی‌ها و پشتیبانانش را شکست دهند. خارج شدن از لیست تروریستی به‌معنای شکست و رسوایی بزرگ سیاسی دولتهای بزرگ در برابر عزم و رزم و پشتکار مجاهدینی بود که اراده کرده بودند بدون ذره‌یی عقب‌نشینی، رژیم و حامیانش را رسوا کنند.

آن روزها بسیاری می‌گفتند چون این موضوع تماماً سیاسی است، فقط با راه‌کارهای سیاسی ـ یعنی زد و بند و امتیاز دادن و عقب‌نشینی ـ حل فصل می‌شود و هیچ راه‌حل حقوقی ندارد. حتی دوستان حقوق‌دان و کارشناسان فنی این کار می‌گفتند خودتان را خسته نکنید؛ غیرممکن است...

اما مجاهدین با منطق «می‌توان و باید» گفتند همه راهها را آزمایش می‌کنیم و لغو برچسب تروریستی از سازمان را وظیفه ایدئولوژیک خودمان می‌دانیم. سرانجام هم دیدیم که غیرممکن چگونه ممکن شد.

آن زمان هنوز خبری از قیام سراسری با پرچم «این است شعار ملی ـ مرگ بر خامنه‌ای ـ روحانی» نبود. هنوز فتنه اصلاحات و اصول‌گرا با شعار «... دیگه تمومه ماجرا» تمام‌کش نشده و هنوز خبری از کانونهای شورشی نبود.

بله! آن زمان هنوز جهان شاهد مماشات با هیولا بود و رژیم در آتش خشم و نفرت مردم و در انزوای بین‌المللی نمی‌سوخت.

البته مستقل از شرایط بسیار مساعد سیاسی برای مردم و مقاومت و روزگار نامناسب رژیم در حال حاضر، به‌لحاظ آرمانی و ایدئولوژیک هم ما مسئولیت داریم، می‌توانیم و باید قاتلان را به پای میز محاکمه برسانیم. این کم‌ترین مسئولیت و وظیفه ما در قبال شهیدانی است که رفتند تا با خو نشان نهال زیبای آزادی را برای فردای ما آبیاری کنند؛ آنان که جانانه انتخاب کردند و عاشقانه طناب را بوسیدند تا غباری بر نام و مرام و آرمانشان [آزادی] ننشیند.

اگر تا دیروز نام بردن از شهیدان قتل‌عام ۶۷در داخل حکومت گناهی کبیره بود و هیچ مقام و رسانه‌ حکومتی هم اجازه نداشت به آن اشاره کند، امروز می‌بینیم به یمن همین جنبش و دادخواهی، موضوع قتل‌عام و جنبش دادخواهی شهیدان خاوران کاملاًً عام و اجتماعی شده است و رسانه رسمی پاسداران ـ تسنیم ـ مجبور شد برای اولین بار پس از ۲۹سال، حکم و دستخط خمینی را منتشر کند. همین رسانه ـ درست در سالگرد قتل‌عام ـ آخوند احمدی شاهرودی را از قبر بیرون کشید تا بعد از ۳۰سال ـ در پاسخ به منتظری که گفته بود احمدی هم مخالف بود ـ بگوید حکم خمینی درست بود و من مخالفتی با قتل‌عام نداشتم و...

البته آخوند جنایتکار ـ احمدی شاهرودی عضو هیأت مرگ خوزستان ـ بعد از مشتی حرفهای کلی و حاشیه‌سازی، باز هم گناه را به گردن امامش انداخت و گفت ما فقط حکمی که صادر شده بود را امضا کردیم. (تسنیم ۱۷مرداد ۹۶)

اگر یک زمان احدی از درون رژیم جرأت نمی‌کرد اسمی از آن «بزرگترین جنایت» بیاورد و امروز آخوند جنایتکار علی رازینی می‌گوید من نبودم، رئیسی و نیری و پورمحمدی بودند، رئیسی می‌گوید من کاره‌ای نبودم افتخار آن مال «امام» است و احمدی شاهرودی هم می‌گوید ما فقط حکم ‌را اجرا کردیم و...

اگر ناطق نوری بعد از ۳۰سال نطقش باز شد و گفت موضوع قتل‌عام سؤال نسل جدید در کف خیابان و دانشگاههاست، همه نتیجه جوشش خون خاوران و جنبش فراگیر دادخواهی است.

جنبشی که با دادخواهی خون خاوران، ولایت قتل‌عام را روزبه‌روز تضعیف و دادخواهی را به عاملی برای وحدت ملی تبدیل کرد، صد بار قوی از «جنبش مادران مایو» در آرژانتین است که با ۱۴نفر در میدان مایو آغاز شدند. آنان با برافراشتن پرچم دادخواهی شهیدان و ناپدید شدگانشان دمار از روزگار دولت نظامی حاکم درآوردند.

 

قتل‌عام سال ۶۷ـ دادخواهی مادران در میدان مایو آرژانتین

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ دادخواهی مادران در میدان مایو آرژانتین

 

در جریان انقلاب مردم آرژانتین که سی هزار نفر توسط حکومت نظامی این کشور کشته یا ناپدید شده بودند، جنبش مادران «مایو» در سال ۱۹۷۷شکل گرفت. تعدادی از این مادران که فرزندانشان کشته یا ناپدید شده بودند با جمع شدن در میدان «مایو» و دادخواهی عزیزانشان شعله‌یی را روشن کردند که به آتشفشانی برابر دولت نظامی حاکم تبدیل شد.

در شیلی هم آگوستیو پینوشه هیأت مرگ داشت؛ هیأت مرگ پینوشه که به کاروان مرگ معروف شد تعدادی از مخالفان و طرفداران سندیکا را در زندانها مخفیانه کشتند. محاکمه پینوشه به‌علت حمایت سفت و سخت غرب و سیاست مماشات با دیکتاتور، بسیار دور از ذهن می‌نمود اما سرانجام او نیز مسئولیت تمام جنایتها را پذیرفت و پیام ندامتش در تلویزیون شیلی قرائت شد.

این در حالی است که دیکتاتوری دینی ولایت فقیه جنایتکارتر و در شرایط کنونی بسیار ضعیف‌تر از آن زمان شیلی است و آلترناتیوش صدبار منسجم‌تر، مصمم‌تر و پاکبازتر از مخالفان دیکتاتوری نظامی در شیلی و آرژانتین هستند.

با این همه هدف اصلی در جنبش دادخواهی سرنگونی نظام برآمده از قتل‌عام است؛ راهی که با عبور از هفت خان خاوران و دادخواهی خون شهیدانمان می‌توان و باید پیمود.

«اگوستو پینوشه» دیکتاتور شیلی که آوازهٔ گورهای جمعی و ترور و ربودن مخالفانش همه جا پیچیده بود، در طول ۱۷سال حکومتش ۴-۳هزار اعدام یا ناپدید کرد و «کاروان [هیأت] مرگ»ش نزدیک ۱۰۰نفر از مخالفان و طرفداران سندیکا را در زندانها مخفیانه کشتند.

او هم به‌علت سیاسیت مماشات غربی‌ها، کسی فکر نمی‌کرد فرو بریزد اما روزی که فرو ریخت معلوم شد قدرت مردم و همان مادرانی که به دادخواهی نشستند بسیار بیشتر از قدرتهای نظامی و سیاسی و تبلیغاتی حامیانش بود و سرانجام در پیشگاه همان مردم و خانواده‌هایی که فرزندانشان را ربود و درید و سربه‌نیست کرد به ندامت پرداخت.

اما به‌شهادت تاریخ و گواه قیام سراسری مردم ایران، به یمن پایداری، همت و ارادهٔ ملی، نظام در هم شکسته ولایت فقیه در سراشیبی سقوط قرار گرفته است و با جنبش فراگیر دادخواهی و کانونهای فروزان شورشی می‌توانیم و باید با محاکمه «حاکمان»، پس از ۴۰سال، آرامش و صفا را به قلبها، صلح و صمیمیت را به خانه‌ها و گلخند رضایت را بر لبان مادران داغدار خاوران و خانواده‌های بی‌قرار برگردانیم.

 

قتل‌ عام سال ۶۷ - جنبش جهانی دادخواهی

سرانجام بعد از ۳۰سال نیرنگ و مماشات و تلاش بی‌وقفه قاتلان برای لاپوشانی «بزرگترین جنایت» و پس از ۳دهه پشتکار و پیگیری و پیکار مقاومت ایران، موضوع دادخواهی از خون شهیدان قتل‌عام ۶۷در مجمع عمومی سازمان ملل مطرح شد.

سازمان ملل ‌متحد روز دوم سپتامبر ۲۰۱۷(۱۱شهریور ۱۳۹۶) همزمان با بیست ونهمین سالگرد قتل‌عام ۳۰هزار زندانی سیاسی گزارش گزارشگر ویژه درباره وضعیت حقوق‌بشر در ایران را منتشر گردید. در این سند که همراه با یاداشت دبیرکل به مجمع عمومی ملل ‌متحد ارائه شده است، برای نخستین بار در چند ماده به موضوع قتل‌عام زندانیان سیاسی در ایران در سال ۱۳۶۷پرداخته شده و بر اعدام هزاران زندانی زن و مرد و نوجوانان به فتوای خمینی که در گورهای دستجمعی و نامعلوم دفن شده‌اند تأکید نموده و خواستار تحقیقات مستقل و مؤثر درباره این جنایت و افشای حقایق شده است.

در ماده ۱۰۹در بخش نتیجه‌گیریهای این گزارش آمده است:

«طی سالها، تعداد زیادی گزارش درباره قتل‌عام سال ۱۳۶۷منتشر شده است. اگر تعداد افرادی که ناپدید شده و سپس اعدام شده‌اند را بتوان مورد بحث و جدل قرار داد، شواهد فوق‌العاده زیادی نشان می‌دهند که هزاران نفر به‌طور شتابزده‌ای به‌قتل رسیدند. اخیراً برخی از بالاترین مقامات حکومتی به این کشتار اذعان کرده‌اند. خانواده قربانیان این حق را دارند که حقایق را در مورد این وقایع و سرنوشت عزیزان خود بدانند بدون این‌که با خطر تلافی و انتقام مواجه شوند. آنها حق دارند که آلامشان جبران شود که شامل یک تحقیقات مؤثر در مورد واقعیتها و افشای عمومی حقایق درباره این اعدامها و همچنین جبران خسارت می‌شود. بنابراین گزارشگر ویژه به دولت فراخوان می‌دهد تا اطمینان حاصل کند یک تحقیقات مستقل و همه‌جانبه در مورد این وقایع انجام می‌گیرد».

 

وحشت سربازان ولایت از شکستن دیوار مماشات در پرونده قتل‌ عام سال ۶۷

رژیم قتل‌عام که گمان نمی‌کرد دیواری که با لابی‌گری و نیرنگ و تهدید و فریب و مماشات طی ۳۰سال بالا برده بود، در ضربه‌های سنگین جنبش دادخواهی فرو بریزد، با سراسیمگی مهره‌های قضایی و اطلاعاتی و دولتی‌اش را به صحنه‌ آورد.

جعفری دولت‌آبادی دادستان جنایتکار رژیم در تهران گفت:‌ «هر چند وقت، گزارشی علیه ایران ارائه می‌شود و از جمله گزارش اخیر گزارشگر ویژه حقوق‌بشر است که منبع اصلی آن ادعاهای (مجاهدین) و اخبار شبکه‌های وابسته به آنان می‌باشد. این گزارش ادعاهای خلاف واقع را به نظام قضایی ایران منتسب نموده است».

سپس محمدجواد لاریجانی که از برملا شدن پرونده قطور و خون نوشت کشتار زندانیان سیاسی هراساًن بود و هر گونه حقیقت یابی و کنکاش در پرونده قتل‌عام زندانیان را معادل «فساد!» می‌خواند گفت:

«شما ببینید مثلاًًً می‌گویند شما چرا گزارشگر ویژه را به ایران راه نمی‌دهید... بسیار حساس هستیم که به اسم گزارشگر اجازه نمی‌دهیم کسی بیاد در کشور ما فساد کنه».

لاریجانی؛ تئوریسین شکنجه و اعدام همچنین واکنش هیستریک خود به واژه «حقوق‌بشر» را پنهان نکرد و نشان داد مطرح شدن حقوق‌بشر در دیکتاتوری مذهبی چگونه راه به قیام مردم به جان آمدهٔ ایران می‌برد.

او با وقاحت تمام، در یک بیان وارونه نیاز رژیمش را به ادامه سیاست بگیر و ببند و دار و درفش این‌گونه بیان کرد:‌

«در جمهوری اسلامی به اسم حقوق‌بشر در فتنه سال ۸۸ببینید چی کار کردند یعنی بیشترین خیانت ها به مملکت انجام شد کشور را به شورش کشاندند اسمش را (گذاشتند) حقوق‌بشر».

این واکنش هیستریک به‌خوبی بیانگر آن است که تحقیقات مستقل و همه‌جانبه در مورد قتل‌عام سال ۶۷پاشنه آشیل این رژیم است و قاتلان بهترین فرزندان این آب و خاک از آن هراس دارند. خانواده قتل‌عام شدگان و ملت داغدیدهٔ ایران انتظار دارند جامعه ملل و تمامی وجدانهای آزاد به این خواست دیرینه پاسخ دهند؛ خواستی که قبل از هر چیز نیاز بشریت معاصر برای مرز کشیدن و فاصله‌گرفتن و حسابرسی از آمران و عاملان شکنجه و کشتار است.

 

جنبش دادخواهی در گزارش گزارشگر ویژه حقوق‌بشر در ایران

سوم آبان ۹۶خانم عاصمه جهانگیر،گزارشگر ویژه حقوق‌بشر در ایران ضمن ارائه گزارش شش ماهه خود به اجلاس کمیته سوم مجمع عمومی ملل‌متحد چنین گفت:

«‌برای حرکت رو به جلو من علاقمندم پیشنهاد کنم که ما همچنین باید به عقب بنگریم، در این رابطه تعداد قابل توجهی از دادخواستها، ارتباطات و مدارک پیرامون اعدامهای هزاران زندانی سیاسی از مرد و زن و نوجوان در سال ۱۹۸۸صحبت از درد عمیق و مستمری می‌کند که باید مطمئناً به آن پرداخته شود، این قتلها بخودی خود توسط بعضی از مقامات بلندپایه حکومت مورد تأیید قرار گرفته است، تقریباً به‌طور روزانه من نامه‌های عمیق و صمیمانه‌یی از بستگان کشته شدگان دریافت می‌کنم که خواهان پاسخگویی هستند، خانواده قربانیان حق غرامت و جبران دارند و از این حق برخوردارند که از حقایق این وقایع و سرنوشت قربانیان، بدون ریسک تلافی، آگاه شوند. از این‌رو من بر فراخوان خود به حکومت تأکید می‌کنم تا تضمین کند که یک تحقیقات جامع و مستقل در مورد این وقایع صورت بگیرد».

 

 

دولت نوروزی نماینده شورای ملی مقاومت در انگلستان طی مصاحبه‌یی گفت:

«باید بگویم این یکی از مهمترین و بزرگترین دستاوردهای مقاومت ایران است، به‌خصوص در عرصه بین‌المللی، این اولین بار است که موضوع قتل‌عام هزاران زندانی سیاسی در سال ۶۷درکمیته سوم مجمع عمومی سازمان ملل که مرکب است از ۱۹۳کشور است مطرح می‌شود.

این ارگان بزرگترین مرجع رسیدگی به حقوق‌بشر در ایران و یا هر کشور دیگر محسوب می‌شود و می‌خواهم بگویم یک‌سال بعد از فراخوان رئیس‌جمهور مقاومت خانم مریم رجوی از شروع جنبش دادخواهی هم در داخل کشور و هم در سراسر کشورهای مختلف جهان می‌بینیم که این جنایت هولناک قتل‌عام زندانیان سیاسی یعنی این مقوله به عالیترین مرجع بین‌المللی کشیده شده است».

سپس آنتونیو گوترز، دبیرکل سازمان ملل در گزارشی به شورای حقوق‌بشر سازمان ملل، در مورد قتل‌عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷نوشت: «دبیرکل نگران مشکلات خانواده‌های قربانیان در دستیابی به اطلاعات مربوط به وقایع ۱۹۸۸و اذیت و آزار کسانی است که در پی کسب اطلاعات بیشتر مربوط به این رخدادها هستند».

همچنین در بررسی گزارش گزارشگر ویژه در سی و هفتمین اجلاس شورای حقوق‌بشر ملل‌متحد که ۲۱اسفند ۹۶برگزار شد، آخرین گزارش زنده‌یاد عاصمه جهانگیر به‌عنوان گزارشگر ویژه سازمان ملل برای نظارت بر وضعیت حقوق‌بشر در ایران تحت حاکمیت آخوندها، به شورا ارائه شد و مورد بررسی قرار گرفت.

در این اجلاس نمایندگان کشورهای مختلف جهان و سازمانهای حقوق بشری، ضمن استقبال از گزارش عاصمه جهانگیر، وضعیت وخامت‌بار حقوق‌بشر در ایران را محکوم کردند و به‌طور خاص بر قتل‌عام سال ۶۷، موج اعدام‌ها، استمرار اعدام نوجوانان، دستگیری گسترده قیام‌کنندگان و قتل شماری از آنها در زندانهای رژیم، سرکوب و تبعیض‌ علیه زنان، ملیتها و پیروان مذاهب مختلف انگشت گذاشتند.

 

ایران، جایی که قتل‌ عام‌ کنندگان حکومت می‌کنند

آذر ۱۳۹۶کنفرانسی در کلوپ ملی مطبوعات آمریکا در واشنگتن در حمایت از جنبش دادخواهی شهیدان قتل‌عام سال ۶۷برگزار شد.

این کنفرانس تحت عنوان «ایران، جایی که قتل‌عام‌کنندگان حکومت می‌کنند» برگزار شد و سخنرانان برنامه عبارت بودند از:

سفیر کنت بلکول سفیر پیشین آمریکا در کمیسیون حقوق‌بشر در ژنو

لیندا چاوز، مدیر پیشین روابط عمومی کاخ سفید

سفیر آدام ارلی، سخنگوی پیشین وزارت‌خارجه و سفیر پیشین آمریکا در بحرین

سفیر مارک گینزبرگ، سفیر پیشین آمریکا در مراکش

و سونا صمصامی نماینده شورای ملی مقاومت ایران در آمریکا

در این کنفرانس که با حضور خبرنگاران آمریکایی و بین‌المللی برگزار شد، انتشار کتاب جدید دفتر نمایندگی شورا در آمریکا درباره قتل ‌عام سال ۶۷اعلام گردید.

 

قتل‌عام سال ۶۷ـ انتشار کتاب «ایران، جایی که قتل‌عام‌ کنندگان حکومت می‌کنند» در کلوپ

قتل‌ عام سال ۶۷ ـ انتشار کتاب «ایران، جایی که قتل‌ عام‌ کنندگان حکومت می‌کنند» در کلوپ

 

این کتاب با نام «ایران، جایی که قتل‌عام‌کنندگان حکومت می‌کنند» حاوی دو تقریظ از سناتور جوزف لیبرمن کاندیدای پیشین معاون ریاست‌جمهوری آمریکا و مایکل موکیزی وزیر پیشین دادگستری آمریکا است.

پیشگفتار کتاب توسط سفیر کنت بلکول و دیباچه آن توسط سر جفری رابرتسون نوشته شده است.

کتاب «ایران، جایی که قتل‌عام‌کنندگان حکومت می‌کنند» حاوی ۹فصل به‌علاوه ضمائمی از مدارک مستند پیرامون قتل‌عام سال ۶۷و اسناد جنایت علیه بشریت هم‌چون فتوای خمینی جلاد برای کشتار جمعی مجاهدین است.

 

اجلاس استماع شاهدان و خانواده‌های شهیدان قتل‌ عام ۶۷ در ژنو

در جلسه‌یی که بهمن ماه ۱۳۹۶با شرکت شماری از سازمانهای غیردولتی دارای رتبه مشورتیِ ملل متحد، در کلوپ مطبوعات ژنو برگزار شد، سخنرانان تأکید کردند که سرکوب و جنایات رژیم در جریان قیام بزرگ مردم ایران که از هفتم دیماه گذشته شروع شده، لزوم تحقیقات درباره جنایت‌های رژیم و سپردن عاملان آن به دست عدالت را دوچندان می‌کند.
در این جلسه که به ابتکار انجمنِ «عدالت برای قربانیان قتل‌عام سال ۶۷» تشکیل شد، برجسته‌ترین حقوقدانان بین‌المللی، زندانیان از بند رسته و شاهدان و خانواده‌های شهیدان قتل‌عام زندانیان سیاسی شرکت داشتند و سخنرانان در حسابرسی از سرانِ حکومت آخوندی و توقف جنایت‌های رژیم علیه قیام‌کنندگان در زندانها فراخوان دادند.

در اجلاس استماع شاهدان و خانواده‌های شهیدان قتل‌عام ۶۷که با شرکت و سخنرانی شماری از برجسته‌ترین حقوقدانان متخصص در امور حقوق‌بشر بین‌المللی برگزار شده بود، تعدادی از شاهدان، زندانیان سیاسی از بند رسته و اعضای خانواده‌های شهیدان قتل‌عام سال ۱۳۶۷به ادای شهادت پرداختند.

 

اجلاس استماع شاهدان و خانواده‌های شهیدان قتل‌ عام سال ۶۷ در ژنو

 

افشای گورهای جمعی قتل‌عام شدگان در گزارش عفو بین‌الملل

نهم اردیبهشت ۱۳۹۷سازمان عفو بین‌ الملل در گزارشی شواهد و مدارک جدیدی از گورهای جمعی زندانیان را فاش کرد که نشان می‌دهد رژیم آخوندی عامدانه در حال تخریب گورهای جمعی شهیدان قتل‌عام سال ۶۷است تا آثار جرم این جنایت هولناک را نابود کند. این اسناد از جمله شامل تصاویر ماهواره‌یی، عکس و ویدئوهای تحلیلی است.

این گزارش توسط عفو بین‌الملل و عدالت برای ایران تهیه شده است.

در این گزارش آمده است مقامات ایرانی محلهای تأیید شده یا احتمالی گورهای جمعی زندانیان قتل‌عام شده در سال ۱۳۶۷را تخریب می‌کنند. در این قتل‌عام هزاران زندانی که به دلائل سیاسی دستگیر شده بودند ناپدید شده و به‌طور فراقانونی اعدام شدند.

در قسمتی از این گزارش تحت عنوان «اختفای جنایت» آمده است: «مقامات ایرانی در حال تخریب گورهای قربانیان کشتار سال ۱۹۸۸هستند. بر اساس شواهد مقامات ایرانی از طریق تاکتیکهایی هم‌چون خاکبرداری با بولدوزر؛ پنهان‌سازی گورهای جمعی زیر قبرهای جدید انفرادی؛ احداث ساختمان یا جاده بر روی گورها؛ ریختن بتن بر روی گورهای جمعی و تبدیل مکان گورهای جمعی به محل انباشت زباله در حال از بین بردن مدارک اصلی هستند که می‌تواند حقایق در مورد ابعاد این جنایت را برملا کند».

 

گزارش عفو بین‌الملل از تخریب گورهای جمعی زندانیان سیاسی

 

گزارش عفو بین‌الملل و سازمان عدالت برای ایران می‌افزاید: این گورهای جمعی دائماًً تحت نظر نیروهای امنیتی هستند که نشان می‌دهد ارگانهای قضایی، امنیتی و اطلاعاتی در روند تصمیم‌گیری در مورد تخریب این مزارها مشارکت دارند.

 

نمونه‌های تخریب گورهای جمعی در گزارش عفو بین‌الملل

در این گزارش تأکید شده که برای جمع‌آوری اطلاعات مورد نظر در فاصله بین آبان۱۳۹۴و دی ۱۳۹۶با ۲۸زندانی سابق و ۲۳نفر از اعضای خانواده‌های قتل‌عام شدگان مصاحبه‌صورت گرفته و از عکسهای ماهواره‌های فیلمهای ویدئویی و عکسهای مختلف استفاده شده است.

این گزارش، با استناد به‌گفته‌های خانواده‌های قتل‌عام شدگان و همچنین عکسهای ماهواره‌ای، تخریب یا نابودی هفت خاوران ـ گور جمعی ـ از جمله در خاوران بهشت آباد اهواز، خاوران بهشت رضای مشهد، خاوران وادی رحمت در تبریز، خاوران تازه آباد رشت و همچنین در قروه در استان کردستان، گورستان خاوران در تهران و محل دادگاه سابق انقلاب رژیم در سنندج به دست مقامات رژیم ایران را در فاصله سالهای ۱۳۸۲و ۱۳۹۶مستندکرده است.

در یک نمونه تکان‌دهنده در شهر قروه در استان کردستان مقامات در ژوئیه سال گذشته با بولدوزر سنگها و علائمی که توسط خانواده‌های عزادار برای یادبود این قربانیان گذاشته شده بود را تخریب کرده و بهانه آوردند که این زمینها باید تبدیل به زمین کشاورزی شوند.

 

قتل‌ عام سال ۶۷ بر کتیبه خاوران

۳۰سال از خاک گلگون و خون خاوران گذشت. خاکی که ۳۰سال در زنجیر و اسارت و محاصره ایستاد، در برابر تخریب و تحریف و دشنه و تیغ و تیغه‌های لودر و بولدوزر پایداری کرد و در جنبش دادخواهی شکفت.

خاکی که در آه و آهک و آهن نابود نشد، زیر خروارها سیمان و سانسور مسدود نشد و بذر رویش و خیزش و ماندگاری را در خود بارور کرد.

بذری خروشان و خون‌چکان که از خاوران تهران تا خاوران رشت و خاوران تبریز و شیراز و اصفهان و در کف خیابان شهرهای تهران و گیلان و مازندران و خراساًن و لرستان و کردستان جوشید و در خاوران ایران گل داد.

گل داد و مژده داد که زمستان حاکمیت قتل‌عام شکست و بهار آزادی در راه است.

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر