با یاد مجاهد شهید محمد مهدی (باقر) باباخانی
- زندگینامه شهیدان
- 1387/01/19
محل تولد: تهرانشغل: دانشجوسن: 25تحصیلات: دانشجوي دانشكده فني دانشگاه تهرانمحل شهادت: همدانتاریخ شهادت: 19-7-1360محل زندان: زندان كميته شهرباني-قصر-قزل حصار
زندگینامه شهید
مهدی در سال۱۳۳۵ در تهران بدنیا آمد. از اواخر دوران دبیرستان با مسائل سیاسی آشنا شد و با تکثیر و پخش اطلاعیههای سازمان و… اولین فعالیتهای مبارزاتی خود را آغاز کرد.
مجاهد شهید مهدی باباخانی در سال۵۴ در دانشکده فنی تهران در رشته شیمی به تحصیل پرداخت. اما از ابتدای ورود به دانشگاه، همراه تنی چند از دیگر یارانش از جمله مجاهد شهید صادق گلزاده غفوری که از قبل محفل سیاسی کوچکی را تشکیل داده بودند، فعالیتهای مبارزاتیاش را بیشتر کرد.
در اواخر این سال این محفل توسط ساواک شناسایی شد و مهدی و دیگر یارانش دستگیر شدند، وی پس از پشت سرگذاشتن دوران بازجویی به ۵سال زندان محکوم گردید و به زندان عمومی انتقال یافت.
او که از قبل با مطالعه آثار و نشریات سازمان، سمپاتی نسبت به مجاهدین پیدا کرده بود، در ارتباط با تشکیلات مجاهدین در زندان قرار گرفت و از حضور در تشکیلات مجاهدین و بهرهگیری از تعلیمات و روابط انقلابی آنان، تواناییهای بسیاری از خود نشان داد...
در سال۵۷ پس از آزادی از زندان، مجاهد شهید مهدی باباخانی به تشکیلات مجاهدین در خارج زندان پیوست. بهدنبال پیروزی قیام خلق برعلیه رژیم دیکتاتوری شاه خائن و تشکیل ستادهای سازمان، در ستاد مرکزی سازمان در تهران به فعالیت پرداخت.
او مدتی در قسمت پذیرش ستاد کار میکرد و سپس در بخش اجتماعی به انجام وظیفه پرداخت، در این بخش، مهدی مسئولیتهای مختلفی را در رابطه با امداد پزشکی، نهاد کارگری و… به عهده داشت.
از اواسط بهار۶۰ مجاهد شهید مهدی باباخانی در بخش شهرستان، مسئولیت استانهای همدان و لرستان را به عهده گرفت. در این مسئولیت نیز با شایستگی برخورد کرد و نقش بهسزایی در سازماندهی نیروهای اجتماعی مناطق تحت مسئولیت ایفا نمود.
یکی از همرزمان مهدی دربارهی این دوران از زندگی او مینویسد:
«مهدی بلافاصله پس از آن که مسئولیت استانهای همدان ولرستان را عهدهدارشد، طی نشستها و صحبتهای متعدد با مسئولان مختلف این دواستان، در جریان کارو مسائل آنها قرار گرفت و با اشراف بسیاری از گرهها و اشکالات اساسی را درآورد و شروع به حل آنها نمود. بهطوریکه پس از مدت کوتاهی، آثار اقدامات او را در شکوفایی وضعیت نیروهای این دواستان مشاهده شد… ».
در کنار تواناییها و قابلیتهای ارزنده تشکیلاتی مهدی، باید بهخصوصیات برجستهی انقلابی دیگرش نیز اشاره کنیم.
در این زمینه نیز یکی دیگر از همرزمان مهدی خاطراتش را از او چنین نقل میکند:
«سیمایی که از مهدی در ذهن من نقش بسته، مجاهدی است پرکار و خستگیناپذیر که درعینحال هیچگاه روحیه شاد خود را نیز از دست نمیداد. من در بسیاری از لحظات بحرانی و یا شرایط سخت و… شاهد بودم که چگونه مهدی با خونسردی و آرامش خاص و بیهیچ نگرانی و تردیدی به حل و فصل مسائل میپرداخت و لحظهای امید پیروزی بر مشکلات را از دست نمیداد. او مرتب بچهها را تشویق میکرد که با حفظ ضوابط امنیتی به کوه بروند و همیشه از تأثیرات مثبت و سازندهی کوهنوردی در تقویت روحیهی ثابت قدمی و استواری صحبت میکرد… ».
از اواخر شهریور۶۰ مهدی فعالانه درصدد اجرای طرح فرار ۱۵تن از مجاهدان اسیر از زندان همدان بود. روز ۲مهر هنگامی که برای برگزاری نشستی در همین رابطه از پایگاه خارج شده بود، مورد شناسایی مزدوران واقع شد و دستگیر گردید.
مدتی بعد هنگامی که خانواده مهدی توانستند در زندان همدان ملاقات کوتاهی با او داشته باشند، او با روحیهای قوی و مصمم و با آرامش و وقار، ضمن خواندن آیاتی از قرآن و تأکید و تصریح بر استواریاش بر آرمانهای توحیدی و انقلابی مجاهدین خلق به آنان گفت که تا چند روز دیگر اعدام خواهد شد و از خانوادهاش خواست که برای تحویل گرفتن جسد او در همدان باقی بمانند.
چند روز بعد در سحرگاه ۱۹مهر۶۰ مجاهد شهید مهدی باباخانی به همراه تنی چند از دیگر فرزندان رشید این مرز و بوم، بهدست پاسداران جنایتکار خمینی در زندان همدان بهشهادت رسید و به عهد خونین خود با خداوخلق وفا نمود.
قسمتی از خاطرات یکی از همرزمان مجاهد شهید «محمد مهدی باباخانی»
«… وقتی رادیو همدان خبر شهادت مهدی را پخش کرد، سکوت سنگین و سختی بر پایگاه حاکم شد. اگرچه مهدی مدتی قبل دستگیر شده و مطمئن بودیم که دژخیمان و شکنجهگران خمینی، با توجه به موضع و مسئولیت او، از وی نخواهند گذشت، اما باز هم باور کردن خبر شهادتش کار آسانی نبود.
بچهها همه به فکر فرو رفته و در حالیکه خشم و نفرت از کفتار پیر جماران سراپای وجودشان را فراگرفته بود، ساکت در گوشهیی نشسته بودند و بعضیها هم آهسته آهسته گریه میکردند…
من هم در فکر بودم و به تأثیرات شهادت مهدی فکر احترام و محبوبیت خاصی در بین بچهها برخوردار است؛ عکسالعمل بچهها چه خواهد بود؟ این سؤال کاملاً ذهنم را اشغال کرده بود…
اما طولی نکشید که جواب سؤالم را پیدا کردم، جوابی که بعد از آن نیز بارها و بارها به آن رسیدم و به صحت و حقانیت آن ایمان آوردم.
جوابی که هر بار عزمم را در نبرد با خمینی جلاد راسختر و استوارتر کرد، شهادت مهدی نه تنها ذرهای یأس و افسردگی در بچهها ایجاد نکرد، نه تنها باعث بروز عکسالعملهای خودبهخودی و… نشد، بلکه آنها را به تلاش و کوشش بیشتر و فعالیت منظمتر و خستگیناپذیرتر واداشت.
بعد از آن تکتک جملات و حرفهای مهدی به رهنمودهایی فراموشی ناپذیر برای بچهها تبدیل شد. جمعی نبود که در آن یادی از صحبتها و حرفهای مهدی نشود و یا از ویژگیهای انقلابی او حرفی به میان نیاید.
آری، آن موقع با تمام وجودم این حقیقت را درک کردم که اگرچه خمینی جلاد، رشیدترین فرزندان خلق را به خاک و خون میکشد، اما هرگز نمیتواند مانع اشاعهی تأثیرات انقلابی آنان در میان هزاران هزار رزمنده پرشور دیگر شود. و یقین آوردم که نه مهدی و نه هیچکدام از انبوه شهدایمان خاموش نشدهاند، بلکه همچون ستارگانی شب افروز در آسمان تیرهی میهنمان میدرخشند و با تلألؤ خود، راه را به راهپیمایان استوار و آهنین عزم می نمایانند…»
یادش گرامی و راهش پررهرو.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر