با یاد مجاهد شهید ابوالفضل رستگار مطلق پیشتاز وقهرمان نبرد با دو دیکتاتوری شاه وشیخ
- زندگینامه شهیدان
- 1387/01/19
محل تولد: قوچانشغل: شاعر ، معلم و ترانه سرای محبوبسن: 30تحصیلات: دیپلممحل شهادت: مشهدتاریخ شهادت: 10-10-1360محل زندان: زندان مشهد
زندگینامه شهید
زندانی زمان شاه: ۱۳۵۴ / حدور ۳.۵سال زندان مشهد
نحوه شهادت: تیرباران
مجاهد شهید ابوالفضل (عباس) رستگارمطلق در سال۱۳۳۰ در یک خانواده مذهبی در شهرستان قوچان متولد شد. تحصیلات ابتدایی و دبیرستان خود را در این شهر به پایان برد و در سال۱۳۵۲ بهعنوان معلم در یکی از بخشهای نزدیک قوچان مشغول به کار گردید.
عباس در سال۱۳۵۳ وارد دانشسرای عالی مشهد شد.
دوران معلمی در روستا و آشنایی او با درد و رنج مردم محروم روستا، انگیزههای او را صیقل داد. در ابتدای ورود به روستا، عباس رابطه بسیارنزدیک و صمیمی با مردم محروم و دانش آموزان روستا برقرار کرد. رابطه نزدیک او با اهال روستا بر محبوبیت او در میان اهالی روستا افزود و او را هر چه بیشتر به یک چهره دوست داشتنی و فداکار در میان مردم و دانش آموزانش تبدیل کرد.
او در فصل زمستان و یخبندان شاهد بود که چگونه، بیشتر دانشآموزانش، با کفش پاره و لباس ناکافی و مندرس در حالی که از برف و بوران و سرما، میلرزیدند سرکلاس درس حاضرمیشوند یا سرکلاس از فرط گرسنگی از حال میروند.
ابوالفضل که مسبب این همه فقر و محرومیت مردم روستا، بهویژه دانشآموزانش را در دیکتاتوری فاسد شاهنشاهی میدید، اعتقادش بر ضرورت مبارزه با این نظام روزبهروز راسختر میشد.
ابوالفضل فعالیتهای سیاسی- مذهبی خود را در سال۱۳۵۰ همراه با تعدادی دیگر از دوستان و آشنایانش شروع کرد. یارانی همچون مجاهدین شهید علی باقرزاده، حیدرالهی، تقی برادران، حسن مهدوی، ناهید رافتی و محمدعلی مهدیزاده و... که در سالهای پرفراز و نشیب پیکار با ارتجاع مذهبی بهشهادت رسیدند.
ابوالفضل در جریان این فعالیتها در سال۱۳۵۱ با مجاهدین آشنایی پیدا کرد. از آن پس بود که گویی گمشده سالیان خود را یافته است. او در این بار میگفت: «وقتی که همه راهها ی قانونی و مسالمتآمیز مسدود شده باشد، مبارزه مسلحانه انقلابی مشروعترین و درعینحال، تنها راهی است که تودههای مردم را به آزادی و رهایی رهنمون میسازد».
فعالیتهای او در آغاز با پخش اعلامیههای سازمان شروع شد. شبها تا صبح در روستای محل خدمتش به تکثیر و چاپ اعلامیه مشغول میشد و صبح در حالی که استراحت نکرده بود سر کلاس درس حاضر میشد. اعلامیههایی که شبهای بعد با کمک سایر دوستانش در شهرهای قوچان و مشهد و شیروان و بجنورد پخش میشد.
عباس در سال۱۳۵۳ در ارتباط با جمعی از هواداران مجاهدین که به گروه «والعصر» معروف بودند قرار گرفت و از این طریق به سازمان مجاهدین خلق ایران وصل شد.
در شهریور۱۳۵۴ در اثر ضربه اپورتونیستهای چپنما، همراه با تعدادی از همرزمانش دستگیر و به ساواک مشهد منتقل شد. شکنجههای وحشیانه ساواک بلافاصله شروع شد. شکنجههایی که گاها با افراد گروه و جمعی در یک جا انجام میشد. اما ابوالفضل قهرمان لب از لب نگشود و از این شرایط سخت سربلند بیرون آمد.
ابوالفضل قهرمان در زندان با رفتار خود سطح بالایی از انقلابیگری را بارز کرد. یکی از همرزمانش که با او در این ایام بوده در این باره نوشته است: «وقتی او را از زندان برای دادگاه میبردند، در مسیر راه همواره سرودهای انقلابی و آیات قرآن را میخواند و خودش را برای شهادت در راه خدا و خلق آماده میکرد و آرزو داشت بعد از شهادت حنیف نژاد را در آغوش بگیرد».
عاقبت ابوالفضل در بیدادگاه نظامی شاه به ۵سال زندان محکوم میشود.
او در زندان تحت آموزشهای سازمان از نزدیک قرار گرفت و با روحیهیی انقلابی و با انگیزهیی قوی، از دوران ضربه اپورتونیستهای چپنما عبور کرد و تبدیل به یک کادر ارزنده مجاهد خلق گردید.
ابوالفضل که نسبت به شعر و ادبیات و نوشتن نمایشنامه، علاقه فراوانی داشت. یکی از نفرات ثابت نشستهای شعر و سرودخوانی در زندان مشهد بود.
در همین دوران بود که سرود «اخترشبانه» را ساخت. او این سرود را بعد از آزادی از زندان تکمیل کرد. این سرود زیبا و پرشور اکنون در ردیف سرودهای مجاهدین در میان مجموعه سرودها جای خاص خود را دارد.
نهایتا به همت خلق قهرمان ایران ابوالفضل نیز در سال۱۳۵۷ از زندان آزاد شد.
با سقوط رژیم شاه و حاکمیت ارتجاعی خمینی، دوران جدیدی از فعالیتهای انقلابی عباس شروع شد. او شناخت عمیقی از دجالیت و ریاکاری آخوندها داشت، و برای افشای چهره دجال جماران از هیچ کوششی فروگذار نمیکرد.
بارزترین ویژگی ابوالفضل تواضع انقلابی او بود. او با حوصله و صبر بسیار به حرفهای دیگران گوش میکرد و در کمال خلوص و متانت به حل مشکلات افراد اقدام میکرد.
شخصیت آرام و صبور او باعث شده بود که تأثیرات بسیار زیادی پیرامون خود بگذارد و بسیاری از جوانان خانواده نیز از طریق او جذب مجاهدین شدند.
در نهایت عباس قهرمان در تابستان سال۱۳۶۰ به اتفاق همسر قهرمانش مریم جیوار، که ۵ماهه باردار بود، در مشهد دستگیر شد. با توجه به شناختهشدگی آنها، این زوج مجاهد بلافاصله، به زیروحشیانهترین شکنجهها برده شدند. عباس در اولین برخورد به مزدوران گفته بود: «شما میتوانید گوشت و پوستم را هرقدرمیخواهید شکنجه کنید ولی باید بدانید که اگر صد سال هم من را شکنجه کنید، هرگز موفق به تغییر ایمان و اعتقاد من نخواهید شد، حال هرکاری که از دستتان برمیآید انجام دهید».
او هم خود قهرمانانه در برابر شکنجههای دژخیمان خمینی مقاومت میکرد و هم دیگران را به مقاومت و پایداری فرامیخواند.
به گفته یکی از همبندانش: «او را آن قدر شکنجه کرده بودند که روزهای قبل از اعدام، عباس قهرمان را با صندلی چرخدار جابهجا میکردند در اثر شکنجههای وحشیانه، هر دو دستش فلج شده بود».
یکی دیگر از همرزمان او درباره یکی از اتفاقات دوران اسارت ابوالفضل نوشته است: «یکبار دژخیمان او را اشتباهی به اتاق مجاهدینی بردند که بهتازگی دستگیر شده بودند. وی از موقعیت استفاده کرده و بلافاصله، آنها را جمع کرده و به آنها گفت: «بچهها، هر چه که دژخیمان میگویند کشک است، اینها غلط کردهاندکه بتوانند مجاهد خلق را از پای در بیاورند، بچهها! نشان بدهید که مجاهد بودن یعنی چی! به آنها بگویید میلیشیا چه معنا و مفهومی دارد؟ ”او سپس شروع به خواندن سرود و آیات انقلابی کرد و عهد و پیمانهای ما را باخدا و خلق یادآوری نمود»
هم بندی این مجاهد قهرمان در ادامه گفته است: «همه متوجه شدند ابوالفضل را اشتباهی به این سلول آوردهاند، در هنگام نماز از او خواستیم که پشت سرش نماز بخوانیم. وقتی که نماز جماعت شروع شد، دژخیمان متوجه اشتباه خود شده و سراسیمه وارد زندان شدند و عباس قهرمان را با مشت و لگد در حالی که پیشاپیش نفرات، مشغول خواندن نماز بود از آن سلول خارج کردند».
یکی از مجاهدینی در آن صحنه حضور داشت حسن صفدری بود که در روزهای بعد بهشهادت رسید. حسن در مورد آن روز گفته بود: «بیچاره شبپرستان نفهمیدند، که اون چند دقیقه، عباس چه تأثیری روی بچهها گذاشت».
سرانجام دژخیمان خمینی این مجاهد دلیر و سرفراز را در تاریخ دیماه ۶۰ به جوخه اعدام سپردند و بهشهات رساندند یادش گرامی و راه سرخش پر رهرو باد
این ابیات اثری از سروده زیبای مجاهد شهید ابوالفضل رستگار است؛ او که در دامان پرمهر میهن شکفت و روئید فریاد خونین و جاودانه میهنش برای آزادی شد و در عهدی که با خدا و قرآن بسته بود تا آخر جنگید و خود اختری شد، شبانه و پیشتاز.
ایران، ایران، اختر شبانه
فریاد خونین و جاودانه
دامانت مهد مجاهدین شد
در هر خانه کرده آشیانه
دارم پیمان با خدا و قرآن
جنگم تا شبها رسد به پایان
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر