۱۴۰۲ خرداد ۲۶, جمعه

با یاد مجاهد شهید اشرف موسوی از زنان دلاور ی که در نبرد با دو دیکتاتوری شاه وشیخ نقش داشت

 با یاد مجاهد شهید اشرف موسوی از زنان دلاور ی که در نبرد با دو دیکتاتوری  شاه وشیخ نقش داشت 

مجاهد شهید اشرف موسوی
مجاهد شهید اشرف موسوی

محل تولد: تهران
شغل: دبیر دبیرستان
سن: 34
تحصیلات: فوق دیپلم
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 0-5-1367
محل زندان: -

زندگینامه شهید


زندانی زمان شاه: ۲.۵ماه

نحوه شهادت: قتل عام ۶۷

اشرف در سال۱۳۳۳ در خانواده‌ای متوسط در تهران بدنیا آمد. بعد از طی دوران دبیرستان در آخرین سال دبیرستان در سال۱۳۵۳ بر اثر حمله ساواک به خانه‌شان همراه با برادران و خواهرش دستگیر و روانه زندان شاه خائن شد. از آنجایی که دارای روحیه‌ای جسور بود توانسته بود در همان هنگام که مأموران ساواک در حال جستجوی خانه بودند یکسری مدارک را سریع مخفی کند تا به‌دست دشمن نیافتد. در زندان نیز به‌رغم شکنجه‌هایی که شده بود تحرک و شادابی‌ خاصی داشت و سعی می‌کرد ارتباط خود را با سایر زندانیان بند حفظ کند. بسیار مسلط به اوضاع بود و با عادیسازی از خود نشان داده بود ساواک را خام کرده و بعد از ۲.۵ ماه آزاد شد. بعد از آزادی از زندان هم‌چنان در پی یافتن راه‌حلی برای مبارزه بود. بعد از ورود به دانشرای راهنمایی همراه با سایر دانشجویان مبارز به فعالیت‌های دانشجویی و مبارزاتی ادامه داد. کوهنوردی، تشکیل نمایشگاههای کتاب، تشکیل جلسات مخفی دانشجویی. پخش اعلامیه و نوشتن شعارهای ضدرژیم از جمله فعالیت‌های آن دورانش محسوب می‌شد. همواره در این فعالیت‌ها جزو نفرات اول و شروع کننده بود. در زمان انقلاب ضدسلطنتی در کلیه تظاهراتها شرکت فعال داشت به‌ویژه در روزهای ۲۱ و ۲۲بهمن در تسخیر پادگانها و ادارات فعالانه شرکت داشت.

بعد از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی نیز ضمن حفظ ارتباط با جنبش معلمین در سمت دبیر دبیرستان مشغول به کار شد. همزمان با افشاگری بر علیه مرتجعین سعی می‌کرد چهره آنها را در محیط کار آشکار کرده و بتدریج دانش‌آموزان را به سمت سازمان سوق دهد و در این رابطه بود که بعد از یکسری جنجال در دبیرستانی که مشغول کار بود او را از دبیرستان اخراج کرده و به محل دیگر فرستادند.

اشرف در هنگام رویارویی با مرتجعین از روحیه بالا و تهاجمی و جسارت خاصی برخوردار بود. در زمان انتخابات مجلس که او به‌عنوان ناظر از طرف سازمان مجاهدین برای یکی از حوزه‌های انتخاباتی فرستاده شده بود بر اثر افشاگری ممتدی که علیه مرتجعین و دست‌اندرکاران حوزه انجام داده بود بالاخره کمیسیون ناظر بر حوزه‌ها مجبور بر دخالت شده و بعد از گرفتن امضا از شاهدان صحنه قول داده بود که به این شکایات رسیدگی کند.

او از ابتدای سال۵۹ در انجمن محلات جنوب تهران فعالیتش را ادامه داد. در سال۵۹ بر اثر پخش اعلامیه دستگیر و به کمیته ۱۳ منتقل شد. اما با مهارت و جسارت موفق می‌شود از آنجا فرار کند. او در اواخر خرداد سال۶۰ (۲۸خرداد) هنگام پخش اعلامیه سازمان دستگیر می‌شود. جهت دستگیری او دو ساعت کمیته در تعقیب او بوده و هرکجا که میرفته اشرف سریع محل را ترک کرده و به محل دیگر جهت پخش اعلامیه‌ها می‌رفت و جنگ و گریز داشت، تا بالاخره بعد از محاصر منطقه موفق به دستگیری او می‌شوند. تا چندین ماه ممنوع‌الملاقات و در سلولهای انفرادی بود. بعد از محاکمه به ۸سال زندان محکوم شد. به‌دلیل روحیه بالا تاثیر‌گذار بود و باعث روحیه دادن به سایر زندانیان و به‌وجود آوردن محیط پرشور و شاداب می‌شد.

از ویژگیهای بارز اشرف، جسارت، شادابی و تحرک بالای او بود که این روحیات را چه در زندان شاه و چه در زندانهای خمینی همواره حفظ کرده بود. و دیکتاتورهای زن‌ستیز چنین زن انقلابی و مسؤل در قبال آرمان آزادی و جامعه‌اش را تحمل نکردند و در نهایت خمینی سفاک با فتوای کشتار زندانیان در جریان قتل‌عام زندانیان سیاسی در زندان اوین سر بدار شد.

خاطره از هم بندش در زندان خمینی

یک روز به‌خاطر هواخوری دربند۴ اوین با پاسداران درگیر شدیم. پاسدار دستش را بلند کرد بچه‌ها بزند من دستم را آوردم جلوی دستش و مانع شدم که بچه‌ها رو بزند. یکمرتبه النگویش سابید به مچش و یک کم مچش را زخمی کرد. آنوقت شروع به هیاهو کردند که زندانیها ما را کتک زدند. کتک زدن پاسدار در زندان جرم خیلی بزرگی دارد و به این بهانه زندانی را می‌توانند دادگاه کیفری ببرند. خلاصه، هیاهوییبه‌پاشد. مجتبی حلوایی با چند پاسدار مرد دیگر ریختند تو بند. با جو سازی که شد همه آماده بودیم که یک عده‌مان تنبیه و بعد انفرادی منتقل شویم. آنها ۸نفر از ما را نشان کرده بودند. با کتک و ضرب‌وشتم کشان کشان ازبند خارج‌مان کردند. یکی از این ۸نفر اشرف بود. ما را بردند جایی که سال۶۰ بچه‌ها را آن جا تیرباران می‌کردند. کنار همان دیوارها زیر پایمان پر از پوکه بود. چادرهایمان را به گردنمان بستند و با چشم‌بند رو به دیوارمان کردند. تمام این کش و واکشها با مشت و لگد ، ضرب‌وشتم و تهدید به این‌که همه اعدام می‌شوید، همراه بود. دژخیم حلوایی سرهایمان را محکم به دیوار می‌کوبید. بعد بالای سر هر کداممان یک زن پاسدار ایستاد و هر کس که دستش را پایین می‌آورد او را به‌شدت می‌زدند. هر کدامشان یک چوب دستشان بود که به سر آن میخ کوبیده بودند وبا آن تو سر بچه‌ها می‌زدند. حلوایی دائما تکرار می‌کرد یک نسلتان را کشتیم حالا نوبت نسل شماست که از بین ببریم. حلوایی چندین بار با پوتینش به پای اشرف زد. هر بار زیر پای اشرف خالی می‌شد و او به زمین می‌افتاد و او آن‌قدر به اشرف ضربه می‌زد تا او دوباره سر پا شود و دوباره با دستهای بالای سرش روی پا بایستد. این کار را چندین بار با او کردند و آخرین بار هر چقدر که به اشرف با لگد و مشت ضربه زدند او دیگر قادر به ایستادن نبود و در حالت نیمه جان روی زمین افتاد. به مدت ۸ساعت این وضعیت ادامه داشت ساعت شش عصر بود که به این شکنجه خاتمه دادند و به خطمان کردند تا آنجا را ترک کنیم. چند نفر با هم شهید اشرف را بلند کردیم و به راه افتادیم. او بر اثر ضرباتی که به پاهایش وارد کرده بودند قدرت راه رفتن نداشت. اما با صلابت و دلداری دادن به ما تمام همتش خودش را می‌کشید. کینه جلادان به اینجا ختم نشد. تازه ساعت ۶ با آن وضعیت که همه زخمی و خونین بودیم ما را به محل دادگاه کیفری بردند. یعنی ابتدا یک دور قصاص قبل از دادگاه شدیم و حالا میرفتیم که دادگاه کیفری حکمی دیگر به ما بدهد. کیفرخواست همه‌مان این بود که پاسدار کتک زدیم. بعد بدون این‌که حکممان را برایمان بخوانند از دادگاه به سلولهای ۲۰۹ منتقل شدیم و عده‌یی را هم بردند در بند عمومی شلاق زدند.

از ویژگیهای اشرف موسوی غیرتی بودن سرخواهران مجاهد بود. تاب زور گفتن پاسداران به خواهران را نداشت و به مجرد این‌که پاسداری می‌خواست تعدی به خواهری بکند اشرف خودش را وارد می‌کرد و نمی‌گذاشت هیچ خواهری در برابر پاسداری تک و تنها بیفتد و مانع می‌شد و دفاع می‌کرد.

اشرف زنی محکم، مستقل، با احساس مسئولیت، مسلط و با قلبی پر از احساس و عاطفه بود. به همه کمک می‌کرد. از زمان نوجوانی همیشه به مناسبات ناعادلانه زن و مرد اعتراض داشت و توی فامیل به شیرزن معروف بود.

یادش و نامش گرامی و راه پر افتخارش پر رهرو و جاودان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر