۱۳۹۴ خرداد ۲۹, جمعه

مسعود رجوي: در 30 خرداد تظاهر كنندگان به 500هزار تن بالغ مي‌شدند. غيرممكن، ممكن شده بود

تظاهرات مسالمت آميز 30خرداد به خون كشيده شد
مسعود رجوي:
واي بروزي كه مشت را با مشت وگلوله را با گلوله پاسخ بدهيم

خميني آن روزي كه مسعود رجوي فرياد خشم اهنگ خود را بلند كرد و گفت: «واي به روزي كه مشت را با مشت و گلوله را با گلوله پاسخ بدهيم», سخنش را به پشيزي نخريد و به آن بهايي نداد, چرا كه نگاهش به كميّت بود نه كيفيت نيروهاي مجاهدين. وقتي خميني  راهِ قهر و دشمنكامي را بازگشود و بر طبل جنگ كوبيد, مجاهدين در «پاسخ گلوله با گلوله» لحظه يي ترديد نكردند, چرا كه اگر دير ميجنبيدند, به كلي از صحنة سياسي حذف ميشدند
31 خرداد ـ اعلاميه سازمان مجاهدين خلق ايران ـ «كشتار و تيراندازي گستردة 30 خرداد به سوي مردم تهران, داغ ننگي بر چهرة ارتجاع حاكم ـ تكرار جنايات 15خرداد و 17 شهريور, بهمنظور ممانعت از ابراز عقيدة آزاد و مسالمتآميز تودههاي خلق در راهپيمايي تاريخي 30خرداد60:
 ...هموطنان عزيز, مردم قهرمان تهران,
بارديگر در آخرين قدمهاي سُلطة اختناق مطلق, همزمان با بركناري رئيس جمهور دكتر بني صدر, ديو خون آشامِ استبداد افسار گسيخت و راهپيمايي آرام و مسالمت آميز صدها هزار تن از مردم قهرمان تهران را بهخاك و خون كشيد و بدين ترتيب, عصر روز گذشته 30خردادماه سال جاري بارديگر فجايع 15خرداد سال 42 و 17شهريور سال 57, به طريقي ديگر, تكرار شد و مزدوران رسمي و غيررسمي ارتجاع, رودرروي صفوف مردم (كه از انتهاي خيابان طالقاني و در سراسر خيابان بهار و از تقاطع بهار ـ انقلاب تا ميدان فردوسي, با تراكم فوقالعاده امتداد داشت) به زانو نشسته و رگبار گشودند....
برخلاف تبليغات ارتجاعي, اين راهپيمايي تاريخي كه از ساعت 4بعد از ظهر [روز 30خرداد] از تقاطع مصدق ـ انقلاب به سمت خيابان طالقاني آغاز شده بود, كاملاً مسالمت آميز و بدون هيچگونه قصد درگيري, حتي تمامي ضَرب و شَتمها و بارانهاي گلوله و گاز اشك آور را تحمّل نموده و قصد آن داشت تا با حضور دربرابر مجلس, اراده و راٌي اكثريت ملت ايران را اعلام دارد. لكن, از آنجا كه مدتهاست هرگونه راهپيمايي و تظاهر و حضور دربرابر مجلس در انحصار مرتجعين است, و ارتجاع حاكم خود نيز از اجتماع و راهپيمايي نزديك به پانصد هزارتن از مردم تهران مبهوت شده و كاخ تبليغات بي پايهاش را در معرض فروريختن ميديد, سرانجام در ميدان فردوسي راهي جز تكرار همان مضمون 15خرداد و 17شهريور را نيافت...
 وقاحت ارتجاع صبح امروز به حدّي رسيد كه اعلام كردند كه به تشييع جنازة شهدايي كه خود كشته اند, خواهند پرداخت و اين هم يكي از بارزترين تفاوتهاي اين كشتار با كشتارهاي 15خرداد و 17شهريور است؛ تفاوتي كه تنها در ديكتاتوري فريب و استبداد زير پردة دين به مَنَصّة ظهور ميرسد.
اينجاست كه ما هشدار ميدهيم اگرچه امروز شما ميتوانيد ما را از تشييع جنازة شهدايمان نيز محروم كنيد؛ اگرچه امروز دستگاههاي تبليغاتي شما, به رسم طاغوت ميتواند هر دروغ و فضيحتي را به هم ببافد؛ اگرچه امروز باز هم با اين تبليغات, در تدارك كشتارها, شكنجه ها و ديكتاتوري به مراتب وحشيانه تريد, امّا, فردا با جنبش خلق و عقوبت خالق چه خواهيد كرد؟ و سيعلم الذين ظلموا ايّ منقلب ينقلبون.
اگر خونبهاي آزادي و تداوم انقلاب رهاييبخش ضدامپرياليستي و اسلامي ما, باز هم شهداي بيشتر, شكنجه ها و زندانهاي لبريزتر است, مجاهدين خلق ايران به مثابه پيشتازان راستين انقلابي و مكتبي كه طي 16 سال گذشته  بارها آزمايش داده اند, با طيبِ خاطر, بهمنظور جلب رضاي خلق و خالق از اين سرنوشت شكوهمند استقبال ميكنند...» («مجاهد» شمارة 127, 2تيرماه 1360).
«گلوله دربرابر گلوله»
از روز 30خرداد 1360, قلع و قمع مجاهدين, به نحو وحشيانه يي آغاز شد. خميني به اين گمان بود كه در همان نخستين يورشها مجاهدين را از ميدان به درخواهدبرد و دمار از روزگارشان درخواهد آورد. امّا, واقعيت چيز ديگري بود. خميني آن روزي كه مسعود رجوي فرياد خشم اهنگ خود را بلند كرد و گفت: «واي به روزي كه مشت را با مشت و گلوله را با گلوله پاسخ بدهيم», سخنش را به پشيزي نخريد و به آن بهايي نداد, چرا كه نگاهش به كميّت بود نه كيفيت نيروهاي مجاهدين. وقتي خميني  راهِ قهر و دشمنكامي را بازگشود و بر طبل جنگ كوبيد, مجاهدين در «پاسخ گلوله با گلوله» لحظه يي ترديد نكردند, چرا كه اگر دير ميجنبيدند, به كلي از صحنة سياسي حذف ميشدند و سرنوشتي بسا ناگوارتر از حزب توده پس از كودتاي 28مرداد32, به سراغشان ميآمد. اين بود كه از فرداي همان روزي كه خميني كمر به نابودي كامل مجاهدين بست, آنها نيز به دفاع قامت برافراشتند و جانمايه و هستي و خانمانشان را پشتوانة اين راه خونبار كردند و در اين تصميم كه ممكن بود به بهاي نابودي كل سازمان مجاهدين بينجامد, لحظه يي ترديد نكردند.
از زبان مسعود رجوي بشنويم: “... فرماندهان و مسئولان مجاهدين در اين روز  (30خرداد60) واقعاً ‌يك شاهكار تاكتيكي و نظامي آفريدند. تظاهركنندگان به 500هزار تن بالغ مي‌شدند. غيرممكن، ممكن شده بود. تودهني محكم ديگري به خميني كه هنوز در نشئهٌ دجّال‌بازي 25خرداد بود و دلش مي‌خواست جريان عزل [بني صدر] را بي‌دردسر و با توپ و تشرهاي معمولي خاتمه بدهد. پس ديگر خميني چاره‌يي نداشت جز اين‌كه شخصاً فرمان تير و به‌كاربردن مسلسل سنگين بدهد، در اين لحظه ابتداي جمعيت به ميدان فردوسي رسيده بود و لابد اعلاميهٌ عصر 30خردادِ پاسداران ارتجاع را شنيده‌ايد كه: ”به اذن رهبر كبير“ دستور مي‌يابند تا آتش بگشايند. و اگر آتش نبود، از ميدان فردوسي تا سپه و تا جاروكردن مجلس ارتجاع راهي نبود. شنيده‌ام كه در آن لحظات بهشتي و رفسنجاني, به نهايت, سراسيمه بودند.
يك خبرنگار مترقي اروپايي كه شاهد صحنه‌هاي 30خرداد بوده است اخيراً به خودم مي‌گفت كه دقايقي چند در كمال بهت و حيرت انتظار ”قيام“ داشته و تعجب مي‌كرده كه چرا مجاهدين از سلاحهايشان استفاده نمي‌كنند؟! و من به او گفتم كه از هر جا كه شنيده‌ايد مجاهدين، آن روز سلاح داشته‌اند، اشتباه شنيده‌ايد. به‌خاطر اين‌كه استفاده از سلاح را مطلقاً ممنوع كرده و هنوز فرمان آتش نداده بوديم. چرا كه به نظر ما (مجاهدين) بايد ابتدا شعار ”مرگ بر خميني“ توده‌گير شود و آن‌گاه پيشتاز، مجاز است مسلحانه از روي جسد خميني و نظام ارتجاعيش عبور كند. ما آن روز فقط حجّت را تمام كرديم. پايان مشروعيت كلِ نظام؛ خداحافظي مطلق با خميني. از فردا بايد شعار داد: ”مرگ بر خميني”. از فردا ديگر سياست دست خالي در برابر چماق و گلوله،‌ راست‌روي و اپورتونيسم است. و ما (مجاهدين) از پيش بارها به ارتجاع هشدار داده بوديم كه از روزي كه با گلوله در برابر گلوله پاسخ بگوييم حذر كند! و اكنون آن روز فرا رسيده بود. ”بچش اي خميني، اي خائن كه شايستهٌ كمترين احترام و اعتماد اين خلق نبودي…“
و تازه ديديد كه غير از همهٌ آنها كه در جريان تظاهرات 30خرداد كشت و دستگير كرد، از همان فردا اعدام مجاهدين پسر و دختر 9سال به بالا را آغاز كرد, حتي بدون اين‌كه نيازي به پرسيدن نام متّهَمين حس كند! اين است عدالت خميني! غافل از آن‌كه با نسلي درافتاده است كه گرچه زماني فرش خون گسترد تا خميني با عبور از آن به حكومت برسد، امّا همين نسل باز هم قادر است شيّاد خون‌آشام را با پس‌گردني از تخت ستم به زير بكشد و حقش را جانانه كف دستش بگذارد! … و كاش مي‌ديديد كه وقتي فرمان مقاومت انقلابي مسلحانه صادر شد چه وجد و شور بي‌پاياني چهرهٌ تك‌تك مجاهدين و ميليشياي خلق را فرا گرفته بود.
تا اين تاريخ،‌ خميني توانسته بود بسياري مخالفين را يا شقّه و وادار به تسليم سازد و يا از دور خارج كند. بارها از اطرافيانش شنيده شده بود كه در رابطه با تصفيه يا سركوب هر يك از نيروها يا شخصيتهاي مخالف مي‌گفتند:‌ ”آقا… بيست دقيقه صحبت مي‌كند… قضيه تمام است!“
و راستي هم تاكنون در بسياري موارد، وقتي امامِ چماقداران توپ و تَشَر مي‌آمد و عليه شخصيت يا نيرويي بسيج مي‌نمود… مسأله بالاخره, به سادگي ... فيصله مي‌يافت! اما اين‌بار… عنصر موحّد مجاهد، اين انقلابي و پيشتاز مردمي،‌ به اثبات رساند كه در برابر حقانيت و قوت اراده و آمادگيِ فدا و قرباني, ”نه در 20دقيقه كه در 20سال نيز, آقا و تمامي دارودسته‌اش نيز, هيچ غلطي نمي‌تواند بكند!“ آخر آقا، ‌تا وقتي ”آقا“ است كه پايش را از گليم خودش بيشتر دراز نكند و الّا آن دست و پاي نامباركي را كه به گليم خلق دراز شود, بي‌محابا, ريشه‌كن خواهيم نمود...» (مصاحبة «ايرانشهر» با مسعود رجوي, 18ديماه 1360).

اعدام, بدون افشاي نام
اول تيرماه 1360ـ كيهان: «روابط عمومي دادستاني انقلاب جمهوري اسلامي مركز در رابطه با اعدام 15نفر از ضد انقلابيون كه از عاملين اساسي اغتشاشات شنبه 30خرداد ماه  سال جاري هستند, اطلاعيه يي به اين شرح انتشارداد:
“... عده يي از اعضاي گروهكها و فريب خوردگان آنها به اتّهام شركت در مقابله با اسلام و مسلمين, شب و روز گذشته سيام خرداد در دادسراي انقلاب جمهوري اسلامي مركز مراحل اوليه بازپرسي را گذراندند و ... پس از محاكمه بهدادگاه فرستاده شدند. دادگاه انقلاب جمهوري اسلامي مركز... آنها را ... محارب با خدا و رسول دانست و به اعدام محكوم كرد. حكم صادره ظهر ديروز در محوطه زندان اوين  به مرحله اجرا گذاشته شد...“
در اين اطلاعيه نام 5تن از جمله, مجاهد شهيد اصغر زِهتابچي  ذكر شده كه چند روز پيش از 30خرداد 60 دستگير شده بود و در پايان اطلاعيه آمده است:
 “...افراد ديگر, حاضر به افشاي نام خود نشدند”. اين افراد بي آن كه نام خود را به شكنجه گرانشان بگويند, دلاورانه به شهادت رسيدند.
ـ در اطلاعيه ديگري از «دادستاني انقلاب», نام 8تن از  شهيدان روز 31خرداد60, ازجمله فدايي شهيد سعيد سلطانپور ذكر شده كه چندماه بيش, در سر سفرة عقد دستگير شده بود. در همين اطلاعيه نيز ذكر شده كه سه تن از اين هشت تن, “دو مرد و يك زن معلوم الاوصاف كه حاضر به افشاي نام خود نشدند... به جرم محارب با خدا  و مفسد و باغي محكوم به اعدام شدند”.
اين حكمها «در ساعت 9بعد از ظهر يكشنبه 31خرداد در محوطه زندان اوين به مرحله اجراگذاشته شد«.

گامي فراتر از شاه!
اول تيرماه  1360ـ اطلاعية مجاهدين خلق ايران با عنوان «گامي فراتر از شاه! ـ ديكتاتوري خون آشام در زير پردة دين, حتّي, بدون تشخيص هُويّت, زندانيان بيگناه را به جوخة اعدام ميسپارد»:
 “...مردم آگاه و آزادة ايران! هموطنان شريف و مبارز!
طي روزهاي گذشته خدا و شما شاهد بوديد كه تبليغات بي پاية ارتجاعي و ضدخلقي هياٌت حاكمه تا به كجا اوج گرفت. همزمان با كودتاي ارتجاعي ـ امپرياليستي و عزل رئيس جمهور قانوني, به سنّتِ قديم شاهنشاهي همة آزاديها و ”حلال“ خدايي و انقلابي و قانوني را, جز بر دار و دستة چماقدار و تيغكش و ژـ3 بهدست خود, ”حرام“ نموده و تازه مدّعي ميشدند كه كشور ”امن و امان“! است و ”امّت شهيدپرور“, يكصدا و يكپارچه, در كنار ايشان ميباشد! و البتّه, روشن است كه اين دعاوي پوچ و ميان تُهي هيچ پشتوانه يي جز چماق و گلوله و خطيبان و تبليغات معاويه يي نداشت...
  لكن, بهناگاه بعد از ظهر شنبه 30خردادماه سال جاري بر آسمانِ رُعب زده يي كه به ظاهر بي ابر مينمود, رعدي خروشنده و تازنده طنين افكند و بيش از پانصدهزار تن از مردم قهرمان تهران ـ آن هم بدون اعلام قبلي ـ تنها در ظرف يك ساعت به خيابانها ريخته و گرداگرد فرزندان پيشتاز مجاهدشان, به حمايت از آزاديهاي مردمي و رئيس جمهور قانوني كشور پرداختند.
 در اين روز, باز هم, خدا و شما گواه بوديد كه اضافه بر تجمّع و راهپيمايي اصلي كه همچون پانزده خرداد42 و هفده شهريور 1357, اينبار در ميدان فردوسي به خاك و خون كشيده شد, دهها و صدهزار تن ديگر, در گوشه و كنار شهر قهرمان تهران دست بهت ظاهر و اعتراض زدند. اگرچه اينها هيچ كدام در رسانه هاي خبري ارتجاعي و امپرياليستي ايران و جهان منعكس نشد...
جالب تر اين كه همچون گذشته, باز هم, شهداي ماجرا را و كساني را كه  خود كشته بودند, به گردن خود خلق و مجاهدين آن انداخته و به اين ترتيب, نشان دادند كه از شاهان و اميران رژيم پيشين, چيزي هم اضافه دارند!...
امّا, هزاربار خائنانه تر, وقيحانه تر و ضدانساني تر اين كه ديروز (31خرداد) بيش  از بيست تن ديگر از فرزندان اين خلق ستمزده را دربرابر جوخه هاي اعدام قراردادند؛ نقطه عطفي ديگر در مسير مبارزات عادلانة خلقهاي محروم ايران, همچون 15 خرداد و 17شهريور. لكن, با گامي فراتر از شاه!
مردم آگاه و آزاد! از سردمداران حاكم, از اين طاغوتيان جديد بپرسيد كه در كجاي جهان, در كدام مجموعة حقوقي و در كدام رويّة قضايي و حتي در كدام بيدادگاه آريامهري, بدون تشخيص هُويّت و اسم و شهرت, كسي را بهدادگاه برده و بهجوخة اعدام تحويل داده اند؟ مگر نبود كه حتي در شكنجه گاههاي ساواك, نخستين سؤال دربارة اِحرازِ هويّت متّهم بود و تا احراز قطعي آن بازجويي پيش نمي رفت؟
مردم دلير و مبارز!  از مستبدّينِ زير پردة دين بپرسيد كه در كجاي جهان و در كجاي تاريخ و حتي در كدام دورة سلطنت ضدخلقي شاه, جزاي شركت در راهپيمايي و تظاهرات اعدام بوده است؟ و مگر نبود كه در اوج خفقان آريامهري در خرداد سال 1351 حتي دانشجويان و تظاهركنندگاني را كه بهشاه و نيكسون سنگ زده بودند (و عكسهاي آن نيز در بيدادگاه شاه خائن موجود است), بهبيش از 3 الي 6 ماه زندان محكوم نكردند؟...
مردم قهرمان ايران!   از جنايتكاران ضدخلقي بپرسيد كه در كجاي جهان و در كجاي تاريخ و حتي در كدام بخش از دوران حكومت ضدخلقي آريامهري رسم بوده است كه پسران و دختراني را كه هنوز به سنّ قانوني نرسيده اند, در ظرف كمتر از بيست و چهار ساعت پس از دستگيري, آن هم در دادگاهي قطعاً بدون وكيل كه علي القاعده نميبايد بيش از يكي دو دقيقه طول كشيده باشد, قبل از اِحراز هويّت محكوم و به جوخة اعدام بسپارند؟ مگر مرتجعين تا همين ديروز نميگفتند كه ”رهبران را بايد كشت ولي هواداران بايد ملاطِفت نمود؟! آيا اعدام نزديك به10 ميليشياي دختر و پسر پانزده و شانزده ساله در حالي كه به شدّت شكنجه شده بودند (اضافه بر كشتارهاي خياباني روز قبل), اين است معني ملاطفت و نوازش هواداران؟
راستي آيا اعدام ارتجاعي شعرا و نويسندگاني همچون سعيد سلطانپور (كه بر سر سفرة عقد ازدواج و به اتّهام واهي خروج اَرز, چندماه قبل دستگير شده بود) و اعدام پيشه وران و بازاريان انقلابي همچون برادر مجاهد اصغر زِهتابچي, كه هر دوِ آنها سوابق زندان و شكنجة مفصّلي در دوران شاه خائن داشته و در امتداد راهگشايي و پيشتازي همينان بوده است كه سردمداران كنوني به حكومت رسيده اند, اين است معني اسلام و مسلماني؟
آيا به رگباربستن و كشتار خلبان شهيد سروان عبدالله (محمد) ابراهيم, تنها به جرم شركت در راهپيمايي مسالمت آميز 30خرداد, اين است معني تقويت ”رزمندگان اسلام“ دربرابر متجاوزين بعثي؟
به هرحال, ما قويّاً خواستار آنيم كه اسامي و شرح و صورت جلسة دادگاه و اعدام انقلابيون و شهداي خلق, هرچه زودتر انتشار يابد تا تمامي حقايق بر مردم ايران روشن گردد. لكن, تكرار ميكنيم كه جنايات دو روز اخير همچون نقطة عطفي در تاريخ جديد تا به ابد باقي خواهد ماند وبه همة نسلهاي آينده نيز ـ حتي سينه به سينه ـ منتقل خواهد شد.
و تكرار ميكنيم كه سرانجام مردم ايران با آنهايي كه بهراه شاه ميروند, همان خواهند نمود كه با شاه كردند. بنابراين, از تمامي شخصيتها و نيروهاي ملي, مردمي, انقلابي و ترقيخواه در داخل و خارج كشور و همچنين از سازمانهاي ذيربط بين المللي تقاضا ميكنيم تا فرياد مظلوميت و حقّانيّت ملت  ايران را به اَقطار عالم برسانند...«

پرچمدار مبارزة مسالمت آميز
پس از مرور رويدادهاي بهمن 57 تا 30خرداد1360, چهره عاملان ايجاد خشونت و اختناق و خودكامگي از پرده به درخواهد افتاد و روشن خواهد شد كه ظالم كيست و مظلوم كدام؟
به عنوان «كلام آخر», پاسخ دكتر منوچهر هزارخاني به مهندس بازرگان را بخوانيد با عنوان «شد غلامي كه آب جو آرد...», كه بهحق, پاسخ همه مدّعياني است كه مجاهدين را عامل ايجاد خشونت معرفي ميكنند
 “... سازمان مجاهدين خلق... در زمان شاه به صورت مخفيانه و زيرزميني به وجود آمد. سالها به شيوة مسلّحانه با رژيم مبارزه كرد و ساخت و بافت تشكيلاتيش, به اقتضاي اين شيوة مبارزه, خصلت نظامي داشت. از پشتيباني بخش بزرگي از توده هاي مردم برخوردار بود, امّا, به علّت زيرزميني بودنِ فعاليتش ـ كه رعايت مطلقِ ملاحظات امنيتي را ايجاب ميكرد ـ قادر نبود اين پشتيباني بالقوّه را به نيروي بالفعل بدل كند. با اين همه پس از شكستن جوّ اختناق در جامعه, همين سازمان براي تغيير تاكتيك مبارزه و مبدّلشدن از يك گروه چريكي زيرزميني بهيك سازمان سياسيِ علني و تودهيي, با كوچكترين مشكلي روبه رو نشد, به عكس, با علنيشدن و گسترش تماسهايش با مردم, به اوج شكوفايي رسيد؛ آنچنان كه طي مدتي كوتاه, چه به هنگام انتخابات رياست جمهوري و چه در انتخابات مجلس, بزرگترين رقيب قدرت حاكم شد. ظرف همين مدت, روزنامة ”مجاهد“ تيراژش به حدّي رسيد كه با آن كه چند چاپخانة مجهّز را به خدمت گرفته بود, هنوز نميتوانست به تقاضاي همة خريداران روزنامه پاسخ بدهد.
آخرين راهپيماييِ علني و مسالمت آميز مجاهدين, كه طي آن چند صد هزار نفر ظرف چند ساعت بسيج شدند و به خيابان آمدند, آنقدر فراموش نشدني است كه نياز به يادآوري ندارد. در آن روز, آن كه تظاهرات مسالمت آميز ميكرد سازمان مجاهدين بود و آن كه مردم را در وسط خيابان به گلوله بست  و خونريزي آغاز كرد, رژيم...
 ما ”يك درصديها“يِ آن روز (به قول آقاي بازرگان) كه امروز در ”شوراي ملي مقاومت“ جمع هستيم, در ”رفراندم“ كذايي به”قانون اساسي“ رژيم راٌي نداديم, چون آن را قبول نداشتيم, با وجود اين در انتخابات مجلس شركت كرديم, يعني پذيرفتيم كه مبارزه را به طورعلني و در چارچوب ”قانون اساسي“ همين رژيم انجام دهيم. رژيم ”98درصديها“ بود كه طاقت تحمّل اين را هم نداشت!
ميخواهم, خوب, به ياد آقاي بازرگان بياورم كه زماني كه او و گروهش پُستهاي وزارتي را اشغال كرده بودند يا در ”شوراي انقلاب“ عضويت داشتند ـ و به هرحال بخشي از هياٌت حاكمه بودند ـ ما بوديم كه در جامعه, در ميان مردم, پرچم مبارزة مسالمتآميز را در دست داشتيم و رژيم بود كه براي سدكردنِ ”استقبال مردم“ از اين مبارزه, همواره كار را بهخونريزي ميكشاند.
ميخواهم, خوب, حاليِ آقاي بازرگان كنم كه همه كساني كه اينك راه قهرآميز سرنگوني رژيم را در پيش گرفتهاند, و آن را تبليغ ميكنند, در درك مزاياي مبارزة علني و مسالمتآميز, هيچ ناتوانتر از آقاي بازرگان و همقطاران نيستند زيرا اين راه را تا انتها؛ تا سانتيمتر آخر, پيموده اند.
بايد اضافه كنم كه اينان در زمينة سختيهاي جانفرساي مبارزة قهرآميز هم بسيار چيزها ميدانند كه امثال آقاي بازرگان از تصوّر هزار يكِ آن هم عاجزند. پس بيدليل نيست كه جنبش مقاومت تضمين آزاديِ كامل عقيده و بيان و آزادي كامل مطبوعات, احزاب, اجتماعات و... را تا ”مرزِ قيام مسلّحانه عليه نظام مشروع و قانوني كشور“ در برنامة دولت موقّتش قرار داده است, زيرا بهتر از هركس, بهاهميت و ارزش قانون و صلح و مسالمت آگاهي دارد...»  (شورا, ارگان شوراي ملي مقاومت ايران, شماره 45, دورة اول, مهر تا آذر 1367)
از جلد اول كتاب سازمان مجاهدين خلق ايران از انقلاب 57 تا خرداد 1390

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر