۱۳۹۴ خرداد ۲۴, یکشنبه
بياد صديقه وندا دو مشعل فروزان آزاديي - تاریک شبی بود، پروانه ها گرد هم جمع شدند; خواستند شمعی به میان جمع آورند که تابشش بر تاریکی چیره شود و از پرتوش ظلمت گریزان گردد; همگان گفتند باید یکی را برگزینیم که شمع را بشناسد و او را بفرستیم تا شمع را با خود به اینجا اورد. پروانه ای که شمع شناس می نمود، بدین خدمت برگزیده شد و چون دستور یافت، پر کشید و به سوی کاخی سر به فلک کشیده پرواز کرد; نزدیک کاخ رسید، سایه ای لرزان بر دیواره های کاخ بدید، بازگشت و خود را به پروانگان رسانید و گفت: این شمع که شما می گوئید، فروغی دلخواه ندارد; بیماری تبدار و جان خسته ای زرد و نزاری است - داستان شمع و پروانه ها
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر