۱۳۹۴ شهریور ۶, جمعه

سازمان مجاهدين خلق ايران ناگفته هاي ساليان بمناسبت پنجاهمين طلوع ماندگار قسمت اول نوشته اي از حميد اسديان





به مناسبت  چهل نهمين سالگرد بنيانگذاران  سازمان پرافتخار مجاهدين ايران،
در نشريه مجاهد شماره 763 منعكس شده بود
سلسلهٴ موی دوست، حلقه دام بلاست
هر که در اين حلقه نيست فارغ از اين ماجراست
در آستانهٴ آغاز چهلمين سال بنيانگذاری سازمان مجاهدين با برادرانم مهدی ابريشمچی و محمدعلی جابرزاده به يک گفتگوی تلويزيونی نشستم. هدفم از اين گفتگو بيشتر شنيدن «ناگفته های ساليان» بود. آن هم از زبان کسانی که خودشان نه تنها دست اندرکار بسياری از قضايا بوده اند که در جريان فراز و نشيبهای بسيار سازمان تجربه ها اندوخته اند و به ظرايف و نکاتی آگاهند که طی ساليان به دلايل مختلف مکتوم مانده است. کسانی که در سمت آموزگاری من قرار داشته و دارند و من خود همواره از آنها آموخته ام و دينهای بسياری به آنها دارم.
اين گفتگو، بسيار طولانی بود. دوست می داشتم که آن را به تمامی پياده کرده و به عنوان يک متن آموزشی در اختيار دوستان قرار می دادم. اين کار و تبديلش از گفتار به نوشتار البته بسيار طول کشيد. من امسال، در چهل و يکمين سالگرد تأسيس سازمان، حيفم آمد که آن را ولو که جای کار بيشتری روی آن هست منتشر نکنم. لذا آن را برای شما ارسال می کنم تا هرطور خواستيد استفاده مناسب را از آن بکنيد.

با تشکر ـ حميد اسديان

با تشکر از شما اولين سؤالم را طرح می کنم.
اين يک واقعيت اثبات شده است که مجاهدين در ادامه مبارزه شان برای کسب آزادی و اصول و پايبندی به اصولشان بی نهايت مقيد و معتقد و متعهد و مسئول هستند. شما دليل اين مسأله را در چه می بينيد؟

مهدی ابريشمچی: من فکر می کنم در مورد هر چيز مجاهدين بشود شک کرد، چه سازمانشان و چه اعضا و افراد اين تشکيلات و حتی هوادارانشان، در اين (واقعيت که گفتيد) نمی شود ترديدی کرد، تاريخچهٴ سازمان، مبارزات سازمان، فراز و نشيبهايی که از سر گذرانده همه و همه نشان داده اند که اين سازمان در راه آرمانهايش به خصوص مسألهٴ آزادی تا کجا وفادار، صادق، پابرجا و استوار است و از آن چيزی که به منافع مردم برمی گردد کوتاه نمی آيد. البته رسيدن به چنين نقطه يی بعد از اين سالهای متمادی امر قابل توجهی هست. باز هم جای ترديد نيست که عوامل خيلی زيادی دست اندرکار رساندن سازمان به چنين نقطه يی بودند، برخورداری از آرمان واقعگرايانه، اسلام انقلابی، خطوط سياسی روشن، داشتن عناصر صديق و فداکار حرفه يی، داشتن همهٴ اينها طبعاً عواملی بودند که دخالت داشتند. اما اين پابرجايی، اين صداقت در رفتار و اين پايمردی در راه رسيدن به هدف، مقدم بر هر چيز ناشی از آن نطفهٴ پاک و طيب و طاهری است که در بدو تأسيس سازمان توسط حنيف کبير و يارانش وجود داشت.
در تمام سالهای حيات سازمان تا به امروز، ... اين نطفهٴ طيب و طاهر موتور محرک و راهنمای عمل همهٴ مجاهدين بوده است. نيت، خواست و انگيزهٴ بنيانگذاران ما از همان آغاز، پاک و پاکيزه و به دور از فرصت طلبيهای سياسی و منافع شخصی و فردی بوده است. به عبارت ديگر آنها در راهی که آغاز کردند به غايت صادق بودند. به قول قرآن، کلمه طيبة مثل کلمه طيبة کشجرهٴ طيبة ، اصلها ثابت و فرعها فی السماء تؤتی اکلها کل حين به اذن ربها و يضرب الله امثال للناس لعلهم يتذکرون،
مثال کلمه پاکيزه در هر دوره يی از تاريخ تکامل انسان، در هر مرحله يی، و برای هر مردمی، درخت تناوری است که ريشه در اعماق تاريخ، ريشه در قلب و ضمير خلق و مردم دارد و بعد رشد می کند و شکوفا می شود و متناسب با شرايط جديد ميوه ها و بار و بر جديد می دهد. همان طور که ما می بينيم سازمان مجاهدين در هر دوره توانسته پاسخی باشد برای مشکلات و مسائل آن دوره، چرا؟ به چه دليل؟ به دليل اين که آن نطفه يی که محمد حنيف نژاد و يارانش در 15 شهريور سال 1344 کاشتند نطفهٴ پاک و پاکيزه يی بوده است و بعد اين ادامه پيدا کرده و جلو آمده است و فکر می کنم اين راز رازهاست.
حرکت مسعود در تداوم راه حنيف قبل از هر چيز همان پاکی و پاکيزگی و صداقت اوليه است، والّا باور کنيد با هوشياری و ذکاوت سياسی صرف نمی شد راه را پيدا کرد، نمی شد راه را ادامه داد. چگونه می شود هر گامی را به روشنی برداشت و بعد گامهای بعدی را و در ادامه نسل مجاهد و اين مقاومت را برای ورود به مرحله ديگری آماده کرد؟
باور کنيد عنصر اصلی قبل از هرچيز، عنصر پاکبازی است. به همين دليل مجاهدين در درون سازمانشان اصالت را همواره به عنصر صداقت می دهند، به عنصر تقوا می دهند، به قول خودشان به عنصر ايدئولوژيک در مقابل ساير صلاحيتها می دهند. چون تجربه نشان داده است که اين طوری سازمان پايدارتر است، سالمتر است، استوارتر است. من کاملاً يادم هست که پيش از دستگيری در زمان شاه اولين آموزشهای سازمانی خودم در سال 1348 همين مسأله بود.
به همهٴ ما با استفاده از کلامی از حضرت علی اين درس را می دادند که عنصر تقوا را بر هر چيز ديگری مقدم بداريم. علی عليه السلام گفته بود: ذمّتی بما أقول رهينهٴ و أنا به زعيم إنّ من صرّحت له العبر عمّا بين يديه من المثلاًت حجزته التّقوی عن تقحّم الشّبهات.
وقتی می خواستيم تجربه اندوزی را برای کسب صلاحيت و پيدا کردن دانش و انديشه و علم مبارزه شروع بکنيم می گفتند درست است که بايد تجارب را فرا گرفت ولی تجارب، وقتی انسان را از افتادن در شبهات باز می دارد که مبتنی بر تقوا باشد. حجزته التّقوی عن تقحّم الشّبهات اين راز و رمز پيروزی ماست، راز و رمز ماندگاری و راز و رمز اين که الآن شما می بينيد که مجاهدين چه به صفت سازمانشان و چه به صفت تک تک افرادشان هميشه عناصری هستند قابل اتکا و پايدار و کوشا در راهشان.

س: علاوه بر صداقت که هستهٴ اصلی و اوليه و دليل اصلی ادامه حيات مجاهدين طی اين چهل سال هست آيا شما عوامل ديگری را در زندگی تشکيلاتی و سياسی مجاهدين می شناسيد؟
محمدعلی جابرزاده: بله هم چنان که مهدی هم اشاره کرد بدون موضعگيری صادقانه دستاورد و پيروزی محقق نخواهد شد. صداقت در واقع همان گوهر متعالی انسانی در مبارزه و انقلاب، است. اما هم چنان که می دانيد، بسياری مسائل ديگر هم هست که لازمه پيشرفت و پيروزی و به دست آوردن و تحقق بخشيدن به اهداف و آرمانهای انقلابی است.
اگر بخواهم خلاصه بگويم ما به طور اساسی هم نيازمند تئوری انقلابی هستيم و هم تشکيلات انقلابی. رزمندگان آزادی، يعنی انقلابيونی که می خواهند جامعه را به سمت مناسبات عادلانه، و دموکراتيک و آزاد هدايت کنند نيازمند يک تئوری انقلابی هستند. البته ايمان و اعتقاد برای پيشبرد جامعه به سمت مناسبات مطلوب و ايده آل ضروری است. اما تئوری و نظريه و ديدگاههايی که بتواند ما را به سمت آن اهداف هدايت کنند نيز لازم است. يعنی بايد روشن باشد که ما می خواهيم چه مناسباتی در جامعه حاکم باشد؟ آرمانی که انقلابيون برای آزادی مردمشان فکر می کنند ايجاد جامعه يی است آزاد، عاری از ظلم و ستم، و تبعيض، طبيعتاً سقف اين آرمان متعالی و رهايی بخش و مترقی، هر چه بلندتر، ترقيخواهانه تر، و عادلانه تر باشد، ديناميسم و پتانسيل حرکت برای تغيير جامعه بيشتر است. نيرو، سازمان و حزبی که آرمان انقلابی تر، ترقی خواهانه تر و عادلانه تر دارد طبيعتاً از پتانسيل بالاتری برخوردار است. اين آرمان خود مستلزم داشتن يک جهان بينی، و ايدئولوژی است که هرچه منطبق تر با جهان هستی و مونيسم حاکم بر آن باشد، طبيعتاً قدرت بيشتری به آن حزب و به آن سازمان می دهد تا بتواند آن آرمان را پيش ببرد. ولی فراتر از اين يک نيروی انقلابی، يک نيروی مبارز، با آرمان ترقی خواهانه نيازمند سياست ها و خطوط و استراتژی هست که بتواند در حرکت خودش جامعه را از آن نقطه يی که در آن قرار دارد به سمت آن آرمان مطلوب پيش ببرد. ما نيازمند سياست و خطوط هستيم، استراتژی می خواهيم. فی المثل در نظر بگيريد جامعه يی ديکتاتورزده، آخوندزده، با تمامی مفاسد، تباهيها، تباهکاريها، اختناق و اسارتی که بر آن حاکم است، تا جامعه مطلوبی که در آن آزادی هست و مردم می توانند انتخاب کنند، و مناسبات عادلانه يی در آن حاکم است، از آن نقطه رسيدن به اين نقطه يک چشم انداز، يک مسير و يک راهی هست که ما را به سمت آن هدايت کند. اين می شود سياست ها و استراتژی که ما را به آن نقطه هدايت می کند. پس يک سازمان انقلابی، يک نيروی انقلابی نيازمند اين سياست ها و استراتژی هست.
از يک طرف وجود تئوری انقلابی اعم از آرمان و جهان بينی و از طرف ديگر سياست ها و استراتژی ضروری هست ولی باز اينها نيز کافی نيست، چون اين خطوط و تئوريها خود به خود عمل نمی کنند، خود به خود جهان را تغيير نمی دهند، بايد يک سازمان و تشکيلات وجود داشته باشد که آن هم بايد بتواند به اين اهداف و آرمانها و اين خطوط جامه عمل بپوشاند. افراد و جريانها نمی توانند جداگانه و تکی و برای خودشان يک هدفی را پيش ببرند که منجر به يک انقلاب و يک دگرگونی اساسی در جامعه بشود. يک سازمان رهبری کننده و هدايت کننده نياز است که متشکل از افرادی با صلاحيتها و با آمادگيها و با پرداخت بها و صداقت لازم بتواند آن خطوط را پيش ببرد.

س: برای اين که بحث بيشتر باز شود خواهش می کنم توضيح دهيد منظورتان از سياست و خط مشی چيست؟
محمدعلی جابرزاده: منظور از سياست و خط مشی اين است که ما برای دگرگونی اساسی در جامعه نياز داريم بدانيم که اين جامعه در چه نقطه يی است. برای رسيدن به آرمانها و اهدافمان نياز داريم آن مرحله يی را که در آن قرار گرفته ايم تشخيص بدهيم، برای حرکت لازم است با مناسبات حاکم بر جامعه تنظيم رابطه کنيم، با حکومتی که بر جامعه حکم می راند، با شرايط اجتماعی، مجموعه اينها را که در نظر بگيريم ما نيازمند اين هستيم که ببينيم برای رسيدن به آن نقطهٴ مطلوب الآن چه مانع اساسی جلو حرکت جامعه است. به زبان علمی تر تضاد اصلی جامعه چيست؟ وقتی ما تضاد و مانع اصلی برای حرکت به سمت آن جامعه مطلوب را تشخيص بدهيم می توانيم اساسيترين سياست ها را از روی اين تضاد اصلی تشخيص بدهيم. شما در نظر بگيريد زمانی که سازمان مجاهدين خلق ايران بنيانگذاری شد بعد از سال 1342 بود، بعد از سرکوب قيام 15خرداد توسط رژيم شاه که اختناق کامل حاکم است. آنجا بنيانگذاران سازمان برای حرکت به سمت جامعه مطلوب با اين سؤال مواجه هستند که جامعه الآن در چه نقطه و چه شرايطی است. ديدند با رژيمی مواجه هستند که يک ديکتاتوری وابسته است و با اعمال اختناق و سرکوب مانع تحقق خواستها، آرمانها و حقوق مردم ايران است. پس تضاد اصلی جامعه در آن جا اين ديکتاتوری وابسته است و پاسخش اين است که اين ديکتاتوری بايد کنار برود، يعنی اين رژيم بايد سرنگون شود تا آزادی و حاکميت مردمی بتواند محقق شود. در پرتو تشخيص اين تضاد اصلی سياست ما در مقابل اين رژيم مشخص می شود. يعنی ما چه رابطه يی با اين رژيم داريم؟ آيا در اين رژيم می شود فعاليت سياسی مسالمت آميز داشت؟ می شود حزب داشت؟ می شود آزادانه مثلاً روزنامه منتشر کرد؟ می شود انتخابات آزاد برگزار کرد؟ اگر اين طور بود تضاد اصلی جامعه رژيم حاکم نبود. احزاب از طريق انتخابات و فعاليت آزاد سياسی آرمانها و اهداف خودشان را پيش می بردند. ولی از آنجا که اين تضاد و مانع اصلی رژيم است اول بايد اين را تعيين تکليف کرد. همين طور بايد مشخص کرد که اين رژيم چطور تعيين تکليف شود؟ چه خط مشی بايد برای کنار زدن اين رژيم و اين مانع اصلی به کار برده شود؟ اين هم باز برمی گردد به خصايص آن رژيم و مجموعاً موقعيت اجتماعی و اقتصادی و طبقاتی جامعه که در رأس آن ويژگيهای آن رژيم حاکم هست. از آنجاکه رژيم کوچکترين امکان فعاليتهای سياسی و مسالمت آميز را به رسميت نمی شناسد و با زندان و با سرکوب و با ساواک مانع فعاليت مردم است پس خط مشی آن نيرويی که می خواهد جامعه را به سمت حاکميت مردمی و آزادی ببرد حرکت قهرآميز است. اين جاست که استراتژی يک نيروی انقلابی برای دگرگونی اساسی جامعه مشخص می شود. يعنی از يک واقعيت عينی نه اين که آن نيروی سياسی يا حزب يا سازمان بخواهد از ذهن خودش يا از تمايلات خودش يک خط مشی دربياورد. اين خط مشی اگر مبتنی بر ذهنيات خودش باشد در واقعيات عينی و در پراتيک و تجربه با شکست مواجه می شود. آن خط مشی يی درست است که منطبق بر عينيات و واقعيات مشخص اجتماعی و سياسی باشد. مثلاً در زمان شاه بعد از 15خرداد 1342 اين طور بود و زمانی که بنيانگذاران سازمان شروع به تدوين اين استراتژی کردند در واقع پايان مبارزات رفرميستی و پارلمانتريستی بود. در زمان حاکميت آخوندی هم نيروهای سياسی اگر فی الواقع می خواستند حرکتی بکنند بايد اول تضاد اصلی جامعه را تشخيص می دادند. در عين حال بايستی با صداقت و پاکبازی تمام پای اين خط بايستند و با خون خودشان و با پاکبازی خودشان اذهان مردم را نسبت به حقايق آشنا کنند. منظورم آن حقايق پنهان شده يی است که در زير دجاليت خمينی به اسم مذهب، به اسم انقلاب، به اسم مبارزه با امپرياليسم، به اسم استقلال و به اسم همهٴ ارزشهای مقدس ملی نهفته بود. همان ارزشهايی که در واقع مبتنی بر خون و مبارزه و مجاهدت مجاهدين و پيشتازان انقلاب خلق شده بود و به صورت سنتها و فرهنگ مبارزاتی مردم درآمده بود، اما اين دزد بزرگ قرن آمد با دجاليت خودش از آنها سوءاستفاده کرد و آنها را لوث کرد، اين جا پيشتاز انقلابی مسئول چه راهی در مقابلش بود؟ يا بايستی غيرمسئولانه انتظار داشته باشد مردم هم همان شناختی را داشته باشند که او دارد و همان چيزی را ببينند که او در خشت خام می بيند در حالی که مردم هنوز به خمينی اعتماد دارند و هنوز حقايق به طور کامل برايشان روشن نشده است. در حالی که دجاليت خمينی هنوز در اذهان مردم واضح و آشکار نشده است، و اگر عنصر و يا نيروی سياسی پيشاپيش و به صورت زودرس و قبل از اين که مراحل افشای ارتجاع گام به گام طی شود به قول معروف مرحله سوزانی کرده و مشی چپ روانه يی پيشه می کرد. خوب اين يک برخورد غيرمسئولانه يی بود. برخوردی که نه فقط به نفع خلق، انقلاب و آزادی نبود بلکه بهترين چيزی بود که خود همان دجال و دزد بزرگ اعتماد و انقلاب مردم ايران از آن استقبال می کرد. البته سرکوبی که خمينی می کرد، شکنجه و آزاری که در فاز سياسی اعمال می کرد در حالی که هنوز مجاهدين مبارزه مسالمت آميز داشتند بی سابقه بود. مجاهدين هيچ چيزی از خمينی نمی خواستند الّا اين که می گفتند جلو اين چماقداران را بگير، جلو اين پاسداران را بگير که سرکوب نکنند. هيچ چيز ديگری نمی خواستند. اصلاً سهمی از قدرت نمی خواستند. اتفاقاً اگر سهمی از قدرت می خواستند خمينی حاضر بود بالاترينش را بدهد. بارها گفته شده است، رفسنجانی خودش به برادرمان مسعود می گفت آقا چرا شما داريد سر تقلب انتخاباتی ما چک و چانه می زنيد؟ شما راه برايتان باز بود. چرا ما بايد وزير و وکيل و رئيس و رئيس جمهور از خارجه بياوريم؟ شما که بيشترين موقعيت را در جامعه داشتيد، چقدر آبرو و حيثيت داشتيد به نفع ما بود اگر شما می آمديد زير بيرق خمينی.
اگر ما می خواستيم رهبری خمينی را تأييد بکنيم راه برای ما باز بود. ولی مجاهدين اين را نمی خواستند چون می دانستند خمينی يک مسير ارتجاعی و ضد مردم را دنبال می کند، منتها نمی خواستند به صورت زودرس تضادها تشديد و به قهر کشيده شود. می خواستند يک مبارزه مسالمت آميز را پيش ببرند تا همهٴ حقايق برای مردم روشن شود، البته به قيمت خون و فدا و پرداخت يک جانبهٴ مجاهدين و البته با يک مبارزه صبورانهٴ افشاگرانه، مجاهدين ترجيح می دادند که اين مبارزه سياسی را با شعار آزادی پيش ببرند تا وقتی که همهٴ حقايق رو شود.
واقعيت اين است که با وجود اين شناختی که از ماهيت ارتجاعی خمينی بود وقتی شاه سقوط کرد و خمينی آمد فکر می کرديم يک نيروی انقلابی و يک تئوری انقلابی بايد مسئولانه برخورد کند. زيرا ما در جامعه با يک وضعيت جديدی مواجه بوديم و می دانستيم که اگر اين را درست تحليل نکنيم و قانونمنديهای بعد از زمان شاه را درست در نياوريم نمی توانيم سياست و استراتژی درستی را برای کسب آزادی تعقيب کنيم. فی المثل در نظر بگيريد وقتی شاه سرنگون شده بود سيستمهای اختناق و سرکوب رژيم خمينی بلافاصله برقرار نشده بود، در نتيجه بالنسبه امکان فعاليت مسالمت آميز و آزاد بود، به رغم خواست و به رغم طينت خمينی در اختيار و در يد قدرت او نبود که بخواهد از روز اول جلو آزاديها را بگيرد. درست به همين دليل بايد خط مشی و سياست درستی را در اين شرايط اتخاذ کنيم. چون ممکن است بگوييم که سازمان چرا از همان اول مبارزه مسلحانه نکرد؟ چون هم سلاح داشت و هم امکانپذير بود. ولی يک تئوری راهنمايی لازم بود که مشخص کند چه مسيری درست است و چه سياستی درست است؟ همهٴ هنر انقلابی و آن رهبری انقلابی که می خواهد مبارزه را در مسير آزادی پيش ببرد اين بود که بايد تشخيص می داد الآن تضاد اصلی چيست و شيوه درست مبارزه در آن نقطه چيست؟ تضاد اصلی در آن نقطه البته ارتجاع حاکم بود. شما يادتان هست رژيم از دو جناح ليبرال و ارتجاع تشکيل شده بود. اين مسأله اتفاقاً کانون و سوژه يکی از مهمترين دعاوی و دعواهای سياسی در دو سال و نيم اول بعد از سرنگونی شاه بود. بسياری از نيروها که در واقع همان عنصر کانونی صداقت و پرداخت بها را نداشتند برای سازش با ارتجاع حاکم چون می ديدند که سنبهٴ او پر زور است و اگر بخواهند جلو او بايستند بايد قيمت بدهند می آمدند تحت عنوان اين که بايد با ليبرالها مبارزه کرد، مسير مبارزه را کج می کردند از ارتجاعی که دشمن بالفعل مردم بود. آنها شعار آزادی را کنار می گذاشتند و شعار عوض می کردند. اين عده در واقع دشمن اصلی را کنار می گذاشتند و دشمن ديگری را «سيبل» می کردند. در حالی که اين خمينی بود که تنوره می کشيد و روز به روز هم در جهت تحکيم ديکتاتوری مذهبی گامهای بلندتری برمی داشت، آنها در واقع برای اين که از زير بار مبارزه سنگين با ارتجاع شانه خالی کنند می رفتند آن شعار را می دادند.

اين جا رهبری ذيصلاح سازمان مجاهدين دست گذاشت روی قلب مسأله و تضاد اصلی که ارتجاع حاکم و ارتجاع آخوندی بود. همان ارتجاعی که می رفت تا رژيم ولايت فقيه و يک رژيم قرون وسطايی ديکتاتوری مذهبی را حاکم کند. اين است تضاد اصلی. شيوه مبارزه چيست؟ به دلايلی که گفتم و اين که بعد از سرنگونی رژيم شاه امکان سرکوب مطلق هنوز وجود نداشت اين امکان وجود داشت که به رغم همهٴ فشارها از طريق مبارزه سياسی و افشاگرانه ماهيت ارتجاع را به صورت سياسی يعنی مسالمت آميز برای مردم روشن کرد. پس اين سياست و اين استراتژی، متناسب با اين مرحله و اين تحول جديد، اين را اقتضا می کرد. طبيعی است که هر چيز غير از اين انقلاب را به بيراهه می برد. پايان قسمت اول
ادامه دارد



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر