«سازمان من»
در نخستین سالهای
بنیانگذاری «مجاهدین خلق ایران»، نشان سازمان به دست مجاهد قهرمان، رضا رضایی
کشیده شد. با سندان کارگر و داس برزگر و با ستارهی پیشتاز، و خوشهی زیتون صلح.
برای این نشان که نماد همهی آرمانهای خوب مجاهدان ایرانزمین بود هزاران شهید
نثار شد. رنگش به همین دلیل سرخ است، و سنگ سنگ سرزمین ما نشانی از این خون جوانان
وطن دارد که در راه آرمان آزادی چکیده.
یکی از سرودههایی که در نخستین سال شروع مقاومت علیه ولایت خونریز فقیه، دربارهی این نشان سروده شد، «سازمان من» نام دارد و نامهای برخی از نخستین قهرمانانی که در راه این آرمان بهشهادت رسیدند نیز در آن آمده است.
«سازمان من»
زمستان1360
بر گستر زمین،
یکی از سرودههایی که در نخستین سال شروع مقاومت علیه ولایت خونریز فقیه، دربارهی این نشان سروده شد، «سازمان من» نام دارد و نامهای برخی از نخستین قهرمانانی که در راه این آرمان بهشهادت رسیدند نیز در آن آمده است.
«سازمان من»
زمستان1360
بر گستر زمین،
این خانهی قدیمی
انسان
از زخم تازیانهی استعمار،
بر قلب سرخ میهنم ایران
وز قلب سرخ میهنم ایران
دستی فرا شده ست
دست مقدسی بر قبضهی سلاح رهایی
دست مقدسی بنشسته بر دل سندان رنج و کار
بر سینهی هلالی داس ستمکشان
در چنبرهی معطر زیتون صلح
با ریشههای ژرف
در کوثر مطهر ایمان و انقلاب
دست مقدسی بر قبضهی سلاح رهایی.
از زخم تازیانهی استعمار،
بر قلب سرخ میهنم ایران
وز قلب سرخ میهنم ایران
دستی فرا شده ست
دست مقدسی بر قبضهی سلاح رهایی
دست مقدسی بنشسته بر دل سندان رنج و کار
بر سینهی هلالی داس ستمکشان
در چنبرهی معطر زیتون صلح
با ریشههای ژرف
در کوثر مطهر ایمان و انقلاب
دست مقدسی بر قبضهی سلاح رهایی.
این دست،
دست پیشتاز زمان است
بازوی پرتوان مجاهد
دست هزارها میلیشیای جوان است
دست پیشتاز زمان است
بازوی پرتوان مجاهد
دست هزارها میلیشیای جوان است
این دست
دست پر صلابت موسی ست
دست هزارها شهید مجاهد
دست پر صلابت موسی ست
دست هزارها شهید مجاهد
این دست دست مادر
گرد کبیری است
این دست
دست بزرگ فاطمهی خردسال مصباح است
این مشت
مشت فشردهی همهی خلقهای ایران است.
این دست
دست بزرگ فاطمهی خردسال مصباح است
این مشت
مشت فشردهی همهی خلقهای ایران است.
این دست بود که
بنواخت بر چهرهی کریه خمینی
با خشم خلق،
سیلی سنگین انتقام
با خشم خلق،
سیلی سنگین انتقام
این دست بود که بنشاند
درقلب و مغز تیرهی جلادان
سرب مذاب کینهی مردم را
درقلب و مغز تیرهی جلادان
سرب مذاب کینهی مردم را
این دست بود که
افکند
بر تن دژخیم ضدخلق
رعشهی سقوط و مرگ
این دست بود که برکند
بیباک و پر توان و ستیزنده
از بیخ و بن
بیخ فریب و جهل و رذالت
ویران نمود، از پایبست خانهی استعمار
آه
ای قبضهی مسلسل پرکین
ای دست پر صلابت و سنگین
ای دست بیشکست!
بر تن دژخیم ضدخلق
رعشهی سقوط و مرگ
این دست بود که برکند
بیباک و پر توان و ستیزنده
از بیخ و بن
بیخ فریب و جهل و رذالت
ویران نمود، از پایبست خانهی استعمار
آه
ای قبضهی مسلسل پرکین
ای دست پر صلابت و سنگین
ای دست بیشکست!
در هیبت ستبر تو
من،
انگار
در رهگذار روشن تاریخ سالیان
دست هزارها سردار سر به دار
شورشگران عصر تباهی را دیدار میکنم،
از دست بابک بیباک و شورشی
تا کوهوار،
دست سترگ کوچک و ستار.
انگار
در رهگذار روشن تاریخ سالیان
دست هزارها سردار سر به دار
شورشگران عصر تباهی را دیدار میکنم،
از دست بابک بیباک و شورشی
تا کوهوار،
دست سترگ کوچک و ستار.
هرگاه دیو
شب،
بر آسمان میهن خونبار
گسترد بال و پر
و جغد اختناق
بر بام خانه مردم
آوای شوم خویش فریاد کرد
و جهل و فقر و جنایت
در جایجای میهن دربند
بیداد کرد،
سر زد ستارهی سرخ مجاهدین
آنک دلیر، سرخ، شکوفا
آهای ستاره خونین
بر بام میهن بغض آلود
بر پهنهی شب تاریک اختناق
پرواز کن
شب را بسوز بکوب در هم بریز ویران کن
در آسمان راکد و بیابر این وطن
هرّای رعد و عاصفهی انقلاب را
انفجار کن
دیوارهای کاخ ظلمت فرعون عصر را
بر فرق و بر سرشان بیمجال
آوار کن
آنگه
سپیده دمان را به پیشواز
مهمان خلق دلیر و کبیر ایران کن!
م.شوق
بر آسمان میهن خونبار
گسترد بال و پر
و جغد اختناق
بر بام خانه مردم
آوای شوم خویش فریاد کرد
و جهل و فقر و جنایت
در جایجای میهن دربند
بیداد کرد،
سر زد ستارهی سرخ مجاهدین
آنک دلیر، سرخ، شکوفا
آهای ستاره خونین
بر بام میهن بغض آلود
بر پهنهی شب تاریک اختناق
پرواز کن
شب را بسوز بکوب در هم بریز ویران کن
در آسمان راکد و بیابر این وطن
هرّای رعد و عاصفهی انقلاب را
انفجار کن
دیوارهای کاخ ظلمت فرعون عصر را
بر فرق و بر سرشان بیمجال
آوار کن
آنگه
سپیده دمان را به پیشواز
مهمان خلق دلیر و کبیر ایران کن!
م.شوق
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر