برای پنجاهمین تولد سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران:
هزاره غرور سرزمین مرا به دوش میکشی
باران مگر از آبگینههای ناسروده خود شعری به من دهد،
شمشیر مگر از غیرت خشمتاب خود،
- در خط تیز عبور -
سرخ الماس پارهیی به من،
تندر کوهههای عاصی دریا را میخواهم،
در چکیده تازه یک شبنم؛
تا نامت شریفترین سرود عاشقانه من باشد.
شمشیر مگر از غیرت خشمتاب خود،
- در خط تیز عبور -
سرخ الماس پارهیی به من،
تندر کوهههای عاصی دریا را میخواهم،
در چکیده تازه یک شبنم؛
تا نامت شریفترین سرود عاشقانه من باشد.
دستان بارانیات هنوز طعم آبی باروت میدهد،
بهرغم موریانهها که حرمت کلمات را جویدهاند،
هزاره غرور سرزمین مرا به دوش میکشی.
کندویی از عصاره خورشید،
در غزلهای سبز نگاهت.
پرندگان حقیقت،
بر شانههای شکوهت،
آیههای نور مینوشند.
تو را بالهایی است، همگستر با قارههای نامکشوف زیبایی،
در ترانه انسان.
رودهای جاری تا سپیده تاریخ،
زمزمههای آبی رفتن را از سرود تو میآموزند.
کرانهها،
از تو آموختهاند که در بازترین تبسم خود،
آغوشگاه بیکرانگی آرزوها باشند.
نجیب نگاهت، از پاکی وصیتنامههای شهیدان است.
مرگها در غرور تو کارگر نیست.
زخمها ترا نمیتکانند؛ رویین میکنند.
چکادهای نشسته در اراده انسان را چه سرودهیی در گوش؟
که الفبای قامتشان،
تداوم ایستادن است.
وقتی میبینمت، شعر من از رجزنامه افتخار قوام مییابد.
میخواهم از غرور، شانههایم را تا اریکه خورشید اعتبار دهم.
پا سفت کردهیی ستبر،
بر عضلات عزم این فلات بیغروب؛
تا جوانه دستانت، آشیان ستارگان جوان باشد
اجازه آفتاب،
در پیراهن تست.
سازمان نظم جوان!
در پیراهن تست.
سازمان نظم جوان!
سازمان سبزترین درخت مایگی،
در دهانه پرزوالترین پاییز!
سازمان تفنگ و پرنده و زیتون!
میخواهم نامت تا همیشه تاریخ،
بر یالهای جاودانگی نقر شود.
ع. طار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر