سازمان مجاهدين خلق ايران -خاطراتی از «محمد آقا» قسمت دوم به قلم محمد حیاتی - براي پنجاهمين سالگرد طلوع ماندگار
اولین نشست
تشکیلاتی در اولین روز در اوین!
به اوین رسیدیم و ما را از هم جدا کردند. نمیدانم محمد آقا در همان برخورد اول چه کرد که ساواکیها را وادار به تمکین از خودش کرده بود. شگفتانگیز این کهگویی او اولین نشست سازمانی را در همان صبح روز اول دستگیری در اوین برگزار میکند! در آن نشست علاوه بر خود محمدآقا،سعید محسن و علی باکری هم حضور داشتند. در فاصله کوتاه یکی دو دقیقهای که بازجوها بیرون رفته بودند، محمد آقا نقشه مسیر من و همه را معین کرد و گفت: «هیچکدام هیچ چیزی را بهعهده نگیرید و همه را گردن من بیندازید، چرا که من باید شهید شوم، اما شما زودتر آزاد بشوید و راه را ادامه بدهید». آری بنیانگذار فدا و صداقت، قاطعانه انتخاب کرده بود که خودش اولین شهید باشد!
همچنین گفت شما چند سلاح را به آنها بدهید تا آنها خیلی دنبال احمد رضایی نروند، اگر اینها بسیج شوند برای گرفتن احمد، او را میگیرند. روشن بود؛ ما با دانه پاشیدن و با دادن مقداری از سلاحها که در آستانه برگزاری جشنهای 2500ساله، رژیم از آن خیلی میترسید، انگیزه ساواک را در گرفتن احمد تضعیف میکردیم و او فرصتی بهدست میآورد که باقیمانده بچههای سازمان را جمعوجور کند.
بعد از چند دقیقه مرا زیر شکنجه بردند، اما من که خط دستم بود، میدانستم باید چه کار کنم، میدانستم بهرغم اینکه باید سلاحها را بدهم، اما این برگ برنده من است و نباید همان اول و مفت آن را خرج کنم. بنابراین آنها را تا شب مشغول کردم و بعد تنها یکی از جاسازیها را که در انبار حاج مصباح داشتیم و در آن یکی دو قبضه سلاح و مقداری مهمات بود، به آنها گفتم و آنها هم خوشحال که به هدف خود رسیدهاند، دست از سر من برداشتند و سراغ سلاحها رفتند.
شب روز اول
در حالی که من کتک خورده و تقریباً از حال رفته بودم، ناگهان دیدم که برادر مسعود و ناصر صادق آمدند مرا بغل کردند و به اتاقی بردند که همه مرکزیت و محمد آقا در آن نشستهاند.
جریان از این قرار بود که سر بازجو همه اعضای مرکزیت را جمع کرده بود تا سرمست از پیروزی خود و دست یافتن به چند قبضه سلاح، رجزخوانی کند، اما برادر مسعود با زیرکی از این جریان استفاده کرد و رو به بازجو کرد و با اشاره به من گفت: آخر اینکه درست نیست! این بنده خدا را هم بیاورید به زخمهایش برسید. بازجو که هنوز نشئه به دست آوردن سلاحها بود، گفت بله، بله! و خودش رفت که تشت آب بیاورد برای پاها و زخمهای من، بهمحض اینکه او بیرون رفت، بچهها به بهانه رسیدگی به من تمام اطلاعات را به محمدآقا منتقل کردند و از او خط و خطوط گرفتند. یکی از مهمترین مسائلی که به محمدآقا منتقل کردند، طرح فرار رضا بود. چون سایر بچهها حدود دو ماه زودتر از محمدآقا دستگیر شده بودند.
دیداری دیگر با «محمدآقا»
19رمضان سال 50 بود، شب ضربت خوردن مولای متقیان. بعد از حدود 3هفته که محمد آقا را ندیده بودم، یک مرتبه ساواکیها آمدند و با ضرب و شتم و تهدید، مرا از سلول بیرون کشیدند و به بازجویی بردند، وقتی چشمم را باز کردند. محمدآقا قاطع و پرصلابت نشسته بود، بازجو تا مرا دید، داد زد چرا انبار اسلحه و مهمات را نگفتی؟ چرا نگفتی که در مغازه حاج عطا در تیمچه حاجبالدوله توی هر قوری و سماور، یک نارنجک و سلاح گذاشته بودی؟ چرا نگفتی؟! نگاهی به محمد آقا کردم و با آرامی گفتم من اطلاعی نداشتم که اینها سلاح است، بستههایی بود که محمد آقا میداد و من هم میبردم، فکر میکردم وسایل چاپ است. بازجو از نحوه تنظیمم با محمد آقا و اینکه به او آقا میگفتم، بههم ریخت! فریاد کشید چی؟! محمد آقا؟! اینجا آقا نداریم! او میزد و باز هر بار سؤال میکرد، چی؟ و من میگفتم محمد آقا! و سرانجام «محمد آقا» ی من پیروز شد! بعد حاج عطا و حاج مصباح را آوردند و عین همین ماجرا با آنها تکرار شد. این دو بازاری مجاهد هم بهشدت کتک خوردند که نگویند «محمد آقا» اما آنها زیر بار نمیرفتند! میز ساواک بههم خورد و موضوع سلاحها تحتالشعاع قرار گرفت.
به این ترتیب، ساواک نه تنها به احمد دست نیافت، بلکه رضا و در واقع کلیت سازمان را هم از دست داد و رضا توانست از چنگ ساواک فرار کند، اولاً تجارب ذیقیمت این مرحله از نبردی را که در زندان داشتیم و بهخصوص آخرین جمعبندی را که محمدآقا و مرکزیت بهعمل آورده بودند به جنبش منتقل نماید و سازمان را دوباره بازسازی کند. در واقع چراغ حرکت محمدآقا و رمز پیروزیش در این جریان این بود که بین سلاح و صاحب سلاح، صاحب سلاح را انتخاب کرد و به این ترتیب سازمان را هم از نابودی نجات داد. این همان رمزی است که برادر مسعود هم در مرحله 10ساله پایداری پرشکوه در اشرف بهکار گرفت و سازمان را و کل جنبش مقاومت را از توفان توطئههایی که ارتجاع و استعمار خوابش را دیده بودند، عبور داد.
شهادت «محمد آقا»
و… آن زمان که خبر شهادتش تمام هستیام را آتش زد و کسی یارای خاموش کردن شیون و ضجههایم را نداشت، مگر دستهای پر محبت مسعود که ممتازترین حاصل همه ارزشهای محمد آقا بود. دستم را فشرد و با صبر و حوصله مرا از آن آتش بیرون کشید و بعد با دادن بالاترین قیمتها از خودش، مسیرم را بهطور مستمر تصحیح کرد و مرا تا امروز از همه گردابها و گندابهای اپورتونیستی، ارتجاعی و بورژوایی با سربلندی عبور داد. آن کس که تمامیت محمد آقا را نمایندگی میکند و پرچم پرافتخار او را بالا و بالاتر برده و با دستهای پرقدرت مریم بر بام جهان نشانده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر