پیام ۳۰ تیر مسئول شورای ملی مقاومت آقای مسعود رجوی : با سلام و درود به مصدق بزرگ و هم سنگران و یاران پایدار شورا و مقاومت
پیام ۳۰تیر بدلیل اهمیت پیام وابعاد ومحتوای موضوعاتی که بحث وجمع بندی شد باز نشر میشود
پیام آقای مسعود رجوی ۳۰ تیر ۱۴۰۱
- مسعود رجوی - پیامها
- 1402/06/22
با سلام و درود به مصدق بزرگ و همسنگران و یاران پایدار شورا و مقاومت
و تبریک و تهنیت به رئیسجمهور برگزیده شورای ملی مقاومت
برای دوران انتقال حاکمیت به مردم ایران
پس از قیام ۱۴۰۱ چرخ زمان و انقلاب دموکراتیک نوین ایران هرگز به عقب برنمیگردد.
فاشیسم دینی تا زمان سرنگونی هرگز دست از سرکوب برنمیدارد.
خامنهای تا زنده است هرگز از هژمونی انحصاری دست بر نمیدارد.
نتیجه چیست؟ قیامهای بیشتر و بیشتر با جنگ یعنی آتش و حرکت فزاینده و سرانجام سرنگونی. این سرشت و سرنوشت نهایی نبرد و انقلابی است که از ۴۲سال پیش پرچم افراشته و از بسا کورههای گدازان گذشته است.
انقلابی که با رود خروشان خون شهیدانش، باز هم میرود، میشکند، میسوزد، میدمد، میشکفد در هرجا و این مسیری است تا پیروزی.
پارسال در این ایام باید از حرمت کلمهٔ "انقلاب" در برابر ارتجاع و بورژوازی همکاسه و وابسته دفاع میکردیم. حرفمان این بود که مشکل نه در انقلاب کردن علیه دیکتاتوری سلطنتی بلکه در انقلاب نکردن، در سرقت رهبری انقلاب توسط ارتجاع و در داعیهٔ بازگشت به ماقبل خمینی است. "انقلاب" جرم نابخشودنی فدایی خلق و مجاهد خلق بود. اما قیام ۴۰۱ این بساط را به کلی در هم ریخت و "کلمه" خود را تحمیل کرد. این واقعی و ضروری و حقیقی بوده و هست و خواهد بود. از اینرو در جبهه خلق مرزبندی با شاه و شیخ در ”مرگ بر ستمگر“ فراگیر شد. وجوب تحریم و لیستگذاری سپاه پاسداران ولایت هم فراگیر شد. در مراحل بعدی قیام، ضرورت انحلال و درهم کوبیدن آن نیز خود را تحمیل میکند. معنا و مفهوم اپورتونیسم هم روشن میشود.
در قیام ۴۰۱ مقام زن هم با درهم شکستن زنجیرهای فئودالی-آخوندی میرود تا در میان انواع تعبیر و تفسیرهای طبقاتی و نظرگاههای استثماری، جایگاه حقیقی و ضروری خود را پیدا کند. این هنوز اول راه است. فقط خاطرنشان میکنم که در مقاومت ما از ۳۲سال پیش با مریم، زن انقلابی ذیصلاح مجاهد خلق هژمونی خود را در تمام پهنهها و سطوح برقرار کرده و از آن زمان پذیرش این هژمونی شرط اعلام شدهٔ عضویت در سازمان مجاهدین خلق ایران و یک گام تاریخی در راستای نفی استثمار است. طبیعی است که غیر از آنها که این هژمونی را به چشم دیدهاند، باور کردنش برای دیگران سخت است. تشریفاتی و فرمالیستی به نظر میرسد. چه رسد به اینکه چشم مردسالار مانع دیدن هم باشد. ایدئولوژی و نظرگاه جنسیت البته مرد و زن ندارد. زن هم باید از این ایدئولوژی که حاصل آن "زن" (زن در گیومه) بهمعنی ضعیفگی و عجز باشد، آزاد شود. بنابراین آنچه مجاهدین از آن سالیان با مریم تحت عنوان انقلاب ایدئولوژیک کردند و البته برچسبهای فراوان هم خوردند، نیاز ایدئولوژیکی و تشکیلاتی آنها برای ماندگاری و جنگندگی و پیشرفت در بغرنجترین و خطیرترین شرایط بوده و هست. جنبش و قیام خلق ما نیز در جریان تکامل و پیشرفت خود در تاریکترین ادوار تاریخ ایران یعنی در برابر فاشیسم دینی و "سلطنت مطلقهٔ فقیه" بهطور قانونمند و گامبهگام در همین راستا حرکت میکند. البته در این مرحله تاریخی شعار سیاسی و اجتماعی ما برابری است و نباید آنچه را خاص آنهایی است که بر سنگ مزارشان آرمان جامعه بیطبقه توحیدی حک میشود، به سایرین تعمیم داد. اما بهعنوان یک اصل، زن در هر حال به درجهیی پیش میآید که عنصر استثماری و بهرهکشی کالایی پس زده شود.
خلاصه میکنم: شاخص برای ما، جنگندگی و مقاومت در برابر استبداد و استعمار و ارتجاع است؛ ضددیکتاتوری، ضد وابستگی و ضد بهرهکشی است. در میهن ما و در شرایط ما، بدون این شاخص، شاه و شیخ و همکیشان، آزادی را سرکوب و زن را در دستگاه فئودالی یا سرمایهداری به بند میکشند. مفهوم زندگی را هم در دستگاه نجنگ بر ضد مقاومت و بر ضد مبارزه و شهادتپذیری به یغما میبرند تا ماحصلی جز تسلیم نداشته باشد.
برای اطلاع نسل جوان میگویم در سال ۱۳۴۴ که مجاهدین شروع کردند، روزگاری بود که شاه قرآن چاپ میکرد (قرآن آریامهر)، دو سال بعد در سال ۴۶ فرح پهلوی هم قرآن خاص خودش را چاپ کرد و در مقدمهٔ آن به خط خودش نوشت که سرفرازی او در زندگیش این است که "به خاندان مقدس حضرت رسول اکرم صلواتالله علیه و آله منسوب است!
یکی دیگر از کارهای شاه تشکیل سپاه دین بود. شاه در روز اول آبان ۱۳۵۰، همزمان با جشنهای ۲۵۰۰سالهٔ شاهنشاهی اعلام کرد که فرمان او در مرداد ماه ۱۳۵۰ برای تشکیل ؛سپاه دین؛ به مرحله اجرا گذاشته میشود.
اما خمینی در مهرماه ۱۳۴۱ یک دهه بعد از کودتای ۲۸مرداد با امضاء دعاگو "الداعی روحالله الموسوی" به "حضور مبارک اعلیحضرت همایونی" تلگراف میزد مبادا برخلاف احکام دین مبین او زنان حق رأی پیدا کنند و وقتی شاه بهطور موضعی چند ماه عقب نشست خمینی در پوست نمیگنجید و آن را پیروزی بزرگی به حساب آورد و در آذر ۴۱ میگفت: "زن اگر وارد هر دستگاهی شد اوضاع را بههم میزند" .
در چنین شرایطی مجاهدین میباید حتی حساب کار خدایشان (نه فقط اسلام و قرآن و پیامبر و ائمه را که ۱۰ نسل پیاپی در مبارزه با خلفای ستمگر بهشهادت رسیدند) با خدای شاه و شیخ جدا میکردند. به نام خدا و به نام خلق قهرمان ایران که مجاهدین میگویند مرزبندی ضروری خدای خلق و جبهه خلق با خدایان شاه و شیخ از همان روزگار است. آخوندها سالیان از ما میپرسیدند مگر خدا چه کم دارد که خلقتان را هم به آن ضمیمه و اضافه کردید؟ و ما میگفتیم خدا چیزی کم ندارد، ظلمه که همان ستمگران باشند، خدا و دین و آئین خدا را در غبار و زنگار استثماری و رسوبات طبقاتی فرو بردهاند که باید زدوده شود. پس ما هستیم که نیازمند مرزبندی با ”بتخدا“ ی ستمگران هستیم. چون میخواهیم با آنها مبارزه کنیم و بجنگیم. به همین خاطر امروز هم میگوییم برای ما شاخص جنگ و مقاومت است و هر آنچه از آن آتش و جنگ بیشتر برای سرنگونی شیخ ستمگر بیرون بیاید.
آلترناتیو هم اگر در عمل و نه در حرف و لفاظی به دور از استبداد و وابستگی و از سرشت آزادی و استقلال و زحمتکشان برای عدالت باشد، برآمد همین جنگ و مقاومت است.
در سال ۱۴۰۱ چنانکه دیدیم صنعت آلترناتیوسازی مجازی پس از خوابی عمیق و ۴۰ساله آمیخته با انکار تاریخ ایران در همان برهه، رواج پیدا کرد. اما دولت مستعجل بود. در بیخبری از قانونمندیهای خدشهناپذیر سیاسی و اجتماعی و تاریخی، ظن آن بودش که هستش دولتی!
آلترناتیو مثل یک ساختمان، آجرها و مصالح خود را میخواهد و قانونمندی خاص خود را دارد. با دود و دم و ادعا ساخته نمیشود. کتاب قطور شهیدان آزادی سخن میگوید. هر چند که در سانسور قرن، بنا بر سرپوش گذاشتن است. از زندانها و اعدامهای دهه ۶۰ و سربهدارانش میگویند. ولی معلوم نیست چه کسانی بودند و چه میگفتند و چه میخواستند؟ اشباح بودند یا هویت مشخصی داشتند؟ خشونتگر و خشونتگرا بودند یا به دفاع از حقوق مردمشان و شرافت آرمانی و میهنی خود برخاسته بودند؟ چرا صد صد و هزار هزار جان فدا کردند؟ چرا؟ با کدام آرمان و کدام شعار؟ آیا راه آتشین آنها غلط بود؟ آیا باید تسلیم میشدند؟ آیا باید خواب و سراب اصلاحات میدیدند؟ آیا باید هیزمکش تنور جنگ ضدمیهنی با شعار فتح قدس از طریق کربلا میشدند؟ آیا باید به احضار ارواح محمدعلیشاه و رضا شاه میپرداختند؟! آخر بگویید زنگولهٔ سرنگونی را چه کسی و چگونه و با چه استراتژی و کدام تاکتیک میخواهد به گردن این رژیم درنده و وحشی بیندازد؟ از دورهٔ گذار بسیار شنیدیم اما نفهمیدیم چگونه باید از این رژیم گذر کرد؟ فقط فهمیدیم که باید ”مؤدب“ و عاری از ”خشونت“ باشیم!
ولی آیا این همانی قهر انقلابی با خشونت که چاقوکشی و دعواهای شخصی و قبیلهای را هم شامل میشود، منصفانه و عادلانه است و وجدان آدمی آن را میپذیرد؟ چگونه است که عملکرد آتشین امثال نوید افکاری، محسن شکاری، مجیدرضا رهنورد، مهدی کرمی و محمد حسینی را محکوم میکنند اما وقتی که آنها بهشهادت میرسند برای عقب نماندن از قافله اشک تمساح میریزند و حتی قربانصدقه میروند؟! لیکن در هر حال شلاقکش کردن مجاهدین و ارتش آزادیبخش ملی با برچسب خشونتگرایی برای کسب رضایت ملا ادامه مییابد.
البته بورژوازی و سوسیال رفرمیسم میتواند قهر انقلابی را که بهگفته مارکس ”قابلة هر جامعهٔ کهنی است که آبستن جامعهٔ نوین باشد“ محکوم کند و یا از آن بگریزد. اما انگ ”خشونت“ خواه و ناخواه رله کردن خواست رژیم است.
ابراهیم یزدی رابط خمینی با ”شیطان بزرگ“ قبل از مرگش صحبت با خمینی در مورد مبارزه مسلحانه قبل از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی را بازگو کرد. یزدی گفت: ”ما راجع به جنگ مسلحانه صحبت داشتیم. در تیر ماه ۵۶ بعد از مراسم خاکسپاری شریعتی من به نجف رفتم و با ایشان صحبت فراوانی کردم. در آنجا ایشان با جنگ مسلحانه مخالف بود. علت را هم این میدانست که در یک درگیری مسلحانه، سازمانهای سیاسی- نظامی جلو میافتند، چرا که آنها تشکیلات دارند، اگر ما بخواهیم مبارزه را به این نقطه برسانیم آنها برنده میشوند و ما مجبور به تبعیت خواهیم شد“ . مجدداً با تخطی عمدی از دستور زبان فارسی، آیا ”ارتجاع کردن“ به جای انقلاب کردن را میبینید؟ محصولش هم صرف مکرر در مکرر فعل ماضی و همان بازگشت به ماقبل خمینی است.
چه خوب بود اگر رژیم خمینی اصلاحپذیر بود و یا گذار از آن نیازمند قهر و آتش نمیبود. ولی مگر استراتژی رویارویی با این رژیم را ما ابداع و تعیین میکنیم؟ اگر ما اختراع کردهایم باید به دور انداخت. ما فقط میتوانیم قانونمندی و خط مشی را جستجو و کشف و فهم کنیم. ارتش آزادی با کانونها و شهرهای شورشی از همین جستجو ناشی شده و نه از خواست و خوشآمد یا طبیعت ”خشونتگرا“ ی ما. اگر به خواست ما بود کاش از روز اول همه چیز با خیر و خوشی از سر میگذشت و شاه سلطان ولایت، خودکامه و خونریز و آزادیکش نمیبود.
در سال ۱۴۰۱ همچنین از وحدت و ”همه با هم“ بسیار شنیدیم. اما کمتر شنیدیم که راه و قانون وحدت و اتحاد را به ما بگویند. آخر برای وحدت باید تضاد حل کرد. باید از دل تضادها عبور کرد. کاری که ۴۲ سال است شورای ملی مقاومت ایران بیوقفه به آن مشغول بوده و سنگینترین بهای خونین را هم پرداخته است. دعوت به جبهه همبستگی برای سرنگونی استبداد مذهبی برای استقرار یک جمهوری دموکراتیک و مستقل و مبتنی بر جدایی دین از دولت هم از سوی شورا در آبان ۱۳۸۱ منتشر شده و نیازی به تکرار نیست. فقط تأکید میکنم که کار ما موجسواری و میوهچینی و نان به نرخ روز خوردن نیست. والا زیر چرخهای ولایت خمینی که قدرت و سطوتش هزاران بار بیشتر از مدعیان کنونی بود، له و نابود شده بودیم. کار ما پیوند سیاست و شرافت است. مریم در آن اجلاس شورا چه خوب گفت که: هدف شورای ملی مقاومت نه کسب قدرت بلکه انتقال آن به مردم ایران است. طبق مصوبات شورا (در سال ۱۳۶۰) دولت موقت بایستی حداکثر طی ۶ ماه از طریق یک انتخابات آزاد، مجلس مؤسسان و قانونگذاری ملی را تشکیل دهد و وظیفهٔ انتقال حاکمیت تا آنجا که به دولت موقت مربوط میشود بهمحض تشکیل مجلس مؤسسان و قانونگذاری ملی پایان میپذیرد.
مسعود رجوی
۳۰ تیر ۱۴۰۲
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر