۱۴۰۳ اردیبهشت ۱۲, چهارشنبه

۱۲اردیبهشـت ۱۳۶۱ - گرامی باد خاطره حماسه‌سازان مجاهد خلق محمد ضابطی و یارانش

 رویداد تاریخی۱۲اردیبهشـت ۱۳۶۱ - گرامی باد خاطره حماسه‌سازان مجاهد خلق محمد ضابطی و یارانش

-

گرامی باد خاطره حماسه‌سازان مجاهد خلق محمد ضابطی و یارانش
گرامی باد خاطره حماسه‌سازان مجاهد خلق محمد ضابطی و
 یارانش

روز ۱۲اردیبهشت ۱۳۶۱، تهران شاهد نبردهای عظیمی بود که از شرق تا غرب و از شمال تا بخش‌هایی از مرکز شهر را دربرمی‌گرفت.
از ساعت ۲ بعدازظهر با اولین‌ شلیک، تهاجم هم‌زمان پاسداران به‌ چندین‌ پایگاه مجاهدین شروع شد. نبرد تا ساعت‌هایی پس‌ از نیمه‌شب ادامه داشت و رشیدترین فرزندان ایران، با مقاومت دلیرانه خود درسی فراموشی‌ناپذیر به‌ خمینی‌ دجال و مزدوران آدمکش او دادند. دشمن از زمین و هوا با سلاح‌های نیمه‌سنگین و حتی سلاح سنگین و شلیک‌ با هلیکوپتر، پایگاه‌ها را می‌کوبید. شهر در هاله‌یی از انفجار و دود و آتش غرق شده بود. بیش‌از ۶۰زن و مرد مجاهد خلق ایستاده بودند تا آن‌طور که شایسته مجاهد خلق است، رایت شرف یک‌ خلق را تا آخرین نفس و تا آخرین قطره خون برافراشته نگاه دارند.
روز ۱۲اردیبهشت، مجاهدان قهرمان با پایمردی و حماسه شورانگیز فرمانده والامقام محمد ضابطی و سایر همرزمان قهرمانش یک‌ آزمایش بزرگ را با موفقیت پشت‌سر گذاشتند و سربلند و سرافراز در خاطره خلق و میهن جاودانه شدند.

مجاهد قهرمان محمد ضابطی، همواره نامش همراه با بزرگ‌ترین حرکت‌ها‌ی مردمی علیه ارتجاع خمینی، از مبارزات سیاسی سال‌های ۱۳۶۰ و میتینگ بزرگ امجدیه گرفته تا تظاهرات ۷اردیبهشت و خیزش عظیم سازمان‌یافته مردمی در ۳۰خرداد ۱۳۶۰ عجین شده است. او به‌مثابه‌ی یک‌ انقلابی تمام‌عیار و یک‌ مجاهد فداکار، خطوط استراتژیک‌سازمان را در برخورد با ارتجاع پیاده می‌کرد و با ابتکار و خلاقیت، دستاوردهای سیاسی ‌آن‌ را‌ بیشتر و افزون‌تر می‌نمود. این‌ خلاقیت‌ها برای پیاده‌کردن خطوط سازمان از فردای ۳۰خرداد ۱۳۶۰ اهمیت بیشتری یافت. محمد ضابطی در رأس بخش اجتماعی سازمان، توانست به‌سرعت روابط و مناسبات علنی را با مرحله و فضای جدید منطبق نماید و تشکیلات بسیار گسترده‌یی را وارد مناسبات مخفی، نظامی و تهاجمی‌ کند.

در روزهای پرتلاطم مقاومت در سال‌های ۱۳۶۰ و ۱۳۶۱، در شرایطی که دژخیمان و سردمداران خونخوار رژیم تلاش می‌کردند با موج شقاوت‌بار اعدام‌ها و شکنجه‌های قرون‌وسطایی، مقاومت مجاهدان و مبارزان را درهم‌بشکنند و با انواع تبلیغات رذیلانه و یا پخش ندامت برخی عناصر درهم‌شکسته و به‌خصوص برخی از مدعیان از تلویزیون، گرد یأس و انفعال در جامعه بپاشند، ناگهان خروش پایداری مجاهدان و شعله‌های مقاومت حماسی آنان در چندین‌ نقطه تهران زبانه کشید، تهران گرمای ‌آن‌ را‌ حس کرد و مجاهدان پاکباز در پایان آن‌ نبرد نابرابر، تنها پیکرهای سوخته و متلاشی‌شده و پایگاه‌های ویران‌شده خود را برای دشمن باقی‌گذاشتند. اگر‌ چه خمینی و خیل رجالگان و دژخیمانش به‌ صحنه‌گردانی لاجوردی، از شهادت تنی‌ چند ‌از ارزنده‌ترین کادرهای سازمان، شادمانی‌ها نمودند و اگر‌ چه مردم ستمدیده ما، به‌خاطر از دست‌ دادن تعدادی از رشیـدترین فرزنـدان دلاور خـود گریستـند، اما در گرماگرم یأس‌پراکنی‌های تلویزیونی رژیم، مردم ایران، روح سرخ و پرصلابت مقاومت و انقلاب را به‌چشم دیدند و سرشار از افتخار و امید شدند.

چند‌ روز بعد روز ۱۹اردیبهشت، گروهی دیگر از کادرهای مجاهدین بر سکوی قهرمانی صعود کردند و پرچمی را که از یاران خود در ۱۲اردیبهشت گرفته بودند، دیگربار به‌اهتزاز درآوردند.
خمینی در رسانه‌های ارتباطی خود «طبل شادیانه» می‌کوبید و برای هزارمین‌ بار تکرار می‌کرد که «کار مجاهدین، این‌بار دیگر به‌پایان رسیده است». دژخیم با نشان‌دادن پیکرهای پاک مجاهدین در تلویزیون می‌خواست فضای رعب و تسلیم را دامن بزند. غافل از این‌که صحنه‌های رشادت و پاکبازی فرزندان قهرمان خلق، مردم ایران را رو‌در‌روی خمینی، قرین غرور و افتخار کرده است.
حماسه دلاوری مجاهدان، دهان‌به‌دهان، سینه‌به‌سینه و کوچه‌به‌کوچه بین مردم ردوبدل می‌شد و آنها شوروشوق ناشی از دلاوری‌های فرزندان مجاهد خود را در میان اندوه و تأثر خود ابراز می‌کردند.

در آخرین ساعت‌های نبرد، مزدوران رژیم که انتظار چنین مقاومت جانانه‌یی را نداشتند، به‌ستوه آمده و در نهایت خشم و استیصال، با مسلسل و تیربار به‌سوی پایگاه‌ها شلیک‌ می‌کردند. عملیاتی که به‌زعم آنها و با آن‌همه پیش‌بینی و تدارکات قبلی می‌بایست در کوتاه‌مدت با «موفقیت» به‌پایان برسد، اینک ساعت‌های متمادی به‌درازا کشیده و در تمام شهر توفان به‌پا کرده بود و خشم و اعتراض مردم را نسبت به‌ رژیم و ستایش و تحسین آنان را نسبت به‌ فرزندان دلیر و پاکبازشان برانگیخته بود. سرانجام، مزدوران درمانده که گمان نمی‌کردند تسخیر پایگاه‌های مجاهدین چنین بهایی را بطلبد، با شلیک‌ وحشیانه موشک‌های آر.پی.جی و رگبار مسلسل‌های سنگین توسط هلیکوپتر، «دژهای تسخیرناپذیر شرف» را به‌آتش کشیدند و به‌ این‌ ترتیب، نبرد را در آن‌ نقطه به‌پایان بردند.

اگر‌ چه جای سردار ضابطی و یارانش خالی است، اما یادشان در قلب و ضمیر هزاران مجاهد خلق و رزمنده ‌ارتش آزادی در شهر شرف، اشرف و در هر کجای جهان و در قلوب مردم مجاهدپرور، جاودانه است.
 

کانون اصلی مقاومت

اوج درگیری‌های روز ۱۲اردیبهشت و کانون اصلی مقاومت در پایگاه فرمانده ضابطی(واقع در کامرانیه) بود. در آن‌ پایگاه، مجاهدان قهرمانی چون نصرت رمضانی، شیرزن جنگاوری که به‌گواه همسایگان و مردم محل با شجاعت و صلابت شگفت‌انگیزی از این‌سو به‌ آن‌سو می‌دوید، عملیات دفاع را فرماندهی می‌کرد و برای شکستن حلقه محاصره و دورکردن کادرهای مستقر در پایگاه از آن‌ معرکه راه باز می‌کرد.

در آن‌ پایگاه هم‌چنین مجاهدان قهرمان قاسم باقرزاده، حمید جلال‌زاده، سوسن میرزایی، پری یوسفی، زکیه محدث، احمد کلاهدوز، محمد تواناییان‌فرد، فاطمه(تاجی) مهدوی‌ کرمانی، اقدس تقوی و امیرهوشنگ آق‌بابا نیز دلیرانه در برابر تهاجم پاسداران ظلمت و تباهی ایستاده بودند و حماسه می‌آفریدند. آنان چنان صحنه‌های پرشوری از مقاومت و دلاوری را در مقابل چشمان شگفت‌زده مردم آفریدند که هرگز از خاطره‌ها نخواهد رفت.

گزارش یک‌ شاهد از صحنه

این‌ گزارش توسط یکی از زنان مجاهد خلق که در میان جمعیت محل، شاهد صحنه‌هایی از حماسه ۱۲اردیبهشت بوده به‌ثبت رسیده است:

«از صبح، پشت ”صامت“(بی‌سیم مزدوران دادستانی و کمیته‌چی‌های جنایتکار) بودم. ساعت ۱۱ بود که پیامی در ”صامت“ شنیدم و چرتم پاره شد. مرکز منطقه‌ ۱ با ”دادستانی اوین“ تماس می‌گرفت و راجع به‌ ”مورد“ی با او حرف می‌زد. بعد از آن‌هم به‌ ستادهای ”منطقه‌ ۱“ پیام داده شد که «برادران، امروز برنامه داریم، ‌آماده باشید». سپس ستادها با واحدهایشان تماس گرفتند و از واحدها خواستند که هر چه سریع‌تر به‌ ستادهای خود مراجعه کنند و بعد صدایی به‌ خنده بلند شد: ”قربون امام“! ظاهراً ضحاک جماران خون می‌خواست و باید هر چه سریع‌تر به‌ او می‌رسید! آن‌ هم خون پاک‌ترین و رشیدترین فرزندان این‌ میهن.
در آن‌ روز هوا هم با روزهای قبل فرق داشت با این‌که رو به‌ تابستان می‌رفت ولی خنک بود. پس‌ از شنیدن پیام‌ها فکر کردم شاید ”مورد“ مربوط به‌ پایگاه ما باشد؛ بنابراین‌ سریع آماده شدیم تا به‌موقع عکس‌العمل مناسب را انجام دهیم. برای اطمینان کامل و نیز تحقیقات لازم به‌ گشت در اطراف پایگاه پرداختم، خبری نبود. دوباره برگشتم و ”صامت“ را روشن کردم. ساعت ۱ بعدازظهر، پیام‌دهنده در صامت اعلام کرد: «برادران، دیگر پشت شبکه کسی پیام نفرسته. از این‌ به‌بعد شبکه قطع میشه». در این‌ موقع ”حسن“ از راه رسید، پرسیدم: بیرون چه خبر؟ گفت: به‌نظرم غیرعادی آمد. چند‌ واحد گشتی در خیابان بودند. گفتم: امروز خبری هست، باید هم خیلی مهم باشد چون انرژی زیادی روی آن‌ گذاشته‌اند. بعد از تقسیم مسئولیت‌ها قرار شد برادر ۱۲ساله‌ام در جای امنی قرار بگیرد تا در موقع درگیری آسیب نبیند. در همین‌ حال صدای تک‌تیر کلتی بلند شد و بلافاصله رگبار تیربار، سکوت منطقه را درهم‌شکست. با این‌ صدا همه ‌مردم سراسیمه بیرون‌ آمدند. کم‌کم محل شلوغ می‌شد و مردم داشتند به‌ کوچه ‌محل حادثه نزدیک‌ می‌شدند که یک‌ بیوک آبی‌رنگ با ۴سرنشین مسلح به‌ ژ-۳ که ظاهراً هماهنگ‌کننده ‌واحدها بود با بلندگو اعلام کرد: «از اهالی می‌خواهیم سریع محل را ترک کنند و به‌ خانه‌هایشان برگردند».

درگیری در منظریه، کامرانیه و فرمانیه به‌شدت ادامه داشت و آمبولانس‌ها مرتب در رفت‌وآمد بودند. ساعت شش‌ونیم سروکله‌ آمبولانس پیدا شد و دوباره چند جسد دیگر! ساختمانی را از ۲کوچه قبل، بسته و محاصره کرده بودند. راه‌ها و تمام پشت‌بام‌ها را قرق کرده بودند و اجازه ‌هیچ ترددی حتی به‌ اهل کوچه نمی‌دادند. یکی از همسایه‌ها می‌گفت: ”اول صدای شلیک‌ کلت آمد و بعدش صدای تیربار. ۲تا از مجاهدین توانستند محاصره را بشکنند ولی در آخرین لحظه پاسدارهای جلاد آنها را زدند“. من هنوز بین جمعیت بودم. احساس عجیبی داشتم. بغض گلویم را گرفته بود، در عین‌حال احساس غرور می‌کردم. احساس غرور از این‌که همرزمانم آن‌طور دلیرانه مقاومت می‌کردند، بچه‌هایی که آن‌طور با سلاح سنگین مورد هجوم دشمن قرار گرفته بودند.
چند‌تا از دخترهای جوان محل، کنار هم ایستاده بودند و پچ‌پچ می‌کردند. یکی می‌گفت:‌ «توی خونه بنزین داریم. کوکتل هم بلدم درست کنم». پسر ۷ساله‌یی که آن‌جا بود گفت: من جلو ماشین پاسدارها ایستاده بودم که یک‌ پاسدار از بی‌سیم‌چی پرسید انبار اسلحه رسید یا نه؟ و مأمور بی‌سیم با عصبانیت جواب داد: آره رسیده و بعد با دستش به‌ وانت سربسته ‌کنار خیابان اشاره کرد. دختر جوان گفت: ما که کاری برای مجاهدین نمی‌توانیم انجام بدهیم. حداقل برویم و انبار اسلحه را آتش بزنیم. کم‌کم داشت غروب می‌شد. از نقاط دیگر هم با همان‌ شدت، صدای درگیری می‌آمد. ناگهان با صدای انفجاری مهیب، دود غلیظی از ساختمان ـ‌پایگاه‌ـ واقع در منظریه بلند شد و بعد درگیری به‌کلی قطع شد. مزدوران خمینی که دیگر قادر به‌ دادن تلفات بیشتر نبودند، سرانجام با آر.پی.جی آن‌ پایگاه را مورد حمله قرار دادند. ولی هنوز چندی نگذشته بود که دوباره مقاومت از داخل پایگاه ادامه یافت. گویا هنوز یک‌نفر زنده بود و می‌رزمید. یکه و تنها روی پشت‌بام و در کنار اجساد همرزمانش، تنهای تنها، در حالی‌که پاسداران جنایتکار بی‌وقفه به‌سویش شلیک‌ می‌کردند و او تا آخرین نفس پایداری می‌کرد.
ساعت ۹ و ۳۲۰دقیقه‌ شب، درگیری فرمانیه به‌پایان رسید. مردم تا ساعت ۱۱ درکوچه‌ها بودند. زنی که پسرش پاسدار بود، می‌گفت: به‌ ما اجازه دادند که برویم و خانه‌ها را ببینیم. اجساد مجاهدین مثل ذغال شده بود. آخر این‌ جوان‌ها چه کرده‌اند که این‌طوری باید به‌ خاک‌وخون کشیده شوند؟! امیدوارم روزی خدا انتقام این‌ خون‌های به‌ناحق‌ ریخته‌شده را بگیرد».

 

در خیابان ستارخان

در خیابان ستارخان نیز هم‌زمان با درگیری پایگاه کامرانیه، مجاهدین قهرمان حمید خادمی، حسن رحیمی، حسن صادق، فرشته ازهدی، مهین ابراهیمی، معصومه میرمحمد و مادر مجاهد ایران بازرگان و تعداد دیگری از مجاهدین در‌ برابر پاسداران خمینی به‌ مقابله برخاسته بودند. شکوه صحنه‌های نبرد در خیابان ستارخان، تمامی مردم را در شگفتی از دلاوری‌های مجاهدین و در خشم و نفرت از جلادان خمینی فرو‌ برده بود.

 

 

 

 

شکوه مقاومت مجاهدین قهرمانی که با فریادهای مرگ بر خمینی، آخرین دقایق حیات خود را می‌گذراندند، شکوه نبرد مادری ۶۰ساله که در کنار فرزندانش، می‌رزمید و وفاداری عنصر مجاهد را به‌ خلق و انقلاب به‌اثبات می‌رساند، شکوه خون‌هایی که بر خاک می‌ریخت تا شرف یک‌ خلق بر‌ خاک نریزد و شکوه اسلام عشق و انسانیت و رحمت و رهایی مجاهدین در برابر ارتجاع ضدبشری خمینی که دجالانه بر آن، ‌نام اسلام گذاشته بود.


نبرد یک‌ شیرزن تنها

 

 

در نارمک(شرق تهران)، در همان‌ روز یک‌ پایگاه دیگر مجاهدین مورد حمله قرار گرفت. در این‌ پایگاه، تنها یک‌ شیرزن مجاهد خلق، خدیجه مسیح، حضور داشت که یک‌تنه به‌ حملات گرگ‌های هار خمینی که از چندسو هجوم آورده بودند، پاسخ می‌گفت.
این‌ مجاهد قهرمان، آن‌چنان دلیر و بی‌باک جنگید و به‌ دفاع در برابر حملات پاسداران برخاست که پاسداران فکر می‌کردند با تعداد زیادی از مجاهدین سروکار دارند. بدین‌ ترتیب، دشمن هر‌ لحظه نیروهای تازه‌تری را برای حمله و هجوم بسیج می‌کرد. اما هنگامی‌که در پایان نبرد تنها یک‌ جسم بی‌جان یعنی پیکر سوراخ‌سوراخ یک‌ زن را از پایگاه خارج کردند، حقیقت روشن شد و جلادان خمینی، زبونانه سعی کردند هر چه زودتر پیکر بی‌جان شهید قهرمان خدیجه مصباح را از‌ برابر چشمان حیرت‌زده‌ مردم دور کنند تا شاید بر‌ رسوایی‌ها و ددمنشی‌های خود پرده بیفکنند.

 

آخرین تلفن به‌ خانواده

مجاهدخلق مهین خیابانی، خواهر سردار‌ شهید خلق «موسی» نیز در زمره‌ شهیدان ۱۲اردیبهشت بود. در یکی دیگر از پایگـاه‌ها، مجاهدان قهرمان مهین خیابانی و تقی اوسطی تا آخرین نفس ایستادند و جنگیدند و به‌شهادت رسیدند. مجاهد شهید مهین خیابانی در آخرین دقایق حیاتش به‌ خانه ‌یکی از نزدیکانش تلفن زد و جریان حمله‌ پاسداران و آخرین وضعیت خود را تشریح کرد. این‌ ۲مجاهد دلیر پس‌ از ساعت‌ها مقاومت، در شعله‌های آتشی که از انفجار موشک‌های آر.پی.جی برخاسته بود، پروانه‌وار سوختند و به‌شهادت رسیدند، به‌طوری‌که مزدوران رژیم تا هفته‌ها بعد نتوانسته بودند هویت این‌ ۲قهرمان مجاهد را شناسایی کنند.

 

 

کانون دیگر مقاومت، در ۲۱متری جی، کوچه ‌رازیانه بود که هم‌زمان با دیگر کانون‌ها مقاومت می‌کرد. در این‌ پایگاه، مجاهدان قهرمان غلامعلی صادقی نیستانی و همسرش مژگان موفق به‌همراه یک‌ یا ۲مجاهد دیگر به‌فرماندهی مجاهد قهرمان سعید منبری، در زیر رگبار گلوله‌های پاسداران خمینی تا آخرین نفس مقاومت کردند و سرانجام هنگامی‌که پاسداران به‌ حریم پایگاه ویران‌شده‌ مجاهدین پای نهادند چیزی جز چند پیکر بی‌جان به‌دست نیاوردند.

 

 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر