ناگفته هائي از ولي الله فيض مهدوي
از زبان يكي از همرزمانش
مجاهد قهرمان ولي الله فيض مهدوي درست در سالگرد تاسيس سازمان مجاهدين خلق اين طلوع ماندگار ،بر قلب ظلمت ارتجاع زد وماندگار وجاودانه شد.
اولين بار كه او را ديدم مانند بسياري از همرزمهايم فكر كردم بسيار بسيار برايم آشنا ست از او پرسيدم من شما را در جائي نديدم ؟ او بسيار صميمانه وبا وقار وافتاده وآميخته با احترام گفت چرا من مخلص شما ولي الله هستم چندين سال است كه به همه جا سركشيدم همه جا كه ميگويم اغراق نميكنم همه جا . از كرمانشاه شروع كردم سراغ همه احزاب رفتم راست چپ ووسط وچپ جنس خود را در ميان چپ ها ميديم اما نميافتم سراغ احزاب محلي وكردي رفتم با آنها بودم نه تنها نميافتم كه تشنه تر ميشدم در سينه ام عشق ازادي موج ميزدولي آرامش نميگرفت رفتم ورفتم وسر به كوه بيابان زدم نشد ونيافتم تا اينكه در حال خروج از مرز دستگير شدم .
مدتي در زندان بودم تا اينكه پدرم كه در خدمت خامنه اي بود ودر خدمت ارتش تحت امر او يك دژخيم شده بود در زندان سراغ آمد ومنكه كاري نكرده بودم فقط جرمم اين بود كه تشنه آزادي براي خلقم بودم اسير پاسداران جهل وجنگ وجنايت شده بودم واز من چيزي جز تسليم نميخواستند ومنكه اهلش نبودم رهايم نميكردند هنوز از هيهات منا الذله چيزي نميدانستم ولي احساس ميكردم پرچمش روي دوش من هست ولي جائي نميابم كه با آن رژه بروم ويا اثباتش كنم ،پدرم هم آمده بود كه همين پرچم را از دستم بگيرد وبا خود كه از چاكران ولايت بود همسان كند ابتدا مقاومت كردم ولي اوخودجوش وساطت كرد ومرا از زندان بيرون آورد.
بسيار تحت مراقبت پدرم بودم او نميخواست من به نيروهاي انقلابي ملحق شوم اما در يك فرصت استثنائي تواستم از مرز بگذرم وبه تركيه بروم در كوههاي تركيه سراغ رزمندگان رفتم .
چندي آنجا بودم احساس آرامش نسبي ميكردم بسرعت به سطح قابل قبولي از رزمندگي وآموزش رسيدم بالا كشيدم وسرپرست بسياري از رزمندگان هم شده بسياري از چيزهائي كه دنبالش بودم آنجا يافتم اما هنوز به هدفم نرسيده بود وسينه ام جوش وخروش ميزد وآرام نميگرفت به نزديكي هدفي رسيده بودم اما آدرسي كه ميخواستم نميافتم هرچه هم پرسان كردم كسي نميوانست ويا نميخواست كه بمن بگويد و...
تا اينكه شرايطي پيش آمد كه مورد تهاجم قرار گرفته وضربه خورديم تصميم گرفتم كه به كرمانشاه برگردم ميدانستم اگر برگردم و اين باراسير شوم كسي به من رحم نخواهد كرد ولي چاره اي نداشتم برگشتم ودر مرز توسط وزارت بدنام اطلاعات دستگير شدم.
اينبار فرق ميكرد هرچه بلا بود بر سرم آوردند از من اطلاعات ميخواستند كه كجا بودم وچي كار ميكردم منهم كه همه چيز را ميدانستم تصميم گرفتم يك مهدي رضائي شوم .
(فيلمي از مهدي رضائي گل سرخ انقلاب را ببينيد)
(باز هم ببينيد از قهرمان خلق مهدي رضائي)
اسم او را شنيده بودم واو را جنس خود ميدانستم از جزئيات مرام او زياد نميدانستم ولي تصميم گرفتم منهم يك گل سرخ انقلاب شوم از وزارت اطلاعات اصرار از من سكوت وانكار .
اما اينبار باز بعد از مدتها ناپدريم سراغم آمد واينبا ديگر با وساطت حل نشد با وثيقه اي سنگين وتحكمي ناپدرانه مرا از زندان خارج كرد وقراربود كه مستمر بروم وخودم را معرفي وبرگه امضا كنم.
مدتي رفتم ورفتم تا اينكه پرسان پرسان نوكي وشمه اي از آنچه كه دنبالش بودم را در كشور همسايه يافتم انچه در مقدمه بسيار كوتاه شنيده بودم وارادتي هم كه به مهدي رضائي داشتم تصميم گرفت يا به آن برسم يا شهيد شوم .
با مسير چند ساله كه طي كرده بودم ديگر آن جوان خام وتنها پر شوروشر نبودم يك جوان معقول دلسوز وتجربه ديده وآزمايش شده بودم مزه رزمندگي ومزه شكنجه ومقاومت را با هم چشيده بودم .
بسيار طبيعي بود كه هيچ قيد وبندي را برسميت نشناسم وحق هم همين بود كه آدرسي كه نميدانستد يا ميدانستند و نميگفتند ويا مانند پدرم و...همجنسانشان نميگذاشتند كه بيابم بهر قيمت پيدا كنم، سرنخ دستم آمده بود پس حركت كردم والان در خدمت شما هستم اينجا همان مختصاتي كه قلبم جوياي آن بود وبرايش جوش ميزد.
تا الان من سكوت بودم ودرست نبود كه حرفهاي دقيق مسئولانه وعاشقانه او را قطع كنم .
اولين وطبيعي ترين مشكلي كه در برخورد ورودي ها داشتم اين بود كه مقداري بهتر با جزئيات وهمانگونه كه هستند صحبت كنند ولي او يعني ولي الله اينجور نبود از خواسته هايم شفاف تر وراحتتر صحبت ميكرد منهم اشتباه نكرده بودم وسئوالم هم غلط نبود كه گفتم ايا شما را جائي نديدم ؟ زيرا شما برايم آشناهستيد.از او سئوال كردم درسته او هم مكث نكردوپاسخ دادكه اگر شما سئوال يا شك داشتيد وحق هم داشتيد ولي من شك نداشتم وبسيار آشنا هستم وبودم بهمين دليل شما را پيدا كردم از قديم گفتند
كبوتر با كبوتر باز با باز
ومنهم الان ميگويم
مجاهد با مجاهد باز با باز
وبراي اينكه اوكي مرا بگيرد از من تائيد خواست كه منهم درجا تائيدش كردم چون او واقعا خودش بود او يك مجاهد والامقام بود او اتنخاب كرده بود وخودش بود از او سئوال كردم كه سينه ات در چه حال است؟
گفت با رسيدن به جائي كه ميخواستم الان دلم آرام وسرشار شده ومن در خدمتم.
گفتم خدمت از ما واو را براي پذيرائي با محل ديگري بردم.
مدتها با او بودم همه كارها را باهم انجام ميداديم .
او عليرغم اينكه خيلي چيزها را ميدانست اما خود را صفر كيلومتر ونيازمند ميديد وبهمين دليل فراگيري او فوق العاده بود.
اوجوان رشيد بلند قامت وگشاده رو وعاشق مجاهدين يعني عاشق آزادي بود عاشق آزادي هم ميهنانش.
او به برادر مسعود وخواهر مريم ارادتي ويژه داشت .
يك بار بعداز مدتي وبعد از يك آموزش سنگين در حالي كه عرق ميريخت گفت كه راستي شما اينهمه سئوال كرديد منهم يك سئوال دارم.
گفتم با كمال ميل بفرماتا جواب بدهم.
گفت آيا من حق نداشتم خودم را به آب وآتش بزنم دلم يك همچون منجي اي را ندا ميداد جوش وسوزش سينه هايم همين را ميجست مسعود متعلق به ما نيست او فرمانده انقلاب نوين ايران وهمه مردم ايران است مردم حق دارند حاكميت غصب شده خود را با فرماندهي مسعود بدست بياورند و من بسيار خوشحالم كه به اين رسيدم درست ميگويم يا نه ؟.
منهم به علامت تائيد نگاهي برادرانه ودوست داشتي به او انداختم وچشمها بهم دوخته شد وبه راهمان ادامه داديم او داشت حرفهاي دلم را ميزد كه منهم مانند او ساليان است در ركاب مسعود طي طريق ميكردم .
او در نبرد با دژخيمان دوباره اسير شد اما روزگار دژخيمان را سياه كرد هم بندهايش ميگفتند دژخيمان از او وحشت داشتند او به همه روحيه ميداد ميترسيدند سراغ او بروند حتي از شكنجه كردن او هم خسته شده بودند او را به بند زندانيان عادي وخطر ناك فرستادند تا با حذف فيزيكي او از دستش خلاصي يابند اما منش واخلاق مجاهديش همه را تحت تاثير قرار ميدادودژخيمان با اين طرحهاي كثيف وضد بشري هم نتوانستند كاري از پيش ببرند. آري او يك مجاهد انقلاب كرده وانتخاب كرده بود او باطل السحر تسليم ترس ووادادگي بود كه رژيم وارتجاع خونريز ميخواست وترويج ميكرد.
سرانجام اين فرزند دلير كرمانشاه واين مجاهد قهرمان از نسل مهدي رضائي در زندان گوهر دشت كرج درست در سالروز تولد وتاسيس سازمان پر افتخارمجاهدين خلق ايران بدست دژخيمان به شهادت رسيد .
آري او به كهكشان ستارگان دنباله دارمجاهد خلق پيوست .
(سروده سعيد عبدالهي براي شهيد مجاهد ولي الله فيض مهدوي)
اما سازمان مجاهدين خلق ايران بعد از نيم قرن فدا وصداقت ونبردي تمام عيار اما بي چشم داشت پيروزمند وسرفرازنه تنها باقي ماند واز بين نرفت كه در اين روزها يعني در 50 ساله شدن سازمان يعني نيم قرن غرور افتخار ونيم قرن بعد از اين طلوع ماندگارعاليترين محصولش را داده وآن همانا شوراي مركزي مجاهدين خلق ايران وهزار زن انقلابي مجاهد است كه مانند بنيانگذاران ومهدي رضائي وولي الله فيض كه چند روز ديگر سالگرد شهاتش ميباشد تصميم گرفتند كه:يا ما سرخصم بكوبيم به سنگ وباز
يا ما سر خصم وارتجاع خونريز بكوبيم به سنگ
ودرود بر ولي الله فيض مهدوي
مصطفي
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر