خبرگزاری قاصدان آزادی: فریبا کمالآبادی از مدیران جامعه بهایی سال ۸۷ دستگیر و به ۲۰ سال حبس محکوم شد که کمی بعد این حکم به ۱۰ سال حبس تقلیل یافت. وی در نهمین سال حبس خود در بند زنان زندان اوین در قالب نامهای به بهار، نوه ششماهه اش، از رنج وظلم اعمال شده بر بهاییان، بالاخص پلمب اخیر مراکز کسب بهاییان و سرنوشت این شهروندان از ابتدای انقلاب ۵۷ سخن گفته است.
متن کامل این نامه به قرار زیر است:
“نوه شیرینم، بهار دلنشینم
با آمدنت آمدم و برایت ننوشتم. حا که ۶ ماهه شدی، چند سطری برایت می نگارم تا به یادگار بماند. در این ۶ ماه هر هفته در سرما و گرما، در سلامت و بیماری، در آرامش و بی تابی به طهران آمدی از دیوارهای بلند سنگی عبور کردی، درب های سنگین آهنین را پشت سر گذاشتی و به زندان اوین وارد شدی و از پس شیشه های ضخیم و غبار آلود به ملاقاتم آمدی.
چه روزها که خوابت آشفته شد تا به زندان برسی، بعد ساعت ها در سالن انتظار طعم خستگی و بی تابی را چشیدی تا به سالن ملاقات وارد شوی، روزی از شدت درد و ناخوشی آنچنان بی تاب گشتی که از سالن ملاقات مستقیما به بیمارستان رفتی، بستری شدی و تحت عمل جراحی قرار گرفتی، اما باز هم هفته بعد و هفته های بعدی به اوین آمدی.
حیاتت از همان روزهای نخست و حتی قبل از تولدت با مفهوم زندان و سجن سرشته شد و با معنای شدت و سختی آمیخته گشت. با گذشتن از در و دیوار سنگین آهنین و ورود به فضای مطرود و متروک اوین آموختی که چگونه می توان از سطح حوادث و وقایع و موجودات عبور نمود و به عمق آن نفوذ کرد. فهمیدی که در پس معنای ظاهری شدت و سختی ناشی از برهم ریختن خواب و آرامشت، معنای واقعی آن یعنی دیدن و دریافتن شدت کینه و عداوت و ظلم و شقاوتی نهفته است که موید این فرایند است.
آخرین تجلی این ظلم و عداوت که در روزهای پایانی ۶ ماهه نخست حیاتت با آن روبرو شدی، خبر تعطیلی و پلمب حدود ۱۰۰ مغازه و محل کسب بهاییان در ساری، قائم شهر، بوشهر و کرج بود.
همه این افراد از عزیزان من و بسیاری از ایشان از دوستان نزدیکم در ساری و قائم شهر هستند. در بین ایشان خانواده هایی قرار دارند که یک بار در جوانی با داشتن فرزندان خردسال از ادارات دولتی اخراج شده اندو حال برای دومین یا چندمین بار محل کسب درآمدشان را از دست داده اند. بسیاری از این مغازه ها منبع تامین معاش دو تا چند خانواده اند.
معلم محبوب من، بهترین معلم ریاضی مدرسه و شهرمان که به همراه همسرش، کارمند محترم و صادق بانک، بیش از سی سال پیش از کار برکنار شده بود، حال با تعطیلی مغازه شان که محل کسب دو خانواده است، روبروست.
بهترین معلم زبان شهرمان، معلم عزیز من، پس از اخراج از کار در اوایل انقلاب، حال با پلمب مغازه شان، محل کسب درآمد همسر و پسرش که خود خانواده جدیدی تشکیل داده مواجه است.
پسر کوچک و مهربان همسایه مان که سال ها پیش پدرش شغل دولتی اش را از دست داده، اکنون که در بزرگسالی با مادر، همسر و دختر خردسالش زندگی می کند با مساله قطع معاشش روبروست.
وقتی از شنیدن این خبر به خاطر شدت ظلم و عداوتی که در پس آن نهان است قلبم درهم فشرده شده و دست به دعا برداشتم، این آیات محکمه قران مجید در ذهنم جان گرفت و در گوشم طنین افکند: «لا اکراه فی الدین» و «ما ارسلناک الارحمه للعالمین».
اکنون با دلی شکسته به این می اندیشم که با اینکه خداوند، پیامبر عظیم الشان اسلام را فرستاده تا رحمتی برای عالمیان باشد و درحالی که مفهوم «عالمیان» معنایی وسیع را در برمی گیرد و شامل پیر و جوان، فقیر و عنی، وضیع و شریف و مسلمان و غیر مسلمان می گردد، چگونه عده ای با ادعای ایمان به قران . انتساب به اسلام به جای آنکه باران رحمت خویش را بر سر فرزندان مرز و بومشان ببارند، تبر ظلم و عداوت برداشته به نام اسلام بر قطع شجر رزق و حیات جمعی از شریفترین، پاکترین و صادق ترین هموطنانشان قیام می نمایند. آیا این وهن بر دیانت مقدس اسلام نیست؟
حزن و اندوه همه وجودم را در بر می گیرد وقتی به این می اندیشم که چگونه ۷۰ میلیون مسلمان ایرانی در پیشگاه تاریخ و عدالت از سکوت خویش در برابر این ظلم فاحش و نسل کشی جمعی از هموطنانشان دفاع خواهند نمود.
آیا ممکن است خویشان، همسایگان، همکاران، همشهریان و هموطنان مسلمان این مظلومین به دفاع از عدالت و رحمت برنخیزند؟
بهار شیرینم، نوه نازنینم، نگران نباش. من هم چون تو با عبور از در و دیوارهای سنگین و آهنین و ورود به اوین آموخته ام که چگونه می توان از سطح حوادث عبور نمود و به عمق آن دست یافت.
بهارم، غم و دلشکستگی ام دیری نمی پاید. بهار آمده است. زمستان سرد و یخ زده رخت بر بسته است. دراینجا، در اوین، در مظلم ترین، محزون ترین، متروک ترین و منزوی ترین مکان این کشور، نخستین جوانه های این بهار قابل مشاهده است.
بهار اوین را می توان در ایام روزه مسلمانان و بهاییان در اوقات غروب روزهای ماه رمضان و ماه صیام و در احیان افطار مشاهده کرد. هنگامی که مسلمانان، مسیحیان و بهاییان یکدیگر را به مهمانی خداوند فرا می خوانند، همدیگر را به افطار دعوت می کنند و بر سر یک سفره با هم دست به دعا بر می دارند.
بهار اوین در لحظه ای آشکار می شود که پس از شهادت جناب امیری در یزد، گروهی از هم بندیان مسلمان، رسما برای ملاقات و اظهار تاسف و همدردی از این واقعه به کنار تخت های هم بندیان بهایی شان می آیند.
جوانه های این بهار شاخ و برگشان را به خارج از اوین، به ساری، به قائمشهر، نوشهر، کرج، یزد، تمامی ایران و کل جهان خواهند گسترد و حقیقت «وحدت عالم انسانی» را آشکار خواهند ساخت.
مادربزرگت
فریبا کمال آبادی
اوین / آبان ماه ۹۵″
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر