گاه اسم معرف انساني
است،
بستگي دارد كه يك نام
چه حرفي دارد،
بستگي داردتداعي چه
دارد آن اسم،
وراي يك نام چه چيز
دگري دارد،
گاه وقتي يك نام،
گر بكاويد برايش،
همه تاريخ بشري
است…
«گُل هميشه بهار» در ميان آرزوها و اميد هاي خيل عظيمي از مجاهدين و شخصيت هاي سياسي، درخشيد وشگفت، در بيكران درياي عشق و عاطفه هايشان ساري و جاري شد و پرتو احساساتش كه به زلالي اشك چشم بود را بر امواج شور وهيجان زايدالوصف آنها افشاند.
من شايد به جرآت بگويم،اولين بار ، مهر تابان رهايي اينچنين ، سرشار از حوشحالي و سرورديدم.
آري، خوشحالي از يلان اشرفي كه بسلامت رسيده اند، خوشحالي براي به ثمر رسيدن همه تلاشهاو پيروزيها،اما، مريم رهايي اين كار را از آن تلاشهاي بين المللي و اشرفيان از خواهران و برادران مي بيند. بي نام و نشان در اوج پرداخت. اما، تلاشها و همه لحظه هايش در جنگ مستمر با پليديان زمان بوده است، همه توطئه ها ي دشمن را درهم شكست، لحظه اي آرام و قرار نداشت.قلم توان نوشتن ميزان فدا ي بي نام و نشانش را ندارد، او پرداختگر يك طرفه است.او مثل خودش هست و بس.لحظه يي براي خودش متصور نيست.اگر خنده اش براي دوستانش بسيار شيرين است، براي دشمنش تير خلاص است بر پيكر فرتوت نظام.
گفتم دل و دين بر سر كارت كردم
هر چيز كه داشتم نثارت كردم
گفتا: تو كه باشي كه كني يا نكني
اين من بودم كه بي قرارت كردم
مولانا
شكوه لبخندهاي خواهران و برادران مجاهد در آسمان اشرف در تيرانا درخشيدند و اراده خلقي كه باآتش و فولاد به بندش كشيده اند با گرماي احساسات و شور و شعفشان آزاد و رها شد. طنين فرياد ها كه همان پژواك آرزو هاي ايرانيان در اعماق روح وضميرشان بود،با رؤياي آزادي و رهايي ا ز بند و زنجير رژيم ضد انساني حاكميت آخوندي رانويد مي داد.
سالن با زيبايي خاصي تزئين و جلب توجه مي كرد، پرچمها، آرم سازمان، كه همچون امواجي ملايم بر بستر درياي بيكران خلق، نسيم بهاري، مترنم بود، گويي پرچمها، شعارها از همه شهر هاي ايران زمين از هر كوي و برزني در اهتزاز هستند و طنين صدايشان در فرياد هموطنانشان، به هم گره خورده و مشتهاي محكمي مي شود كه برسر آخوند هاي تباهي و فساد باريدن مي گيرد.
من همه ايرانيان ستمديده را در آن مراسم ديدم، از آن مادر رنج كشيده كه در انتظاراعدام فرزندش لحظات سخت و دشواري را مي گذراند.
آن جوان كارگر، معلم، دانشجو، بيكارو… را ديدم كه چگونه لحظه مره آماج توطئه هاي اين نابخردان، رژيم جهل و سركوبگر آخوندي قرار مي گيرند، مگر نه همين رژيم سفاك باعث و باني اين همه جنايت و خيانت در رابطه با همه اقشار وطنم، زن و مرد و جوان و كودك و… است
بلي اينجا جبهه همبستگي با همه ايرانيان با هر اعتقاد ومذهب و باوري هستند آنهايي كه سوداي رهايي ايران زمين را دارند، همه حي و حاضرنند.
مجاهدين در عمل ثابت كرده اند،كه از بدو پيدايش خجسته آنها، هميشه در متن مبارزه بوده اند، بي نام و نشان، چه بسا ميليشيا هاي نوجوان به خاطر آرمانشان نام خود را به دژخيمان نداده و شهيد مي شدند.
چه، مجاهدين سرفرازي بودند كه در مصاف با دشمن شهيد شدند و حتي اسم و محل دفنشان مشخص نيست.هزاران توطئه، تهمت، فشار، تهديد، هزاران مزدور را بسيج كردند تا كتابها بنويسند ، فيلمهايي تهيه كنند كه چهره مجاهدين را خراب كنند، هزاران مصاحبه، كنفزانس و … راهي بجايي نبردو كوچكترين تأثيري در عزم و اراده شان صورت نگرفت، بلكه آبديده تر قسم خورده تر جلو دشمن ايستادند و مي ايستند.
داستان، چگونه زيستن است.
زيستن با شرف، نفي سرتا پاي رژيم و يا آلوده شدن به ننگ و نفرت.
بدون اغراق و ابهام در اين ر ابطه، پاكترين، شريف ترين مايه گذار ترين انسانها مجاهديند. چون طاق بس بالا بلند تري در شكوه و پويايي مبارزه، زده اند، پرداخت بهاء براي ديگران، تا فرا روي روح و روان، به خاطر خلق و خدا.
ليبرتي را بنگريد، دشمن حمله هاي موشكي كرد، گلوله باران كرد، محدوديت هاي غذايي ولجستيكي در گرما و سرما … بوجود آورد، مجاهدين سرفراز شهيد شدند، اما، چگونه سنگستان ليبرتي به گلستان تبديل شد!.
اين را نبايد به عنوان، يك اتفاق عادي تلقي كرد،بلكه جوهره اين حركت را بايستي در مايه گذاري، فدا و ايثار، اميد به مبارزه، مبارزه بر يأس و انفعال، همه چيز را در مبارزه عليه دشمن خواستن و گرنه غير از اين زندگي معنايي ندارد!. آري زرين ترين و با شكوهترين لحظات اين گردهمايي با شكوه، بروي سن آمدن هزار شير زن مجاهد ، شوراي مركزي بود، عريو شادي مجاهدين به اوج رسيده بودو من در سيماي خندان خواهران مجاهد ازادي و رهايي را ديدم كه تقديم مردم ايران مي كنندو آري صفي تا تهران، وجه زيباي اين رويكرد تاريخي، شور و شعف زايد الوصف برادران مجاهد بود، آنهايي كه همسو با خواهران مجاهد، هميشه مددكار مريم رهايي بودند.آري احيا گري و رويش بود، به گل نشستن بذر هاي پاكي بود كه مريم رهايي پاشاندند.
فصلها گر چه زمستان و خزانند ،ولي
با غبان از پي گل، خسته و نوميد نشد
خرم آنكه همه جا بذر محبت افكند
درپي آنكه بباريد و نباريد نشد
سالن اشرف، آميزه يي از گريه و لبخند بود.گريه براي تمامي دوست داشتنيها كه «گُل هميشه بهار» فدا مي كند ولبخند براي پيماني كه به آن وفا مي شد و انتخابي كه هر كس با«گُل هميشه بهار» بسته بود را هر چه محكمتر و خلل نا پذير تر مي كرد.
من به اين باورم كه در زيباترين وطنم ايران،« گُل هميشه بهار» را در ميان كدامين گُل بايد جستجو كنم؟
او تجسم و جوهر الجواهر گُل هاي زيباست، او همان گُل سپيدي است كه هرگز غباري روي آن نمي تواند بنشيند- بر دامن پاكش ننشيند گردي…-
او همان گُل سرخي است كه هنگام سپيده دمان همانند شبنم هاي زلال وپاك كه گويي همه صداقت و يكرنگي را در خود جاي دارد، بر گُلبرگهاي زييا و گُلگون گُل سرخ نشسته اند و وزش ملايم بادهاي بهاري گُلها را به وجد در مي آورد.
او همان گُل زيبايي است كه هرگز پژمرده نمي شود و در همه طوفانها همچون سرو راست قامت است، وهمه نا ملايمات در برابر اراده سترگش رخت مي بندد.
او همان«گُل هميشه بهار« است كه آرزو هاي يك خلق اسير را محقق مي كند،آناني كه رهائيشان را درآينه نگاه او بارها ديده و مي بيند.
نويسنده مصري سالها قبل نوشته بود:
« مريم رجوي تركيب بي همتايي از درد ها و زخمهايي كه با اميد ي بالنده و سستي نا پذير در هم آميخته اند، آرام، زيبا و ساده، مانند قطر ه هاي شبنم و در عين حال قدرتمند، مانند سركش ترين كوهها…»
لحظه هايش، فرياد آزادي يك خلق در بند را پژواك مي كند.
اصلاً غير از اين لحظه ديگري برايش متصور نيست.
لحظه هايش، نگاهش، اراده ا ش كوهها را مي درد و سياهي و تباهيها را به روشنايي تبديل مي كند.
درد يك خلق يك درد معمولي نيست
درد آن جوان تحقير شده در خيابانهاي شهر هاست
آن جوان معتاد، كارتن خواب، بيكار و…
آنهايي كه از فرط نداري و اجبار كليه خود را مي فروشند
دختر بچگاني كه روزانه، به هزار دليل عبث و واهي استثمار مي شوند
خواهر مريم!
مي دانم، درد هاي فرو خورده خلق را تو درمان مي كني
لبخند را دگر بار بر لبان دختركان زيبا تو مي كاري
جوانان تحقير شده حاكميت شريران را تو راست قامت مي كني
بيشمار درد هاي، بيكاران، معتادان، سركوبشدگان را تو مرهم مي گذاري
و بر اين باوريد كه هميشه كينه و قساوت در مقابل عشق و مقاومت و ايستادگي رنگ ميبازد ، وسر تسليم فرو مي آورد.
بلي،گفتم كه:
آرزويش يك آرزوي معمولي نيست،آرزويي كه يك تاريخ خونبار را با خودش همراهي مي كند.
آرزويي بس فرخنده و بزرگ، كه ۱۲۰۰۰۰ شهيد سر فراز به خاطرش به دژخيمان نه گفتند و مرگ سرخ فام را پذيرا شدند.
آرزويي بر خاسته از صداي در گلو شكسته۸۰ ميليون ايراني در زندان بزرگي به نام ايران است.
مگر نه مجاهدين سرفراز علي صارمي،محمد علي حاج آقايي، جعفر كاظمي، وهزاران شهيد والامقام،دامن محبت را به خونشان رنگين كردند؟
آرزويي كه هر لحظه در ذهن و ضمير هر اشرفي و اشرف نشان غليان مي كند.
بلي،آرزويش يك آرزوي بزرگ و دست يافتني است، آزادي يك خلق ستمديده و در بند است.در هر كجا پاي مي گذارد زمين سبزينه مي شود و خورشيد از شوق ديدارش تابش دلپذيرش را دگر بارهويدا مي كند
عاشق ترين عاشقهاست…
در هر كجا كه مي رود، دشمن زبون هزاران توطئه و تهديد مي كند و به خود مي پيچد وزمين و زمان را به هم مي دوزد و…
اما، اراده اش همه موانع را پودر مي كند…پارلمان اروپا، سناي فرانسه،سناي بلژيك، پارلمان نروژ، ويلپنت پاريس، گردههايي بزرگ در آلمان و…همه به گرمي و با افتخار پذيراي حضورش هستند.
آخر او سفير و راهنما، رهبر و پژواك آزادي يك خلق است.
آن جا كه در سخنراني پر شكوهش در نروژ با صداي رسا گفت:
من يك آرزو دارم
ايران بدون اعدام و شكنجه
من يك آرزو دارم
ايران آزاد و دمو كراتيك
من يك آرزو دارم
ايران سر شار از بردباري و مسالمت و…
او به انسان باور و ايمان دارد اين چنين است كه او با سقف بالا بلند انديشه و نظريه انسانشناسايانه خود، عنصر انساني را كه فصل مشترك همه انسانها ست شگفته مي كند و خود به مثابه« گل آرزو ها و اميد» همه آنها متجلي ميگردد.
زطوفان حوادث عاشقان را نيست پروايي نينديشد نهنگ پر دل از آشفتن دريا
بلي، امروز در اينجا، فردا، پاريس و جاي جاي جهان، پيامت همچون نسيم بهاري به گوش همه تشنگان آزادي و برابري خواهد رسيد.
خواهر مريم!
بدون شك، با هزاران دليل و برهان آزروهايت محقق خواهد شد، پيروزي خلق در آسمانها نوشته شده است.
اما خلق قهرمان ايران آرزوي ديگري هم دارد گرامي داشتن مقدم رئيس جمهور مريم رجوي و شير هميشه بيدار را.
مرا باور كني يا نه،
تويي پايان هر ويراني
تويي آغاز و فرجام آزادي
محمود نيشابوري