رویداد تاریخی۱۲فروردین ۱۳۷۰ عملیات بزرگ مروارید توسط ارتش آزادیبخش ملی ایران
-
- رویدادهای مقاومت
- 1395/01/12
عملیات دفاعی مروارید ارتش آزادیبخش ملی ایران
۱۲فروردین ۱۳۷۰ - اول آوریل ۱۹۹۱:
۱۲فروردین هر سال در تقویم مقاومت ایران یادآور عملیات درخشان مروارید ارتش آزادیبخش ملی ایران در سال ۱۳۷۰ است. عملیاتی که طرح و تهاجم سنگین و بزرگ رژیم آخوندی برای نابودی ارتش آزادیبخش را درهمشکست و نیروهای سپاه و بسیج رژیم را خوار و شکست خورده به لانههایشان برگرداند. سردمداران ولایت کمی بعد ناگزیر به اعتراف شدند که میخواستند از دیوار بلندتر از قد خودشان بالا بروند.
رژیم آخوندی ۲۱سال پس از آن عملیات درخشان، برای اولین بار از زبان سرکردگان پاسداران که در آن نبرد ضربشصت ارتش آزادی را چشیده بودند، به لشگرکشی گسترده به عمق خاک عراق و شکست سنگین از مجاهدین اعتراف کرد.
این یکی از آرزوهای همیشگی حکومت ولایت فقیه بوده است که مجاهدین و ارتش آزادیبخش ملی ایران را در عراق نابود کند، اما هر بار بهرغم طرحهای بسیار وسیع و توطئههای فراوان، سرش به سنگ شکست و ناکامی خورده است. مروارید یکی از آن فرصتهای طلایی برای رژیم بود. اما نتیجه توطئه و حمله چیزی جز پشیمانی برای رژیم نبود. پس از آن، در جنگ آمریکا و عراق در سال ۱۳۸۲، یک بار دیگر آخوندهای ولایت فقیه با تمامی سپاه و لشکرهای خود طمع نابودی مجاهدین کردند، اما باز شکست را تجربه کردند. دوران ۱۰ساله پایداری اشرف نیز دورانی بود که رژیم تمامی فشارها و توطئهها و حمله و هجومهایش را بهکار گرفت. اما باز هم نتوانست به نابودی مجاهدین دست یابد. اکنون نیز در سالگرد عملیات دفاعی مروارید، میبینیم که رژیم در همه توطئههایش از جمله حمله ۱۰شهریور ۱۳۹۲ به قهرمانان فدایی اشرفی و بهشهادت رساندن ۵۲مجاهد سرفراز و گروگانگیری ۷مجاهد و حملات موشکی متعدد به لیبرتی و شهادت دهها نفر و آخرین آنها، حمله موشکی سنگین در ۷آبان ۱۳۹۴ و بهشهادت رساندن ۲۴مجاهد جانبرکف، باز هم رسوایی و شکست توطئههایش را تجربه کرده است. البته اینبار در شرایطی که در حال فرورفتن در گرداب بحرانها است و در سراشیب سرنگونی قرار دارد.
شکست سنگین دیکتاتوری آخوندی در عملیات مروارید یکی از تلخترین تجربههای رژیم در رویارویی با مقاومت ایران بود.
حادترین واقعه جهانی در سال ۱۳۶۹، بحرانی بود که در منطقه خلیجفارس پیش آمد و به جنگ نیروهای چندملیتی با دولت عراق منجر شد. حاصل آن جنگ بههمخوردن تعادلقوای پیشین در منطقه و شکلگیری صفبندی جدید بود. این بحران رژیم آخوندی را که در منطقه و حتی در جهان در انزوای کامل بود، از انزوا بیرون آورد. این برای وارثان خمینی فرصت غیرمنتظرهای برای بهرهبرداری سیاسی و اقتصادی کلانی بود. رژیم ضدبشری خمینی که میدانست این موقعیت و فرصت تاریخی هیچگاه برایش تکرار نخواهد شد، بلافاصله پس از پایان جنگ خلیجفارس با چرخشی سریع در ابعادی گسترده شروع به اعزام نیرو و تهاجم در سراسر نوار مرزی عراق کرد تا بهخیال خود هم حکومتی از نوع حکومت پلید خود در این کشور برقرار سازد و هم ارتش آزادیبخش و مجاهدین را نابود سازد.
مجاهدین و رزمندگان ارتش آزادیبخش ملی ایران در یک عملیات دفاعی در برابر تهاجمات گسترده نیروهای نظامی آخوندهای حاکم ایستادند. آنان در نبردی که طنین آن در غرش هولانگیزترین و صعبترین بمبارانهای تاریخ محو میشد، رزمیدند و بر انبوه سپاهی بسا افزونتر از خویش پیروز شدند.
اعتراف سرکردگان پاسداران به شکست سنگین از ارتش آزادی در مروارید
تلویزیون رژیم۲۳آذر ۱۳۹۱:
گوینده رژیم: «ادامه خبرها: آغاز یادواره ملی ۴۹۰۰شهید فرهنگی با محوریت شهید حاج محمد طالبیان بهانهیی شد تا دوباره یاد و خاطره این شهید بزرگوار زنده شود.
که در سال ۱۳۷۰ بهدست منافقین بهشهادت رسید. شهید محمد طالبیان در سال ۱۳۹۰ به عنوان شهید نمونه کشور از سوی رهبر معظم انقلاب انتخاب شد.
پاسدار اول: معروف بود به عملیات در واقع کلار، حالا در منطقهیی نام کلار و کفری و این شهرهایی از عراق و اینجاها
پاسدار دوم: داخل خاک عراق، منافقین تو خاک عراق چرا اصلاً این کار چی بود که منجر به شهادت خوب بعضی از جوانهای مملکت هم شدند؟
پاسدار سوم: من اطلاعی ندارم، چیزی نگفتن به ما اصلاً اسم این عملیات چیه،
پاسدار چهارم: اسمی که اون زمان براش گذاشتن با رمزش یکی بود: توکلت علیالله
پاسدار اول: تعقیب منافقین که در واقع دور بشن از مرز و شهرهای مرزی ما
پاسدار دوم: مجوز ورود به داخل عراق را بهمدت مثلاً چند روزی از مقام معظم رهبری میگیرن که علیه گروهک منافقین در عمق خاک عراق فعالیت نظامی داشته باشند.
پاسدار سوم: دیگه عملیات محرز شد. ساعت یک و نیم دو که شروع شد دیگه ادامه پیدا کرد تا حدود ساعت تقریباً ۴/۵ ـ ۵.
پاسدار پنجم: دور و ورهای ساعت ۴ صبح بود، البته از ساعت همین ۲ و ۳ نصفشب آتیش میاومد، آتیش از چندین جناح میاومد،
پاسدار دوم: قبل از نماز صبح همون شب کار بهطور روال عادی خودش با موفقیت پیش رفت،
پاسدار پنجم: ولی متأسفانه صبح تو محاصره افتادیم.
پاسدار سوم: اینطوری هم که میگفتن تقریباً چهارتا تیپ وارد عمل شده بود، یکی تیپ انصار الحسین، یکی یک تیپ از خرمآباد، یک تیپ هم از مشهد و یک تیپ هم علیالظاهر از تهران بود،
پاسدار پنجم: توی تمامی یگانهایی که اومدن برای عملیات تنها یگانی که تقریباً محاصره شد و به دام افتاد و تو قلب عملیات بود با آقای همین آقای چیز اینا، مرادی اینا.
پاسدار دوم: باید بنا به دستور عقب میاومدیم، کار خودمون رو انجام داده بودیم، اما بدون هماهنگی مسئولان و با اتکای به خودمون که نباید برمیگشتیم عقب، باید بالاخره به ما دستور میدادن بیایید عقب.
پاسدار پنجم: متأسفانه اینا گفتن شما باید بمونید تا ساعت تا ظهر
پاسدار دوم: از لحظهیی که به قول معروف دستور عقبنشینی رو دادن که دیگه مثلاً بچهها میتونن بیان عقب به خود بنده اعلام کردن، بنده چیزی رو که خدمت اعضای گردان گفتم و به بچهها گفتم، گفتم اینجا دیگه بحث فرماندهی نیست، ما تو یه حالت محاصرهیی قرار گرفتیم و هر کس دیگه الآن باید فرمانده خودش باشه.
پاسدار سوم: هر کس که میتونه دیگه خودشو نجات بده، دیگه نه من فرمانده و نه شما نیرو.
پاسدار دوم: بلااجبار باید دیگه عقبنشینی میکردیم.
پاسدار پنجم: منتها تو شرایط خیلی بدی عقبنشینی میکردیم.
پاسدار دوم: نه امکاناتش رو داشتیم که در برابر تانکها دوام بیاریم، نه از لحاظ حمایت مثلاً آتش و پشتیبانی ما امکانی داشتیم، دیگه با تانکها قاطی شده بودیم، یعنی بعضی وقتها میشد تانکها ما رو دور میزدن.
پاسدار پنجم: سیزده تا گلوله آر.پی.جی چهارده تا داشتیم این چهارده تا رو رفتیم رو یک تپهیی که مشرف بود به این تانکها هر کدوم از این تانکها میاومدن، ما یه دونه براش شلیک میکردیم، اولین نفری که تیر خورد یه خدا رحمتش کنه، سرگی بود، علی صمد سرگی،
پاسدار دوم: حاجی تو مسیری که داشت میاومد، با بنده شاید چیزی در حدود ۵متر فاصله داشتیم،
پاسدار پنجم: با سرعت داشتم میدویدم که دیدم حاجی خدا رحمتش کنه داره میاد خیلی آهسته و اینا البته، میاومد، در حدی که میتونست میاومد،
پاسدار سوم: به اندازه ۵ ـ۶متر جلوتر از بچهها من میرفتم،
پاسدار پنجم: گفت نه تو برو، حقیقتاً خدا بیامرزتش، یعنی اگر میگفت بمون من میموندم، اگر چه هیچ کاری هم براش نمیتونستم انجام بدم، خودش هم میدونست.
پاسدار سوم: تا ۲متر ۳متر اون طرفترش هم من خودم رو زمینگیر کردم، به مجردی که زمینگیر کردم خودمو، برگشتم نگاه کردم، دیدم که برو و بچهها همین حاج محمد طالبیان و محمد موبر و محمد کرمی و اینا اومدن این طرف این خاکریزه، نشستن.
پاسدار سوم: خاکریز رو با گلوله تانک زدند
پاسدار پنجم: اینقدر آتیش سنگین بود که اصلاً نمیفهیمدیم داریم کجا میریم، حقیقتاً
پاسدار سوم: شاید به فاصله مثلاً سه چهار متر اون طرفتر من یک سنگر تانکی بود من خودمو به اصطلاح بردم توی این سنگر تانک اونجا دیگه از دید این قسمت تقریباً من دیگه من یک مقدار رفتم دیگه موقعیتم جوری بود که دیگه به اینا دید نداشتم.
پاسدار دوم: بعد حاجی اینجوری که داشت میآمد بهسمت من یعنی بهسمت جلو که داشت میاومد به طور ناگهانی تیر کالیبر خورد به ناحیه لگنش، دقیقاً یادمه عینک حاجی از جلو چشم حاجی افتاد.
پاسدار سوم: تا آخرین لحظهیی که اومد پشت خاکریز نشست من دیدم که یعنی بهاتفاق ما ۵ ـ۶نفر اومدیم، پشت اون خاکریزی که آمدن اینا نشستن، همزمان با نشستنشون، پشت این خاکریز رو با گلوله تانک زدند.
پاسدار دوم: من حاجی رو تونستم تا زمانی که سرحال بود یه مقداری بیارمش عقب
پاسدار پنجم: دیگه کاملاً آشکار شد که کسی نمیتونه واقعاً به کسی کمک کنه،
پاسدار دوم: این بود که دیگه خوب کاری از دستمون نیومد و ما اومدیم خوب ادامه بچهها و بقیه بچهها رو که دیگه تلفات بیشتر از این نشه
پاسدار دوم: اما بعد از عملیات ما خوب شبهای متمادی برای ردیابی و پیگیری اجساد و مجروحانی که تو منطقه بودند میرفتیم حتی ۳شب متوالی خود بنده به همراه بچههای اطلاعات و عملیات و شناسایی منطقه که متأسفانه ما نه شهیدی رو تو منطقه دیدیم، نه جنازهیی رو دیدیم و نه حتی مجروحی رو».
آخوندها در آغاز تهاجم خود کاروان بزرگی از اتوبوسهای خالی را بههمراه آورده بودند، تا به خیال خود مجاهدین و رزمندگان ارتش آزادی را کتبسته به تهران ببرند. اما در چنان مهلکهای افتادند که تصورش را هم نمیکردند. به نحوی که مجبور شدند اجساد پاسداران بههلاکت رسیده خود را با همان اتوبوسهای خالی به تهران منتقل کرده و در جمعبندی نظامی خود اعتراف کردند که از دیوار بلندتر از قد خودمان میخواستیم بالا برویم.
رژیم آخوندی کوشید با وارد آوردن فشار از هر طرف، مقاومت ایران را به جانبداری آشکار از این یا آن طرف و وابسته کردن سرنوشت جنبش به نتیجه تصمیمگیری دیگران بکشاند. دامن زدن به این جنگ روانی وظیفه رسمی و فوری تمام مراکز تروریستی ـ جاسوسی رژیم در خارج کشور اعلام شد. بلندگوهای رژیم و مطبوعات فارسیزبان جیرهخوار یا همدست رژیم طی ماههای متمادی از هیچ نوع شایعهپراکنی پرهیز نکردند. ورقپارههای مشکوک از قول منابع بهاصطلاح موثق خود مدعی عزیمت مریم رجوی به کویت و مهاجرت رزمندگان ارتشآزادیبخش به یمن، اردن، سودان، لبنان و آلمان شدند یا از تحویل دادن قریبالوقوع مجاهدین از سوی عراق به رژیم خبر میدادند. رژیم آخوندی تصور میکرد در هرج و مرجی که در پایان جنگ به وجود خواهد آمد، میتواند هم ولایت فقیه را در عراق حاکم کند و هم مجاهدین را بهسادگی نابود کند. تصور میکرد پس از مهاجرت و فرارهای خیالی و قرار گرفتن در زیر بمبارانها و شرایط سخت از مقاومت چیزی نمانده و هر کس هم مانده آماده تسلیم شدن است. با این توهم بود که ۷تیپ و لشگر پاسداران را در لباس مبدل با سلاح و تجهیزات کامل روانه خاک عراق کردند تا با کمک ایادی محلی خود به کشتار مجاهدین و نابود کردن آنها بپردازند.
قرارگاههای موسوم به رمضان، نجف و انصار و تیپ موسوم به مقداد و کلیه نیروهای تحت امر آنها و نیز سپاه موسوم به حمزه از ۱۴معبر ورودی در سراسر مرز ایران و عراق در جهت اجرای توطئه رژیم فعال شده بودند. پاسدار رضایی سرکرده وقت سپاه پاسداران رژیم و وحیدی مسئول اطلاعات سپاه پاسداران همراه با نیروی برونمرزی قدس در قرارگاه رمضان در شهر کرمانشاه مستقر شده و دستاندر کار نفوذ و اشغال نواحی مختلف عراق بودند.
فرماندهی عملیات اشغال خاک عراق بهعهده پاسدار رضایی بود، عملیات هلیبرد برای نفوذ مزدوران به داخل خاک عراق و ایجاد پایگاههای تاکتیکی آغاز شده بود، طرح عملیاتی رژیم آخوندی این بود که با بهکار گرفتن یک گروه مزدور از اکراد عراقی که از شمال منطقه استقرار نیروهای ارتش آزادیبخش حمله را آغاز کرده بودند و نیز با وارد کردن پاسداران از جنوب و غرب، نیروهای ارتش آزادیبخش را با تاکتیک شناخته شده چکش و سندان تار و مار کند. اما رزمآوران قهرمان ارتش آزادی با هوشیاری تمام ظرف چند ساعت سازمان رزم خود را که در تفرق کامل قرار داشت، تجدید نموده و ابتکارعمل را در دست گرفتند. رزمندگان ارتش آزادی طی چند رشته درگیری تمامی جادههای غرب قرارگاه حنیف را به تصرف خود درآوردند و سپس با گسترش در یک نوار ۱۵۰کیلومتری همه مناطق استراتژیک را زیر کنترل خود گرفتند.
روز چهارشنبه ۲۲اسفند ۱۳۶۹ خامنهای پرده را کنار زد و صراحتاً اعلام نمود: «راه نجات ملت عراق حرکت برای حاکمیت اسلام خمینی است.» بعدازظهر همان روز رفسنجانی بههمراه تعداد کثیری از سرکردگان رژیم با ۲پرواز هوایی وارد قرارگاه رمضان در کرمانشاه که محل استقرار فرماندهی عملیات هجوم نیروهای سپاه به داخل خاک عراق بود شد. در همان حال نیروهای سپاه در سرتاسر مرز ایران و عراق از جمله در محورهای عملیاتی خسروی - مهران و منطقه خرمشهر و تنومه، در ۲طرف مرز اقدام به برپایی تعداد زیادی قرارگاه تاکتیکی نموده بودند.
صبح پنجشنبه ۲۳اسفند ۱۳۶۹ رزمندگان ارتش آزادیبخش ملی ایران مستقر در قرارگاه حنیف پس از ۴شبانهروز نبرد، سرانجام توطئه گسترده رژیم خمینی برای محاصره این قرارگاه بزرگ را که در ۶۰کیلومتری خاک ایران در مجاورت استان کرمانشاه واقع شده بود، پیروزمندانه درهمشکستند.
روز ۲۷اسفند خامنهای برای دومین بار به صحنه آمد و خواستار روی کار آمدن یک حکومت ارتجاعی از نوع خمینی در عراق شد.
در روز ۵فروردین ۱۳۷۰ به دنبال توطئه و تهاجم گسترده پاسداران رژیم خمینی به مواضع ارتش آزادیبخش ملی ایران، یکانهای ارتش آزادیبخش تعرض متقابل و بزرگ خود را برای دفاع از مقاومت عادلانه مردم ایران در شمال شهرهای جلولا و خانقین در ۹محور آغاز کردند و ساعتی بعد چند یگان دیگر ارتش آزادیبخش در ۲محور جدید وارد این عملیات شدند. به این ترتیب رزمندگان آزادی در ۱۱محور در نواری بهطول بیش از ۱۵۰کیلومتر و عمق متوسط ۵۰کیلومتر در منطقه عمومی قرهتپه، جلولا و خانقین به درهمشکستن توطئه دشمن اقدام نمودند.
تلفات پاسداران خمینی در جریان عملیات بزرگ ارتش آزادیبخش ملی ایران در ۵فروردین ۱۳۷۰ چنان سنگین بود که چندین یگان سپاه پاسداران متلاشی شده یا کارایی رزمی خود را از دست دادند، اما اصلیترین جنگ ارتش آزادی با پاسداران خمینی روز ۱۲فرودین ۱۳۷۰ در ارتفاعات مروارید به وقوع پیوست، در این روز ۷تیپ و لشگر سپاه پاسداران رژیم آخوندی متشکل از هزاران مزدور همراه با انواع تسلیحات و تجهیزات در منطقه مرزی قصر شیرین تهاجم گستردهیی در ۴محور علیه مواضع ارتش آزادیبخش را بهمنظور تصرف ارتفاعات مروارید در شمال شهر جلولا و ارتفاعات آقداغ آغاز کردند.
رزمآوران ارتش آزادیبخش در این نبرد دفاعی که بیش از ۱۸ساعت بهطول انجامید، بیش از ۱۵۰۰تن از پاسداران را بهسزای اعمالشان رساندند و ۶تن از آنان را بهاسارت گرفتند. رژیم آخوندی که در این نبرد خسارات سنگینی را متحمل شده بود دست به عقبنشینی زد و ضمن از دست دادن هزاران تن از نیروهایش با روسیاهی و آبروباختگی از خاک عراق بیرون رانده شد.
آنچه در عملیات دفاعی مروارید اتفاق افتاد به همه ثابت کرد که طمع این رژیم به عراق و رؤیای بلعیدن کشور همسایه نیاز استراتژیک رژیم آخوندی برای بقای خود است. در سالهای اخیر این حقیقت بهعیان و بهطور رسمی توسط همه ملتهای همسایه و به خصوص توسط مردم عراق احساس شده است که آخوندهای حاکم اولاً از تجاوز به عراق و بلعیدن عراق نمیتوانند دست بکشند و ثانیا اولین گام برای رسیدن به این منظور را از بین بردن مجاهدین میدانند.
سابقه تجاوزطلبی به ابتدای روی کار آمدن این رژیم برمیگردد، به همان روز نخستین که رژیم آخوندی، آخوند دعایی را به عنوان اولین سفیر خود در عراق تعیین کرد، از همان روزی که شعار راه قدس از طریق کربلا میگذرد دادند.
در جریان سلسله عملیات دفاعی مروارید، ۴۰تن از رزمندگان مجاهد خلق پس از نبردی جانانه با مزدوران خمینی بهشهادت رسیدند و به دیدار رفیق اعلا شتافتند. یاد ۴۰مروارید پرفروغ شهیدان گرانقدر عملیات مروارید، در سالگرد شهادتشان گرامی باد.
مزار مروارید از آن سال با خاکسپاری شهیدان آن عملیات درخشان در اشرف احداث شد و پس از آن شهیدان مجاهدین در این مزار به خاک سپرده شدند. در تهاجم ۱۹فروردین ۱۳۹۰ مزدوران عراقی خامنهای این مزار را اشغال نمودند و مروارید خود به صحنه کارزاری بین مجاهدین و رژیم آخوندی تبدیل شد.
یاد ۴۰مروارید پرفروغ، شهیدان گرانقدر عملیات مروارید، در سالگرد شهادتشان گرامی باد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر