۱۴۰۳ شهریور ۱۴, چهارشنبه

۶ دهه رویان با فدای بیکران ـ دکتر بهروز پویان

 

۶ دهه رویان با فدای بیکران ـ دکتر بهروز پویان

۶دهه رویان با فدای بیکران
۶دهه رویان با فدای بیکران

روزگاری موسی خیابانی با اطمینان خاطر گفته بود که "مجاهدین از بین رفتنی نیستند" و حالا در ورود به شصتمین سال تأسیس این جنبش ضروری است که بپرسیم آن اطمینان خاطر موسی خیابانی در کجا ریشه داشت. طبعاً یک مانور تبلیغاتی برای بازار گرمی نبود چون شخصیت موسی فراتر از این محاسبات سخیف سیاسی بود. او به ماندگاری مجاهدین یقین داشت چون کاملاً به ماهیت و جوهر جنبشی که نمایندگی می‌کرد شناخت داشت. او می‌دانست که آرمان مجاهدین واجد عنصر مهم و اساسی انطباق پذیری است که از ویژگیهای بنیادین و ضروری جریان تکامل برای بقای پدیده‌هاست. برای آن که بدانیم دوام شصت ساله جنبش مجاهدین، آن هم در برابر دو دیکتاتوری و دولتهای استعماری همداستان و هم‌پیمانشان که در سرکوب مجاهدین از هیچ دنائت و رذالتی دریغ نکردند، چقدر مهم، ویژه و منحصر بفرد است، کافی است در نظر داشته باشیم که هیچ جنبشی نتوانسته با تحمل حتی درصدی از این فشارها به مدت شصت سال دوام بیاورد. در تاریخ ایران تا پیش از مشروطه بزرگترین جنبش سیاسی، جنبش بابک علیه خلیفه عباسی بود که نهایتاً ۲۰ سال دوام آورد. جنبش مشروطه نیز اگر زمینه‌سازیهای آن، یعنی از اواخر سلطنت ناصرالدین شاه، را با اغماض با مدت زمانی که دولت برآمده از جنبش دوام آورد، "یعنی تا برآمدن رضاخان"، در نظر بگیریم عمرش بیش از ۳۵ سال نشد. سایر جنبشهای ۱۲۰ سال گذشته نیز به عللی عمری کوتاه داشتند. چه چیزی در مجاهدین است که جنبشهای دیگر از آن بی‌بهره بودند؟ به جز عنصر تطبیق پذیری که به آن اشاره شد مجاهدین عنصر فدا را با کیفیت و کمیتی ارائه کرده‌اند که مانند آن را نمی‌توان یافت. همه جنبش‌ها به‌هرحال حامل میزانی از عنصر فدا هستند. اما عنصر فدا در جوهر و ماهیت مجاهدین قرار دارد تا آنجا که از شروط مهم مجاهد شدن پذیرش فدا و پرداخت بی‌چشمداشت است. فکر می‌کنم تعریفی که مسعود رجوی از مجاهدین ارائه کرده است کاملترین بیان جوهر مجاهدین در کوتاه‌ترین عبارت است:"وفای به پیمان با فدای بیکران در تاریخ ایران". حال در نظر بگیرید که جنبشی هست که با ماهیتی انطباق پذیر پیوسته تعریف و تفسیرش از جهان و پدیده‌ها را به روز می‌کند و استراتژی و تاکتیکهایش را به تناسب هر مرحله تاریخی و مبارزاتی پیوسته تازه می‌کند و بنا بر ماهیتش مبارزه‌ای بی‌چشمداشت و پرداخت و فدای بیکران را انتخاب کرده است که آنرا در برابر هرشکل از تهدید و تطمیع آب بندی کرده است، آیا می‌توان این جنبش با چنین ماهیتی را از بین برد یا با رخنه در آن دچار شقه و شکاف کرد و از حرکت بازداشت؟ تجربه شصت سال گذشته مجاهدین نشان داده است که اطمینان خاطر موسی خیابانی مبنی بر ماندگاری مجاهدین نه یک بازار گرمی سیاسی و نه یک پیشگویی بلکه یک حکم منطقی و علمی مبتنی بر روند تکامل تاریخی و اجتماعی بوده است.

 

مقایسه‌ای دیگر

برای بیان اهمیت شصتمین سال تأسیس مجاهدین آنرا با جنبشهای دیگر مقایسه کردیم اما خوب است برای برجسته شدن این ماندگاری نگاهی هم به سرنوشت اضداد اصلی مجاهدین یعنی رژیمهای شاه و شیخ که سودای فنای مجاهدین را داشتند و دارند بیاندازیم.

سلطنت مدفون پهلوی در مجموع ۵۲ سال (۱۵ سال رضاخان و ۳۷ سال پسرش) با امدادهای غیبی و آشکار استعمار کهنه و نو حکومت کرد. رضاخان که از ابتدا با یک بدهی عظیم به انگلستان کارش را آغاز کرد تمامی این سرزمین را ملک طلق خود می‌دانست و در حالی‌که به طرق مختلف بدهی‌اش را به استعمار می‌پرداخت و در کرنش مداوم بود دست تطاولش پیوسته در خوان مردم بی‌نوا می‌گشت و نسق می‌کشید و برای مردم بی‌سلاح چنگ و دندان نشان می‌داد و تا می‌توانست بر تعداد گزمگان و میرغضبها و جارچیان می‌افزود و سینه افسران گردن کلفت و شکم گنده گریز پا را که حتی دقیقه‌ای جلوی قشون اشغالگر دوام نیاوردند را با مدال‌های حلبی به جهت سرکوب و کشتار مردم در اقصی نقاط این سرزمین پر می‌کرد تا بلکه از تقدیر تاریخی‌اش بگریزد، اما او که با اذن و طرح استعمار و در نتیجه یک کودتا علیه دولت مشروطه به قدرت رسیده بود با اولین تشر استعمار وارفت و تمام دم و دستگاهش در کمتر از سه ساعت! فرو ریخت. پسرش نیز که با دست استعمار بر تخت نشست بر تعداد گزمه و میرغضب و جارچی افزود و کودتای استعماری را هم چاشنی کار کرد و قلاده ساواک را باز گذاشت تا بی‌دریغ و بی‌مرز بدرد و شبکه آخوند و روضه‌خوان را به کار گرفت تا در هر منبری در اقصی نقاط ایران مدح و ثنایش را بگویند و تیغ بر گردن کارگر و نویسنده و روشنفکر و دانشگاهی و معلم گذاشت تا بلکه با اختناق آریامهری برای جلوگیری از سرنوشت تاریخی‌اش یعنی سرنگونی چیزی کم نگذاشته باشد. اما در نهایت او که دست به کشتار مجاهد و فدایی زد و سودای نابودی مجاهدین را داشت نیز مشمول سنت تاریخ و تکامل شد و شعار "جاوید شاه" نیز که توسط جارچیان و حاجبان دربار سر داده می‌شد نتوانست قضا را از او بگرداند. پهلوی که تمامی ثروت سرزمین را در چنبره غارت خود و دست و حمایت استعمار را پشت سرخود داشت و فوج فوج عمله جور به خدمت گرفته بود و پس از ضربه سال ۵۰ به کادر مرکزی مجاهدین جفتک شادی می‌انداخت که دیگر کار مجاهدین تمام است، ۵۲ سال بیشتر دوام نیاورد و برای همیشه دفن شد و مجاهدین امروز در شصتمین سال تأسیس، رویان تر و گسترده‌تر و شناخته شده‌تر و پیچیده‌تر و نیرومندتر از آن روزگار تدارک انقلابی تازه می‌بینند.

رژیم ولایت فقیه که از همان روز نخست مجاهدین را در مقابل خود داشت اکنون ۴۵ ساله است و تا همینجا عمر جنبش مجاهدین از عمر این رژیم بیشتر است. خمینی از همان ابتدای انقلاب ضدسلطنتی دشمن و تضاد اصلی‌اش را همان‌طور که خودش گفته بود نه در شرق و غرب عالم و در کردستان بلکه در تهران یعنی مجاهدین می‌دید. بنابراین عمر تضاد دشمنی رژیم ولایت فقیه با مجاهدین به اندازه تمام عمر این رژیم وحشی است. در تمام این سالها نیز برای حذف مجاهدین از هیچ جنایت و رذالتی دریغ نکرده است. می‌شود گفت که ولایت فقیه تمامی جنایات و رذائل شاه را با کیفیت و کمیتی بسیار فراتر از رژیم شاه بروز داده است و بلکه رذائلی هم بر آن افزوده است. به‌جرأت می‌توان گفت که هر رذیلتی که در تاریخ بتوان سراغ گرفت در این رژیم مشهود است. گویی رسالتش این است که حامل تمامی رذیلت شناخته شده بشری باشد. رژیمی که نه فقط انسان بلکه طبیعت را هم به مسلخ می‌برد. به کشتار مردم و قتل‌عام زندانیان و اعدام‌های جنون‌آسا و قطع دست و سنگسار و درآوردن چشم و شلاق و تجاوز و ترور و جنگ‌افروزی و برده‌داری و گروگان‌گیری بسنده نکرده کوه و جنگل و دریا و حتی کویر را هم غارت و هلاک می‌کند. در یک‌کلام می‌توان گفت شرارت و رذیلت جان مایه و جوهر این رژیم و ایدئولوژی آن است. هر چقدر جوهر ایدئولوژی مجاهدین بر پایه فدا و صدق و حرمت انسان و عقل است، رژیم ولایت فقیه ماهیتا حریص و کذاب و ضدانسانی و غیرعقلی است. و تضاد میان مجاهدین و ولایت فقیه از همین تضاد عمیق در ماهیت آنها ناشی می‌شود. در این رژیم هرگز نمی‌توان نشانی از یک فضیلت سیستماتیک یافت. و جالب توجه آن که تمامی رذیلتهای این رژیم در برابر مجاهدین و در تضاد و دشمنی با آنها بارز شده است چون به‌لحاظ منطقی جوهر و ماهیت شر، تمامیت خود را در برابر جوهر و ماهیت خیر بارز می‌کند. و از اینروست که کارنامه جنایت و رذیلت این رژیم در واقع تاریخچه تمامی اعمالی است که در مقابل مجاهدین انجام داده است. تمامی این رذیلت را رژیم و همراهان بین‌المللی‌اش در قالب سیاست مماشات بارز کردند تا با نابودی مجاهدین بقای رژیم ولایت فقیه را تضمین کنند. ولی آنچه اکنون در شصتمین سال تأسیس سازمان مجاهدین می‌بینیم و تجربه می‌کنیم سرزندگی مجاهدین و فرتوتی و وارفتگی ولی‌فقیه و قرار گرفتنش در فاز سرنگونی است. می‌توان گفت با توجه به آن که رژیم آینده‌ای ندارد چرا که بر پایه منطق تکامل مثل تمامی دیکتاتورها از عنصر انطباق پذیری برخوردار نیست و دارای ماهیتی ایستا، غیرسازگار با تکامل تاریخی، و در نتیجه مشمول حذف و نابودی در سنت تکامل است، اما مجاهدین با ماهیتی متضاد پیوسته با جریان تکامل تاریخی و اجتماعی همراه و در حرکتند، در نهایت عمر این رژیم نیز هم‌چون شاه به پایان می‌رسد اما مجاهدین که شاخص آینده هستند پا بر بقا می‌فشارند.

 

رهبری و آرمان جنبش

در کنار عناصر انطباق پذیری و فدا که حرکت مداوم و رویش پیوسته مجاهدین را ضمانت کرده است باید از دو عنصر اساسی دیگر یعنی رهبری و آرمان جنبش یاد کرد. برای هر جنبش عنصر رهبری بسیار حیاتی است و کیفیت رهبری تا حد زیادی می‌تواند کیفیت کل جنبش را تعیین کند. در خصوص آرمان نیز باید گفت هم‌چون شاقولی است که جنبش و حرکت مداوم آنرا با چشم‌اندازها تنظیم می‌کند. در مورد مجاهدین می‌توانم بگویم آرمان و رهبری به عنصری یگانه تبدیل شده است. در یک‌کلام آرمان مجاهدین آرمان مسعود رجوی است. مسعود تاریخچه سازمان است. هر آنچه بر سازمان گذشته مسعود شخصاً تجربه کرده است. او از تدوین‌کنندگان اولیه ایدئولوژی سازمان و بسط دهنده آن در قالب یک دستگاه جامع است. هر ضربه‌ای که رژیمهای شاه و شیخ در حیات ۶۰ ساله مجاهدین بر این جنبش وارد کرده‌اند مسعود در آماج این ضربات بوده است. علاوه بر این مسعود رجوی خود تجسم عینی تمامیت آرمان مجاهدین است. آنچه ما از آرمان بلند و انسانی مجاهدین سراغ داریم در واقع انعکاسی از آرمان رهبری این جنبش یعنی مسعود رجوی است. تمامی عناصری که به بقای مجاهدین منجر شده است را می‌توان در فکر و عمل او دید. اگر بحث از فدا و صدق می‌شود بدون تردید مسعود رجوی از پیشگامان و در پیشانی این صف ایستاده است. بی‌جهت نیست که رژیم بیش و پیش از هرکس و هر چیز از شخص او کینه دارد. اما برایش هنوز قابل فهم نیست که وقتی رهبری و آرمان جنبش یگانه می‌شوند دیگر بحث شخص مطرح نیست. در اینجا رهبری جنبش در کل بدنه جنبش تکثیر شده است. فردای انقلاب ضدسلطنتی مجاهدینی که از زندان بیرون آمدند به ۲۰۰ نفر نمی‌رسیدند اما وقتی مسعود رجوی آرمانش را در هر کوی و برزن فریاد زد و ندای "یا للمسلمین" سر داد هزاران میلیشیا در نسل آن روزگار جذب درخشش و صلابت و روندگی این آرمان شدند. امروز هم درخشش این آرمان در برابر ظلمات ایدئولوژی ولایت فقیه است که جاذبه‌ای نیرومند برای کانون‌های شورشی است. نوجوانان و جوانانی راسخ و پرعزم و بی‌باک که جامه آرمان مسعود را به تن کرده‌اند تا به صفت او درآیند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر