۱۳۹۴ تیر ۱۷, چهارشنبه

تبريك به مردم ايران، سخن کوتاه هفته - هفته اول ژوئیه 2015

پرویز خزایی عضو شوراي ملي مقاومت ايران و نماينده شورا در اسكانديناوي 
راستش بعد از برگشتن از پاریس، و از اجتماع عظيم 23 خرداد مدتی در پستوهای ذهن خود پرسه میزدم و سعی میکردم که بدون احساساتی شدن، برای خودم این قضیه را تجزیه و تحلیل و توجیه کنم. دیر هم این نکته کوتاه را قلمی کردم تا از گرمی و نشاط و شور آن روز در پاریس فاصله بگیرم تا حتما عینی تر برخورد کنم.
باری فشرده نتیجه این در پستوهای ذهن پرسه زنی، چنین است که مختصر می خوانید:
چگونه میشود که  یک  گروه و دسته و سازمانی، که بینانگذارانش با چند کاپشن و مشتی اسناد جنایات خمینی در یک کشور غريب از قاره ای غریب تر كه هيچوقت در این وانفسای معامله و مماشات آنانرا یک هزارم رژیم ایران سوز، پذیرا نشده است، تنها و بیکس و زخمی و عزادار هزاران هزار شهيد به خون خفته،  بی خاک و زمین وبی چاهای نفت کشورش، محروم از خدمات اداری سیزده میلیون کارمند و کارکنان دولتش، در اوج معاملات صدها میلیاردی دلالان انترناسیونال سوداگران بی غیرتان ایستاده  درصف، چطور می تواند چنین کارزار وگردهمایی بغایت عظيمي را راه بیاندازد، آنهم در اوج نظم و ترتیب و برنامه ریزی بسیار ریزشده و دقیق- که تنها، درکلان جهان، در مسابقات جهانی و المپیک ها سراغ داریم-، با انبوه انسان ایرانی و خارجی بویژه چندین صد سیاستمدار و پارلمانتر و اعضای دولت های سایه، با ایده ها و شکل و شمایل ها و ایدئولوژی ها و فرهنگ و روش و سبک طریق زندگی ( مودوس ویواندی بقول لاتینی ها) بس و سخت و سخت متفاوت و گاهی متناقض.
باری دوسوم زندگی خود را در کشورهای اروپایی ودمکراسی ها زیستن و در بسیاری از گروه ها و مخزنهای فکری عضو بودن( ازجمله هواداری از جنبش ضد آپارتاید آفریقای جنوبی)، مرا به مقایسه ای کشید که هرکاری میکنم وابولفه (به ابولفضل بقول لرها) مو لای درزش نمیرود:
از گردهمایی های خود جوش  كه بدنبال حادثه های تاریخی، مانند مرگ ناگهانی پرنسس دیانا در تونل آلمای پاریس، داستان بخیابان ریختگان "من شارلی هستم"، بعد از آن خونریزی سبعانه ازجنس ولایت در ولایت بگروگان رفته خودمان، ویا حرکت خود جوش مردم شوک زده دانمارک بعد از پیاده شدن بخش دیگری از اسلام عزیزخمینی و بن لادن و ابوبکر بغدادی در کنیسه ای در کپنهاک، و دور ترها، به خیابان ریختن مردم صلح دوست نروژ بعد از کشته شدن یک پسر سیاه پوست توسط نوعی و ایدئولوژی دیگری از آن روی سکه ولایت مطلقه- بقایای ولایت مطلقه آدولف هیتلر-  كه بگذريم، حتي  در بهترین وتاریخی ترین مناسبت ها، که از ماه ها قبل همه اسباب مالی و انسانی و امنیتی و و ساز و کار آن در سیستم دولتها وملتهاي اروپایی آماده شده است، که مهمترین شان روز واقعا مقدس اول ماه مه است، هرسال بدون نظم و ترتیب ، گردهمایی های پر از اشکالات ناشی از سازماندهی ناکافی و بدون هماهنگی- هر سال مردم کمتر و کمتري را بخود جلب میکند و هر بار( در این سی و هشت سالی که من در اروپا زندگی کرده ام و به عین دیده ام)، در این گردهمایی ها هم شور و نشاط و هم کمیت و درجه اقبال کم تر می شود.
آیا می توان گفت که انگیزه ندارند، آزادی اجتماعات ندارند، بودجه ندارند، خاک و سرزمین خودشان را ندارند، سیستم عظیم وحجیم دولتی و ملی خود را ندارند، رسانه ندارند، وسایل بسیار منظم و راحت ترابری و ایاب و ذهاب ندارند؟ و يا از یک سیستم بغایت منظم و موثر امنیتی و انتظامی برخوردار نیستند؟
اما این سازمان مجاهدين و شورا و تشکیلاتي كه فقط و فقط به مردم ايران خودش متكي است و غریب و بیکس- بیکس از قماش و شمار گردن کلفتان و نفت و آهن خواران درصفهای طویل و مطول معامله- تازه آنهم با سابوتاژهای بسیار پیچیده رژیم و سربازان با نام و بی نام امام زمانش، و صدها سفارتخانه ولابی های فکلی اش و حتی ترکه های زیر دهلش که سایت بازان اپوزیسیون علیه اپوزیسیون شده اند (من میگویم "اپوز- اپوز") ، باز این مراسم هرسال بهتر، پر کیفیت تر و با کمیت تر، برگزار می شود و جيغ و داد و سوز و گداز رژیم ایران سوز را به اوجی بالاتر مي رساند.
امسال دیگر خود "ولی امر مسلمین جهان" (الف عین: مخفف ارواح عمه اش!) و سران شماره دو و سه وچهار از قوای سه گانه و پاسداران – همه با آه وناله و شکایت و" دشمن دشمن" گویان ( تکیه کلام خلیفه دوم خامنه ای) رادیو و تلویزیون پشم شیشه نظام را پرکردند.
درود بر اين مقاومت كه با آن پنج عنصر پایه هر جنبش جدی و موفق بشری یعنی آرمان درست، تشکیلات محكم، رهبری درست، گرای درست و پرداخت بالاترین بها از جان و هستی و زندگی و وقت وزمان را – که من پنج فرمان و یا پنچ ستون مینامم- در این وانفسای جنگ و خون و ستم و تجاوز و تهاجم در منطقه و دنیا- راه خود را همچنان پرجوش و خروش و قاطع و پرتوان به پیش می برد.
وقتی در صحنه روز 13 ژوئن در ویلپن پاریس، در آن دریای انسان و کلام و شور وترانه و سمفونی، این ور و آنور میرفتم، دو نماد از  یک چهره را میدیدم. این دو نماد چهره را سالها پیش، که کنسول کشورم درهندوستان بودم، در غارهای الورا واجنتا در هندوستان بر پیکر عظیم مجسمه  بودا دیدم. که نیمی از صورت او خندان ونیمه دیگرخسته و غمگین بود...
آری در این سوی دنیا، و هزاران هزار فرسنگ دور از هندوستان و بودا،  این دو وجه را بعینه در چهره های برنامه ریزان و صحنه گردانان شبها خواب بچشم نیاورده و در صورتهای هزاران هوادارصدیق عضو این جنبش مقاومت، که از سراسر جاها با هر وسیله که داشتند و بدست آمد، خود را رسانده بودند، به عیان میدیدم: نیمی پر از خستگی و بیخوابی و و رنج و زحمت شبانه ها و روزانه ها و نیمی دیگر بر چهره آنان که پربود از عشق به میهن و مردم ایران زمین، امید ولبخند و  نشاط و غرور از اینکه امسال هم، به کوری چشم های از حدقه بدر آمده از خشم و زخم و تعجب و حسادت خیل بدخیمان تاریخ ایران، از معمم ومکلا، از نعلینیان تا کفش  پوشان،- از مستقیم ها و نیمه مستقیم ها و غیر مستقیم ها!،-  این برنامه تاریخی در اوج و فراز دیگری به بار نشست.

ایرانیان تبریک! اعضای همبستگی جهانی با مقاومت مردم ایران، شاد باش! و فرزندان رشید و سلحشور ایران زمین در حصار لیبرتی، سپاس!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر