محمود نیشابوری
پنجره ها هم دنیای عجیب و غریبی دارند. حرف نمی زنند، اماگویی احساس دارند و نسبت به محیط بیرون خود بی تفاوت نیستند. اگر می توانستند سکوت سالیان خود را بشکنند تلنبار گفته ها و ناگفته ها، واقعیتهای تلخ و شیرین داشتند. شاید زندگی انسانها در آینه نگاهشان ساری و جاری شده است.
در آرزو و آمال پنجره ها، نگاهها و نحوه ی برخوردشان با مسائل با هم فرق هایی است.
گویی بعضی از آنها شمال شهری و تعدادی جنوب شهر و بقیه انباری و خارج از دورند و کسی نگاهی به آنها نمی اندازد. چرا؟
پنجره اتاق شیک و زیبا در یک هتل ۵ ستاره در شمال شهر که مشرف به نقاط زیبا یا پارک و… را در نظر بگیرید، پنجره ها زیبا و خوشرنگ و تمیز، روی شیشه ها کوچکترین لکی مشاهده نمی شود، از پشت پنجره همه چیز به خوبی دیده می شود، نه شلوعی، از بساط دار و درفش و اعدام و جراثقال خبری نیست. همه خودروهای آخرین مدل، لباسهای شیک و گران، مغازه های بزرگ و قشنگ و…
اما، پنجره ای در حلبی آباد، چارچوب رنگ و رو رفته، قسمت بالایی شکسته به طوری که با میخهای برزگی آنرا موقتاً سر پا کرده اند، شیشه های کثیف، بعضی شیشه ها شکسته و بعضاً ترک دارد. از پشت شیشه این پنجره چه می بینید؟
خانه های محقر، بد ترکیب! دربهای رنگارنگ، جاده خراب و باریک، مرغ و خروسها در جستجوی دانه. اما کو دانه! بچه های کوچولو پا برهنه این ور و آن ور می روند و به حساب بازی می کنند، چند زن درب خانه ای نشسته و از بدبختیشان صحبت می کنند و…
پنجره دیگری که از خانه های کلنگی یا خانه هایی که مردم تو شهرکها درست میکنند و پاسدارا شبانه می ریزند و خانه هایشان را آوار و خراب می کنند. این پنجره از اون پنجره هاست که تا به حال خوشحالی و شادی ندیده، همه اش رنج و درد صاحبش را بوده و بس.
از پشت این پنجره همه چیز فقر است و استثمار، شلاق است و زندان، آخوندا در رفاه کامل و مردم نون شب ندارند، پاسدار ها جنایت می کنند و..
راستی چه خوب می شد که همه پنجره ها آزادی و آبادی و خوشحالی مردم را منعکس می کرد!
پنجره رو به آزادی
کاشکی، پنجره رو به مدارس کودکان باز باشد، کودکانی که دیگر در خیابانها آدامس و گل نفروشند، بلکه به جایش لبخند زنان در دستانشان کتاب حمل کنند و به امید روزی باشند که دکتر یا مهندس شود و…
پنجره رو به خانه هایی باز شود که کارگر، معلم، کارمند و… حقوق معوقه ندارد و وضعش خوب و مشکلی ندارد و دیگر کودکانشان گرسنه نیستند، دیگر شلاق نمی خورند و سرشان در اجتماع بالاست
کاش همه پنجره ها رو به آزادی باز می شد، پنجره را که باز می کردی عطر آزادی و عشق به زندگی و امید سرشارت می کرد و می توانستی گلی از گلهایی که تا بالای پنجره رشد کرده است بچینی تا آنرا تقدیم کسی که دوست داری بکنی چون زندگی همچون این گل زیباست.
و فریاد بزنی که آخوند های وطن فروش ربطی به زندگی ندارند و باید بروند!
محمود نیشابوری
بهاي آزادي
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر